راهیان نور

#دیدم
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
🌹سومین_روز_شهادت_محمدرضا❤️

🌺تومراسم یه نفراومده بودکه خیلی گریه میکرد نمیشناختم،، از همکارهاش پرسیدم
کی هستن گفت تو پادگان سربازبود، رفتم ازخودش بعدمراسم پرسیدم گفت یکروز توپادگان پست بودم که خوابم برده بود😔
#دیدم محمدرضا اومده بیدارم میکنه گفت چراخوابت برده گفتم صبح توبیمارستان بودم خدابهم یه پسرداده نخوابیدم
#این رو که شنیدگفت من دوساعت همینجا هستم توبخواب اون پست ایستاد و من همونجا جای پست دادن خوابیدم...😔

#شهید_راه_عشق_محمدرضا_فخیمی_هریس

🌹بخشی از خاطرات برادر شهید🌹
@rahian_nur
راهیان نور
#قسمت_هجدهم . #قبل از رسیدن به ارومیه،بین راه یکی از دوستانش سوار شد و مارا شناخت،به مهدی گفت:"دلم میخواد بیشتر ببینمتون،کجایید بیام زیارت؟"🌹🌹 #مهدی برای خودش چنین شأنی قائل نبود،خیلی جدی جواب داد:"مگه من امام زاده ام"😕 #رادیو مدام مارش#عملیات میزد،این بار…
سفیـرعشق:
#قسمت_نوزدهم
.
🌹با#حلقه ی 💍صفیه بازی میکرد،از انگشتش در می آورد و باز میکرد به انگشتش
اخم کرد😒:"اون روزی که باید دستم میکردی،نکردی"
مهدی دستش را زیر چانه گذاشت و گفت:"چه اشکالی داره صفیه؟😊حالا میکنم،اگه میدونستم زن اینقدر خوبه،زودتر#ازدواج میکردم😂🙈،اصلا تا دیپلم میگرفتم..."😂😂🙊
#برای اینکه مهدی خنده اش را نبیند😄،بلند شد به هوای چای آوردن و گفت:"آره دیگه،اون قدر#صلوات فرستادی و نذر و نیاز کردی تا یه زن خوب نصیبت شد😉،خودت هم که کوپنی هستی،اگه خدا بخواد،ماهی یک بار اعلام میشی☺️،معلومه که خوش میگذره."
.

مهدی از خنده ریسه میرفت😂😂،گاهی می ماندم که او همان مردی است که سر به زیر بود و به من نگاه نمیکرد؟🤔اما یک چیز را درست حدس زده بودم،اینکه او مردی است که همیشه در حال رفتن است؛توی خانه بند نبود،حالش که بهتر شد،باز من#تنها شدم😔؛منِ خوش خیال به پدرم زنگ زده بودم بیایند اهواز،این چند وقت که مهدی هست دور هم باشیم.
#بعد از عملیات#بیت_المقدس بهش پیشنهاد دادند برود تبریز و #فرمانده سپاه بشود،#اصرار میکردم قبول کند،آخر گفت:"فکر نکن اونجا شهادت نیست،ترور که هست"دیگر تمام شد،هیچ چیز نگفتم😶،میدانست من به چی فکر میکنم.

#ماه رمضانِ سختی را توی اهواز گذراندم.
#مرداد ماه بود و خرما پزان اهواز،چهار روز کنتورمان سوخت🙁همسایه یک سیم به خانه مان کشید،با پنکه سر میکردم،انگار پنکه کنار تنور باشد😥باد داغ میزد،#چادرم را خیس میکردم،میکشیدم رویم و میخوابیدم جلوی پنکه،کمی خنک شوم،شب احیا ی سوم،مهدی رسید خانه،آماده شدم با هم برویم مراسم؛جایی.
#دیدم مهدی همانطور نشسته،خوابش برده😴.بعضی شبها خاکی و ژولیده میرسید😔،می نشست خستگیش در برود و بعد بلند شود دوش بگیرد و بخوابد،اما همانطوری خوابش میبرد،خودم لباسش را عوض میکردم.
#سرِ همین کم خوابی ها یکبار#تصادف کرد،لبش پاره شد و بخیه خورد؛ #خانه ی یکی از دوستانم بودم که زنگ زد،تا صدایش را شنیدم؛زدم زیر گریه😭
#بار آخری که رفته بودم اهواز،بیشتر میدیدمش،خبری از #عملیات بزرگ نبود و #مهدی زود به زود سر میزد،یک هفته به نظرم زیاد می آمد،گفت:"بد عادت شده ای ها، #باید زن جنگی باشی نه شهری" 👌👌
#میخواست برود خانه،من هم زود رفتم،خانه ی ما دونبش بود و دوتا در داشت؛ #مهدی زودتر رسیده بود و کمین میکشید😅 من از کدام در میروم تو🙃،من از این در وارد شدم؛مهدی پشت در دیگر قایم شده بود.🙈
#از پله میرفتم بالا که در زد،با آن قیافه ی گریان که به خودش گرفته بود و لباس خونینش،تا در را باز کردم،جا خوردم، #شروع کرد به اوهو اوهو کردن😐؛سر به سرم میگذاشت،ادای گریه ی من را در می آورد😐🙊
.
#ادامه_دارد

#شهدا #شهید #شهادت
@rahian_nur