Siminchameh

#سیمین_برودفن
Канал
Искусство и дизайн
Политика
Юмор и развлечения
Музыка
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала Siminchameh
@siminchamehПродвигать
228
подписчиков
1,76 тыс.
фото
145
видео
63
ссылки
هر زَن؛ هزاران شاعر را در خود پنهان دارد. هر شعر؛ خاطره ی زنی ست که روزی از دنیای مه آلود شاعری گذشته ست. #سیمین_برودفن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای ایل هامان به وقت کوچ

ما در بیرون خاک سرزمین مادری مان ، تن های عزیزی را به خاک غربت، امانت سپرده ایم، چرا که دزدان این خاک ، با شعر، موسیقی، هنر، شادی، زندگی غریبه اند.
تمام خالقان خاطرات نسل ما و من را دق مرگ کرده اند، با بعضی که در گلویشان نشست و نرفت. صداهایشان را بایکوت کردند، تصاویرشان را در پستوها ، پنهان، آثارشان را ممنوع، زیبایی را قدغن تا ما با مرثیه و سوگ و اندوه هم خانه باشیم. تا تمام خاطرات ما تکه تکه در گورستان های غریب غربت به خاک فراموشی برود ...

#سیمین_برودفن
#فرامرز_اصلانی

@siminchameh🌱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یلدا
یا فروغ؟
چه فرقی میکند؟
همیشه
نگاه زنی
گره خورده به آغاز فصلی سرد...

#سیمین_برودفن

@siminchameh🌱
می خواست تمام شود
پیراهنش را بالا زد
درختی که ترک داشت ، تکانی خورد
و هزار شاخه ی خشک
زیر پوست دستانش
متورم
خودشان را بالا کشیدند.
نفسی کشید
نبض شریان خاکستری ماه
آوای هزار گرگ را به یاد آورد
گرگ ها
از بالای شاخه های تنش زوزه می کشیدند
اندوهی ناتمام
لابه لای ابرهای نفس گیر می نشست
من
کامل تر از تمام رنج هایم
شکل گرفته بودم
با چشمان ابر
باریدم
جنگل به جنگل سبز شدم
پاییز به پاییز،
پاییزتر.
دستانم
به هیات صلح
پاهایم
کوه
و قلبم
آه!
آن نیمه ی همیشه سرخ پرحسرت
گرمتر از هزار آرزوی خام سربریده ی پرتپش
در تنگنای لبه ی تیغ
انگار
که برای بلعیدن مرگ باز شده باشد

بریده بریده
به دنیا می آمدم...

#سیمین_برودفن
@siminchameh🌱
از چشمان سرخ تو
غروب ها گذشته است
و ریخته
روی سر این نیزار پر اندوه.
از جمعیتی که سر خم کرده اند درون من
کدام تن
می بایست با تو رو به رو شود؟
کدام تن
نام تو را تواند خواند و نتواند شکست؟
این دیوانه های تو در توی من
در من هر بار
دیوانه ترم می خواهند
تا
با لهجه ی بوران و باد
با لهجه ی سر بریده ی واژه های نسروده
تو را فریاد بزنم.
آی مادر !
همین نام می تواند
دهان این شعر را ببندد
و آرامم کند.
کمی نزدیکتر بیا
خسته ام
مادر.

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
من، شکل سربریده‌ی رویایی خام بودم که خودش را دامنگیر نطفه شدن نکرد و پرید وسط حصار زندگی.
زل زد به صورتک‌های خاکستری با رد عبور لبخندهایی که سمباده‌ای بودند و دو نگاه خیس و مرطوب از پشت تن ابری سرگردان که مه به تن داشت را خواب می‌دید.
تن ساییدم به رود، رودی که از قعر چاه شب سر برمی‌آورد تا زوزه‌ی ماه را بو بکشد و پا به پا شدم در علفزاری که عطر موهایش را باد با خود می‌برد.
کسی چه می‌داند، آن زنان و مردان تلمبار شده در من که گاه بوی عرقشان تا پای مستی شبانه کشیده می‌شد، در گریه و خواب‌های گاه و بی‌گاهم تا چه اندازه شبیه من بودند. کسی نمی‌داند آن دخترک لجوج که بالای بلندترین درخت‌ها می‌رفت تا آسمان را ببلعد در کدام گودال، تک تک کودکان سقط شده‌اش را چال کرد و با ماهی‌های تشنه‌ی تنش که تا ساحل پیش آمده بودند تا کجای دریا را بالا آورد. راستی شما، آری شما که سالیانی متمادی‌ست در کلماتش می‌دوید تا کدامین ساعت، صدای روح برهنگی‌های شبانه‌اش را شنیده‌اید؟
وقتی آن دو چشم ابرپوش از آخرین توده‌ی باران‌های سیل‌آسا برمی‌گشت، یک نفر از شما به من بگوید کدامتان نجوای خاک را که صدایش می‌کرد - به رساترین فریاد- توانست ناشنیده بگیرد؟
آه! ای دستان به لکنت افتاده، بر دهان این هذیان محکم‌تر قفل باش تا ویرانی از هم پاشیده‌ی این تن، در غربت غریب جاده‌های دوردست در هیات تکه ابری سنگین سایه اندازد و مه از پاهایم بالا رود، آن قدر که تمام شوم.

#سیمین_برودفن
به بهانه ی بهاری که بوی بهار ندارد و اینکه دوام آورده اید مرا در این همه سال.
وجودتان سبز
از چشمان سرخ تو
غروب ها گذشته است
و ریخته
روی سر این نیزار پر اندوه.
از جمعیتی که سر خم کرده اند درون من
کدام تن
می بایست با تو رو به رو شود؟
کدام تن
نام تو را تواند خواند و نتواند شکست؟
این دیوانه های تو در توی من
در من هر بار
دیوانه ترم می خواهند
تا
با لهجه ی بوران و باد
با لهجه ی سر بریده ی واژه های نسروده
تو را فریاد بزنم.
آی مادر !
همین نام می تواند
دهان این شعر را ببندد
و آرامم کند.
کمی نزدیکتر بیا
خسته ام
مادر.

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
.
در شهر - کومه ای که مه سرتاپایش را گرفته-
از تمام کوچه ها
ریشه ی تمام درخت ها
در من بود.
سبز می شدم تا در چشمان تو درختی باشم
در دست هایم
لانه بسازی
در شاخه هایم بپری
و تنم را خراش دهی.
تو اما
پرنده ای شدی
پر زد.
زد.
پرش
بر تمام شاخه های شهر فسیل شد....

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
در دلم طوفانی عظیم، تمام آسمان سینه ام را ابری کرده ، که اگر ببارم، آفتاب ، شکوفه را می نشاند بر لب درخت.
و بهار از راه می رسد،
و اگر بغ کنم در همین دنج خاموش ، این حضور و مداومتی که داشته اید را به هیچ گرفته ام.
باید دوباره بنویسم
از سر خط:
بهار
تنها با نگاه توست که می آید و بر گلوی روز و ماه و سال بوسه می زند.
همین نگاه روشن شما که هنوز مرا در این صفحه پابند کرده است.

فضیلت کهن و تازه زاد بهار تبریک یکایک شما که تاب آورده اید تا به امروز مرا.
سپاسگزار مهر یکایک شما هستم

#سیمین_برودفن
در پوست گوزنی چموش
ماغ می کشم در گوش ماه.
- آن جا ، در آن تاریکی منفرد و حزن آلود-
ما
دو گرگ گرسنه .
خیره در چشم هم
و گلوی روشن تو
آیه ی تطهیر.
ما
که سرهایمان در گشادی پیراهنمان نمی گنجد
و دستهایمان
که در گلوی باد چنگ می اندازد.
ما
دو ماهی لغزنده روی شن های داغ
ما
دو از نفس افتاده در کنار برکه ای خشک.
ما
دو تشنه
که لبهایمان
به کبودی رسیده بود.

چنگ می اندازی
شیار باریکی از قوس کمرگاهم راه می افتد
از قلبم اما....
باور کن
این تصویر مخدوش که در هلال فنجان تو را می نگرد
و چشمانش
از تشنگی علف سرشار است
در خطوط جاده های غربت
گم شده است.

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
مثل کودکی لجوج، خود را در خودم حبس کرده ام ، روی بالکن میروم تا نفسی تازه کنم، صدای فریادهای مردی از کوچه ی خلوت ، خواب کوچه را میشکند،
نگاه میکنم، به سختی راه میرود، دستش را گرفته به شانه ی دیوار و بلند بلند نام زنی را فریاد میزند، خسته که میشود برمیگردد به گریبان خودش، درست مثل ناامیدی نگاه طعمه ای که میداند نیست خواهد شد. کز میکند گوشه ای و من هم .
زنی با لباس سپید، از بالکن پرت میشود کف کوچه ی سرد، مرد خم میشود و دستمالی را بر میدارد، بو میکند ، این بار بی صدا جنازه ی خودش را کشان کشان سنگین و سخت میبرد.

#سیمین_برودفن
از کتاب:
#میتیلینی
@siminchameh. 🌱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.این جا یا ان جا
در پایین دست یا بالادست های خاطرات
تو
احاطه ام کرده
.........
این صبوری
این جان کندن ها.
این رفتن ها از پس نیامدن ها
این سرریزشدن ها
این لبالب تشنگی مدام
گره ی کوریست بر گلوی زندگی.
تو
تو تکرار میشوی در همه ی ذرات
روی تن چمخاله پهن میشوی
از تپه های لیلاکوه بالا میروی
بر لب پل خشتی خودت را بالا می اوری
تمام میشوی
ناتمامی از تو به تمامی جا میماند در همان پس کوچه ها...
.

#سیمین_برودفن
#الون ( حالا، هم اکنون)
شعر و خواننده :
#شمس_لنگرودی
آهنگساز :
#پیمان_خازنی
تنظیم کننده:
#پیام_سوری
سوپرانو :
#خزر_چکاوک
موزيک ویدئو :
#آرمین_مرادی
@siminchameh 🌱
برای کندن از خاک مادریم، آن جا که تن مادرم را به خاک امانت دهم و از مرز بگذرم، بهای سختی دادم.
روزهای بسیار سیاه و خاکستری ، روزهای کشدار و تمام ناشدنی ، روزهایی که انگار هر کدامشان چندین روز بود و من لابه لای انها چندین سال پیرتر میشدم. در ابتدایی ترین ان روزها، جنونی شلاق خورده و مست زیر پوست تنم میرقصید، بارها به زانو زدم این جنون و هر بار سیاه و کبود بلند شدم، در آن شبها و صبحهای لزج و خیس هذیان نوشته هایی را فریاد میزدم، که امروز با نام کتاب «میتیلینی» - شهری که در آن محصور بودم- سربرآورده است.
این کتاب
با تمامِ تلخی و دردِ انتظار
پیشکش می‌شود به:

پسرم
و تمامیِ بغض کودکان و زنان کمپِ موریا
و
همه‌ی آنانی که پشت مرزهای تعیین شده‌ی انسانی محصورند.

#سیمین_برودفن
#میتیلینی

#Μυτιληνη
@siminchameh 🌱
Forwarded from عکس نگار
انگار سال تمام نشده است. چشمهایم را که می بندم هنوز پشت پلک هایم ایستاده ای و زل زده ای به لباس های عید که خریده ای و بارها میپوشی شان و قدم میزنی.
کفش هایی که تا روزها گامهایت را میشمرد.
لباسهایی که رنگشان رفته و هنوز تو را دربر گرفته اند.
دلم میخواهد پلک هایم وا نشود و هنوز تمام کودکی هایم زیر باران ادامه پیدا کند.
زیر ناودانها...در طول موج خیابان تا ساحل...تا برگشت ها و رفتن های بی بهانه.

ما بزرگ شده ایم انگار و جیب کوچه های شهر خالی از دستانی ست که برای پاک کردن این همه اشک کافی باشد.
ما غربت خود را بر شانه هایمان انداخته ایم و در میانسالی مان پرسه میزنیم.
ما هنوز زنده ایم و پیری مان از سر ما گذشته است.

ورق میزنم این برگ را و مینویسم:
یادت سبز در همان روزهایی که با من بودی.
در همه ی روزهایی که هستی...

بهارتان سرسبزترین عزیزانی که هنوز در این صفحه نامتان را به یادگار دارم.
هستید تا بهانه ی دوباره ی حرف هایم باشید.

#سیمین_برودفن

@siminchameh. 🌱
خیال را چگونه بگویم نباش و نیست وقتی هر بار این صفحه را باز میکنم چشمان هر کدام شما مرا به واحه ای می کشاند سبزتر از بهار .
هنوز در راهم، اما باور دارم این راه نمی تواند مرا تمام کند.
روزی که دوباره بهار دلم سبز شود و جوانه بزند، کنار شما و در همین وادی شعر تمام خستگی راه را از شانه هایم برخواهم داشت.
اینک به سحر صدای بهار، بند میزنم دلم را به دلخوشی سلامی دوباره و شادباشی.

#سیمین_برودفن
مرا که بی بهانه وسوسه و جنون جاری در کلمات را با شما قسمت کرده ام ببخشایید، هر بار کلمات پا بر گلوی من گذاشت ، نفس نفس زنان به این وادی رسیدم.
با من بودید در ادوار گذشته ، از روزهای خیلی دور تا به امروز.
سر تعظیم فرود می آورم مقابل یکایک شما که همراهم ماندید و هستید.
جاهایی از زندگی هست که زمان از تو عبور می کند و تو در ورای کلمات، جا می مانی، اسمی نمی توانی برایش بیابی، نقطه ای نیست که بتوانی نشانش دهی، انگار تو هیچکسی هستی در باد، یا خاطره ای مبهم از ایل، فقط و فقط می دانی که در این لحظه باید بایستی و نفسی تازه کنی،
نفس که بالا آمد از تختگاه سینه ، به وادی جنون ، به سایه ی شعر و کلمه پناهی دوباره خواهم آورد....
برخواهم گشت.
می مانی؟
آیا روزی دیگر سلام مرا جواب خواهی داد؟...

#سیمین_برودفن
از لبهای به دندان گرفته ی مادرم تا امروز
تا ۴۴ سالگی ام
اکنونم

تمام روزها؛
روزهای بی سر و ته ای بوده ست
سالها؛
حفره های خالی سیاه در دل تقویم
ماه ها؛
ریشخند طولانی
که مرا دست به سر کرده اند.

این روزها
گره ی کور می زنند
به روزهای بعد
زنی که در کودکی هایش گم شد
و آوازهای جوانی اش
تخت هر سینه ی قبر
مویه می شود

خنده های تلخ
بوسه ای ماسیده
بر پیشانی زندگی
با رنج کسالتی اندوهبار
و ضرباهنگ
خسته ام
خسته ام
خسته ام
و چقدر دلم می خواهد
پلک هایم سنگین شود
آن قدر سنگین
که تنها
با دستان مرگ
باز شوند.

#سیمین_برودفن
#حرف_نگفتنی_تقویم

@siminchameh 🌱
زن
روی لبهای رنگ پریده اش
کوک درشت سکوت داشت.
مرد
هرشب
با رویای زنی به بستر میرفت
که رژ قرمز
چقدر
به لبهاش می آمد.

#سیمین_برودفن
@siminchameh 🌱
...بگذار بلند بلندتو را به یادبیاورم
روی تخت بیمارستان
وآن نوار -نوارتا ابد درد -
من
پروانه ای را می دیدم که از روی شانه ی ما
آرام می پرید...

#سیمین_برودفن
#به_بهانه_سالگرد_مادر
@siminchameh. 🌱
...دست میبری
به حجم ِ پر انتظار ِ دستگیره ی ِ دری
که سالهاست باز نشده.
من
اتفاق نارس سیبی
پشت تمام درهای بسته ی جهانم
که
میخواهد
به آغوش تو بیفتد...

#سیمین_برودفن

@siminchameh. 🌱
قرار نیست دنیا اینگونه تمام شود
نیم مرا خاطراتت ببرد
نیم دیگرم را غم تو.

من
در مصاف نابرابر خودم با خود
سرم را
لبه ی باغچه می گذارم
و
بیخ تا بیخ ذبح می کنم،

مرا
اندوهی کشت
که
توان بازگفت
با درونم را نیز
نداشته ام
و کلمات و حروف پراکنده
در لاشه ی سرم
قهقهه های کشداری اند
که بلند بلند می گویند:
پاهایم سست است
حالم
خوب نیست

و جنازه ی من
روی شعری سپید
عریان
تشییع میشود.

#سیمین_برودفن

@siminchameh. 🌱
Ещё