راهیان نور

#ازدواج
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
@sticker_mazhabi
ازدواج
امروز یکی از مجاهدت ها ازدواج و تشکیل خانواده و بچه دار شدنه…😍

زندگی تو راه بنداز به خاطر #امام_زمان(عج)...🙂❤️

🎧 استاد پناهیان

#ازدواج

┄┅┅❅❅🍃🌸🍃❅❅┅┅┄
#story
سالروز #ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک
@rahian_nur
💕 #عاشقـانه_هـای_شهـدا

مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .

ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.

هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....

من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود

💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خـــدا چله مےگیرد 💟

#جاویدالاثر
#شهیدمدافع_حرم_مهدی_عسگری
#ولادت: اول مرداد ۵۸
#شهادت: ۲۷ خرداد ۹۵
#خاطره

@rahian_nur
.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار .
.
.
الله اکبر الله اکبر
صدای الله اکبراذان باصدایی دیگردرآمیخت!
همزمان بااذان صبح صدای گریه نوزادبلندشد،لبخندشادی برلبانم نقش بست،یکی ازخانم هابیرون آمدوگفت:"مژده پسراست"
عجب تقارن زیبایی..
اذان صبح وتولدفرزند...
این پسرفرزنداذان بودودربهترین ساعات وبهترین ماه قدم به این دنیانهاد

#سیدمجتبی
#موقع_اذان_صبح به دنیاآمد...
#موقع_اذان_مغرب به شهادت رسید...و
#موقع_اذان_ظهر به خاک سپرده شد...
راوی:سیدرمضان علمدارپدربزرگوارشهیدسیدمجتبی
#تولد : 1345/10/11
#جانبازی : 1364/10/11
#ازدواج : 1370/10/7
#تولد تنها دخترش : 1371/10/9
#شهادت : 1375/10/11
#فرمانده گروهان سلمان لشکر 25 کربلا


🌅 @rahian_nur
Audio
دکتر عباسی
#ازدواج
راسمیگن واقعا🙃
@rahian_nur
💐خلاصه این که😄 بعد از گرفتن دکترا🎓 تو دانشگاه امیر کبیر عضو
هیئت علمی شدم ولی به خاطر نبود بستر مناسب☹️ برای همکاری استعفا😟 دادم و تو دانشگاه شهید بهشتی😉 به عضویت
هیئت علمی در اومدم😊

تو اکثر کلاسا وقتی درباره ی عروسیم💍🎀🎊 و مکان عروسیم برا بچه ها حرف می زدم کلی تعجب می کردن😟😯

آخه عروسی من تو سلف دانشگاه بود😮 و بعد عروسی هم تو خوابگاه متاهلی زندگی می کردیم😊

جوونا یاد بگیرن #ازدواج_ساده رو😉
@rahian_nur
@rahian_nur

#ازدواج_به_سبک_شهدا
.
#شهید فریدون بختیاری
.
اولین باری بود که با هم می‌رفتیم بیرون؛
اولین گردش بعد از #عقد!
گفتم: "کجا می‌ریم؟"
گفت: "خودت می‌فهمی"
.
دستم را گرفت مستقیم برد #مسجد!
چند بار طول و عرض حیاط مسجد را قدم زدیم. گشتیم و صحبت کردیم.
.
بعد هم با خوشحالی گفت:
"همیشه از خدا می‌خواستم #زندگی مشترک‌مون رو از مسجد شروع کنم."
.
به آرزویش رسید، چقدر #خدا را شکر می‌کرد...

به روایت #همسر شهید
.
.
.
🌹پیامبر اکرم(ص):
هر که دوست دارد که پاک و پاکیزه خدا را دیدار کند، با همراه داشتن همسری به دیدارش رود.

بحارالانوار ، ج ۱۰۳ ، ص ۲۲۰
🌼 @rahian_nur
راهیان نور
#قسمت_هجدهم . #قبل از رسیدن به ارومیه،بین راه یکی از دوستانش سوار شد و مارا شناخت،به مهدی گفت:"دلم میخواد بیشتر ببینمتون،کجایید بیام زیارت؟"🌹🌹 #مهدی برای خودش چنین شأنی قائل نبود،خیلی جدی جواب داد:"مگه من امام زاده ام"😕 #رادیو مدام مارش#عملیات میزد،این بار…
سفیـرعشق:
#قسمت_نوزدهم
.
🌹با#حلقه ی 💍صفیه بازی میکرد،از انگشتش در می آورد و باز میکرد به انگشتش
اخم کرد😒:"اون روزی که باید دستم میکردی،نکردی"
مهدی دستش را زیر چانه گذاشت و گفت:"چه اشکالی داره صفیه؟😊حالا میکنم،اگه میدونستم زن اینقدر خوبه،زودتر#ازدواج میکردم😂🙈،اصلا تا دیپلم میگرفتم..."😂😂🙊
#برای اینکه مهدی خنده اش را نبیند😄،بلند شد به هوای چای آوردن و گفت:"آره دیگه،اون قدر#صلوات فرستادی و نذر و نیاز کردی تا یه زن خوب نصیبت شد😉،خودت هم که کوپنی هستی،اگه خدا بخواد،ماهی یک بار اعلام میشی☺️،معلومه که خوش میگذره."
.

مهدی از خنده ریسه میرفت😂😂،گاهی می ماندم که او همان مردی است که سر به زیر بود و به من نگاه نمیکرد؟🤔اما یک چیز را درست حدس زده بودم،اینکه او مردی است که همیشه در حال رفتن است؛توی خانه بند نبود،حالش که بهتر شد،باز من#تنها شدم😔؛منِ خوش خیال به پدرم زنگ زده بودم بیایند اهواز،این چند وقت که مهدی هست دور هم باشیم.
#بعد از عملیات#بیت_المقدس بهش پیشنهاد دادند برود تبریز و #فرمانده سپاه بشود،#اصرار میکردم قبول کند،آخر گفت:"فکر نکن اونجا شهادت نیست،ترور که هست"دیگر تمام شد،هیچ چیز نگفتم😶،میدانست من به چی فکر میکنم.

#ماه رمضانِ سختی را توی اهواز گذراندم.
#مرداد ماه بود و خرما پزان اهواز،چهار روز کنتورمان سوخت🙁همسایه یک سیم به خانه مان کشید،با پنکه سر میکردم،انگار پنکه کنار تنور باشد😥باد داغ میزد،#چادرم را خیس میکردم،میکشیدم رویم و میخوابیدم جلوی پنکه،کمی خنک شوم،شب احیا ی سوم،مهدی رسید خانه،آماده شدم با هم برویم مراسم؛جایی.
#دیدم مهدی همانطور نشسته،خوابش برده😴.بعضی شبها خاکی و ژولیده میرسید😔،می نشست خستگیش در برود و بعد بلند شود دوش بگیرد و بخوابد،اما همانطوری خوابش میبرد،خودم لباسش را عوض میکردم.
#سرِ همین کم خوابی ها یکبار#تصادف کرد،لبش پاره شد و بخیه خورد؛ #خانه ی یکی از دوستانم بودم که زنگ زد،تا صدایش را شنیدم؛زدم زیر گریه😭
#بار آخری که رفته بودم اهواز،بیشتر میدیدمش،خبری از #عملیات بزرگ نبود و #مهدی زود به زود سر میزد،یک هفته به نظرم زیاد می آمد،گفت:"بد عادت شده ای ها، #باید زن جنگی باشی نه شهری" 👌👌
#میخواست برود خانه،من هم زود رفتم،خانه ی ما دونبش بود و دوتا در داشت؛ #مهدی زودتر رسیده بود و کمین میکشید😅 من از کدام در میروم تو🙃،من از این در وارد شدم؛مهدی پشت در دیگر قایم شده بود.🙈
#از پله میرفتم بالا که در زد،با آن قیافه ی گریان که به خودش گرفته بود و لباس خونینش،تا در را باز کردم،جا خوردم، #شروع کرد به اوهو اوهو کردن😐؛سر به سرم میگذاشت،ادای گریه ی من را در می آورد😐🙊
.
#ادامه_دارد

#شهدا #شهید #شهادت
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_هفتم . 🍀به یکی از دوستانم گفتم #مهدی_باکری از من خواستگاری کرده. ذوق زده شده بود🙃 #میگفت:"صفیه اشتباه نکنی نه بگویی.#مهدی از بهترین بچه های ارومیه ست"😊 #هفته بعد حمیده آمد دنبالم و گفت"آقا مهدی خونه ی ماست،میخواد…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_هشتم
.
🌸اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوریشان اینقدر زود برسد. #فکر کرد از کسی که زن#اسلحه به دست بخواهد و#مهریه ی همسرش یک کلت کمری باشد😇،توقع دیگری نمیشود داشت!
#آنروز که حلقه خریدند،مهدی قبل از اینکه برود،پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟"
#صفیه دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد.گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن😊 با یک کلت کمری"🔫🤐
#هیچ وقت به کسی نگفته بود دوست دارد مهرش چه باشد
#مهدی از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود
#حتی نگفت که خودش همین را میخواسته🙂
.
🍀مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن😌.اصلا #ازدواج یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، #یه یک قوی"💪
#قبل از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم
جواب میدادند"صبر کنید.#زوج_مطهری نصیبتان خواهد شد"
🌷مهدی همان#زوج بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم.
#آن دو ماه و نیم بعد از عقدمان،مهدی یک بار تلفن زد.☎️خودمان تلفن نداشتیم. #شماره ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. #او آمد و گفت حمید آقا زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم،مهدی میخواهد تماس بگیرد📞
مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟"
#چرا اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته"😌
#پاشو برو.دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت"
#فکر کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید🌹🌹

#ادامه_دارد
@rahian_nur
راهیان نور
.🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿 #قسمت_چهارم . #من مهدی را از قبل نمی شناختم #برادرش حمید آقا و خواهر بزرگشان را چرا #حمید اقا،مربی آموزش اسلحه مان بود،بعد از #انقلاب ،کاخ جوانان ارومیه تبدیل شده بود به #کانون جوانان #کلاسهای آموزشی داشتند،تیراندازی،امدادی،تفسیر،احکام #من آموزش…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_پنجم
.
🌺بعد از آموزش اسلحه#امدادگری را نصفه رها کردم و رفتم جهاد سازندگی؛
#به روستاها ومحله های پایین شهر سر میزدیم و تا جایی که از دستمان بر میامد،مشکلاتشان را حل میکردیم.
#باکری ها در شهرک کارخانه قند زندگی میکردند.
🌺آنها خانواده های بی بضاعت شهرک را به ما معرفی کردند،اینطور بود که با خواهر بزرگ مهدی آشنا شدم.
#مهدی،مهندسی مکانیک #دانشگاه تبریز درس خوانده بود😊.آن موقع شهردار ارومیه بود🌿، اما وقتی آمد خواستگاری من،استعفا داده بود و با #سپاه همکاری میکرد.☺️
#ده روز از جنگ میگذشت.آن روز بعد از ظهر دوستم حمیده آمد خانه ی ما
حمیده تازه با یکی از بچه های شهربانی#ازدواج کرده بود؛
#آقای نادری مادر و خانم برادرم کنار ما نشسته بودند و چهارتایی با هم اختلاط میکردیم. #وقتی خواست برود،دم در تنها که شدیم
گفت:"مهدی باکری را میشناسی؟من رو فرستاده خواستگاری😌
#راستش آقای باکری دنبال یه همسر اسلحه به دست میگشت.🌺🙃
#ما شمارو معرفی کردیم.نظرت چیه درباره او؟"
من که نمیشناختمش
گفتم:"باید فکر کنم."😉🙈

#ادامه_دارد
@rahian_nur
💐خلاصه این که😄 بعد از گرفتن دکترا🎓 تو دانشگاه امیر کبیر عضو
هیئت علمی شدم ولی به خاطر نبود بستر مناسب☹️ برای همکاری استعفا😟 دادم و تو دانشگاه شهید بهشتی😉 به عضویت
هیئت علمی در اومدم😊

تو اکثر کلاسا وقتی درباره ی عروسیم💍🎀🎊 و مکان عروسیم برا بچه ها حرف می زدم کلی تعجب می کردن😟😯

آخه عروسی من تو سلف دانشگاه بود😮 و بعد عروسی هم تو خوابگاه متاهلی زندگی می کردیم😊

جوونا یاد بگیرن #ازدواج_ساده رو😉
‍ .
رفت پیــش آقا امام حسن علیه السلام،
پرسید دختــرم را به چـه کسی #شوهر بدهم؟!
آقا فرمونـد به کسی که #مومن باشد!
.
دوباره پرسید؛
آقا دوباره فرمودند آدمِ مومن ...(نقل به مضمون)
شایــد انتظار داشتنـد آقا ویژگـی اخلاقی مانند #مهربانی و #صداقت را معیار قرار دهنـد،اما آقا فقط بر #ایمان تاکید کردنـد!
.
.
قبــل تـرها فـکر میکــردم در #ازدواج علاوه بـر #ایمان، تناســبِ #فرهنگ و #شخصیت هـم مهــم اسـت ؛
امـا حـال فهمیــدم فرهنگ و شخصیت و خانواده زیـر مجموعــه ی "ایمان" است!
.
دیـن صرفــا یـک برن‍امـه ی #عبادی نیـست
دیـن #شخصیت انسـان را میسـازد...
دیــن #فــرهنگ انســان را میســازد...
.
دیــن یعنـی برنامه ای جامــع برای تک تک لحظات زندگی ما....
برنامه ای که به تک تک رفتارها و تصمیم گیری های ما جهت میدهــد ....
دیــنداری فقـط به #نماز و #روزه نیست!
.
.
زندگــی سفــری سخـت اســت ...
رفتن به یک سفر سخت تنهایی بسی دشــوار است!
ازدواج یعنــی انتخاب یک همسفر خـوب بـرای پیمـودن #مسیر_بندگی...
.
بــرای انتخاب همسفر #پول و #زیبایی مهــم است یا #ایمان ؟؟
پول و زیبایی ما را به خدا میرساند یا ایمان... ؟؟
.
.
تذکر:
دیندارهای واقعی معیار های درست دارند...
و مومن بودن هم صرفا به رو گرفتن و ریش داشتن نیست!
اگــر کسی اشتباه کـرد به پـای دین نگذاریـم..
@hemmat_channel
#شوخے‌بہ‌سبڪ‌شهدا😄
#ازدواج😻

اومدہ بود مرخصے بگیرہ، آقا مهدے یہ نگاهے بهش ڪرد و گفت:

میخواے برے ازدواج ڪنے؟😯

گفت: بلہ میخوام برم خواستگارے.

– خب بیا خواهر منو بگیر!😕

– جدے میگے آقا مهدے؟!😳

– آرہ، بہ خانوادہ ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصے بگیر برو!😉

اون بندہ خدا هم خوشحال😍 دویدہ بود مخابرات تماس گرفتہ بود!

بہ خانوادہ ش گفتہ بود: فرماندہ ے لشڪرمون گفتہ بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو بہ من بدید!😇

بچہ هاے مخابرات مردہ بودن از خندہ!😆😆😆😆

پرسیدہ بود: چرا مے خندید؟ خودش گفت بیا خواستگارے خواهر من!😒

گفتہ بودن: بندہ خدا آقا مهدے سہ تا خواهر دارہ، دوتاشون ازدواج ڪردن ، یڪیشونم یڪے دوماهشہ!😝😆😂


#شهید_مهدے‌زین‌الدین

📚ڪتاب ستارہ ے دنبالہ دار


@bakeri_channel
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#ازدواج_به_سبک_شهدا
#شهیدمهدی_باکری
🎈😌👇🏻
پدر ومادرم میدانستند که دوست دارم مهریه ام یک جلد قران باشد ویک سلاح.حالا چه جور سلاحی برام فرق نداشت.ازم پرسید:
-نظرت راجع به مهریه چیه!؟
گفتم:
-هرچی شما بگی
گفت:
-یک جلد قرآن و یک کلت کمری چطوره ؟
گفتم:
-قبول
نظر خودش بود. هیچ کس بهش نگفته بود که نظر منم همینه ؛ حتی قبلا به دوستانش گفته بود " دوست دارم زنم سلاح به‌دوش باشه ."

به روایت همسر شهید
برگرفته از :
کتاب نیمه پنهان ماه


پیامبر اکرم (ص) :
بهترین مهریه سبک‌ترین آن است .
#کنزالعمال،ح۴۴۷۰۷
@rahian_nur
.
.
.
#انتظارات #جامعه بین_الملل و خوشحالان داخلی از #جمهوری_اسلامی!
.
.
.
تو ذهن خیلی از #خوشحالان کشور اموری که بهش میخوایم اشاره کنیم جزو ملزومات و پیش نیازهای #پیشرفت تعریف شده!
جالبه که خیلی از این امور انتظارات جامعه مثلا جهانی از #ایران هم هست!
.
.
دیگه #مرگ بر #آمریکا نگیم! حتی گاهی بگیم #آی_لاو_یو آمریکا!
.
هر کی دلش خواست یکی یه شیشه #مشروب و #آب_شنگولی داشته باشه!
.
پسرا بتونن تا سن سی چهل سالگی به طور #آزاد و #قانونی چندین نفر از نوامیس مردم رو مثل #کفش و #لباس امتحان کنن و یکیشو به عنوان مونس سالهای آخر عمرشون به عنوان همسر انتخاب کنن!
.
تو فیلم هامون سه عنصر #هرزگی و مشروب و خشونت نقش داشته باشه!
.
#سپاه رو تعطیل کنیم
جز در زمین خودمون با دشمن و #تروریست ها نجنگیم
#غزه و #لبنان رو #بیخیال شیم
.
#همجنسبازی آزاد باشه!
#ازدواج با حیوانات علی الخصوص #الاغ آزاد باشه!
.
حق نداریم تکنولوژی های نوین از جمله #هسته_ای داشته باشیم!
.
بمب و #موشک به درد نمیخوره، باید پولشو بدیم #پوشک و پوشاک !
.
#اسراییل رو به رسمیت بشناسیم!
.
#قاچاقچیان مواد_مخدر رو اعدام نکنیم!
همزمان هم اجازه ندیم این مواد به اروپا و آمریکا ترانزیت بشه!
.
.
.
نیت جامعه مثلا جهانی از این انتظارات که برام کاملا روشنه!
.
ولی یه سوال دارم از خوشحال داخلی که همین انتظارات رو از حکومت دارن !
.
.
مصدق چرا توسط آمریکا سرنگون شد؟
مرگ بر آمریکا میگفت؟؟؟
بمب اتمی داشت؟
حامی حزب الله و فلسطین بود؟
.
.
اون بیست میلیون نفری که توسط انگلیس تو ایران از قحطی و گرسنگی مردن مرگ بر انگلیس گفته بودن؟
بمب اتمی داشتن؟
حامی تروریست بودن؟
. .
پ.ن؛
سوره آل عمران، آیه 118: اى کسانی که به خدا و رسول او ایمان آورده اید، از غير خودتان (بيگانگان) دوست و همراز نگيريد (اسرار و رازهاى پوشيده را به آنان نگوئيد، زيرا) ايشان از فساد و تباهى (و زیان رساندن) دربارۀ شما كوتاهى نمي كنند و مشقت و رنج (ضرر و زيان) شما را (در دين و دنيایتان) دوست دارند، دشمنى آنها از لحن و سخنانشان (که ناخودآگاه به زبان می آورند) پيداست و البته آنچه (از این كينه و دشمنی كه در دلهاشان دارند و در) سينه‌هاشان پنهان مي كنند بزرگتر (و بدتر) است. ما براى شما آيات و نشانه‌هايى را (كه دلالت بر وجوب دوستى شما با مؤمنين و دشمني تان با كفّار و منافقين دارد) بيان و هويدا نموديم، اگر عاقل و خردمند بوده و بيانديشيد.
.
#معین_ثائر
.
.
.
قانون؛
.
هر توهین به ‌دین ما=پاسخ به یکی از شبهات و رسوا کردن جعلیات باورهایتان
.
..
.
@rahian_nur
❤️❤️❤️❤️❤️

#ازدواج_های_آسمانی

💝همسرداری به سبک شهدا

شب بارونی بودوفرداش حمیدامتحان داشت.⚡️🌧
رفتم توحیاط وشروع کردم به شستن لباسهاوظرفها.👕🍽

همینطورکه داشتم لباس می شستم دیدم حمیداومده پشت سرم ایستاده,
گفتم:" اینجاچیکارمیکنی؟🤔مگه فرداامتحان نداری؟"

دوزانو کنارحوض نشست دستهای یخ زده ام روازتوی تشت آورد بیرون وگفت:"ازت خجالت میکشم 😔من نتونستم اون زندگی ای که در شان توباشه برات فراهم کنم.

دختری که توخونه پدرش باماشین لباسشویی لباس می شسته😌 حالانبایدتواین هوای سرد مجبورباشه..." حرفش روقطع کردم وگفتم:" من مجبورنیستم,باعلاقه دارم😍 کارمیکنم,همینقدرکه درک میکنی ومیفهمی وقدرشناس هستی,برام کافیه."

شهیدسیدعبدالحمیدقاضی میرسعید

🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
*
اکسیری برای دلتنگی
*
*
*
ـگفتم:«قرار ما این نبود»
ـگفت:«یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم»
ـگفت:«حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم.
شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست روی دلم سنگینی می کند.
باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی.» پشتش را کرد.
ـگفتم:«می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟» گفت:«نه، این طوری هم من راحت ترم، هم تو»
دستم را گرفت، گفت:
«دوست نــدارم بعد از من ازدواج کنی»
*
کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.
ـگفتم:«به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش با کس دیگر باشد؟»
ـگفت:«نه»
ـگفتم:«پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم» *
صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد.
همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.

ـگفت:«تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن»
من خودخواه شده بودم.
منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم.
حاضر شده بودم بدترین درد ها را بکشد، ولی بماند.
دستم را بالا آوردم و گفتم:
«خدایا،من راضیم به رضایت.
دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر ازاین عذاب بکشد»

منوچهر لبخند زد و تشکر کرد.
دهانش خشک شده بود.
آب ریختم دهانش، نتوانست قورت بدهد.
آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون.

اما «یا حسین» قشنگی گفت. *
*
*
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد
سر تا پاش را بوسید،
با گوشه ی روسری صورت ِ منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون.
*
*
*
او آنجا تنهاست و من این جا.
تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم.
حالا شادی را نمی فهمم.
این همه چیز توی دنیا اختراع شده،

اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست...
_________________________ *
اینک شوکران - منوچهر مدق به روایت همسر شهید
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
#شهادت #اکسیر #دلتنگی #شهید #همسر_شهید #ازدواج #یا_حسین #آب #غم #عکس #منوچهر_مدق

🕊 @rahian_nur 🕊