پیرنگ | Peyrang

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

نگاهی به رمان «تونل»؛ ارنستو ساباتو
تونل؛ شعر زیبایی از جنون و مرگ

نویسنده: حدیث خیرآبادی


... آنچه پیش از همه برای مخاطب چشمگیر است، جمله‌های تکان‌دهنده‌ی آغاز رمان است؛ شروعی جسورانه، حیرت‌انگیز و گیرا، در حدّ و اندازه‌ی «بیگانه» آلبر کامو.

«کافی است بگویم من خوآن پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می‌کنم جریان دادرسی را همه به یاد می‌آورند و توضیح اضافی درباره‌‌ی خودم ضرورتی ندارد.»

ساباتو با جسارتی مثال‌زدنی، داستان را از همان ابتدا لو می‌دهد. آنچه باید آخر بگوید را اول می‌گوید و بدین ترتیب تعلیق کلاسیک داستانی را به سخره می‌گیرد. گویی خطاب به خودش می‌گوید خب ارنستو! این گوی و این میدان! اگر راست می‌گویی حالا روایت کن. و روایت می‌کند. روایتی پرپیچ‌و‌خم و تودرتو از مغاک ظلمانی روان و ذهن آدمی؛ و از همان ابتداست که گردش همزمان نویسنده، راوی و مخاطب در تونلی تودرتو، وهم‌انگیز و تاریک آغاز می‌شود.
درون راوی همچون تونل تاریکی است که روزی با درخشش آذرخشی کوچک، اندکی روشن شده است. آذرخشی که بهانه‌ی همه‌ی حرف‌ها و اعتراف‌های امروز راوی‌ است؛ عشق زنی که حالا دیگر نیست، کشته شده است.

«فقط یک نفر بود که می‌توانست مرا درک کند. ولی او همان زنی است که من او را کشتم.»

مخاطب با تجربه‌ی عشق راوی همراه می‌شود؛ عشق که می‌تواند همزمان هم درخشش باشد و هم گم شدن در تونلی تاریک.


متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#ارنستو_ساباتو
#حدیث_خیرآبادی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#یادکرد

به یاد آاگوستو روآ باستوس در سالمرگ‌اش با قسمتی از داستان حفاری


در ابتدا حدوداً سه متر عقب‌تر خاک کمی ریزش کرد. به نظرش اتفاق نگران‌کننده‌ای نیامد. احتمالاً فقط رگه‌ای نرم از زمین بالای سرش ریخته بود و تاریکی در حفره‌ی باریکی که فقط یک نفر می‌توانست در آن سینه‌خیز جلو یا عقب برود کمی غلیظ‌تر شده بود. اما نمی‌توانست بایستد تا ببیند چه شده. به پیشروی ادامه داد. با بشقابی حلبی زمین را می‌کند. رطوبت دم‌افزون که خاکِ سفت آهکی را می‌آکند، او را به شوق می‌آورد. چیزی تا رودخانه باقی نمانده بود، تا رسیدن به دهانه‌ی رهاننده که به رود باز می‌شد، نهایت چهار یا پنج متر که کندنش حدود بیست‌وپنج روز دیگر کار می‌برد.

شش زندانی پی‌درپی در نوبت‌‌های چهارساعته‌، حفاری را بیست سانتی‌متر در روز پیش می‌بردند. گرچه می‌توانستند سریع‌تر پیش بروند اما مقدار خاکی که می‌شد قاطی فضولات کرد و بی‌آنکه کسی متوجه بشود از سلول بیرون داد محدود بود. در قوطی‌هایی که روزی دوبار برای ادرار کردن به داخل سلول‌ فرستاده می‌شد نمی‌شاشیدند. کنج سلولِ مرطوب و ترک‌خورده کارشان را می‌کردند، تا هم از شدت تعفن کسی طرفشان نیاید و هم چند سانتی‌متر جای بیشتر برای قاچاق خاکِ حفرشده به دست بیاورند.

جنگ داخلی شش ماه پیش به پایان رسیده بود. چهار ماه بود داشتند تونل می‌کندند. در این بین، از هشتادونه زندانی سیاسی تلنبارشده در آن سلول نفرت‌انگیز هفده نفر مرده بودند، سلولی کثیف و تهوع‌آور که همچون سیاه‌چال‌های متعفن روم باستان بود و در زمان صلح هرگز بیش از هشت یا ده زندانی معمولی را در خود جا نداده بود.

از این هفده مرگ عبث، نُه زندانی بر اثر بیماری‌های مختلفی که قبل یا بعد از زندان به آن‌ها مبتلا شده بودند جان باخته بودند، دو نفر بر اثر عفونت شدید ریه و چهار نفر زیر فشارهای اتاق شکنجه. آن دو نفر دیگر با زدن رگ خودکشی کرده بودند، یکی با سنبله‌ی کمربندش و دیگری با بشقابی که لبه‌اش را با دیوار تیز کرده بود و حالا اسبابی شده بود برای کندن تونل.

این آماری بود که بر زندگی آن بینوایان حاکم بود. بر امیدها و دلسردی‌هایشان، اندوه پینه‌بسته، اما هنوز حساس‌شان، تشنگی، گشنگی، دردها و تعفن‌شان، بر آتش تنفر در خون‌شان و آن برق نفرتی که در چشمان‌شان می‌درخشید. همچون درخشش شمع‌هایی که چند متری جلوتر _ شاید فقط یک متر _ در کلیسا جلوی شمایل مقدسین می‌سوخت.

با اینکه آن حفره هنوز چشم باز نکرده بود، هنوز زاده نشده بود و همچون کودکی در بطن آن مردان مشتاق رشد می‌کرد، تنها راه ورود هوا به سلول بود. بوی پاک آزادی از آنجا می‌آمد، نسیمی خنک و درخشان از آنجا به میان فضولات می‌وزید. از آن حفره، در نوعی توهم ناشی از سرگیجه، هر چه را فراتر از آن دهانه‌ی سیاه بود لمس می‌کردند.

این بود آنچه زندانیان در شب‌های باریک تونل، وقت کندنِ زمین آهکی با بشقاب حلبی احساس می‌کردند.

ریزشی دیگر او را این‌بار از پا تا کلیه‌ها مدفون کرد. می‌خواست حرکت کند و اندام گیرافتاده را بیرون بکشد، اما نمی‌توانست. گوشت بدنش گزگز می‌کرد و درد در استخوان‌های پاهای مدفونش فزونی می‌گرفت که ناگهان دریافت واقعاً چه اتفاقی افتاده است. آنچه ریخته بود فقط یک رگة نرم خاک نبود. احتمالاً پشته‌ای خاک بود که تا سطح زمین می‌رسید، لایه‌ای ضخیم که تماماً بر اثر حفاری نشست کرده بود.


قسمتی از داستان حفاری، نوشته‌ی آاگوستو روآ باستوس، با ترجمه‌ی مزدک صدر.

منبع:
گاهنامه‌ی شماره‌ی دو پیرنگ - ویژه‌ی آمریکای لاتین


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#باستوس
#آمریکای_لاتین
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#یادکرد

یادی از آلخو کارپانتیه در سالروز رفتنش


سرسلسله‌ی رئالیسم جادویی امریکای لاتین کسی نیست جز آلخو کارپانتیه، دیپلمات و نویسنده‌ی اهل کوبا (۱۹۸۰-۱۹۰۴) که در هنگام سکونت خود در پاریس در دهه‌ی ۱۹۳۰، از جنبش‌های ادبی-هنری اروپایی از جمله سوررئالیسم متأثر شد و عصاره‌ی آن را به‌عنوان سوغات، به‌هنگام بازگشتش به کوبا و همین‌طور اقامت در ونزوئلا و هائیتی، برای امریکای لاتین به ارمغان برد. اچه‌وریا می‌گوید او شکل ویژه‌ای از رئالیسم جادویی را تحت عنوان «رئالیسم شگفت‌انگیز» به وجود آورد.
در سال‌هایی که انقلاب کوبا (سال ۱۹۵۹) در شرف وقوع بود، کارپانتیه مشهورترین رمان خود با نام «قلمرو این عالم» را نوشت. او در پیشگفتار این رمان، بیانیه‌ای دارد مبنی بر انفکاک از نفوذ رئالیسم جادویی فرانتس رُه. او در این بیانیه، گونه‌ای نو از این سبک را پی می‌ریزد که منحصر به بافتار امریکای لاتین است و از آن سرچشمه می‌گیرد. به‌ویژه، به تأثیرات فرهنگی گوناگونی اشاره می‌کند که افریقایی - امریکایی‌ها و بومیان در این منطقه داشته‌اند:
«امریکا [امریکای لاتین] سرزمینی بکر است و به دلیل شیوه‌ی تربیت و هستی‌شناختی ما، به علت موجودیت فاوستی سرخ‌پوستان و سیاهان، به دلیل افشای آن پس از کشفش و آمیزش نژادی بارورش، از هرگونه سوء‌استفاده‌ی اسطوره‌شناختی مبری است. در نهایت، تاریخ امریکا، جز تاریخچه‌ی واقعیتی شگفت‌انگیز چیست؟»


برگرفته از یادداشت:
رئالیسم جادویی و نقش آلخو کارپانتیه در «بازگشت به خاستگاه»

نویسنده: #حدیث_خیرآبادی


منبع:
گاهنامه‌ی شماره‌ی دو پیرنگ - ویژه‌ی آمریکای لاتین


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آلخو_کارپانتیه
#آمریکای_لاتین
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

رمان مرگ آرتیمو کروز و امکانات فراوان برای مردن

نویسنده: نغمه کرم‌نژاد

«فقط هم اوست که می‌میرد، مگر نه؟ هم او و نه هیچ‌کس دیگری. به این می‌ماند که با مرگ او دیگران از مردن معاف شوند، این بار فقط آرتیمو کروز می‌میرد.»

«مرگ آرتیمو کروز» چهارمین رمان «کارلوس فوئنتس» و منتشرشده به سال ۱۹۶۲ در مکزیک، از کارهای اولیه‌ی فوئنتس بعد از رمان‌های «جایی که هوا پاک است»، «آسوده‌خاطر» و «آئورا»، سرگذشت یک انقلابیِ سابق، سیاست‌مدار، صاحب‌امتیاز مطرح‌ترین روزنامه‌ی مکزیک، زمین‌دار، فعال اقتصادی و رانت‌خوار است که حالا در هفتاد و یک سالگی بر بستر مرگ و احتضار و در حالت سکرات، گذشته را احضار می‌کند به مثابه‌ی فرصتی برای بازنگریِ کل زندگی‌اش. مواجهه‌ای از جنس اعتراف که تلخیِ رویارویی با فقدان را دارد. فقدانِ آرمان‌های یک انقلاب، اخلاق، عشق و زندگی. رویارویی با آنچه می‌توانست باشد که نیست. مرگ آرتیمو کروز مرگ یک انقلاب، یک باور و عشق است.

شاید بتوان «آرتیمو کروز» را یک تیپ تکرار‌شونده از تمامی بازیگرانِ قلمرویِ قدرت، زیر لوای آرمان‌خواهی دانست. به همان‌سان می‌توان او را مردی پیچیده، شوخ و ازهم‌پاشیده توصیف کرد و شخصیتی که به طور مقاومت‌ناپذیری قهرمان به نظر می‌آید. کروز حالا در واپسین لحظات، بی‌آنکه فرصتی داشته باشد، میان انباشته‌ای از باید‌ها و نبایدهای زندگی‌اش دست و پا می‌زند. تنفر و نگاهِ تحقیرآمیزش در تضادی آشکار با وجهِ دیگر شخصیتش است که مدام خودش را برای خودش واگویه می‌کند؛ با چراها، توجیهات و دلیل‌تراشی. و همین است که به او جایگاهی فراتر از یک تیپِ شخصیتی می‌دهد. او بسیار به دست آورده و بسیار از دست داده است. این دوگانگی آنجایی شدت می‌گیرد که کروز با به دست گرفتن جایگاهی که از آنِ «گونزالو» است، به جای او زندگی می‌کند. در حقیقت شتاب کروز در حرکتِ به سمت تباهی پس از آنکه او شاهد تیرباران دو هم‌سلولی‌اش است، شدت می‌گیرد...
در هر حال «آرتیمو کروز» و آنچه که هست بازتابی‌ست از شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن دوره‌ و البته روح مکزیک.

«مرگ آرتیمو کروز» در دوره‌ای نوشته شد که در کوبا به رهبری «فیدل کاسترو» انقلاب شده بود و واکنش‌های بسیاری را در جهان و آمریکای لاتین در پی داشت و طبعن واکنش فوئنتس را که در رمانش مهم‌ترین انقلاب قرن بیستم و شورش‌های جناح‌های متفاوت را (از سال ۱۹۱۰ در مکزیک آغاز شده بود)، بازنگری می‌کند. از درگیری‌های مدنی در دهه‌ی ۱۹۲۰ گرفته تا تحولات شدید اقتصادی در دهه‌ی ۱۹۳۰ و بعد از آن. ناآرامی‌هایی که به نظر تمام‌ناشدنی بود.
در همان دوران برخی معتقد بودند، که زمان آن رسیده است که انقلاب واقعی را با کمک آثاری مانند «مرگ آرتیمو کروز» از سر گیرند. اگرچه به قول خود فوئنتس، رمان‌ها لزومن نمی‌توانند تأثیر سیاسی داشته باشند: «اصلاً این تفکر می‌تواند یک توهم باشد. مثلاً نویسندگانی مثل «چارلز دیکنز» و «جورج اورول» چنین تأثیری داشتند. یک رمان معمولاً خیلی ساکت و بی‌سروصدا و در مدت زمانی خیلی طولانی به عمق جامعه نفوذ می‌کند. مثلاً «اونوره دو بالزاک» تأثیر فوری و بلافاصله بر سیاست نداشت ولی در درازمدت باعث شد ما بتوانیم بورژوازی قرن نوزدهم را تصور کنیم... البته این حرف‌هایی که من می‌زنم به معنای انکار تأثیر بلافاصله‌ی رمان «خوشه‌های خشمِ جان اشتاین بک» نیست... ولی این یک استثناست.»
به هر روی بی‌شک این رمان یک سفر شگفت‌انگیز به روح مکزیک و تاریخ مدرن مکزیک است. تمدنی کهن که از ابتدای قرن شانزدهم میلادی جولانگاه اسپانیایی‌ها، اروپایی‌ها و سپس آمریکای شمالی شد.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/

#آمریکای_لاتین
#کارلوس_فوئنتس
#نغمه_کرم_نژاد

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#یادکرد

یادی از گابریل گارسیا مارکز در سالروز رفتنش


در هر رمانی، شخصیت کلاژ است، کلاژی از شخصیت‌های متفاوتی که می‌شناسید یا درباره‌شان شنیده یا خوانده‌اید. هر چیزی را که می‌توانستم درباره‌ی دیکتاتورهای آمریکای لاتین در قرن گذشته و اوایل این قرن پیدا کنم، خواندم. هم‌چنین با بسیاری از مردمی که زیر سلطه‌ی استبداد زندگی کرده‌اند صحبت کردم. حداقل ده سال این کار را می‌کردم. وقتی ایده‌ی روشنی از چیزی که هر شخصیت قرار بود باشد در ذهن داشتم، تلاش کردم هر چه را خوانده و شنیده بودم فراموش کنم تا بتوانم آن‌ها را، بدون استفاده از موقعیت‌هایی که در زندگی واقعی رخ داده بودند، بیافرینم. زمانی متوجه شدم که به‌شخصه، در هیچ دوره‌ای تحت حکومتی استبدادی زندگی نکرده‌ام پس، فکر کردم اگر کتاب را در اسپانیا می‌نوشتم، می‌توانستم ببینم فضای زندگی تحت یک دیکتاتوری ریشه‌دار و دیرینه چگونه است. اما متوجه شدم که فضا در اسپانیا و زیر نظر حکومت فرانکو، با دیکتاتوری کارائیبی متفاوت است. کتاب برای حدوداً یک سال متوقف شده بود. چیزی کم بود و مطمئن نبودم چه. بعد ناگهان به ذهنم رسید بهترین کار، بازگشتن به کارائیب است. بنابراین همگی به بارانکوییلا در کلمبیا برگشتیم. به روزنامه‌نگارها جمله‌ای گفتم که فکر کردند شوخی است. گفتم دارم برمی‌گردم چون بوی گوآوا یادم رفته است. در حقیقت این چیزی بود که واقعاً برای تمام‌کردن کتابم نیاز داشتم. سرتاسر کارائیب را سفر کردم. جزیره به جزیره، رگه‌هایی را پیدا می‌کردم از همان چیزی که رمانم کم داشت.


باز هم درباره‌ی رئالیسم جادویی؛
گزین‌آموزه‌هایی از مصاحبه‌ی مارکز با پاریس ریویو

نویسنده: فرشید سادات‌شریفی


منبع:
گاهنامه‌ی شماره‌ی دو پیرنگ - ویژه‌ی آمریکای لاتین


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#گابریل_گارسیا_مارکز
#آمریکای_لاتین
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/

 
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

گذشته، اندوه ملال‌آور حال است

یادداشتی بر روی داستان ملکه‌ی عروسک‌ها از کارلوس فوئنتس

نویسنده: عطیه رادمنش احسنی


«ملکه‌ی عروسک‌ها» یکی از داستان‌های کوتاه «کارلوس فوئنتس» (۱۹۲۸ـ۲۰۱۲) در اصل طرح‌واره‌ای است از بارقه‌های خاطره‌ای در گذشته‌ی راوی داستان. گذشته، مرگ و عشق به مانند بیش‌تر آثار فوئنتس در این‌جا نیز از مفاهیم اصلی داستان ‌اند. فوئنتس؛ یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان امریکای لاتین، در کنار مارکز، یوسا و کورتاسار که به تولد جهانی ادبیات امریکای لاتین شهرت دارند، سهم بزرگی نیز در شکوفایی دوباره‌ی داستان کوتاه داشتند. تا جایی که بعضی از منتقدین و خوانندگان متعصب این هیولای ادبی معتقدند؛ داستان‌های کوتاه فوئنتس موفق‌تر از داستان‌های بورخس، نویسنده‌ی بزرگ آرژانتینی است.

داستان کوتاه همیشه خوانندگان محدودتری نسبت به رمان داشته و دارد. رمان‌های فوئنتس هم در مقایسه با داستان‌های کوتاه او، محبوبیت و اقبال عمومیِ بیش‌تری دارند. در ایران اغلب رمان‌های این نویسنده‌ی مکزیکی با ترجمه‌ی دقیق عبدالله کوثری به فارسی منتشر شده‌اند. داستان ملکه‌ی عروسک‌ها نیز با ترجمه‌ی عبدالله کوثری در مجموعه‌ی «داستان‌های کوتاه امریکای لاتین»، توسط نشر نی به چاپ رسیده.

ملکه‌ی عروسک‌ها، داستانی است ذهن‌مبنا در حسرت نشاط و خلسه‌ی دوران کودکی و در رثای زمان. زمانی که بی‌رحمانه تمام طراوت گذشته را تبدیل به واقعیتی زمخت و خاکستری کرده است.
راوی مرد بیست‌ونه ساله‌ای است که در ملال روزمرگی، کارتی را اتفاقی از لای یکی از کتاب‌های کتابخانه‌اش پیدا می‌کند. کتاب متعلق به دوران نوجوانی‌ او است. روی کارت با دست‌خطی کودکانه نوشته شده: «آمیلامیا دوست خوبش را فراموش نمی‌کند، به اینجا که نقشه‌ش را کشیدم بی‌یا تا من را ببینی.» و پشت کارت نقشه‌ی کوره‌راهی و نیمکتی که یادآور گذشته‌ی راوی است، نقاشی شده. زمانی که پسری چهارده ساله بوده و چند ساعتی را به دور از اجبار و فشار مدرسه، به خواندن کتاب‌ می‌گذرانده. با دیدن آن کارت، خاطره‌ی آن روزها و آن پارک و نیمکت و کتاب‌هایی که آن‌جا می‌خوانده و آمیلامیا ـ دختر و همبازی هفت ساله‌اش ـ را به یاد می‌آورد.
راوی بی‌نام‌ونشان داستان، در هزارتوهای گذشته و در یک سفر ذهنی تلاش می‌کند که چهره‌ی آمیلامیا و جزئیات گفت‌وگوها و اتفاقات گذشته را به یاد آورد.

فوئنتس داستان را در پنج بخش بازنمایی کرده است. پنج برش از گذشته و جست‌وجوی آن گذشته ـ آمیلامیا ـ در زمان دراماتیک داستان. بخش اول پیدا کردن کارت است و زدودن غبار از گذشته و حضور شبح‌گونه‌ی آمیلامیا در ذهن راوی. در بخش دوم داستان، راوی به همان شهر و خلوتگاه دوران نوجوانی بازمی‌گردد. شهری که بنا به گفته‌ی او سال‌ها از آن دور بوده است. موقعیت مکانی در این داستان بیش‌تر حالتی استعاری است و درون‌ذهنی. راوی به زمان حال گزارشی (استمراری) همه‌چیز را روایت می‌کند ـ مشاهدات‌اش از پارک کودکی و دنبال کردن نقشه‌ی آمیلامیا. فوئنتس با توصیفات زبانی منحصربه‌فردش و نثری تغزلی، هم وجه وهم‌گونه‌ی کار را شدت می‌بخشد و هم از طرفی با زمان افعال، وضعیتی گزارشی و واقعی خلق می‌کند. به گونه‌ای که انگار آمیلامیا عیش گمشده‌ی تمام خوانندگانی باشد که داستان را می‌خوانند و او وظیفه دارد آن گذشته و عیش را با زمان افعال، در اکنون، جاری کند. راوی از ابتدای این جست‌وجو و بعدتر تا انتهای داستان در همان زمان باقی می‌ماند و جاودانه می‌شود. و این مسیر کشف دوباره‌ی عیش که در نهایت مرگ سرخوشی است، استمرار زمان و تکرار ملال‌آور روزهاست.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#کارلوس_فوئنتس
#عطیه_رادمنش_احسنی
#عبدالله_کوثری



@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

نگاهی به محتوای داستان «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد»


نویسنده: شقایق بشیرزاده

«زندگی بهترین چیزی است که تا به حال اختراع شده است»

سرهنگ که به استدلال آماده شده‌اش نزدیک می‌شد گفت: ـ همه‌ی این‌ها به خاطر آگوستینو است. قیافه‌اش را به یاد بیاور. وقتی آمد و به ما گفت که خروس برنده شده است. زن به فکر پسرش افتاد. فریاد زد: ـ همین خروس‌های ملعون باعث مرگش شدند. اگر سوم ژانویه در خانه می‌ماند اجلش نمی‌رسید.) در انتهای داستان، زن سرهنگ که عرصه به او تنگ آمده و راضی به فروش خروس است از سرهنگ می‌پرسد اگر خروس در مسابقه باخت چه می‌شود؟ سرهنگ در پاسخ می‌گوید این خروس نمی‌بازد. و به قدری با اطمینان این جمله را به زبان می‌آورد که نشان می‌دهد باختن خروس یعنی باختن تمام ایدئولوژی‌ها و تمام امیدهای سرهنگ. خروس همان چیزی‌ست که کشمکش اصلی داستان را ایجاد کرده است و تا به انتها این کشمکش ادامه دارد. تسلیم شدن سرهنگ به فروختن خروس چرخشی دیگر به داستان می‌دهد. و این جدال است که سرهنگ را به حقیقتی که به دنبالش بود می‌رساند. (هفتاد و پنج سال طول کشیده بود؛ دقیقه به دقیقه‌ی عمر هفتاد و پنج ساله‌اش؛ تا سرهنگ به این لحظه برسد. خود را پاک، رک، و شکست‌ناپذیر یافت و در آن دم، جواب داد: ـ گه! )
مارکز در این داستان با استفاده  از ایماژها، استعاره‌ها و نمادها سعی به ساختن تصویری بزرگ‌تر کرده است. او مرگ را به چتر شبیه می‌کند و در جایی با استفاده از ساعت دیواری خانه‌ی سرهنگ که به فروش نمی‌رود نشان می‌دهد که زمان از دست رفته را نمی‌شود تبدیل به چیزی قیمتی کرد. او از خانه‌ی محقر سرهنگ و معدود شخصیت‌های داستان نمایی کامل از سیاست و فرهنگ کلمبیا را نمایش می‌دهد. سباس دوست سرهنگ، تنها رهبر حزبی که از پیگرد سیاسی جان سالم به در برده و از پولدارهای شهر حساب می‌شود، نشان‌دهنده‌ی جماعت نوکیسه و حزب بادی است که برایشان آرمان و ایدئولوژی همان چیزی‌ست که آن‌ها را بالاتر ببرد. سرهنگ و دوستانش که اکثرا مرده‌اند نماد نسل قدیمی‌تری از کلمبیا هستند. نسلی که جنگیده‌اند و زندگیشان را به هیچ باخته‌اند و آنچه که از آن‌ها به جا مانده یک جفت کفش نو و چتری پاره‌پاره است. در مقابل، آگوستینو و دوستانش نمادی از نسل جدید هستند. جوانانی که دغدغه‌شان جنگ خروس است و تنها راهی که از دولت می‌توانند انتقام بگیرند برنده شدن خروسشان در این جنگ است. جنگی که برای آن جانشان را هم می‌دهند. سرهنگ برای بقای این نسل به هر دری می‌زند تا خروس را از دست ندهد. حتی اگر به قیمت جان زنش تمام شود. بالاتر از هر آنچه که به آن اعتقاد داشته و دارد، برای او امید (خروس) از غذایی که می‌خورد و هوایی که نفس می‌کشد واجب‌تر است. سرهنگ تنها به امید زنده است.





متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#گابریل_گارسیا_مارکز
#شقایق_بشیرزاده


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
#مصاحبه

کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»
گفت‌وگویی با آریل دورفمن
 
 مترجم: #شبنم_عاملی

آریل دورفمن نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس شیلیایی- آمریکایی است که در سال ۱۹۷۳ به دلایل سیاسی مجبور به ترک شیلی شد. او در نوشته‌هایش همواره صدای قدرتمندی علیه ظلم سیاسی و نقض حقوق بشر بوده است. برخی از آثار مهم او همچون «بیوه‌ها» و «شکستن طلسم وحشت» به فارسی ترجمه شده و در دسترس است. در ادامه قسمتی از مصاحبه‌ی دورفمن که در سفرش به هندوستان با «ایندیا اینک» انجام داده و در نیویورک تایمز چاپ شده است را می‌خوانیم.
 
سوال: نویسنده بودن در تبعید چگونه است؟
جواب: شگفت‌انگیز است که چگونه فاصله‌ای که من از شیلی و آمریکای جنوبی گرفتم به من اجازه داد که به اینجا – هندوستان - بیایم تا یک فاصله‌ی قطعی با کشورم داشته باشم و تبدیل به شخصی شوم که همه جا خانه‌ی او است. حالا حس میکنم حتی می‌توانم داستانهای هندی را از آن خود کنم و به جهان عرضه کنم.
تبعید برای زندگی من بنیادی بوده است. من تبعیدم را از زمانی که دو سال و نیمه بودم شروع کردم. آرژانتین را ترک کردم و به نیویورک رفتم، با آمریکایی‌ها سازگار و آمریکایی شدم. بعد پدرم مجبور شد آمریکا را ترک کند و به شیلی برود. پس شیلیایی شدم و وقتی مجبور شدم شیلی را ترک کنم، تبدیل به یک «شخص جهانی» شدم.
ناملایمات رفتن به جایی به نام وطن و از دست دادن آن دائما به من ضربه می‌زد. اگرچه این آرزو را برای هیچ‌کسی نمی‌کنم و تقدیری نیست که برای کسی بخواهم، من این سرنوشت را در آغوش گرفته‌ام - با کمال میل آن را پذیرفته‌ام -، چون به من اجازه داده است تا به صورتی بنویسم که در حال حاضر می‌نویسم. فکر می‌کنم تبعیدی بودن یک نفرین است که شما احتیاج دارید آن را تبدیل به یک نعمت کنید. شما به تبعید فرستاده می‌شوید که سکوت کنید و صدای شما به خانه نرسد و همانجا بمیرید. به همین دلیل من کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»


متن کامل این مصاحبه را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#آریل_دورفمن

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

داستان «مدِ تکرار»
نویسنده: نغمه کرم‌نژاد

ما نشسته بودیم به تماشای ناخدا. ناخدا موسا کاسه‌کرف را از آب گرفت. ماهی‌ها را پیش چشم اهالی آونگ کرد. بعد پیش‌تر رفت انداختشان روی خاک، پیشِ پاهای بی‌پاپوش ما که پوشانده بودیم در ماسه‌های ساحل. ماهی‌ها پیچ و تابی خوردند. چند بار بالا و پایین پریدند. بعد خسته و بی‌نفس بی‌حرکت شدند. از زیر شن و ماسه فقط چشم‌هاشان پیدا بود که وق‌زده، بیدار مانده بودند. ناخدا سیگار دیگر را از پشت گوشش برداشت. دی‌احمد آتشش را چسباند به سیگار ناخدا موسا. بعد زانو به بغل گرفت. و کف دستش را گذاشت بر آن نیمه‌ی خالی از ردیفِ خال. ناخدا دمی بر سیگار زد که تمامی نداشت. بعد دود را نگه داشت و زل زد به جای دوری از مطاف. دی‌احمد که چشم به دهان ناخدا داشت گفت: «خب؟» سراغ نداشت ناخدا موسا این‌جور ماهی‌های به دام‌افتاده را به خاک بیندازد تا پوشیده از شن جان بدهند. خب را برای همین گفت. ناخدا بعدِ آن پک طولانی بالاخره دهن باز کرد و مهِ بی‌جانِ دود از زیر لب‌های پهنش بیرون خزید. «خاک قرار میاره. نه‌درسته دی‌احمد؟» پاهای ما زیر شن و ماسه لولیدند. شن‌ها را کنار زدیم و دست‌هامان را حلقه کردیم دور زانوها. دی‌احمد نگاهش را از ما گرفت. «چه کنیم خو. جُستیمش که بدیمش به خاک؟» دوباره گفت «یادتان نیست؟ موج افتاده بود به دلش. خودم پاپی‌اش شدم که کبوتر کجا؟» بعد انگشت دراز کرد تا آن‌جا که ردیفی از کپرهای گلی بود: «سی کن. سال پیش بود. داشت از همان‌جا می‌رفت.» و انگشتش را کشید تا جایی که دماغه بود و نبود. گفت: «گفتمش کبوتر پا تند کردی!» کبوتر برقع گلدوزی‌شده‌اش را کشیده بود تا روی بینی بلندش. گفت: «مهمانی دارم از بوشهر.»
«مهمان تو این موقع؟»
یکی گفت: «با کدام کشتی؟ با کدام ناخدا؟»
کبوتر گفته بود: «تا کشتی برسه و لنگر بندازه و بار و مسافر، مطاف بیرون می‌زنه.»
«موج مطاف نخورده؟ جانش هیچ. مگه لنجش مال خودش نباشه.»
اینها را یادمان آورد دی‌احمد. خودمان هم یادمان بود. یادمان آمد کبوتر سالی پیش که می‌گذشت، دی‌احمد این‌ها را گفته بود. باقی هم پیِ حرفش را گرفته بودند. خواب‌نما شده بود وگرنه خویشی نداشت کبوتر که مسافرش بشود. مد که بود کشتی‌ها مطاف را نمی‌دیدند و می‌نشستند به گل. ما را نمی‌دیدند. کبوتر پشت به تشر اهالی، کوش‌هاش را به زمین کشیده و رفته بود تا دماغه که دیگر نبود. مد که می‌شد همه‌ی ما کنج و پناهی می‌ماندیم. و از حفره‌های دیوارها زل می‌زدیم به آب که پیش می‌کشید.
ناخدا با دو پک سیگار را به ته رساند و ته کبود را فشرد در ماسه‌ی خیس کنار ماهی‌های مانده در شن. و دود دومین پک را نگه داشت.
«از بس که تنهایی کشید.» دود رقیقی از گوشه‌ی دهانش راه باز کرد تا جلوی نگاه ما و دی‌احمد.
«چه می‌کردیم خو. یه روز آب آوردش یه روز بردش. مال این‌جا نبود.»
«حالا که این‌جایی شده.»
«با این رمه‌ی سر به موج خورده، نه‌بیاد اون روزی که اهالی شب، رو ما سایه بندازن. ها ناخدا؟»
«تا مد باشه همینه حال و روزمان.»
یادمان نیست از کی این‌جا بودیم. دی‌احمد می‌گفت از وقتی مطاف بوده ما اهالی بوده‌ایم. تن به مطافی دادیم که هی می‌رود زیر هی می‌آید رو. اما یادمان هست کبوتر کی آمد. دختر کم‌سالی با موی آشفته، چشم‌های گرد و درشت، دهان ریز و بینی بلند که تا دو روز کنج قایقی شکسته و به گل‌نشسته کِز کرد و پا به خاک نگذاشت.

متن کامل این داستان را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#نغمه_کرم_نژاد
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

نگاهی به رمان «آقای رئیس‌جمهور»؛ میگل آنخل آستوریاس
«آن‌قدر غم‌زده که گویی مرده بودند»

نویسنده: حدیث خیرآبادی


«کشورش چنان او را غرق اندوه می‌ساخت که گویی خونش فاسد شده است.»

یک دیکتاتور و یک حکومت دیکتاتوری، از شما و از سرزمین‌تان چه خواهد ساخت؟ میگل آنخل آستوریاس (۱۹۷۴-۱۸۹۹) نویسنده‌ی برجسته‌ی‌ گواتمالایی در رمان معروفش «آقای رئیس‌جمهور»، تجسمی از پاسخ این سؤال را به مخاطب خود می‌دهد؛ کابوسی هولناک و بی‌انتها، سیاهچاله‌ای مخوف، تودرتویی از هزاران بن‌بست و سوزشی تا مغز استخوان از گلویی بی‌فریاد.
...
طرح داستان، بسیار ساده است و گسترش‌یافته‌ی داستان کوتاهی به نام «گدایان سیاسی» که آستوریاس پیش از آن نوشته بود: در یک کشور که نامی از آن برده نمی‌شود، یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ی نظامی - کلنل پارالس سونرینته-، به اشتباه توسط یک گدای روانی کشته می‌شود. آقای رئیس‌جمهور از این فرصت استفاده می‌کند تا قتل را به گردنِ یک ژنرال عالی‌رتبه‌ی دیگر که مظنون به طرح‌ریزیِ یک انقلاب علیه اوست، بیندازد و همین موضوع، زنجیره‌ای از حوادث را به وجود می‌آورد که به همه‌ی ساختارهای جامعه نقب می‌زند و با تمرکز بر چند شخصیت محوری، بر فکر، رفتار و روانِ آدمیان این جامعه، نور می‌تاباند.


متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#میگل_آنخل_آستوریاس
#حدیث_خیرآبادی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
#درباره_نویسنده
#معرفی_کتاب


معرفی کتاب آگراندیسمان و چند داستان دیگر
و
خولیو کُرتاثار


نویسنده: نغمه کرم‌نژاد


«برای من ادبیات نوعی بازی است... ادبیات این‌ است ـ یک بازی، اما بازی‌ای که می‌شود زندگی‌ات را صرف آن کنی. می‌توان هر کاری برای این بازی انجام داد.»
.


اگر بخواهیم پیرامون خود و آنچه را که تابه‌حال از کنارش به آسودگی گذر کرده بودیم، چندباره نگاه کنیم، خواندن «آگراندیسمان و چند داستان دیگر»، بهترین راه برای بیرون رفتن از این دنیای تکراری‌ست.

کرتاثار نویسنده‌ای‌ست با زبان و نثری درخشان. زبان ادبی او در اکثر آثارش تلفیقی‌ست از زبان اسپانیایی کوچه و بازار با مفاهیم زیباشناختی فاخر. از این رو عمومن طنز ظریفی در این میانه شکل می‌گیرد که البته بازسازی آن طنز به دیگر زبان‌ها مشکل است. داستان‌های تکنیکی و فنی او و مهارتش در نوشتن داستان‌های اسطوره‌ای و رمزآلود و باورپذیرکردنِ امرِ فراواقعی و ناملموس، او را درجایگاه یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌های آمریکای جنوبی قرار داده است.

آنچه مسلم است مرز بین واقعیت و خیال یا فراواقعیت به مرور و طی سال‌های پایانی عمر کرتاثار، در داستان‌های او تنگاتنگ‌تر شده است. کرتاثار خودش در گفت‌وگویی که در مجله‌ی پاریس ریویو با جیسون ویز (۱۹۸۴) داشته، اشاره می‌کند؛ «حس می‌کنم که در داستان‌های اخیرم فاصله‌ی بین آنچه ما تخیل می‌نامیم و آنچه واقعیت، کمتر شده است. در داستان‌های قدیمی‌ترِ من، این فاصله بیشتر بود. چون امر خیالی حقیقتن امرِ خیالی بود، و گاهی تا مرز ماوراالطبیعه پیش می‌رفت. البته که امر خیالی دچار دگردیسی و تغییر شده است. به عنوان مثال مفهوم خارق‌العاده‌ای که ما در دوران رمان‌های گوتیک در انگلیس داشتیم، هیچ ارتباطی با مفهوم امروز ما از آن ندارد. حالا وقتی رمان «قلعه‌ی اوترانتو» را می‌خوانیم به خنده می‌افتیم ـ ارواحی که سفیدپوشند، اسکلت‌هایی که دور می‌چرخند و با زنجیرهاشان سروصدا می‌کنند. حالا تصور من این است که امرِ خیالی یا فراواقع بسیار به آنچه ما واقعیت یا رئالیسم می‌نامیم نزدیک‌تر شده است. شاید به این دلیل که رئالیسم بیشتر و بیشتر به سمت تخیل پیش می‌رود.»

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو- ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:

https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#خولیو_کرتاثار
#آگراندیسمان_و_چند_داستان_دیگر
#امید_نیک_فرجام
#نشر_چشمه
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

#داستان

برخورد با خائن

آاوگوستو روآ باستوس


ترجمه: #مزدک_صدر


روزنامه‌فروش بیهوده دستش را دراز کرد تا باقی‌مانده‌ی پول را برگرداند. او پول را نگرفت. اصلاً یادش نبود که باید بقیه‌ی پولش را پس بگیرد. تمام توجه‌اش ناگهان به مردی جلب شده بود که در پیاده‌رو از او دور می‌شد و عصایی نازک را در دست تاب می‌داد. پی‌اش راه افتاد. با خود گفت: «خودش است. باید خودش باشد.» متوجه شد که دورانی طولانی همراه با انبوهی از اتفاقات ریز و درشت تقلا می‌کند تا خود را در کسری از ثانیه بگنجاند. آن لحظة روشن کافی بود تا آن مرد را از پشت سر بشناسد. آدم‌هایی هستند که نه یک چهره بلکه صدها چهره دارند، چهره‌هایی در هر سو، پس و پیش، اما تمام این چهره‌ها حتی در ریزترین جزئیات به هم شبیه‌اند و معرف یک هویت، این آدم‌ها هرچه هم تلاش کنند تا بدون جلب توجه بگذرند باز هم شناخته می‌شوند. فقط به همین دلیل بود که به محض دیدنش او را شناخت، آن هم میان آن همه عابر ناشناس و شتابان و باوجوداینکه پشتش به او بود و داشت دور می‌شد. اما آن دیگری هم باید او را شناخته باشد، همان‌وقت که از کنارش رد می‌شده، در نگاه اول. او هم در آن لحظه مردد شد، سرعت گام‌هایش به طرزی نامحسوس تغییر کرد، و عصای ظریفش در دستش لرزید، نه از روی ترس، حیرت یا حتی تعجب، بلکه برای قرارگرفتن در مرکز ثقل جدیدی که پرش ناگهانی زمان بر اثر به یاد آوردن خاطرات در آدم بوجود می‌آورد، گویی یکباره بر روی کاشی‌های لقی که در حافظه هم هستند پا گذاشته باشد. او را دید که روزنامه را از دست فروشنده گرفت و ماهرانه تا زد. حتی دید که دست او به دور روزنامه منقبض می‌شود. مرد عصایی به خود گفت: «خودش است. خیلی چاق شده، اما خودش است.» آنچه متقاعدش کرده بود طرز پول دادن او به روزنامه‌فروش بود. بی‌آنکه ببیند که مرد باقی‌مانده پولش را نمی‌گیرد با خود گفت: «غرورش را کنار نگذاشته.» رو برنگرداند. خودش را به ندیدن یا به بی‌تفاوتی زد. این کار عادتش شده بود. نه اینکه اعتماد به نفسی کاذب داشته باشد. اگر هم اداواصولی در رفتارش بود، می‌توان گفت که از آن رفتار لذت می‌برد. چوب‌دست براقش که درخششی کهربایی داشت نوسان موزون خود را بازیافت.

تعقیب‌‌کننده پا تند کرد. آن پرونده قدیمی که سال‌ها پیش بایگانی شده بود، اما برای آن‌ها هنوز بسته نشده بود، با تمام جزئیات در ذهنش شناور شد. چنان برای رسیدن به او تند می‌رفت که لحظه‌ای سکندری خورد. دیگری آهسته گام برمی‌داشت، نوک عصایش را آرام بر موزائیک‌های پیاده‌رو می‌سایید یا عصا را بین انگشت‌هایش می‌چرخاند، البته نه مثل فوکولی‌های پابه‌سن‌گذاشته‌ای که قصد خودنمایی دارند بلکه از روی عادتی قدیمی. تعقیب‌کننده خندید: «مترسک! مثل همیشه!» با غیظی فروخورده و فزاینده به هیکل هنوز خدنگ و محکم او نگاه می‌کرد، به قفای کودکانه‌اش در زیر موهایی خاکستری، به شانة چپش که کمی افتاده بود، به پاهای بلندش که انعطاف دوران جوانی را نداشتند. گام برداشتن‌اش شبیه تقلیدی ناشیانه از رژه‌ی نظامیان شده بود، گرچه نظامی‌های تعلیم‌ندیده و زه‌زده. کت‌وشلوارش فرسوده اما پاکیزه و مرتب بود، ذره‌ای چروک نداشت. کتش که برشی مطابق مُد قدیمی داشت و معلوم بود مال زمانی است که صاحبش سرباز بوده، کاملاً اندازه‌اش بود. برعکس او که به راحتی می‌شد فهمید چاقی فزاینده مجبورش کرده روزبه‌روز لباس‌های گشادتری بپوشد. با پشت دست عرق صورتش را پاک کرد. عرق حتی روزنامه‌ی لوله‌شده و چروک را هم لک کرده بود. مرد عصایی با خود گفت: «دارد دنبالم می‌آید. گمان نکنم قصدش حرف زدن درباره‌ی آن موضوع باشد. معلوم است که توضیحات من چندان راضی‌شان نکرده. سی سال است که همه‌مان مرده‌ایم اما یکهو یکی‌شان از قبر درمی‌آید و می‌افتد پی‌ام...»

ادامه‌ی این داستان را می‌توانید در گاهنامه‌ی پیرنگ ویژه‌‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:

https://www.peyrang.org/shop/

#آمریکای_لاتین
#ااوگوستو_روا_باستوس
#مزدک_صدر


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
#معرفی_کتاب

بیوه‌ها؛ زنانی که مرگِ مردهاشان را واخواهی می‌کنند
 
نویسنده: شبنم عاملی
 
بیوه‌ها نوشته‌ی آریل دورفمن، کتابی است درباره‌ی زن‌هایی که همواره قربانی اصلی سیاست و جنگ قدرت بوده‌اند. زن‌هایی که در طول تاریخ بیشترین آسیب را در حکومت‌های دیکتاتوری دیده‌اند و خواهند دید. زن‌هایی چشم‌انتظار مردهاشان. نگران پدرها، شوهرها، پسرها و برادرهاشان.
 
دورفمن نویسنده‌ی اهل شیلی، این کتاب را در تبعید نوشت و در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید: «ابتدا قصد داشتم این کتاب را با نام مستعار چاپ کنم. تصمیم گرفته بودم پدر واقعی‌اش را مخفی کنم، البته نه به علت شرمندگی از پسرم، بلکه به این سبب که کتاب‌هایی که اسم من را بر خود دارند، نمی‌توانند آزادانه در شیلی منتشر شوند.»
 
او به چشم خود دیده‌ بود که حکومت‌های دیکتاتور آدم‌ها را در دل شب می‌برند و دیگر کسی اثری از آنها نمی‌بیند. این حکومت‌ها حتی جسد و قبری را برای دستگیرشد‌گان برنمی‌تابند. انگار هرگز وجود نداشته‌اند. در ادامه تصمیم می‌گیرد مکان داستان خود را در ظاهر به یونان و زمانی نامشخص تغییر دهد. بعدها به این نتیجه می‌رسد که دیکتاتوری زمان و مکان ندارد و هر کس می‌تواند این کتاب را به سرزمین دیکتاتورزده‌ی خود تعمیم دهد.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

این کتاب با ترجمه‌ی بهمن دارالشفایی توسط نشر ماهی چاپ شده است.

خرید از طریق لینک زیر:

https://www.peyrang.org/shop/

#آمریکای_لاتین
#آریل_دورفمن
#بیوه‌ها
#بهمن_دارالشفایی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#ویدئو

مروری بر بخش پیرنگ - داستان و پیرنگ - ناداستان

یکی از بخش‌های هر شماره از گاهنامه‌ی «پیرنگ»، بخش «پیرنگ - داستان» و «پیرنگ - ناداستان» است که در آن، داستان ترجمه و داستان ایرانی خواهد آمد.

فهرست بخش «پیرنگ - داستان و پیرنگ - ناداستان» شماره‌ی دوم گاهنامه‌ی ادبی پیرنگ:


• حفاری؛ آاگوستو
باستوس
مترجم: مزدک صدر

• برخورد با خائن؛ آاگوستو باستوس
مترجم: مزدک صدر

فاروق
شقایق بشیرزاده


• مَدِ تکرار
نغمه کرم‌نژاد

• باغ اکبری
ندا حفاری

آنا و درخت خرمالو
سمیه کاظمی حسنوند

حکایت مارکو ادوارد سنت مارتین
عطیه رادمنش احسنی

لابه‌لای مرجان‌ها
حدیث خیرآبادی

گره دریایی
محسن شایان

انتظار
فهیم عطار


خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
#آمریکای_لاتین


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

#درباره_نویسنده

آاوگوستو روآ باستوس
نویسنده: مزدک صدر

آاوگوستو روآ باستوس مهمترین نویسنده کشورش و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین به شمار می‌آید که در سال ۱۹۸۹ برنده جایزه‌ی ادبی سروانتس شده و آثارش به اغلب زبان‌های دنیا ترجمه شده‌اند.

باستوس نویسنده‌ای بود تبعیدی که غالب آثارش در غربت نوشته شده‌اند. بااین‌حال، آثارش آیینه تمام‌نمای فرهنگ و ویژگی‌های فرهنگی و زبانی مردمان پاراگوئه است.
مهمترین اثر او رمان پیچیده‌ی"من، عالیجاه" است که یکی از صد رمان برتر قرن بیستم به انتخاب نشریه ال‌موندو است.

بین سال‌های ۱۹۴۴ تا ۴۵ تحت عنوان «مهمان ویژه» و به دعوت بریتیش کانسیل به انگلستان سفر کرد. در آنجا با شخصیت‌های هنری مهمی همچون لوئیس سرنودا، سالوادور د ماداریاگا و پابلو کاسالس مصاحبه کرد. نوشته‌ها و نامه‌هایی که از انگلستان می‌فرستاد مرتب در ال‌پایس چاپ می‌شد، که چندی بعد آن‌ها را جمع‌آوری کرد و پس از ویرایش با عنوان انگلستانی که من دیدم منتشر شد. در این دوران یک رشته میزگرد با موضوعات فرهنگی پاراگوئه و آمریکای لاتین با شبکه تلویزیونی بی. بی. سی در لندن داشت.
در سال ۱۹۴۵ به دعوت آندره مالرو که در آن مقطع وزیر اطلاع‌رسانی دولت فرانسه بود به پاریس رفت و در آنجا نیز نشست‌هایی درباره‌ی ادبیات آمریکای لاتین برگزار کرد. همچنین مصاحبه‌هایی با شارل‌دوگل و آندرو مالرو داشت.

در سال ۱۹۹۱ و به دعوت دولت جدید پاراگوئه پس از پنجاه سال دوری به وطنش بازگشت. از آن روز تا آخرین روز حیات ستونی ثابت در روزنامه آسونسیون داشت.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:

https://www.peyrang.org/shop/

#آمریکای_لاتین
#باستوس
#مزدک_صدر


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

داستان «حکایت مارکو ادوارد سنت مارتین»
نویسنده: عطیه رادمنش احسنی

قبل از شب مقدس بود که او را دیدم. تابستان آن سال تازه به آلمان آمده بودم. هنوز در خوابگاه‌های دانشگاه، آن طرف رودخانه، زندگی می‌کردم. آن شب به همراه دوست‌ام هولگه، برای دیدن بازارچه‌های کریسمس برای اولین بار به کلن رفته بودم. حوالی غروب بود که رسیدیم. از در خروجی ایستگاه که خارج شدیم، کلیسایِ جامع اولین بنایی بود که به چشم‌ام آمد. کلن شهر تاریکی است. و حالا بعد از گذشت سال‌‌ها، اغلب در روز و روشنی به کلن می‌روم و شب‌هایش را دوست ندارم. گه‌گاهی که از مقابل کلیسا رد می‌شوم، آن شب و ماجرایی که پیش آمد را به یاد می‌آورم و به نظرم می‌آید که یک نفر از میان جمعیت، سرش را به جهتی خلاف کلیسا چرخانده و به سمتی دیگر خیره شده است.

با قطار که به کلن ‌بروی، کلیسا همیشه سر راه است، درست بالای پله‌های ایستگاه مرکزی. اگر بخواهی وارد شهر شوی یا حتا در کنار راین پیاده‌روی کنی، باید لااقل نیم‌دور کلیسا را طواف کنی. یکی از بلند‌ترین و مخوف‌ترین کلیساهای دوران گوتیک که بر اثر سیاهی سنگ‌ها به خاطر آتش‌سوزی در جنگ، مخوف‌تر هم شده. آسمان هم که همیشه ابری است و برج کلیسا اغلب در هاله‌ای از مه. بعدتر از پرفسور آنه ماری‌شیمل شنیدم که کلیسای جامع که به دم شهرت دارد برای مسیحیان مؤمن، یک زیارتگاه نظر کرده است و زائرین زیادی از همه‌جای دنیا برای عبادت به آن‌جا می‌روند. در اصل برای دیدن محل دفن سه پادشاه که به روایت انجیل متا در زیرزمین کلیسا به خاک سپرده شده‌اند. به گفته‌ی همین روایت‌ها که بعدتر، بیش‌تر درباره‌شان خواندم، دم یکی از سه مکانی است که وعده‌ی ظهور مسیح در آن داده شده. کاتولیک‌ها می‌آیند تا با دعا و روشن کردن شمع به این انتظارِ فرساینده پایان دهند.
در میان هیاهوی همیشگی آن میدان و کلیسایی که هیچ‌جور نمی‌شود نادیده‌اش گرفت، گاهی خیال می‌کنم وقتی کسی نگاه‌اش به جهتی دیگر است، لابد او هم آن مرد را دیده. همانی که من در اولین ورودم به کلن دیدم. البته او فقط در ماه دسامبر در آن‌جا می‌نشست. یعنی من فقط در ماه دسامبر او را می‌دیدم و بعد هم که دیگر او را در بیداری ندیدم.

متن کامل این داستان را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:

https://www.peyrang.org/shop/

#آمریکای_لاتین
#عطیه_رادمنش_احسنی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

کتاب موجودات خیالی؛ لذّت کاهلانه‌ی بورخس
نویسنده: حدیث خیرآبادی


بورخس در پیشگفتار نسخه‌ی ۱۹۵۷ «کتاب موجودات خیالی» می‌نویسد: «البته ما خود می‌دانیم که اثر حاضر، شاید اولین کتاب در نوع خود، دربرگیرنده‌ی همه‌ی حیوانات خیالی نیست. گرچه دامنه‌ی تحقیق ما بیشتر در ادبیات شرق و کلاسیک بود، اما خود احساس می‌کنیم موضوع مورد نظر ما ازلی ابدی است.»
به نظر می‌رسد در اینجا، اشاره‌ی بورخس به سنت کهن «عجايب‌نگاری» است كه در ميان ملل مختلف دنیا رواج داشته است. در عجایب‌نامه‌های کهن به شگفتی‌های جهان آفرینش از جمله عجایب زمین و آسمان، خشکی و دریا، جانوران، گیاهان، سنگ‌ها و کانی‌ها و موجودات مافوق‌طبیعی همچون ديوها و پریان، غول‌ها، جن‌ها، شياطين، هيولاها و... پرداخته می‌شده است. بنابراین عجایب‌نامه‌ها را می‌توان دانش‌نامه و دایره‌المعارفی از شگفتی‌ها و غرایب طبیعی و مافوق‌طبیعی دانست که ذهن بشر در قلمروهای آن خیال‌پردازی می‌کرده و حتا ممکن است بخش‌هایی از آن به صورت باورهای یک قوم در دوره‌ای از حیاتش قابل بررسی باشد. در جهان عجایب‌نامه‌نویسی، مرز میان واقعیت و خیال مبهم و از تردید سرشار است.
شاهدی بر قدمت سنت عجایب‌نامه‌نویسی و پرداختن به موضوع موجودات خیالی و غریب، کتاب «عجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات» محمد زکریای قزوینی (سده‌ی ۷ هجری قمری/ ۱۳ میلادی) است که بورخس در چند جای کتابش و در معرفی چند موجود خیالی، به مطالب آن ارجاع داده است.


متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ


#خورخه_لوئیس_بورخس
#حدیث_خیرآبادی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

زنان نویسنده در دوران شکوفایی ادبیات آمریکای لاتین و پس از آن
نویسنده: نغمه کرم‌نژاد


«ماریا پیلار سرانو» و یا با نام فامیلی همسرش ماریا پیلار دونوسو، در مقاله‌ای به این شکاف جنسیتی اشاره می‌کند. او با بیان نمونه‌هایی، بر گفتمان سنتی مردسالارانه در بوم مهر تأیید می‌زند. اشاره می‌کند؛ این مردان بودند که از طریق رئالیسم جادویی تصویر کاملن پذیرفته‌شده‌ای از آمریکای لاتین به عنوان قاره‌ا‌ی گرمسیری نشان دادند که در آن، زنان نگهبان و نگهدارنده‌ی خانه و کاشانه‌ی نویسندگان مرد بودند. و این‌گونه زنان نویسنده در پشت دیوارها باقی ماندند و در نقش حمایت‌کننده‌ی خود در پدیده‌ا‌ی ادبی که قهرمانان آن شوهرانشان بودند، فرو رفتند. ماریا پیلار دونوسو نمونه‌ی گویایِ نارضایتی از پویایی و حرکتِ رو به جلوی زنان در دوران شکوفایی را به یاد می‌آورد: «نارضایتی مارکز از زنان روشنفکر و دلخوری بارگاس یوسا از احتمال حضور همسرش در کلاس‌های ایتالیایی با ماریا پیلار. که از نظر یوسا می‌توانست باعث فروپاشی ازدواج آنها شود.»
تداوم این شکاف و بدبینی باعث شد دستاوردهای نویسنده‌های زن، از سمت پرنفوذترین حامی بوم؛ کارمن بالسلز و پسران خوش‌قریحه‌اش نادیده گرفته شوند.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره‌ی دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ

#آمریکای_لاتین
#نغمه_کرم_نژاد

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

معرفی و یادداشتی درباره‌ی رمان «روزگار سخت»؛ ماریو بارگاس یوسا

نویسنده: شقایق بشیرزاده


یوسا در بیشتر آثارش، داستانی از زیرساخت‌های سیاست نظام‌های دیکتاتوری روایت می‌کند؛ اما نوع روایت او به گونه‌ای نظام‌‌مند و باورپذیر است که خواننده را با خودش همراه می‌کند. او همیشه در مصاحبه‌هایش به این نکته اشاره کرده که سرزمین مادری او نه‌تنها پرو، بلکه تمام کشورهای آمریکای لاتین است. و در هر کتابش تلاشی کرده است برای شناساندن بخشی از این قاره به جهانیان. سرزمین‌هایی لبریز از جنجال‌ها بر سر قدرت که به لطف دیکتاتورها مردمان‌شان اسیر در فقر و جهل مانده‌اند. یوسا در کتاب آخر خود «روزگار سخت» به سراغ کشوری دیگر از آمریکای لاتین رفته است؛ گواتمالا.

«روزگار سخت» آخرین اثر یوسا است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید و به سرعت در سراسر جهان ترجمه و خوانده شد. رمانی رئالیستی از وقایع تاریخی و سیاسی کشور گواتمالا مابین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷. در گواتمالا، سال ۱۹۵۴ کودتایی نظامی توسط کارلوس کاستیلو آرماس انجام و توسط ایالات متحده از طریق سازمان اطلاعات سیا پشتیبانی شد، و آرماس موفق گردید که دولت خاکوبو آربنس را سرنگون کند. این اقدام خشونت‌آمیز و نظامی که با همکاری جمهوری دومینیکن، شرکت یونایتد فروت و سیا شکل گرفت، واقعیت موجود را از طریق رسانه‌ها به گونه‌ای برعکس جلوه داد تا مردم گواتمالا را نیز با خود همراه سازد. اتفاقی که با تمام سادگی‌اش سرنوشتی بزرگ برای مردم آن کشور رقم زد. سرنوشتی که منجر به عدم توسعه‌ی آمریکای لاتین گشت. اتهامی از سوی دولت آیزنهاور علیه دولت آربنس برای گسترش کمونیسم شوروی در قاره‌ی آمریکا‌ی جنوبی و خطری که آمریکای مرکزی و شمالی را نیز تهدید می‌کرد. «روزگار سخت» به شرح حقایقی پنهان از آنچه بر دولت گواتمالا رفته است می‌پردازد.


متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ


#آمریکای_لاتین
#شقایق_بشیرزاده
#ماریو_بارگاس_یوسا


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

چرا موقعیت و موفقیت ادبیات امریکای لاتین در جهان با موقعیت ادبیات ایران مقایسه می‌شود؟

نویسنده: عطیه رادمنش احسنی


در مبحث ادبیات امریکای لاتین و مقایسه‌ی آن با وضعیت ایران، نکته‌ای که با حسرت به آن نگاه می‌شود، موقعیت نویسنده‌های مهاجر و تبعیدی ایرانی و فارسی‌زبان و فقدان شهر مشترکی برای دیدار آن‌ها است. فقدانی که بیش‌تر یک فقدان همبستگی است تا یک مکان جغرافیایی. همبستگی، همراهی و قلم‌یاری نویسندگان دوره‌های مختلف ادبیات امریکای لاتین بود که توانست یک جریان ادبی بزرگ را پدید آورد. جریانی که هیولاهای قرن بیستم ادبیات از آن بیرون آمدند.
و البته پیش‌تر عنوان ادبیات مهاجرت جای سؤال دارد. چرا در تقسیم‌بندی‌ها، موقعیتی به نام ادبیات مهاجرت و پدیده‌ی نویسنده‌ی تبعیدی به جای ادبیات ایران و نویسنده‌ی ایرانی وجود دارد. این که کشورهای غربی به دلائل سیاسی و حقوقی، نویسنده‌ی ایرانیِ خارج از کشور را نویسنده‌ی تبعیدی و یا مهاجر به حساب آورند، می‌تواند تا حدودی قابل فهم‌باشد، ولی چه‌طور و با چه معیارهایی ادبیاتی که به یک زبان مشترک نوشته شده است، به درون مرزی و برون مرزی تقسیم می‌شود. و اگر بر اساس محتوا چنین عنوانی انتخاب شده است و بیش‌تر دلالت سبکی دارد، پس باید برای هر محتوای فراگیر دیگری نیز عنوانی انتخاب شود. این‌ها تمام سؤال‌هایی است که ذهن خواننده را در مقایسه‌ی موقعیت ادبیات ایران با دیگر کشورها به چالش می‌کشد.
برای مثال هر کدام از نویسندگان امریکای لاتین آثارشان را در نقاط مختلف دنیا می‌نوشتند و همگی متعلق به ادبیات امریکای لاتین بودند. اگر بپذیریم که نویسنده متعلق به زبانی است که می‌نویسد و نه خاکی که در آن زندگی می‌کند، پس چنین تقسیم‌بندی‌ای بیش‌تر دیدگاهی سیاسی و حکومتی است که وارد تاریخ ادبیات شده است.
ادبیات ایران هم در محدوده‌های زبانی و هم محدوده‌های جغرافیایی درخودمانده است.

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی شمارهدو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.



خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ


#آمریکای_لاتین
#عطیه_رادمنش_احسنی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
Ещё