راهیان نور

#دلتنگی
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
1_1847185345.MOV
11.4 MB
ما در آغاز دنیا به دنبال پایان آن بودیم،
پایانی که انتهایش دیدار وجه الله است.
#دلتنگی
ای عشق !
نمایان بشو از این همه ابر....

#یامهدی
#دلتنگی
@rahian_nur
مثلا فکرش را کن!
همین الان
پیامی بیاید با این مضمون
فردا آماده باشید
به طلائیه میرویم!

#دلتنگی
#راهیان_لازم

@rahian_nur


💠□■ روایـتـگـری
‌ حـاج حـسـیـن یـکـتـا □■💠


🔻برای جا مانده ها ...
🔻دلتنگ ها ...
🔻خسته ها...
🔻بریده ها ...
🔻برای همه...

#گوش_بدهید ...

【تمام #زمین
برای شما
و تکه ایی
از #آسمان
برای من ...】

#قطعه_ی_آسمانی_من ...

✿ دلم را ...
جلوتر فرستاده ام ...
رفته است...
جا بگیرد ... ✿


♡ من دلم
بوی #خاک می دهد !
دیرگاهی یست
در شلمچه
خاکش کرده ام ... ♡



🔹اما الان ...
معنی دلتنگی بیشتر حس می شود ...
وقتی در این هوای نفس گیر شهر ...
جای برای خودت پیدا نمی کنی ...
و گرم نمی کند دلت را ... نگاه مردم !
و روشن نکند چشمانت را ، چراغ ها...


🔺زندگی در بهشت چه لذتی دارد ...

#شلمچه_بهشت ...
#دلتنگی_سخت_است ...😭😔😢😔
* حجمش زیادِ ولی ارزش دانلود داره *😢😢😭😭
التماس دعای شهادت😭😭😭
@rahian_nur
بعد از #مادرے
شغل جدیدی پیدا کرده ام
راهش کمے دور است
اما خدا روشکر، راضیم

هفته اے یکےدو بار مے آیم
خانه ےتو و رفقایت را آب و جارو مےکنم
و میروم😔💔

#دلتنگی_مادران_شهدا💔

@rahian_nur
و تواصو بالصبر
از شر تمام نشانه های #دلتنگی
#راهیان_نور
@rahian_nur
رسم پریدن را نفهمیدیم و ماندیم،
این دردِ تنهایی
همیشه حقمان است ...!
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
خیلی دلم گرفته؛
کمی آسمان کجاست...؟!
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
چطور
این همه
جریان
گرفته ای در من؟
#دلتنگی
#معراج_الشهدا
@rahian_nur
تو
را
خبر
زِ
دلِ
بی‌قرار
باید
و
نیست ...
#دلتنگی
#رفیق_بی_نام
@rahian_nur
آسمانی شدن؛
از خاک
بریدن
می خواست...
#هویزه
#دلتنگی
@rahian_nur
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و ناگهان
چشم هایت را باز میکنی و میبینی
هم خودشان رفته اند
و
هم تعلقی نداری به ماندن
ولی باید بمانی
و بجنگی..
هرچند سخت باشد!
#دلتنگی_بی_فایده_است
#چشماتو_رو_خودت_ببند
#فیلم_خداحافظ_رفیق
@rahian_nur
.
نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند؛
پاهایم آهسته آهسته در #خاک‌ها فرو می‌روند...
غرق میشم در رویا!

ناگهان پرنده‌ای می‌پرد؛
نگاهش میکنم به اوج دارد می‌رود!
از جلو چشمانم محو می‌شود!
اینجا کجاست!
کجا ایستاده ام!

ندایی مرا می‌خواند قدم قدم به جلو می‌روم یک گوشه دنج می‌نشینم دنج ترین گوشه دنیاست انگار...
شبیه شش گوشه است انگار...

صدایی در گوشم می‌پیچد!
صدای #ابراهیم_همت است...
دارد می‌گوید:
همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛
و آن "عشـق" است...

اگر #عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند...

زیر لب زمزمه میکنم؛
عشق...
عشق...
عشق...

صدای دیگری می آید؛
#مهدی_باکری می‌گوید #پاسدار کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط #خستگی خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به #شهادت باشد...

صدای شهید #مجید_محمدی در گوشم می‌پیچد و می‌گوید ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه ی قد و نیم قد؛
از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام!
یقه تان را میگیرم اگر #ولایت_فقیه را تنها بگذارید!

صدای #شهید_آوینی در گوشم می‌گوید؛
زمان بر #امتحان من و تو می گردد تا ببینند که چون صدای"هل من ناصر" امام #عشق برخیزد چه می کنیم!

ناگهان به خود می‌آیم؛
چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب...
این‌طرف و آن‌طرف را می‌نگرم...
دنبال‌شان می‌گردم...
نگاهم ب دور دست ترین نقطه خیره می‌ماند...

قافله ای از میان آب های اطراف زمین #طلائیه میگذرد...
مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید...
قافله ما قافله #از_خود_گذشتگان است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید...

فریاد میزنم ک صبر کنید میخواهم بیایم!
قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب...
سیم خاردار ها مانع اند...
یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛
در پوست خود نمی گنجم!
گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند...
فریاد میزنم!
که ای قافله صبر کنید من هم مثل #همت از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم...

اما دیگر دیر شده #قافله رفته است و جا مانده ام...
صدای بوق اتوبوس ها مرا به خود می آورد...
مردی از دور داد میزند!
جانمانی اتوبوس دارد میرود!!
خوشحال میشوم...

میپرسم به سمت کجا؟
قافله شهدا؟
می‌خندد و میگوید نه می رود شهر...
و من با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود آمد طلائیه و از #طلائیه به شهر برگشت..!

مگر میشود از قافله جاماند و به شهر، به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت!
نه امکان ندارد...

بوق!
بوق!
بوق!
بوق اتوبوس دیوانه ام میکند مجبور میشوم ک سوار بشوم...
و تمام راه را با خودم زمزمه می‌کنم...
همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن #عشق است...
باید مثل #شهدا عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم...

باید که این بار جانمانم باید ک آماده شوم...
ای کاش که بشود...

صدای #شهید_آوینی درون گوشم می‌پیچد و می‌گوید؛ برادر، جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده است!
#عاشورا هنوز نگذشته است؛
و کاروان کربلا هنوز در راه است!
و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛
بسم الله...

#راهیــــــــان_نور
#دلتنگی
#طلائیه
@rahian_nur
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
.
دلت است دیگر
گاهی که غم میگیرید
برمیدارد خودش را میبرد یک جای دور
مچاله میکند
سیل اشک راه می اندازد
تا آرام شود مضطری اش
دل است دیگر
گاهی که از هیاهوی این شهر خسته میشود
میخواهد برود جایی که
سجاده هایش بوی خاک شلمچه را می دهند ..
دلت است دیگر
گاهی غرق در حس غربتی میشود
که جز با سفر به سرزمین شهدا
راه درمانی نمیابد.....

#دلتنگی
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#راهیان_نور
#جزیره_مجنون
@rahian_nur
رسیدم حر شوم آزاد باشم
حاج مهدی رسولی
وقتی دلت برای شهدا تنگ میشه😔 و تو کارت گره می افته اونوقت تنها امیدت مدد شهداست

#دلتنگی_برای_شهدا
#درد_دل
#آرزو_شهادت

🎤حاج مهدی رسولی
@rahian_nur
#دلتنگی

گاهی مرور یک لحظه از زندگی برای یک عمر زندگی نکردن کافیست.
#شهید_مرتضی_حسین_پور
#حسین_قمی
#فرمانده_حسین
@rahian_nur
هرسال
وقتی میرفتم #شلمچه
قدم به قدم
لحظه به لحظه
#شهدا رو صدا میکردم...
میگفتم
یه بنده روسیاه اومده اینجا
اومده تا شما دستش و بگیرین!
اما
امسال...
امسال رنگ و بوش فـرق داشت
فقط دنبال #حاج_محمد میگشتم😔😔
نقطه به نقطه!
ثانیه به ثانیه
باتمام وجودم صداش میکردم!
حاج محمد!
کجاییی؟؟
میبینی منو؟!
#دلتنگی امونمو رو بریده...
اومدم که بلکه شاید اینجا پیدات کنم....
#حاجی؟!
خودت و بهمون نشون بده،
نزار دست خالی برگردم!
گناها داره زمین گیرم میکنه
تو
از آسمون دستم وبگیر،
بازم حامی باش
بازم کوه باش😭
بازم پشتم باش...
#شلمچه
#فرمانده_آسمانی
#شهید_محمد_بلباسی
#راهیان_۹۵

🔹بسم رب شهید🔹
شرکت کننده شماره ۶۱۸
مکان: #کربلا_ایران
.
🎥مسابقه عکس(راهیان نور)📸
.
اطلاعات بیشتر در 👇
@rahian_nur
ارسال عکس جهت شرکت در مسابقه به ادرس 👇

@jaziire_majnoon
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_ودوم . 🌹(زیبایی در زبان نهفته است)🌹 #برای اینکه حرفش بیشتر تاثیر کند،ادامه داد:"در حدیث اومده گفتار مرد به #همسر خود که من تو را دوست دارم،هرگز از دل او بیرون نمیرود😊" #اینها را از کتابی که #مهدی این بار از قم براش سوغات آورده بود خواند،مهدی…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_و_سوم
.
🌷وقتی میرفت،تا سه چهار روز شارژ بودم،یاد حرف ها و کارهاش می افتادم،لباس هاش را که می شستم،جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید،وظیفه ی خودش میدانست،مخصوصا ماه رمضان راضی نمیشد من با زبان روزه اینکار را بکنم😊،لباسهاش نو نبود،وقتی میشستم،بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛
🌹(گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت)🌹
بعد #دلتنگی ها شروع میشد،بد اخلاق میشدم🤕،گریه میکردم😢،حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم،عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم.🤒
#خانه مان و ستاد توی یک خیابان بودند،شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند،اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته،ده روز از هم دور نگه میداشت.
🌟پشت پنجره می نشستم و وانت های#سپاه را که رد میشدند،نگاه میکردم
میگفت:"بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن،شاید غریبه باشه،شبِ و خطر داره"
اما من گوش نمیدادم،می خواستم خودم در را رویش باز کنم.
((سرش را گذاشت روی سینه ی مهدی و تا جایی که توانست زار زد،آنقدر که پیراهنش خیس شد
مهدی دست برد زیر چانه ی صفیه و صورتش را که از گریه سرخ شده بود،بالا آورد و گفت:"آخه صفیه،تو همه رو ول کرده ای و چسبیده ای به من،🐾🐾این دنیا مثل شیشه ست،از دستت بیوفته،میشکنه،نباید دل بسته ش شد"🐾🐾
#اما مهدی برای او#دنیا نبود،نمی توانست مثل او فقط خودش را بسپارد و راضی باشد به هر چه او میخواهد،نمی توانست مثل او همه ی فکر و ذکرش جهاد باشد و آنچه رضای خدا است؛
🌟مهدی میدانست صفیه دست از این گریه ها که تازگی ها بیشتر شده بود،بر نمیدارد
گفت:"به این گریه ها جهت بده،نذار الکی هدر برن؛به یاد امام حسین باش😭 و مصیبت های خواهرش،زینب" 😔

#ادامه_ دارد

#شهدا

#یازهرا_س
@rahian_nur
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_سیزدهم . 🔴هیچ خبری از هم نداشتیم هوای تازه به حالم فرق نداشت هر چند من از بچگی دل خوشی از باغ نداشتم. باغ انگورمان بیرون شهر،پنج شش کیلومتری ارومیه بود. آخر مرداد تا نیمه ی مهر ،فصل انگور است.🍇 تا یادم می آید،محصول…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
‌‌#قسمت_چهاردهم

#شهدا_شهادت

🌺این طلسم را مهدی در ذهنش شکست،با آمدن به باغ
قرص ماه توی اسمان همه جا را روشن کرده بود
صفیه دست مهدی را گرفت و با هم در باغ قدم زدند.دلش انگار باز نیمشد،آنقدر #دلتنگی کشیده بود و هول داشت که باز هم مهدی فردا میرود
#گفت:"مهدی،خیلی بی انصافی،اینقدر من رو تنها میذاری؛ یه ذره هم به دل من فکر کن"
مهدی ساکت ماند🤐
#نمیخواست اذیتش کند.قدم هایش را آرام تر کرد و سعی کرد لرزش صدایش را پنهان کند و برای مهدی جانش زمزمه کرد
"امشب شب مهتابه،حبیبم رو میخوام/حبیبم اگر خوابه طبیبم رو میخوام"))
.
#گفت:"صفیه ما میخوایم بریم جنوب،تو با من می آیی اهواز؟"‼️
🔴فکر نیمکردم بشود.از خدا خواسته،گفتم:"تو هر جا بری من باهات هستم،حتی اون ور دنیا"
#مهدی خندید😊و گفت:"نیایی اونجا،دلت تنگ بشه،بشینی گریه کنی که من مامانم رو میخوام"🙈
#قرار گذاشتیم اینبار که میرود،خانه ای جور کند و بیاید من را با خودش ببرد.با حمیدآقا رفتند
#کم کم وسایل را جمع کردم و توی کارتن گذاشتم.آماده بودم مهدی بیاید. #دو هفته بعد زنگ زد و گفت:"حمید می آیددنبالت،با او بیا اهواز"
#گفتم:"امکان نداره من با کسی غیر از خودت بیایم"😐
گفت:"من نمیتونم،الان اینجا خیلی کار دارم میل خودته دوست داشتی بیا"😌👌👌

#ادامه_دارد
@rahian_nur
Ещё