View in Telegram
عشق که می‌گن همینه؟ عباس کیارستمی عزیزم داشت می‌گفت عشق یک امر قطعی نیست، برخلاف حیات و مرگ. در دوره‌ی کوتاهی که عاشق بوده‌ایم، آن تجربه را این‌طور نام گذاشته‌ایم و پذیرفته‌ایم. اما بعد از فارغ شدن به تردید افتاده‌ایم که «آیا واقعا آن تجربه عشق بوده؟» عشق واقعی بوده؟ شاید هم عوامل دیگری اثر داشته. بسا خودِ معشوق را هم زیر سوال برده‌ایم که اصلا چطور توانسته بودیم عاشق چنان آدمی بشویم؟ هزار بار دیده‌ایم مجری از بازیگره/فوتبالیسته می‌پرسد «عاشق شده‌ای؟» طرف مِن و مِن می‌کند و با تعارف و رودرواسی می‌گوید نمی‌داند چیزی که تجربه کرده عشق بوده یا چی! سر کلاسی استاده داشت بی‌ملاحظه از همه می‌پرسید خودت تا حالا عاشق شده‌ای؟ عاشق همینی که حالا شوهرت؟ نه؟ پس چه‌ کسی؟ همه در تعارف و رودرواسی و نازکردن برای پاسخ. نوبت منِ دیوانه که شد صدا بلند کردم تا مثل کودکان سر صف مدرسه بگویم بـَـــــــــــــــــــله. والا! اعتراف کن و خلاص. مابعدالتحریر: تازگی داستان «بانویی با سگ کوچک» از چخوف عزیزم را دوباره خواندم. حالا هم دارم بعد از عمری وقفه، جلد دوم آناکارِنینا را خلاص می‌کنم تا دیگر برود توی قفسه کنار لنگه‌ی جلد اولش لِنگ روی لِنگ بیندازد. این قصه‌ها هم گرفتار همانی هستند که کیارستمی گفت.
Telegram Center
Telegram Center
Channel