راهیان نور

#مسجد
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
#همسرانه💔

مهدی جان امشبـ🌓 میخواهم از #سلما برایت بگویم؛ از بزرگ شدن سلما، که لحظه لحظه اش، #تصور کنار تو💞 بودن بود...

⇜از روزی که یاد گرفت #بابا بگوید و دلم لرزید💓 و گونه هایم شوره زار باران شد😭

⇜از روزی که از #تو نشان خواست و چمدانت💼 را نشانش دادم یا روزی که خواست #قبر کوچکی داشته باشد که در خیال💭 کودکیش تورا آنجا بجوید

⇜یک‌روز سر سفره بی هوا گفت برای بابا مهدی #صلوات، و همه مات ماندیم و باریدیم😢

⇜یک روز در خیابان عکست📸 را دید و با #افتخار نشانت می داد و فریاد میزد #بابامهدی من...

⇜آن روز که #چادر سر کردو چقدر جایت خالی بود تا دستان کوچکش رابگیری و به #مسجد ببریش... مثل آرزویت💖

من با همه اینها #چهار_سال را چهار قرن گذراندم😔

#شهید_مهدی_ثامنی_راد
@rahian_nur
#جنگ_نرم

مثل خمـپاره۶۰میمـونہ
نـہ صدا داره نـہ سـوٺ
فقطـ وقتے متوجہ میشے ڪہ دیگـہ
رفیقـٺ #نـہ #مسجد میاد #نـہ #هیئٺ
شهید حجت الله رحیمے


@rahian_nur
مادرش میگوید:
.یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
.
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در#دانشگاه داد!
گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید #رتبه_اول #کنکور راکسب کرده ای.
.
من و پدرش با #ذوق_زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا #خوشحال نیستی؟؟!!
.
احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
.در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت #مسجد !!!....
.
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان #پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
.
#قهرمان_من
💖#شهید_احمدرضا_احدی
.
#رتبه_یک #رشته_تجربی کنکور۶۴
.
دانشجوی نمونهٔ #رشته_پزشکی 
#دانشگاه_شهید_بهشتی
@rahian_nur
Forwarded from راهیان نور (زَهـ یـــآ ــرّآء)
میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره۶۰ میمونه
چون نه صدا داره نه سوتــ !
فقط وقتی متوجه میشےکه
دیگه رفیقت نه #مسجد میاد نه #هیئت

#شهید_حجت_الله_رحیمی

@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
💠مادرش میگوید:
.یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
.
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در#دانشگاه داد!
گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید #رتبه_اول #کنکور راکسب کرده ای.
.
من و پدرش با #ذوق_زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا #خوشحال نیستی؟؟!!
.
احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
.در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت #مسجد !!!....
.
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان #پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
.
#قهرمان_من
💖#شهید_احمدرضا_احدی
.
#رتبه_یک #رشته_تجربی کنکور۶۴
.
دانشجوی نمونهٔ #رشته_پزشکی 
#دانشگاه_شهید_بهشتی #تهران
.
💖#شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است! :
.
«بسم الله الرحمن الرحیم

فقط نگذارید حرف #امام (#ولی_فقیه) روی زمین بماند! همین»
.
💠 قسمتی از آخرین دست نوشته این شهیدبزرگوار قبل از#شهادت :
.
«چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟
.
هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛
اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟
کدام سر مي پرد؟
چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟
چگونه بايد آنها را غسل داد؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط #درس بخوانيم؟
چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنهٔ #کتاب لانه بگيريم؟!
کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟!
به چه #اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟
از خيال؟ از کتاب ؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت درکيفت مى گذارد؟؟
کدام اضطراب جانت را مى خورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اى؟ به #مدرک؟ به #ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟؟
.
#صفايى_ندارد_ارسطو_شدن !
#خوشا_پرکشیدن_پرستو_شدن !....»
.
متن کامل در کانال تلگرام
.
#زندگی_به_سبک_شهدا
#زندگی_اسلامی_ایرانی
#شهادت_هنر_مردان_خداست .
.
.
به راهیان نوری ها بپیوندید👇👇👇👇👇
@rahian_nur
میگفت:
جنگ نرم مثل خمپاره۶۰ میمونه
چون نه صدا داره نه سوتــ !
فقط وقتی متوجه میشےکه
دیگه رفیقت نه #مسجد میاد نه #هیئت

#شهید_حجت_الله_رحیمی

@rahian_nur
@rahian_nur

#ازدواج_به_سبک_شهدا
.
#شهید فریدون بختیاری
.
اولین باری بود که با هم می‌رفتیم بیرون؛
اولین گردش بعد از #عقد!
گفتم: "کجا می‌ریم؟"
گفت: "خودت می‌فهمی"
.
دستم را گرفت مستقیم برد #مسجد!
چند بار طول و عرض حیاط مسجد را قدم زدیم. گشتیم و صحبت کردیم.
.
بعد هم با خوشحالی گفت:
"همیشه از خدا می‌خواستم #زندگی مشترک‌مون رو از مسجد شروع کنم."
.
به آرزویش رسید، چقدر #خدا را شکر می‌کرد...

به روایت #همسر شهید
.
.
.
🌹پیامبر اکرم(ص):
هر که دوست دارد که پاک و پاکیزه خدا را دیدار کند، با همراه داشتن همسری به دیدارش رود.

بحارالانوار ، ج ۱۰۳ ، ص ۲۲۰
🌼 @rahian_nur
🌹بسم رَبِّ الشُّهَدا🌹

ماجرای #مادر_شهیدی ڪه مهدی را فرزند خود می خواند.

#شهید_مهدی_طهماسبی خـادم افتخـاری #مسجد_مقدس_جمڪران بود و هر#سہ_شنبه این افتخار نصیبش می شد ڪه در خدمت زائران امام زمان(عج)باشد.
دوست شهید نقل می ڪند : مادر شهیدی ڪه دیگر سویی به چشمانش نمانده بود و رمقی هم در پاهایش نبود هرسه شنبه به جمڪران می آمد.
مهدی خیلی به او احترام می گذاشت . مادر شهید هم به او می گفت تو مانند فرزند شهیدم هستی و مهدی هم می گفت شما هم مادرم هستید.
تا اینڪه بعد از مدتی مهدی برای دفاع از حرم عمه امام زمان(عج) به سوریه رفت . #مادر_شهید هم در نبود مهدی هر سه شنبه ڪه به مسجد مقدس جمڪران می آمد خیلی دعا و بی تابی می کرد.

بارها وقتی مرا می دید می گفت: تو را به خدا نگذار فرزندم مهدی به سوریه برود و من هم می گفتم چشم. تا اینکه مهدی برای بار دوم به سوریه رفت و ڪربلایی شد . همڪاران عکس #شهید_مهدی راقاب گرفتند و در غرفه شماره 7 گذاشته بودند.
چند هفته ای میشد ڪه از مادر شهید خبری نشد . دلیلش هم آن بود به دلیل عمل جراحی چشم نمی توانست به مسجد بیاید. تا آنڪه یڪ روز آمد . من هم با دیدن مادر شهید به همڪارم گفتم زود برود جلوی قاب عڪس #شهید_مهدی بایستد تا این مادر شهید قاب عڪس شهید را نبیند . اما متاسفانه دیر شده بود .
مادر شهیدی ڪه بینایی چشمانش را بخاطر فرزند شهیدش از دست داد و می خواست با عمل جراحی چشم با دیدن چهره نورانی مهدی ڪه یادآور چهره فرزند شهیدش بود،آرام بگیرد آنقدر گریه ڪرد تا دوباره چشمانش مشڪل پیدا ڪرد.

#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی

@rahian_nur
Forwarded from عکس نگار
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷

👈 مراسم تشیع پیکر مطهر شهید مدافع حرم "مصطفی کریمی" فارغ‌التحصیل معماری دانشگاه تهران، فردا بعد از نماز ظهر و عصر از پردیس هنرهای دانشگاه تهران به سمت مسجد دانشگاه برگزار خواهد شد.
👇👇
شهید مصطفی کریمی یکی از نخبگان فارغ التحصیل معماری از دانشگاه تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) راهی سوریه شد و توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

🌷شهید مصطفی کریمی از یک خانواده تحصیل کرده و نابغه افغانستانی است. پدر این شهید افغانستانی از روحانیون فعال افغانستان و برادر او نیز فارغ التحصیل دانشگاه شریف است. شهید کریمی همچون بسیاری از شهدای افغانستانی برای مبارزه با تکفیر راهی سوریه شد. و در آبان ماه ۱۳۹۵ به فیض شهادت نائل آمد.

#شهیدی_دیگر_از_دانشگاه_تهران
#مسجد_دانشگاه_تهران
@utmosque_channel
.
یه شب سید توصیه کرد شام کم بخور،امشب کار داریم!
نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند...
.
معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم،اما آن شب فرق می کرد!
رفتیم به سراغ یکی از #خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ!
آسمان پرستاره حاشیه #اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود...
.
یاد شب #عملیات در ذهنم تداعی شده بود،مدتی با هم راه رفتیم،سید ساکت بود و فکر می کرد...
بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد!
مشت او پر از خاک بود...
.
رو به من کرد و گفت:
«مجید امروز #وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»
.
معنی این حرف سید را نمی فهمیدم! خودش توضیح داد و گفت:
« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد!ما باید توی #شهر خودمون، #کوچه به کوچه ، #مسجد به مسجد ، #مدرسه به مدرسه ، #دانشگاه به دانشگاه کار کنیم...
باد بریم دنبال #جوان ها!
باید پیام این هایی که توی #خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»
.
.
گفتم :«خب اگه این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:
« جامعه بیمه می شه،گناه در سطح جامعه کم می شه،مردم اگه با شهدا رفیق بشن،همه چی درست می شه...
اون وقت جوان ها می شن یار #امام_زمان (ارواحنا فداه)»
.
بعد شروع کرد به توضیح دادن:
« ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم!
باید با #نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم...
.
باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم؛
نباید منتظر باشیم که مارا #دعوت کنند...
باید خودمان بریم دنبال جوان ها!
البته قبلش باید روی #خودمان کار کنیم...
اگه مثل شهدا نباشیم،بی فایده است،کلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
.
.
فراموش نمی کنم سید می گفت:
«من فرصت زیادی ندارم،به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از ۳۰ سال عمر نمی کنم!!!
اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای #شهدا را بدهد.»
.
صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد.
گفتم :« این چیه؟!»
گفت:«منشور درست زندگی کردن!»
.
از دستش گرفتم و نگاه کردم!
دیدم در تمام صفحات این دفتر،بریده روزنامه چسبانده!
در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق...
سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود!
در هر صفحه درباره #سیره و زندگی یک #شهید توضیحاتی نوشته بود...
سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن!
بلکه برای #عمل کردن به سیره شهدا...
.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@rahian_nur