Siminchameh

#عباس_معروفی
Канал
Искусство и дизайн
Политика
Юмор и развлечения
Музыка
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала Siminchameh
@siminchamehПродвигать
228
подписчиков
1,76 тыс.
фото
145
видео
63
ссылки
هر زَن؛ هزاران شاعر را در خود پنهان دارد. هر شعر؛ خاطره ی زنی ست که روزی از دنیای مه آلود شاعری گذشته ست. #سیمین_برودفن
 سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی
و من غصه خوردم.
اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام، از دوشنبه وارد مرحله‌ی پرتو درمانی می‌شوم؛ در تونلی تاریک به نقطه‌های روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم.
هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده. پش گِهبت.»
گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.»
خندید.

به نقل از صفحه اینستاگرام
#عباس_معروفی
@siminchameh.   🌱
حاضرم همه ی دنیا را ساکت کنم
تا تو در آغوشم آرام بخوابی
حالا تب تنت راببوس روی من..

#عباس_معروفی   

@siminchameh  🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزنامه را باد می‌برد، ما باید ادبیات بسازیم .

#عباس_معروفی
@siminchameh.   🌱
Forwarded from Siminchameh
آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ
ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

    #عباس_معروفی
@siminchameh. 🌱
به بهانه درگذشت
#عباس_معروفی

گفتاری در
«این سو و آن سوی متن»


@siminchameh   🌱
‏دلم میخواست
چیزی بهش بگویم
که بداند چقدر دوستش دارم.
گفتم تو مسیح منی...

#عباس_معروفی
سفر ابدی آقای نویسنده
آقای خاص!
من شما را دوست می داشتم.

@siminchameh.   🌱
خودم را به خیابان انداختم...
دلم می‌خواست لای آدم‌ها،
مثلِ وَرق‌های بازی
جوری بُر بخورم
که کسی نفهمد چه خالی هستم ...

#عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
هرجا باشی
برای دیدن تو
شهر به شهر خواهم آمد
آنقدر که از پرتگاه زندگی بیفتم...

#عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
    عشق من!
    فقط می‌خواستم
    در امتداد نسیم
    گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
    تار به تار
    گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
    که هنگام راه رفتن
    ستاره‌های واژگانم
    برایت راه شیری بسازند
    می‌خواستم سر هر پیچ
    یک شعر بکارم
    بزنی به موهات
    که وقتی برابر آینه می‌ایستی
    هیچ چیزی
    جز دست‌های من
    بر سینه‌ات دل دل نکند
    می‌خواستم تمام راه با تو باشم
    نفس بزنم
    برایت بجنگم
    بخاطرت زخمی شوم
    و مغرور پای تو بایستم
    بر ستون یادبود شهر.

 #عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
به بهانه زادروز
#عباس_معروفی

گفتاری در
«این سو و آن سوی متن»


@siminchameh 🌱
اینکه هر وقت
خودم را در آینه می بینم
یاد تو می افتم
یعنی چقدر عاشق توام؟

کجای تنم دنبالت بگردم
که نباشی؟

#عباس_معروفی
@siminchameh. 🌱
هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
    عشق من!
    فقط می‌خواستم
    در امتداد نسیم
    گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
    تار به تار
    گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
    که هنگام راه رفتن
    ستاره‌های واژگانم
    برایت راه شیری بسازند
    می‌خواستم سر هر پیچ
    یک شعر بکارم
    بزنی به موهات
    که وقتی برابر آینه می‌ایستی
    هیچ چیزی
    جز دست‌های من
    بر سینه‌ات دل دل نکند
    می‌خواستم تمام راه با تو باشم
    نفس بزنم
    برایت بجنگم
    بخاطرت زخمی شوم
    و مغرور پای تو بایستم
    بر ستون یادبود شهر.

    #عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
ببین!
    تو جاودانه شدی
    این قلب برای تو می تپد
    این دست ها تنت را
    به حافظه ی جانش سپرده
    این نگاه رد آمدنت را
    از ته خیابان می گیرد هر روز
    این قلم برای تو
    می چرخد هنوز
    در دلم شاعری
    همچو شمع شعله می کشد
    پروانه ی نارنجی من!
    هر قطره که می چکم
    یک شعر به دامنت می افتد
    بزن به موهات
    و راه بیفت
    می خواهم آمدنت را
    قاب کنم.

    #عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
مگر نمی‌گويند که هر آدمی
يک بار عاشق می‌شود؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز مي‌کنی
دل می‌بازم باز؟
چرا هر بار که از کنارم می‌گذری
نفست می کشم باز؟
چرا هربار که می‌خندی
در آغوشت در به در می شوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم
تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز؟
گل قشنگم
برای ستايش تو
بهشت جای حقيری ست ...

#عباس_معروفی
@siminchameh 🌱
آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ
ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

    #عباس_معروفی
@siminchameh. 🌱
آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
    ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
    ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
    ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...

    #عباس_معروفی. @siminchameh. 🌱
بوی تنت را
    خدا
    در دست های من می جُست
    از رد پای تو
    به خوابم آمده بود.
    تنهاتر از همیشه
    نام تو را
    بر لبان من کشید و گفت:
    عشق من!
    چقدر لاغر شده ای؟
    لاغر و دلتنگ.

    #عباس_معروفی
@siminchameh. 🌱
اینکه هر وقت
خودم را در آینه می بینم
یاد تو می افتم
یعنی چقدر عاشق توام؟

کجای تنم دنبالت بگردم
که نباشی؟



#عباس_معروفی
@siminchameh. 🌱
مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟

    #عباس_معروفی @siminchameh. 🌱
حاضــرم همــه ی دنیـا را ســاکت کنــم
تــا تــو در آغــوشـم آرام بخـوابی
حـالا تب تنت راببـوس روی مـن
#عباس _معروفی siminchameh@
Ещё