View in Telegram
نامه‌پرانی در کلاسی، بنای نامه‌نگاری داریم، به تکلیف. من هم آن‌جا چندتایی « pen friend» پیدا کرده‌ام که برای هم می‌نویسیم. حالا اسمشان می‌شود قلم-رفیق؟ قلمرفیق؟ (دوست قلمی که نمی‌شود، انگار بخواهم بگویم دوستم چاقالو نیست و خیلی هم لاغر‌مردنی‌ست). هفته‌ی گذشته برای قلمرفیقم نوشتم: «سلام پانته‌آ ی عزیز پاییز من هم دارد با شلوغی و شلختگی می‌گذرد. منتظر تغییری بودم که تا هنوز برگ سبزی به درخت‌ها مانده امید دارم. اما دیگر امیدم دارد می‌شود مثل آن دخترک توی داستان «برگ آخر» از اُ.هنری. دیگر بختم باید بدَود دنبال پیرمرد نقاشی تا یک برگ سبز روی درختی بکشد و امیدوار نگهم دارد. وسط همه‌ی تعهدات و تکالیف، چشمم را بسته‌ام و کنجی قایم شده‌ام تا آنا کارِنینا را تمام کنم. چیز زیادی نمانده. از تابستان دوسال پیش، بعد از فرار آنا با ورونسکی و حس خوشبختی‌شان در خارج، دیگر دلم با نویسنده صاف نمی‌شد که بتوانم ادامه بدهم. برایم بنویس از مشغله‌ها، سرشلوغی‌ها، دل‌مشغولی‌ها.» مابعدالتحریر: دیروقت یادم آمد که همان سر صُپی پاتیل نگذاشته‌ام. ناچار دستبرد زدم به نامه‌های سرگشاده‌ی همان کلاس‌.
Telegram Center
Telegram Center
Channel