راهیان نور

#باکری
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
.
.

بسم رب الشهدا و الصدیقین .
.
دستْ بُرد یک قاچ خربزه برداره،
اما دستش را کشید؛
انگار یاد چیزی افتاده بود.
گفتم: «واسه ی شما قاچ کردم، بفرمایید!» نخورد.
هر چه اصرار کردم نخورد.
قسمش دادم که این ها را با پول خودم خریده ام و الآن فقط برای شما قاچ کرده ام.
باز قبول نکرد و گفت: «بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.» .
.
#شهید_مهدی_باکری
#باکری
#فکر_نیروها
@bakeri_channel
راهیان نور
بیانات سردار #شهید_آقا_مهدی_باکری ساعاتی قبل از عملیات بدر همان سخنرانی که او برای نیروهای لشکر ایراد کردند. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می‌گرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر…
🌸🍃🌸
🍃

#سالروز_شهادت:
.
.
.
#ﺷﻬﯿﺪ_مهدی_ﺑﺎﮐﺮﯼ .
.
.
.

ﺣﻀﺮﺕﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ(ره)ﺑﻌﺪ ﺍﺯ #ﺷﻬﺎﺩﺕ آقاﻣﻬﺪﯼ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺳﻼﻡ
‏( #ﻣﻬﺪﯼﺑﺎﮐﺮﯼ ‏) ﺭﺍ ﺭﺣﻤﺖ ﮐﻨﺪ.
.
.
.

#ﻣﻘﺎﻡﻣﻌﻈﻢﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﯿﺰﺩﺭﺧﺼﻮﺹ #ﺷﻬﯿﺪآقاﻣﻬﺪﯼﺑﺎﮐﺮﯼ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍست:
.
.
#ﺷﻬﯿﺪﺑﺎﮐﺮﯼﯾﮑﯽ
ﺍﺯﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺎﺳﺖ، ﻣﻦ ﺁﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﺭﺍ ﻗﺒﻞﺍﺯ
ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ.ﺍﯾﻦﺟﻮﺍﻥ
ﻣﻮﻣﻦﻭﺻﺎﻟﺢ #ﻣﺸﻬﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ، #ﺣﻖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﯾﮑﯽﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ
ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺸﻮﺩ، ﭼﻮﻥ #ﺻﺎﺩﻕﻭ #ﻣﺨﻠﺺﺑﻮﺩﻭ ﺣﻖﺍﻭﺑﻮﺩ ﮐﻪ #ﺷﻬﯿﺪﺑﺸﻮﺩ.
.
.
#سرداربدر
#آقامهدی
#باکری_ها
#سالروزشهادت
۲۵ #اسفند۶۳
.
.
. ♡شادی روحشون صلوات
@rahian_nur
Forwarded from راهیان نور (فـاطـمه)
#طلاییه
.
صدای حاج ابراهیم #همت درون گوشم میپیچد!
آ مهدی #باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید را هم بیاورید!
.
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ما همچون #حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادت برسیم...
به شهادت برسیم ...
به #شهادت برسیم...
.
حسین خرازی وسط #عملیات دستش قطع میشود و با یک #دست تا آخر عملیات میجنگد...
حس میکنم خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم!
باید #خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و به سر و صورت بریزم!!
.
نه اصلا باید #سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با #روح و پوست و استخوانم..!
.
.
صدای #خمپاره و #ترکش!
گویی که عملیات آغاز شده است!
شوق #وصال معبود در وجودم طنین انداز میشود...
ناگهان؛
رشته افکارم را در هم می ریزند بوق ماشین ها!!
صدا!
صدای خمپاره و گلوله نبود...
.
صدای #آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!!
هندزفری و مداحی بعدی...
چه به موقع پلی میشود!
.
مداح می‌خواند:
یه شهید، یه پرچم #عشق، توی شهر ما غریبه
نه فقط نام و نشونش، خودشم خیلی غریبه!
.
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه به طلائیه هستم!
وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی #خدایی ندارند...
اینجا برای خیلی ها افتخار است که #راه_شهدا را برعکس بروند!!
اینجا عده ای همه #قرار هایمان را با شهدا فراموش کرده اند!
عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند!
فقط شده اند #ظاهر و در باطن...
.
.
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید!
اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست...
اینجا فقط نام #شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم!
ریا
تظاهر
حسادت
تهمت
بی اخلاقی!!
دلم پر است آی آدم ها...
.
خوش به حال آنهایی ک در این حال و هوای #آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است...
.
دل من انقدر بهانه نگیر!
اینجا که #طلائیه نیست...
اینجا آسمان #شهر است،شهر!!
@rahian_nur
#طلاییه
.
صدای حاج ابراهیم #همت درون گوشم میپیچد!
آ مهدی #باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید را هم بیاورید!
.
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ما همچون #حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادت برسیم...
به شهادت برسیم ...
به #شهادت برسیم...
.
حسین خرازی وسط #عملیات دستش قطع میشود و با یک #دست تا آخر عملیات میجنگد...
حس میکنم خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم!
باید #خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و به سر و صورت بریزم!!
.
نه اصلا باید #سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با #روح و پوست و استخوانم..!
.
.
صدای #خمپاره و #ترکش!
گویی که عملیات آغاز شده است!
شوق #وصال معبود در وجودم طنین انداز میشود...
ناگهان؛
رشته افکارم را در هم می ریزند بوق ماشین ها!!
صدا!
صدای خمپاره و گلوله نبود...
.
صدای #آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!!
هندزفری و مداحی بعدی...
چه به موقع پلی میشود!
.
مداح می‌خواند:
یه شهید، یه پرچم #عشق، توی شهر ما غریبه
نه فقط نام و نشونش، خودشم خیلی غریبه!
.
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه به طلائیه هستم!
وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی #خدایی ندارند...
اینجا برای خیلی ها افتخار است که #راه_شهدا را برعکس بروند!!
اینجا عده ای همه #قرار هایمان را با شهدا فراموش کرده اند!
عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند!
فقط شده اند #ظاهر و در باطن...
.
.
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید!
اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست...
اینجا فقط نام #شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم!
ریا
تظاهر
حسادت
تهمت
بی اخلاقی!!
دلم پر است آی آدم ها...
.
خوش به حال آنهایی ک در این حال و هوای #آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است...
.
دل من انقدر بهانه نگیر!
اینجا که #طلائیه نیست...
اینجا آسمان #شهر است،شهر!!
@rahian_nur
#باکری از ما و من گذشته بود

پاک سر تا پا #خدایی گشته بود

#باکری مــرد حماسه ، مرد خـون

مـرد میدان،مرد اقلـیم_جـنون
#مرد_جنگ
#شهید_مهدی_باکری
Forwarded from عکس نگار
@rahian_nur
#الگو_زندگی
.
.
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !» از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.» روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.  هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
.
.
.
باهمین چادر و چفیه شده ای همسفرم

توفقط باش کنارم، شهادت بامن

باهمین چادر و چفیه شده ام همسفرت

ای به قربان تو یارم، شهادت باهم
.
.
#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری

🆔 @rahian_nur
Forwarded from راهیان نور
🕯بسم رب الشهدا وصدیقین🕯
صدای حاج ابرااهیم #همت درون گوشم میپیچد انگار!
.
مهدی #باکری دارد از اخرین دیدار با  برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید راهم بیاورید!
.
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ما همچون حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید ب شهادت برسیم ..ب شهادت برسیم ...ب شهادت برسیم...
.
حس میکنم خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم !
.
باید خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و ب سر و صورت بریزم!!
ن اصلا باید سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با روح و پوست و استخوانم ..!
.
صدای خمپاره و ترکش
گویی ک عملیات آغاز شده است!

شوق وصال معبود در وجودم طنین انداز میشود ..
ناگهااان ..رشته افکارم را در هم میرزند بوق ماشین ها!!
صدا !صدای خمپاره و گلوله نبود !!
صدای آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را ب انضمام افکارم زیر بگیرد!!
_هنسیفیری و مداحی بعدی ..
چ به موقع پلی میشود !مداح میخواند :ی شهید ی پرچم عشق توی شهر ما غریبه ن فقط نام و نشونش ..خودشم خیلی غریبه
.
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه به طلائیه هستم !
وسط هوای دود آلود تهران ک آدمهایش از هوایش دود آلود تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی خدایی ندارند ..
اینجا برای خیلی ها افتخار است که راه شهدا را برعکس بروند!!
اینجا عده ای همه قرار هایمان را باشهدا فراموش کرده اند!
عده ای دیگر ک دم از خدا و امام و شهدا میزنند !فقط شده اند ظاهر و در باطن ..الله اعلم!!
.
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید
اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست..
اینجا فقط نام شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم ؟
ریا..تظاهر..حسادت..تهمت..بی اخلاقی!!
دلم پر است آی آدم ها..
.
خوش ب حال آنهایی ک در این حال و هوای آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است ..
.
دله من انقدر بهانه نگیر!
اینجا ک طلائیه نیست ..
اینجا تهران است تهران!!! .
دلم خوش است ک در هوایی نفس میکشم که سیدعلی در آن هوا نفس میکشد .
#اللهم_احفظ_قائدنا_خامنه_ای
#شلمچه #فکه #طلاییه #هویزه #راهیان_نور #شهید #شهدا #شهادت
@rahian_nur
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
راهیان نور
.🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿 #قسمت_چهارم . #من مهدی را از قبل نمی شناختم #برادرش حمید آقا و خواهر بزرگشان را چرا #حمید اقا،مربی آموزش اسلحه مان بود،بعد از #انقلاب ،کاخ جوانان ارومیه تبدیل شده بود به #کانون جوانان #کلاسهای آموزشی داشتند،تیراندازی،امدادی،تفسیر،احکام #من آموزش…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_پنجم
.
🌺بعد از آموزش اسلحه#امدادگری را نصفه رها کردم و رفتم جهاد سازندگی؛
#به روستاها ومحله های پایین شهر سر میزدیم و تا جایی که از دستمان بر میامد،مشکلاتشان را حل میکردیم.
#باکری ها در شهرک کارخانه قند زندگی میکردند.
🌺آنها خانواده های بی بضاعت شهرک را به ما معرفی کردند،اینطور بود که با خواهر بزرگ مهدی آشنا شدم.
#مهدی،مهندسی مکانیک #دانشگاه تبریز درس خوانده بود😊.آن موقع شهردار ارومیه بود🌿، اما وقتی آمد خواستگاری من،استعفا داده بود و با #سپاه همکاری میکرد.☺️
#ده روز از جنگ میگذشت.آن روز بعد از ظهر دوستم حمیده آمد خانه ی ما
حمیده تازه با یکی از بچه های شهربانی#ازدواج کرده بود؛
#آقای نادری مادر و خانم برادرم کنار ما نشسته بودند و چهارتایی با هم اختلاط میکردیم. #وقتی خواست برود،دم در تنها که شدیم
گفت:"مهدی باکری را میشناسی؟من رو فرستاده خواستگاری😌
#راستش آقای باکری دنبال یه همسر اسلحه به دست میگشت.🌺🙃
#ما شمارو معرفی کردیم.نظرت چیه درباره او؟"
من که نمیشناختمش
گفتم:"باید فکر کنم."😉🙈

#ادامه_دارد
@rahian_nur
@rahian_nur
🔰معبودا!🔰
.
" #باکری " نیستم برایت #گمنام بمانم.
" #چمران " نیستم برایت #عارفانه باشم.
" #آوینی " نیستم #عاشقانه برایت #قلم بزنم.
" #همت " نیستم که برایت #زیبا بمیرم.
.
مرا ببخش باهمه نقص هایم
ولی
دلم #شهادت میخواهد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕯بسم رب الشهدا وصدیقین🕯
صدای حاج ابرااهیم #همت درون گوشم میپیچد انگار!
.
مهدی #باکری دارد از اخرین دیدار با  برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید راهم بیاورید!
.
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ما همچون حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید ب شهادت برسیم ..ب شهادت برسیم ...ب شهادت برسیم...
.
حس میکنم خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم !
.
باید خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و ب سر و صورت بریزم!!
ن اصلا باید سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با روح و پوست و استخوانم ..!
.
صدای خمپاره و ترکش
گویی ک عملیات آغاز شده است!

شوق وصال معبود در وجودم طنین انداز میشود ..
ناگهااان ..رشته افکارم را در هم میرزند بوق ماشین ها!!
صدا !صدای خمپاره و گلوله نبود !!
صدای آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را ب انضمام افکارم زیر بگیرد!!
_هنسیفیری و مداحی بعدی ..
چ به موقع پلی میشود !مداح میخواند :ی شهید ی پرچم عشق توی شهر ما غریبه ن فقط نام و نشونش ..خودشم خیلی غریبه
.
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه به طلائیه هستم !
وسط هوای دود آلود تهران ک آدمهایش از هوایش دود آلود تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی خدایی ندارند ..
اینجا برای خیلی ها افتخار است که راه شهدا را برعکس بروند!!
اینجا عده ای همه قرار هایمان را باشهدا فراموش کرده اند!
عده ای دیگر ک دم از خدا و امام و شهدا میزنند !فقط شده اند ظاهر و در باطن ..الله اعلم!!
.
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید
اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست..
اینجا فقط نام شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم ؟
ریا..تظاهر..حسادت..تهمت..بی اخلاقی!!
دلم پر است آی آدم ها..
.
خوش ب حال آنهایی ک در این حال و هوای آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است ..
.
دله من انقدر بهانه نگیر!
اینجا ک طلائیه نیست ..
اینجا تهران است تهران!!! .
دلم خوش است ک در هوایی نفس میکشم که سیدعلی در آن هوا نفس میکشد .
#اللهم_احفظ_قائدنا_خامنه_ای
#شلمچه #فکه #طلاییه #هویزه #راهیان_نور #شهید #شهدا #شهادت
@rahian_nur
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
‍ ‍ 🌺🇮🇷🌺🇮🇷

#گردان کمیل ، کانال را پاکسازی می کرد تا به پاسگاه برسد.
#کانال های ذوزنقه ای شکل، کار فرانسوی ها بود و دوشکاهای سوار شده بر تانک های عراقی
#مستقیم، جاده را می زدند.
#روز سوم، ارتباط کمیل با مقر قطع شد.
#آخرین حرف را بچه ها به #حاج همت گفتند: 😭😭

#حاجی به امام بگو ما عاشورایی جنگیدیم.😭😭😭

حاج همت، آنسوی بی سیم، فقط می توانست سر به جعبه های مهمات بکوبد و اشک بریزد.😭😭 (الله اکبر..😭 یا الله😭)
😭نه آب رسید و نه غذا.
#دوازده نفر با یک قمقمه سر کردند.(الله اکبر😭😭)
#عراقی ها که به کانال رسیدند، اکثر بچه ها از تشنگی شهید شده بودند. 😔😔😭
#بقیه را هم تیر خلاص زدند.
بچه ها در قتلگاه ماندند برای همیشه. 😭😭

#قتلگاهی پر از لب های تشنه و پر از لاله هایی که سال ها بعد نیز با یک سوراخ در جمجمه های پر از گل پیدا شدند😭😔 و شهید گمنام، خوانده شدند.(لبیک یا حسین ع😭😭)

#شهیدگمنام

#از خون جوانان وطن لاله دمیده🌷🌷
😭😭

#کانال_شهید_سردار_مهدی_
#باکری

💔 #التماس_دعای_فرج_ و_شهادت💔

🕊🕊 @rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
🌹😔🌹😔
🌹 @rahian_nur
😔
یا مُجِيبَ أَلْمُضْطَرّ
#بنام_او
#بياد_او
#برای_او
.
#هر_چند_شمع_یادم_شد_در_دل_تو_خاموش
#هستم_بیادت_ای_دوست_یادم_تو_را_فراموش💔
.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
.
#عشق_گمشده...
.
وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریه‌م کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...💕
بهم گفت:
"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی‌ بود...
.
#بیقرار_تو_امو_در_دل_تنگم_گله_هاست...
#آه_بی_تاب_شدن_عادت_کم_حوصله_ها_ست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد...
میشِستم و نگاش ميكردم...💕
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
مير‌فتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سير تماشاش كنم...
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازه‌ای نداره...؟!💔
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...💔
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش می‌ایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...💕
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...💔
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
باز مهدی باکری ازم خواستگاری‌ کنه...💕
بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...
بازم داشته باشم...
.
(همسر شهید،مهدی باکری)
.
#درد_نوشت
چه دردناکه...
کسی که دوستش داری و...💕
همیشه جاش تو قلبته...
پیش چشات نباشه و...
نتونی در آغوشش بکشی...
حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِي وَ جِسْمِي و َعَنْ قَلْبِي...
حَبِیبِي لَا یغیبُ
(از عاشقانه های مولا علی در فراق
فاطمه ش...)
📚بحارالانوار ج۴۳ص۲۱۷
نثار شهیدان باکری صلواتی عنایت کنید...
َمَّنْ_يُّجِيبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_يَكْشِف_ُأَلْسُوء

#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری

#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده
#لشکر_31_عاشورا
Forwarded from عکس نگار
@rahian_nur
#الگو_زندگی
.
.
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !» از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.» روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.  هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
.
.
.
باهمین چادر و چفیه شده ای همسفرم

توفقط باش کنارم، شهادت بامن

باهمین چادر و چفیه شده ام همسفرت

ای به قربان تو یارم، شهادت باهم
.
.
#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری

🆔 @rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
.
امام صادق(ع):
شیعیان ما را در اوقات نماز آزمایش کنید که چقدر به فکر نمازشان هستند.
.
.
آقا مهدی به نماز اول وقت اهمیت ویژه ای می داد و اصلا توی خونش بود که نماز را اول وقت بخواند؛
اما این طور نبود که اگر کسی نماز خود را اول وقت نخواند، با او برخورد کند. سعی می کرد با رفتار و کردار خود به همه بفهماند که نماز اول وقت چه ارزش و مقامی دارد. در این راه هم کارهای فرهنگی زیادی انجام می داد، اعم از نوشتن احادیث در مورد نماز و دادن آن به بسیجی ها، یا حضور به موقع خودش در نماز جماعت اول وقت و غیره.
.
.
#شهید_مهدی_باکری#باکری#الله_بندسی
#فرمانده
#لشکر_31_عاشورا
#نماز
کسی نمیداند در قنوت نمازش چ دعائی کرد ک اینگونه زیبا شهید شد :'(

🕊 @rahian_nur
راهیان نور
باهمین چـادر چــفـیــه شده ای همسفرم تو فقط باش کنارم شـهـادتــ بامن باهمین چـادر چـفــیـه شده ام همسفرت ای به قربان تو یارم شهـادتـ باهم خاطره از #شهید_باکری از زبان همسر درکانال👇👇 @rahian_nur
مُجِيبَ أَلْمُضْطَرّ
#بنام_او
#بياد_او
#برای_او
.
#هر_چند_شمع_یادم_شد_در_دل_تو_خاموش
#هستم_بیادت_ای_دوست_یادم_تو_را_فراموش💔
.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
.
#عشق_گمشده...
.
وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریه‌م کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...💕
بهم گفت:
"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی‌ بود...
.
#بیقرار_تو_امو_در_دل_تنگم_گله_هاست...
#آه_بی_تاب_شدن_عادت_کم_حوصله_ها_ست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد...
میشِستم و نگاش ميكردم...💕
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
مير‌فتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سير تماشاش كنم...
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازه‌ای نداره...؟!💔
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...💔
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش می‌ایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...💕
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...💔
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
باز مهدی باکری ازم خواستگاری‌ کنه...💕
بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...
بازم داشته باشم...
.
(همسر شهید،مهدی باکری)
.
#درد_نوشت
چه دردناکه...
کسی که دوستش داری و...💕
همیشه جاش تو قلبته...
پیش چشات نباشه و...
نتونی در آغوشش بکشی...
حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِي وَ جِسْمِي و َعَنْ قَلْبِي...
حَبِیبِي لَا یغیبُ
(از عاشقانه های مولا علی در فراق
فاطمه ش...)
📚بحارالانوار ج۴۳ص۲۱۷
نثار شهیدان باکری صلواتی عنایت کنید...
َمَّنْ_يُّجِيبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_يَكْشِف_ُأَلْسُوء

#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری

#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده
#لشکر_31_عاشورا

شب های عملیات ،آقا مهدی نمیتوانست همراه بچه ها ب خط بزند باید در قرارگاه می ماند و عملیات را هدایت میکرد .
او تا صبح چشم روی هم نمیگذاشت صبح اول وقت همبعد از نماز راه می افتادیم ب سمت خط .👥
.
نیروها ب علت اینک مسافت زیادی را باید طی میکردند تا ب خط بزنند و با دشمن درگیر شوند ،در بین راه ،نوعا ب علت خستگی بعضی از وسایلشان ب زمین می افتاد .😔
وقتی آقا مهدی صبح ب طرف منطقه درگیری میرفت در راه
هر چه وسیله و امکانات میدید همه را جمع میکرد و میگفت 👈(اینا بیت الماله باید اینارو حفظ کنیم این پول همون پیرزنیه ک دوزار دوزار جمع کرده و داده اینا رو خریدن تا ما تجهیز بشیم و علیه دشمن بجنگیم پس باید اینارو نگهداری کنیم ) .👉
.
دیگر کارمان این شده بود ک همیشه همراه خودمان چند گونی برمیداشتیم و تمام وسایلی ک ب جامانده بود را داخل گونی میریختیم و ب تدارکات برمیگرداندیم .
..
. 🌷هدیه به روح شهید #مهدی_باکری صلوات
#اللهم_صل_على_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
.

#شهید_مهدی_باکری
#باکری
#بیت_المال
#فرمانده
#لشکر_31_عاشورا
.
@rahian_nur

یادم به سفر مشهد مهدی افتاد.

قبل از عملیات بدر برای اولین بار برام سوغاتی آورد:

دو حبه قند و کمی نمک و یک جانماز.

دیدم مهدی حال همیشگی اش را ندارد.

قسمش دادم که: " تو را خدا از ضامن آهو چی خواستی، مهدی، که این طور شده ای؟" گفت:" فقط یک چیز" "دیگر نمی توانم بمانم، مصطفی. باور کن نمی توانم.

همین را به امام رضا گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات  عملیات آخر مهدی باشد"

راوی : مصطفی مولوی همرزم شهید باکری

.
بزرگ مردان تاریخ
.
.
#فرمانده
#شهید_مهدی_باکری #باکری #الله_بندسی
.
@rahian_nur
 ﷽
.این #تصویر یک پیرمرد 50. 60 ساله نیست. این #تصویر جوان رعنای#ما در سن 28 سالگی#شهید #مهدی #باکری #فرمانده#لشکر 31 عاشوراست.
@rahian_nur
راهیان نور
﷽ درس حسینی عشق است و عشق جایش قلب است و سوز جان. #شهید_مهدی_باکری #وصیت _نامه @rahian_nur
#الگو_زندگی
.
.
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !» از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.» روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.  هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
.
.
.
باهمین چادر و چفیه شده ای همسفرم

توفقط باش کنارم، شهادت بامن

باهمین چادر و چفیه شده ام همسفرت

ای به قربان تو یارم، شهادت باهم?
.
.
#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری
⭐️@rahian_nur⭐️
ب راهیان نوری ها بپیوندید
خاطرات همسر شهید باکری:
#بنام_او
#بياد_او
#برای_او
.
#هر_چند_شمع_یادم_شد_در_دل_تو_خاموش
#هستم_بیادت_ای_دوست_یادم_تو_را_فراموش💔
.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
.
#عشق_گمشده...
.
وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریه‌م کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...💕
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...💕
بهم گفت:
"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...💕
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی‌ بود...
.
#بیقرار_تو_امو_در_دل_تنگم_گله_هاست...
#آه_بی_تاب_شدن_عادت_کم_حوصله_ها_ست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد...
میشِستم و نگاش ميكردم...💕
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
مير‌فتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سير تماشاش كنم...
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازه‌ای نداره...؟!💔
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...💔
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش می‌ایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...💕
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...💔
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
باز مهدی باکری ازم خواستگاری‌ کنه...💕
بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...
بازم داشته باشم...
.
(همسر شهید،مهدی باکری)
.
#درد_نوشت
چه دردناکه...
کسی که دوستش داری و...💕
همیشه جاش تو قلبته...
پیش چشات نباشه و...
نتونی در آغوشش بکشی...
حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِي وَ جِسْمِي و َعَنْ قَلْبِي...
حَبِیبِي لَا یغیبُ
(از عاشقانه های مولا علی در فراق
فاطمه ش...)
📚بحارالانوار ج۴۳ص۲۱۷
نثار شهیدان باکری صلواتی عنایت کنید...
َمَّنْ_يُّجِيبَ_أَلْمُضْطَرَّ_إِذَا_دَعَاهُ_وَ_يَكْشِف_ُأَلْسُوء


#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندسی
#باکری

#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده
#لشکر_31_عاشورا
.
.
@rahian_nur