راهیان نور

#صفیه
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_ویکم . 🌷پیش آنها که بودیم بچه ها،احسان و آسیه؛مهدی و مصطفی از سر و کولش بالا میرفتند😊 و او بازیشان میداد،یک عکس با این بچه ها ازش گرفتم،آسیه بغلش بود و سه تا پسر ها دور وبرش،این آخرین عکسی بود که از مهدی انداختم🌹😔 . #قبل از هر عملیات بچه…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_ودوم
.
🌹(زیبایی در زبان نهفته است)🌹
#برای اینکه حرفش بیشتر تاثیر کند،ادامه داد:"در حدیث اومده گفتار مرد به #همسر خود که من تو را دوست دارم،هرگز از دل او بیرون نمیرود😊"
#اینها را از کتابی که #مهدی این بار از قم براش سوغات آورده بود خواند،مهدی ساکت ماند،سرش را انداخت زیر😌،داشت این حرف را سبک و سنگین میکرد🤔 یا دنبال جواب میگشت
#صفیه گفت:"من نمیگم،این رو حضرت محمد (ص) گفته؛توی کتاب آیین #همسر_داری نوشته،خودت برام آوردی"
مهدی سرش را بالا آورد،خندید☺️ و گفت:"#ای صفیه ی زرنگ🙈،تو من رو به چیزی مجبور میکنی که تا به حال بهش اعتقادی نداشتم"
😁
#چون و چرا نیاورد،اما در عمل سختش بود،جلوی دیگران،حتی خانواده مان؛
مراقب بود با من عادی برخورد کند🙂،کنارم ننشیند،زیاد دور و برم نپلکد،دوتایی که بودیم،خیلی فرق میکرد؛
#سر به سرم میگذاشت و حتی خودش را لوس میکرد که نازش را بکشم😂🙊
#اهواز معمولا تنها بودم،گاهی دوتا از دوستانم که اطراف اهواز زندگی میکردند،می آمدند پیشم، #یک شب پیشم بودند که #مهدی اتفاقی رسید،ما یک اتاق بیشتر نداشتیم،رفتم به خانم جعفری گفتم دوستانم شب پایین بمانند،آنها دوتا اتاق داشتند،حرفی نداشت.
#مهدی بدنش کوفته بود،میگفت:"اومدم بهم برسی"
#هرچی براش میاوردم،بلند نمیشد بخورد،میگفت:"من مریضم"😉
#میگذاشتم دهانش،تا ظهر فردا که رفت،از رخت خواب تکان نخورد،من هم تا او بود،نرفتم پایین به دوستانم سر بزنم،حالا این را دست گرفته بودند که"چه عجب، #یادت افتاد مهمون هم داشتی😅،آقا مهدی اومد،دیگه مارو فراموش کردی،بیرونمون کردی"😄
.
#ادامه_دارد
#شهدا

#یاعلی
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_یازدهم . حتی نمیگفت چه غذایی دوست دارد #چند بار پرسیدم،حالا خیلی بلد بودم!میگفت:"همه چیز" جایی #میهمان بودیم فسنجان داشتند،مهدی با اشتها خورد و خیلی تعریف کرد. #فهمیدم فسنجان دوست دارد، #گاهی برایش درست میکردم،کم…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_دوازدهم
.
🌺بعد از #شهادت_امینی ، فرمان ده عملیات #سپاه ،رسما رفت سپاه روزی که با لباس رسمی آمد،ته دلم لرزید.
🍀من عاشق این لباسها بودم، #اما این لباسها باعث میشد من مهدی را کمتر ببینم، 🌸بعد از ازدواجمان رفته بود جهاد.
🐾باز دلم قرص بود اگر امروز و فردا نیاید،پس فردا میآید.
اما دیگر آمدن هایش بی حساب و کتاب شده بود. #یک وقت پانزده رو نمی آمد،تابستان بود و از #تنهایی کلافه میشدم. #چند وقت با خانواده ام رفتم باغ که تنها نمانم🍀
#درختان مو روی کرت های دو طرف باغ درهم کپه شده بودند و خوشه های انگور لا به لای شاخه هاشان پنهان بود🌹🌹
انگور ها را توی سبدهای چوبی دست باف بیضی که تا بازوی صفیه میرسید،میریختند تا پر شود.
#فقط کارگر آقاجون میتوانست آنها را بلند کند،به کول بکشد و ببرد کُنج باغ،آنجا که آفتابگیر است،ولو کند.
دوماه از صبح تا شب یک ریز کار بود؛چیدن،شستن،آبگیری،خشکردن،شیره جوشاندن.از وقتی یادش می آمد باغ همین بود. #صفیه حبه ی انگور را گذاشت توی دهانش،این چند روز انگورها به دهانش مزه نداشت،#مهدی کنارش نبود🌹🌹🌹

#ادامه_دارد
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_هفتم . 🍀به یکی از دوستانم گفتم #مهدی_باکری از من خواستگاری کرده. ذوق زده شده بود🙃 #میگفت:"صفیه اشتباه نکنی نه بگویی.#مهدی از بهترین بچه های ارومیه ست"😊 #هفته بعد حمیده آمد دنبالم و گفت"آقا مهدی خونه ی ماست،میخواد…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_هشتم
.
🌸اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوریشان اینقدر زود برسد. #فکر کرد از کسی که زن#اسلحه به دست بخواهد و#مهریه ی همسرش یک کلت کمری باشد😇،توقع دیگری نمیشود داشت!
#آنروز که حلقه خریدند،مهدی قبل از اینکه برود،پرسید"نظرتون درباره مهریه چیه؟"
#صفیه دوست داشت بداند توی سر مهدی چه میگذرد.گفت:"هر چه شما بگید"مهدی فوری گفت:"یک جلد قرآن😊 با یک کلت کمری"🔫🤐
#هیچ وقت به کسی نگفته بود دوست دارد مهرش چه باشد
#مهدی از کجا میدانست؟چرا از مهدی نپرسید؟تازه یادش افتاده بود
#حتی نگفت که خودش همین را میخواسته🙂
.
🍀مهدی میگفت:"ما یک روحیم در دو بدن😌.اصلا #ازدواج یعنی همین،من و تو حالا شده ایم یک، #یه یک قوی"💪
#قبل از مهدی هر خواستگاری میآمد،استخاره میکردم
جواب میدادند"صبر کنید.#زوج_مطهری نصیبتان خواهد شد"
🌷مهدی همان#زوج بود.آنقدر مطمئن بودم که حتی استخاره هم نکردم.
#آن دو ماه و نیم بعد از عقدمان،مهدی یک بار تلفن زد.☎️خودمان تلفن نداشتیم. #شماره ی یکی از همسایه ها را داده بودم که ما را بی خبر نگذارد. #او آمد و گفت حمید آقا زنگ زده و گفته فلان ساعت آنجا باشم،مهدی میخواهد تماس بگیرد📞
مهدی هی میپرسید"صفیه حالت خوبه؟مشکلی نیست؟من بیایم؟"
#چرا اینقدر نگران بود؟نگو آقای نادری سر به سرش میگذاشته"😌
#پاشو برو.دختر مردم را عقد کرده ای و گذاشته ای و اومدی؟پاشو برو دست زنت را بگیر و ببر خونه خودت"
#فکر کرده بود من به دوستم چیزی گفته ام یا او ناراحتی من را دیده و به شوهرش گفته که او اینطور میگوید🌹🌹

#ادامه_دارد
@rahian_nur
#قسمت_اول
.
🌺پرده را عقب زد که مهدی را در کت و شلوار دامادی ببیند😊
#مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود،رد شد
#قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد،بلندتر بود
#کنار درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید

#صفیه آهسته گفت:این هم آقای داماد
زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه☺️
#مادر بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟
#صفیه مهدی را نشان داد
"همون که اورکت پوشیده"
#ولباس سبز #سپاه که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود
.
@rahian_nur
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from عکس نگار
#صفیه_مدرس
همسر شهید مهدی باکری :
وقتی کسی را به عنوان ولی و رهبر قبول می‌کنیم باید دستورات او را بپذیریم. لازم است بگویم یکی از ویژگی‌های برجسته مهدی ولایت مداری است. در کنار اخلاق خوب، ساده زیست بودن و کم حرف بودن و ویژگی‌های خاصی که زبانزد همه دوستان او بود، ولایتمدار خوبی هم بود. ولایت مداری تمام زندگی مهدی را تحت الشعاع قرار می‌داد و تمام زندگی‌اش هم بیانگر این مسئله و تفکر بود. با خیلی از دوستانی که در آن زمان با موضوع ولایت مشکل داشتند درباره این موضوع بحث می‌کرد.
.
گاهی به او می‌گفتم چرا بحث می‌کنی کسی که امام را قبول ندارد نیازی به این بحث‌ها هم ندارد. گاهی خودم با او در برخی موضوعات این مسئله وارد بحث می‌شدم و می‌گفتم: «آقا مهدی! امام یا کس دیگر ادعای عصمت که نمی‌کند. هیچکدام معصوم نیستند و امکان خطا برای همه وجود دارد.» مهدی می‌گفت:«جمله‌ای می‌گویم که آن را به خاطر بسپار. اشتباه‌ترین اشتباه ترین اشتباه‌ترین تصمیم ایشان هم از درست ترین درست ترین و درست ترین تصمیم من درست‌تر است. من مگر چه کسی هستم که تا چند وقت پیش عمل شرعی واجبم را بلد نبودم و حالا بخواهم به عنوان کسی از قشر روشنفکر و تحصیل کرده دانشگاهی به ولی فقیه ایراد بگیرم.» ما وقتی کسی را به عنوان ولی قبول می‌کنیم باید چشم بسته حرف‌ها و دستورات او را بپذیریم.
@rahian_nur