دستانت را گرفتند
و دهانت را خرد كردند
به همین سادگی تمام شدی
از من نخواه در مرگ تو غزل بنويسم
كلماتم را بشويم
آنطور كه خون لبهايت را شستند
و خون لبهايت بند نمیآمد
تو را شهيد نمیخوانم
تو كشتهی تاريكی هستي
كشتهی تاريكی
اين شعر نيست
چشمان كوچك توست
كه در تاريكی ترسيده است
در تنهايی
گريه كرده
اعتراف كرده است.
نمیخواهم از تو فرشتهای بسازم با بالهای نامرئی
تو نيز بی وفا بودی
بی پروا می خندیدی
گاهي دروغ می گفتي
تو فرشته نبودی
اما آنكه سينهات را سوخته به بهشت میرود
با حوریان شیرین هماغوشی میکند
با بزرگان محشور میشود
تو بزرگ نبودی
مال همين پائين شهر بودی.
میدانم از شعرهای من خوشت نمیآيد
مي گفتی: "شعرت استخوان ندارد
قافيه و رديفش كو؟"
حالا ويرانیام را ميبيني؟
تو قافيه و رديف زندگیام بودی.
اين شعر نيست
خون دهان توست كه بند نمیآيد.
#الیاس_علوی
#از_خون_جوانان_وطن_لاله_دمیده
@siminchameh.
🌱