Siminchameh

Channel
Logo of the Telegram channel Siminchameh
@siminchamehPromote
225
subscribers
هر زَن؛ هزاران شاعر را در خود پنهان دارد. هر شعر؛ خاطره ی زنی ست که روزی از دنیای مه آلود شاعری گذشته ست. #سیمین_برودفن
مرگش چنان بلند بود
که دستی به تدفین نمی‌رسید
دستش چنان عزیز
که پناهی
یا که خلوتی برای عشق
با دل
با آن‌گونه دل
که دردهای مشترک ما بود
این‌گونه رفت
که باد
خوشه‌های گندم را در پی‌اش خواباند
در محراب چراغ و تندر و دشنه
دیواری کشیده‌اند
در راستای تاریکی
تا باران این همه چشم
باری نبیند و
نخواهد دید
مرگی چنان بلند را
که دستم به تدفین نمی‌رسد

#بیژن_نجدی

@siminchameh🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای ایل هامان به وقت کوچ

ما در بیرون خاک سرزمین مادری مان ، تن های عزیزی را به خاک غربت، امانت سپرده ایم، چرا که دزدان این خاک ، با شعر، موسیقی، هنر، شادی، زندگی غریبه اند.
تمام خالقان خاطرات نسل ما و من را دق مرگ کرده اند، با بعضی که در گلویشان نشست و نرفت. صداهایشان را بایکوت کردند، تصاویرشان را در پستوها ، پنهان، آثارشان را ممنوع، زیبایی را قدغن تا ما با مرثیه و سوگ و اندوه هم خانه باشیم. تا تمام خاطرات ما تکه تکه در گورستان های غریب غربت به خاک فراموشی برود ...

#سیمین_برودفن
#فرامرز_اصلانی

@siminchameh🌱
گر تو سبزی سبزم
گر تو شادی شادم
وطنم ایرانم
عید آن روز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم


و بهاری دیگر که از راه رسید ...
بر شما عزیزان نوروز و بهاران خجسته باد.

@siminchameh🌱
چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی‌تابی‌های خاموش
هوای قطبی انگار
فرش ایرانی را نخ‌نما کرده است
نشانه‌یی نیست
نگاه می‌‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه‌العینی طی می‌شد راه
کودک بازمی‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت

لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است…


#محمدمختاری
@siminchameh. 🌱
دستانت را گرفتند
و دهانت را خرد كردند
به همین سادگی تمام شدی

از من نخواه  در مرگ تو غزل بنويسم
كلماتم را بشويم
آنطور كه خون لبهايت را شستند
و خون لبهايت بند نمی‌آمد

تو را شهيد نمی‌خوانم
تو كشته‌ی تاريكی هستي
كشته‌ی تاريكی
اين شعر نيست
چشمان كوچك توست
كه در تاريكی ترسيده است
در تنهايی
گريه كرده 
اعتراف كرده است.

نمی‌خواهم از تو فرشته‌ای بسازم با بالهای نامرئی
تو نيز بی وفا بودی
بی پروا می خندیدی
گاهي دروغ می گفتي
تو فرشته نبودی
اما آنكه سينه‌ات را سوخته به بهشت می‌رود
با حوریان شیرین هماغوشی می‌کند
با بزرگان محشور می‌شود
تو بزرگ نبودی
مال همين پائين شهر بودی.

می‌دانم از شعرهای من خوشت نمی‌آيد
مي گفتی: "شعرت استخوان ندارد
قافيه و رديفش كو؟"
حالا ويرانی‌ام را مي‌بيني؟
تو قافيه و رديف زندگی‌ام بودی.

اين شعر نيست
   خون دهان توست كه بند نمی‌آيد.

#الیاس_علوی
#از_خون_جوانان_وطن_لاله_دمیده

@siminchameh. 🌱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یلدا
یا فروغ؟
چه فرقی میکند؟
همیشه
نگاه زنی
گره خورده به آغاز فصلی سرد...

#سیمین_برودفن

@siminchameh🌱
به راستی چه چیزی قبل از تو مرا بدینگونه سخت،به این دنیای پلشت پاپند کرده بود؟
تو
تمام ناتمام منی
و نبض نفس های تو ، شمارگان زندگی را برای من سهل تر می کند.
مبارکم باد حضورت

در افسانه های سرخپوستی این کودکان هستند که معبد کالبد روحشان را انتخاب می کنند، اگر مدار دنیا این گونه باشد، خوشا بر من که تو انتخابم کردی.

زادروز پسرم راستین
می خواست تمام شود
پیراهنش را بالا زد
درختی که ترک داشت ، تکانی خورد
و هزار شاخه ی خشک
زیر پوست دستانش
متورم
خودشان را بالا کشیدند.
نفسی کشید
نبض شریان خاکستری ماه
آوای هزار گرگ را به یاد آورد
گرگ ها
از بالای شاخه های تنش زوزه می کشیدند
اندوهی ناتمام
لابه لای ابرهای نفس گیر می نشست
من
کامل تر از تمام رنج هایم
شکل گرفته بودم
با چشمان ابر
باریدم
جنگل به جنگل سبز شدم
پاییز به پاییز،
پاییزتر.
دستانم
به هیات صلح
پاهایم
کوه
و قلبم
آه!
آن نیمه ی همیشه سرخ پرحسرت
گرمتر از هزار آرزوی خام سربریده ی پرتپش
در تنگنای لبه ی تیغ
انگار
که برای بلعیدن مرگ باز شده باشد

بریده بریده
به دنیا می آمدم...

#سیمین_برودفن
@siminchameh🌱
گفتم
دستت را از روی قلبت بردار
نگذار مرگ
متوجه حضور تو در جهان شود.

#احمدرضا_احمدی

@siminchameh. 🌱
از چشمان سرخ تو
غروب ها گذشته است
و ریخته
روی سر این نیزار پر اندوه.
از جمعیتی که سر خم کرده اند درون من
کدام تن
می بایست با تو رو به رو شود؟
کدام تن
نام تو را تواند خواند و نتواند شکست؟
این دیوانه های تو در توی من
در من هر بار
دیوانه ترم می خواهند
تا
با لهجه ی بوران و باد
با لهجه ی سر بریده ی واژه های نسروده
تو را فریاد بزنم.
آی مادر !
همین نام می تواند
دهان این شعر را ببندد
و آرامم کند.
کمی نزدیکتر بیا
خسته ام
مادر.

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‍ دلتنگم
برای نان مادرم
برای قهوه‌ی مادرم
و برای نوازشش.
کودکی‌ام
روز‌به‌روز در من بزرگ‌تر می‌شود.
عاشق زیستنم
چون مرگ
شرمسارم می‌کند از اشک مادرم.

روزی اگر برگشتم
من را مثل چارقدی بر چشمانت بکش.
استخوان‌هایم را با گیاهی بپوشان
که از قدم‌‌هایت متبرک است.
سخت در بندم کش
با طره‌ی مویی
با نخی آویزان از لباست
باشد که خدا شوم!
ته دلت را بخوانم
خدا می‌شوم.

اگر برگشتم
من را هیزم تنورت کن
بند رخت بامت کن.
من بی‌دعای خیرت
تاب ایستادن ندارم.
پیر شده‌ام
ستارگان کودکیم را بده
تا بازگردیم با جوجه‌پرندگان
به آشیانه‌ی انتظار تو.

#محمود_درویش
#شاعر_فلسطین
ترجمه:
#عذرا_جوانمردی

@siminchameh 🌱
Forwarded from Siminchameh
تمام آرزوهای بزرگش در شادی های کوچک ما خرج شد.
روزی که میرفت پروانه ای بود.

#مادر
#سالگردی_دیگر
من، شکل سربریده‌ی رویایی خام بودم که خودش را دامنگیر نطفه شدن نکرد و پرید وسط حصار زندگی.
زل زد به صورتک‌های خاکستری با رد عبور لبخندهایی که سمباده‌ای بودند و دو نگاه خیس و مرطوب از پشت تن ابری سرگردان که مه به تن داشت را خواب می‌دید.
تن ساییدم به رود، رودی که از قعر چاه شب سر برمی‌آورد تا زوزه‌ی ماه را بو بکشد و پا به پا شدم در علفزاری که عطر موهایش را باد با خود می‌برد.
کسی چه می‌داند، آن زنان و مردان تلمبار شده در من که گاه بوی عرقشان تا پای مستی شبانه کشیده می‌شد، در گریه و خواب‌های گاه و بی‌گاهم تا چه اندازه شبیه من بودند. کسی نمی‌داند آن دخترک لجوج که بالای بلندترین درخت‌ها می‌رفت تا آسمان را ببلعد در کدام گودال، تک تک کودکان سقط شده‌اش را چال کرد و با ماهی‌های تشنه‌ی تنش که تا ساحل پیش آمده بودند تا کجای دریا را بالا آورد. راستی شما، آری شما که سالیانی متمادی‌ست در کلماتش می‌دوید تا کدامین ساعت، صدای روح برهنگی‌های شبانه‌اش را شنیده‌اید؟
وقتی آن دو چشم ابرپوش از آخرین توده‌ی باران‌های سیل‌آسا برمی‌گشت، یک نفر از شما به من بگوید کدامتان نجوای خاک را که صدایش می‌کرد - به رساترین فریاد- توانست ناشنیده بگیرد؟
آه! ای دستان به لکنت افتاده، بر دهان این هذیان محکم‌تر قفل باش تا ویرانی از هم پاشیده‌ی این تن، در غربت غریب جاده‌های دوردست در هیات تکه ابری سنگین سایه اندازد و مه از پاهایم بالا رود، آن قدر که تمام شوم.

#سیمین_برودفن
به بهانه ی بهاری که بوی بهار ندارد و اینکه دوام آورده اید مرا در این همه سال.
وجودتان سبز
نمی دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام شیطان؟
نمی دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره ی مسجدها...
.
نمی دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی سوگندم
سوگند من دود است
حرفم، خاکستر
فریادم، خون کُشته شدگان
و هر کوچی برایم به بی راهه است
.
تا کوچ هست، کوچ میکنم
تا آتش هست، می سوزم
تا آب هست، غرق می شوم
تا چاقو هست، قربانی می شوم
تا خاک هست، بی وطنم
تا کوه هست، سقوط می کنم
تا طنابِ دار هست، حلق آویز می شوم.
.
من پیش از موسی، آواره بوده ام
من پیش از عیسی، مصلوب شده ام
من پیش از قریش، زنده به گورم کرده اند
من پیش از حسین، سرم را بُریده اند.

#شیرکو_بیکس
ترجمه:
#بابک_زمانی

@siminchameh  🌱
‍ چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویه‌ی انسان
به سوی آزادی است

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

@siminchameh  🌱
 سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی!»
و من غصه خوردم.
اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام، از دوشنبه وارد مرحله‌ی پرتو درمانی می‌شوم؛ در تونلی تاریک به نقطه‌های روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم.
هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده. پش گِهبت.»
گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.»
خندید.

به نقل از صفحه اینستاگرام
#عباس_معروفی
@siminchameh.   🌱
حاضرم همه ی دنیا را ساکت کنم
تا تو در آغوشم آرام بخوابی
حالا تب تنت راببوس روی من..

#عباس_معروفی   

@siminchameh  🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزنامه را باد می‌برد، ما باید ادبیات بسازیم .

#عباس_معروفی
@siminchameh.   🌱
Telegram Center
Telegram Center
Channel