"باربارا" ... به یاد آر
آن روز ... بر "برست"مدام می بارید
و تو خندان
شکفته و شیفته
زیر باران راه می رفتی ...
"باربارا" ... به یاد آر
باران روی "برست" می بارید
من به تو در خیابان "سیام" برخوردم
تو لبخند میزدی
من هم لبخند میزدم
"باربارا" ... به یاد آر
توئی که من نمی شناختمت
توئی که مرا نمی شناختی
به یاد آر ...
به یاد آر آن روز را
فراموش مکن ...
مردی زیر سایبان پناه گرفته بود
و تو را نامید : ..."باربارا"
و تو در زیر باران
به سوی او دویدی ...
شیفته و شکفته ...
و خودت را در میان بازوان او انداختی ...
"باربارا "
این را به یاد آر
واز من دلگیر نباش
اگر تو را "تو" می نامم
من ... همه ی کسانی را که دوست می دارم ... "تو" می خوانم
حتی اگر آنها را یک بار دیده باشم
من... به همه کسانی که یکدیگر را دوست می دارند
"تو" می گویم
حتی اگر آنها را ندیده باشم
به یاد آر
فراموش مکن این باران آرام و شاد را
که روی صورت خوشبخت تو ...
روی آن شهر شادمان ...
روی آن بنائی که کشتی های جنگی را در آن می ساختند
و روی کشتی "ئوسان" می بارید
آه "باربارا"
جنگ که سرگشتگی ئی ست ...
اکنون تو در زیر باران ... آهن ... آتش ... پولاد ... خون
چه شده ای؟
و آن کسی که تو را
عاشقانه در میان بازوانش می فشرد
آیا مرده؟ ... ناپدید شده ... یا هنوز زنده ست؟
آه "باربارا"
روی "برست"... مدام می بارد
همچنان که در گذشته می بارید ...
اما اکنون دیگر مثل گذشته ها نیست
همه چیز ... تباه شده ست
این ... بارانی قرّا و بیمناک و اندوهگین است
حتی طوفان، آهن و پولاد و خون هم نیست
تنها ابرها ... که مثل سگها جان می کنند
سگهائی که در امتداد آب ...
روی "برست" ناپدید می شوند
و می روند تا دور دست ها ... بگردند
دور ...
خیلی دور از "برست" ...
"برست" ی که از آن.... هیچ چیز باقی نمانده ست...
#ژاک_پره_ور#شاعر_فرانسه#بارباراصدای:
#احمدرضا_احمدیموسیقی:
#میلاد_موحدی@siminchameh.
🌱