پیرنگ | Peyrang

#مصاحبه
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.

#مطلب_برگزیده
#مصاحبه


نومیدی و بی‌تفاوتی به جایی راه نمی‌برد.

آریل دورفمن نماد «هنرمند سیاسی» است. نویسنده‎ای که روزگاری مشاور فرهنگیِ سالوادور آلنده بود و پس از کودتای ژنرال پینوشه از شیلی گریخت اما سیاست را کنار نگذاشت. هنوز هم در آستانه‌ی هشتاد سالگی گه‌گاه اعلام موضع می‎کند، خواه مقاله‎ای در انتقاد از دونالد ترامپ باشد خواه امضای طومار در پشتیبانی از نسرین ستوده. کتاب‎های او اغلب برآمده از زخم عمیق جنایت‎های پینوشه بر یاد او و بر پیکر شیلی است. شاید از همین رو است که اهل کتاب در ایران با نوشته‎هایش پیوندی خاص احساس می‎کنند و شاید به همین سبب است که دورفمن می‎گوید: «ایرانی‎ها جایی ویژه در قلبم دارند».

چیز دیگری که با قطعیت می‌توان گفت این است که هر دیکتاتوری بالاخره یک روز می‌میرد. در بیشتر موارد بی‌آنکه عدالت در موردش جاری شود. آیا آشتی بدون عدالت ممکن است؟ چند ماه پیش بود که مردم در شیلی به خیابان آمده بودند، انگار با نوای نابودی آخرین یادگار گذشته‌ی تاریک‌شان، یعنی قانون اساسی دوران پینوشه، می‌رقصیدند. می‌خواستم از شما بپرسم آیا زخم‌های شیلی خوب شده؟ آیا مردم شیلی ــ
اصلاً خود شما ــ از آن کابوس گذشته‌اید؟ اگر گذشته‌اید، چگونه؟
از نظر من کار هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. هرگز به پایان راه نمی‌رسیم. هر پیروزی‌ای را باید جشن گرفت، مثلاً در مورد ما در شیلی، همین پایان قانون اساسی قلابی پینوشه که گفتید. در عین حال باید حواس‌مان باشد که با علت‌ها سرشاخ شویم، با آن شرایطی که دیکتاتوری و ظلم و سانسور و بی‌رحمی را می‌سازند. فراتر از همه‌ی اینها، باید با آن وحشتی که اجازه می‌دهد این اشکال رقت‌انگیز رفتار غیرانسانی شکوفا شوند سرشاخ شویم.


[…]

«حتی اگر امید سراب باشد، باید آن را زنده نگه داریم، و روشنایی‌اش را ــ هرچند نادر و گذرا ــ با دیگران قسمت کنیم. برای اینکه اگر جز این باشد، هرگز نمی‌توانیم جهان را تغییر دهیم. میدان را خالی می‌کنیم برای بی‌عدالتی و ظلم که حرف آخر را بزنند.»

کامل این مصاحبه را از طریق لینک زیر بخوانید:
https://www.aasoo.org/fa/articles/3409

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد
#مصاحبه

«می‌خواهم پیرمردی مطرود باشم.»

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

بیست و هفتم ماه می مصادف با سالروز تولد لویی فردینان سلین (۱۸۹۴-۱۹۶۱) است. به همین مناسبت گزیده‌ی دو گفت‌و‌گوی فردینان سلين را با هم خواهیم خواند.
این بریده، بخش‌هايی است از گفت‌و‌گویی كه در دو نوبت زمانی مختلف در ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۲ توسط دو روزنامه‌نگار نشريه‌ی پاريس ريويو (ژاک دريبود و ژان گنو) انجام شده است.


سلین: خب، چه حرفی می‌توانم برای شما داشته باشم؟ من بلد نیستم که خوانندگان شما را کیفور کنم. خوانندگان شما آدم‌هایی هستند که باید برخورد آقامنشانه‌ای با آن‌ها داشت... نمی‌توانید آن‌ها را به باد کتک بگیرید. دل‌شان می‌خواهد که بدون پرخاش و سوءاستفاده از آن‌ها، مایه‌ی سرگرمی‌شان باشیم. خب... پس بیاییدحرف بزنیم. نویسنده‌ای که توی کارنامه‌اش کتاب‌های زیادی ندارد. «سفر به انتهای شب» و «مرگ قسطی»... به نظرم این تعداد کافی نیست... من از سر کنجکاوی نویسنده شدم.کنجکاوی بهای گزافی دارد. بدل شدم به یک راوی تراژیک. اکثر نویسندگان به دنبال تراژدی هستند و به آن دست نمی‌یابند. داستان‌های شخصی کوتاهی را به یاد می‌آورند که هیچ‌کدام تراژدی نیستند. مثلا یونان را در نظر بگیرید. تراژدی یونانی تصویر‌کننده‌ی مکالمه با خدایان است... خب... قطعا. اما... یا عیسی مسیح!... شما هر روز که بخت گفت‌و‌گوی تلفنی با خدایان را ندارید.

و تراژدی به نظر شما در این روزگار چیست؟
استالینگراد! برای تزکیه و کاتارسیس چه‌طور است؟ سقوط استالینگراد یعنی پایان اروپا. آن اتفاق یک توفان عظیم بود. هسته‌ی مرکزی آن تماما در لنینگراد قرار داشت. حالا می‌توانید بگویید که آن غائله ختم شده و ختم به خیر هم شده است. همین‌طور تمام آن سر و صداها، جوش و خروش‌ها، توپ و تفنگ‌ها، آبشارها. من وسط این غائله بودم... در این غائله سود کردم. از این گیر و دار کالایی به دست آوردم. آن کالا را می‌فروشم. آشکار است که در میان موقعیت‌های مختلف دچار اغتشاش بوده‌ام- وضعیت یهودیت... چیزی که ارتباطی به من نداشت، مرا چه به این کارها!... با این حال آن وضعیت را توصیف کردم... با سبک و سیاق خودم.

سبک و سیاقی که موجب شد شایعات زیادی در مورد «سفر به انتهای شب» به گوش برسد. سبک و سیاق شما برای سلایق بسیاری غیر منتظره بود.

به این می‌گویند نو‌آوری. امپرسیونیست‌ها را در نظر بگیرید. آن‌ها یک روز آفتابی بساط‌شان را بردند بیرون و مشغول کشیدن نقاشی شدند. آن‌ها به حقیقت دیدند که شما چه‌طور روی چمن‌ها ناهار می‌خورید. موسیقی‌دان‌ها هم روی این قضیه کار کردند. از باخ تا دبوسی تفاوت زیادی هست. آن‌ها مسبب برخی جنبش‌ها بودند. رنگ‌ها و صداها را در هم ریختند. من به جای رنگ و صدا با کلمه سر و کار داشتم. آن‌جایی که ادبیات فرانسه اسیر تشویش می‌شد، من آدم عاقلی بودم و خطایی نکردم. ما پیروان مذاهب کاتولیک، پروتستان، یهودی و غیره هستیم... مذاهب مسیحی به طور کلی. آنانی که طی قرون متمادی فرهنگ فرانسه را به قهقرا بردند یسوعیون بودند. آن‌ها یادمان دادند که که چه‌طور جمله‌هایی را بسازیم که از زبان لاتین ترجمه شده‌اند. با همان توازن و فعل مفعول و قید و ریتم متناسب.... خلاصه این که می‌گفتند این یکی خطابه است و آن یکی موعظه... هر جا که می‌روی مجلس وعظی برپاست! آن ها به کسی می‌گفتند نویسنده که «جملات زیبا را در هم بتند!»، من می‌گویم : «این جمله‌ها قابل خواندن نیستند»، آن‌ها می‌گویند: «عجب زبان باشکوه و مجللی!» من نگاه می‌کنم، گوش می‌دهم. این زبانی که در موردش به‌به و چه‌چه می‌کنند، تخت است، هیچ نیست، تهی‌ست. من آن‌چه بر زبان می‌آورم را گسیل می‌کنم سمت کاغذ. تنها با یک شلیک.
[...]

آيا در رمان‌های شما عشق اهميتی دارد؟
به هيچ وجه. به عشق نيازی نيست. وقتی كه رمان‌نويس می‌شويد بايد دافعه داشته باشيد.

دوستی چه‌طور؟
حرفش را هم نزنيد.

پس فكر می‌كنيد بايد در مورد احساسات بی‌اهميت نوشت؟

بايد در مورد كار صحبت كنيد. فقط همين ارزش دارد. از اين گذشته، با مصلحت‌انديشی بسيار. اين حرف‌ها در مورد تبليغات است. حجم بسيار بسيار زيادی از تبليغات. ما تنها ابژه‌ی تبليغات هستيم. اين خيلی زننده است. زمانی خواهد رسيد كه هر كسی مرهمی به نام دافعه را طلب خواهد كرد. در ادبيات هم مثل هرچيز ديگری همين وضع برقرار است. ما آلوده‌ی تبليغات هستيم. اين نهايت فرومايگی است. چيزی به جز «كار» وجود ندارد، پس صدايت را ببر! همين و بس. عامه به آن می‌نگرند، يا به آن نمی‌نگرند، می‌خوانند يا نمی‌خوانندش و اين كسب و كار ماست. نويسنده تنها بايد خودش را گم و گور كند.

ادامه‌ی این گفت‌و‌گو در لینک زیر قابل دسترس است:
http://www.madomeh.com/site/news/news/3012.htm

ترجمه: دلارام رحيمی
منبع: ماهنامه تجربه / مد و مه
#لویی_فردینان_سلین

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#یادکرد
#مصاحبه


یادکردی از آریل دورفمن در سالروز تولدش:

کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»
گفت‌وگویی با آریل دورفمن
 
 مترجم: #شبنم_عاملی

آریل دورفمن نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس شیلیایی- آمریکایی است که در سال ۱۹۷۳ به دلایل سیاسی مجبور به ترک شیلی شد. او در نوشته‌هایش همواره صدای قدرتمندی علیه ظلم سیاسی و نقض حقوق بشر بوده است. برخی از آثار مهم او همچون «بیوه‌ها» و «شکستن طلسم وحشت» به فارسی ترجمه شده و در دسترس است. در ادامه قسمتی از مصاحبه‌ی دورفمن که در سفرش به هندوستان با «ایندیا اینک» انجام داده و در نیویورک تایمز چاپ شده است را می‌خوانیم.
 
سوال: نویسنده بودن در تبعید چگونه است؟
جواب: شگفت‌انگیز است که چگونه فاصله‌ای که من از شیلی و آمریکای جنوبی گرفتم به من اجازه داد که به اینجا – هندوستان - بیایم تا یک فاصله‌ی قطعی با کشورم داشته باشم و تبدیل به شخصی شوم که همه جا خانه‌ی او است. حالا حس میکنم حتی می‌توانم داستانهای هندی را از آن خود کنم و به جهان عرضه کنم.
تبعید برای زندگی من بنیادی بوده است. من تبعیدم را از زمانی که دو سال و نیمه بودم شروع کردم. آرژانتین را ترک کردم و به نیویورک رفتم، با آمریکایی‌ها سازگار و آمریکایی شدم. بعد پدرم مجبور شد آمریکا را ترک کند و به شیلی برود. پس شیلیایی شدم و وقتی مجبور شدم شیلی را ترک کنم، تبدیل به یک «شخص جهانی» شدم.
ناملایمات رفتن به جایی به نام وطن و از دست دادن آن دائما به من ضربه می‌زد. اگرچه این آرزو را برای هیچ‌کسی نمی‌کنم و تقدیری نیست که برای کسی بخواهم، من این سرنوشت را در آغوش گرفته‌ام - با کمال میل آن را پذیرفته‌ام -، چون به من اجازه داده است تا به صورتی بنویسم که در حال حاضر می‌نویسم. فکر می‌کنم تبعیدی بودن یک نفرین است که شما احتیاج دارید آن را تبدیل به یک نعمت کنید. شما به تبعید فرستاده می‌شوید که سکوت کنید و صدای شما به خانه نرسد و همانجا بمیرید. به همین دلیل من کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»


متن کامل این مصاحبه را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#آریل_دورفمن

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو
#مصاحبه

کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»
گفت‌وگویی با آریل دورفمن
 
 مترجم: #شبنم_عاملی

آریل دورفمن نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس شیلیایی- آمریکایی است که در سال ۱۹۷۳ به دلایل سیاسی مجبور به ترک شیلی شد. او در نوشته‌هایش همواره صدای قدرتمندی علیه ظلم سیاسی و نقض حقوق بشر بوده است. برخی از آثار مهم او همچون «بیوه‌ها» و «شکستن طلسم وحشت» به فارسی ترجمه شده و در دسترس است. در ادامه قسمتی از مصاحبه‌ی دورفمن که در سفرش به هندوستان با «ایندیا اینک» انجام داده و در نیویورک تایمز چاپ شده است را می‌خوانیم.
 
سوال: نویسنده بودن در تبعید چگونه است؟
جواب: شگفت‌انگیز است که چگونه فاصله‌ای که من از شیلی و آمریکای جنوبی گرفتم به من اجازه داد که به اینجا – هندوستان - بیایم تا یک فاصله‌ی قطعی با کشورم داشته باشم و تبدیل به شخصی شوم که همه جا خانه‌ی او است. حالا حس میکنم حتی می‌توانم داستانهای هندی را از آن خود کنم و به جهان عرضه کنم.
تبعید برای زندگی من بنیادی بوده است. من تبعیدم را از زمانی که دو سال و نیمه بودم شروع کردم. آرژانتین را ترک کردم و به نیویورک رفتم، با آمریکایی‌ها سازگار و آمریکایی شدم. بعد پدرم مجبور شد آمریکا را ترک کند و به شیلی برود. پس شیلیایی شدم و وقتی مجبور شدم شیلی را ترک کنم، تبدیل به یک «شخص جهانی» شدم.
ناملایمات رفتن به جایی به نام وطن و از دست دادن آن دائما به من ضربه می‌زد. اگرچه این آرزو را برای هیچ‌کسی نمی‌کنم و تقدیری نیست که برای کسی بخواهم، من این سرنوشت را در آغوش گرفته‌ام - با کمال میل آن را پذیرفته‌ام -، چون به من اجازه داده است تا به صورتی بنویسم که در حال حاضر می‌نویسم. فکر می‌کنم تبعیدی بودن یک نفرین است که شما احتیاج دارید آن را تبدیل به یک نعمت کنید. شما به تبعید فرستاده می‌شوید که سکوت کنید و صدای شما به خانه نرسد و همانجا بمیرید. به همین دلیل من کل زندگی‌ام را وقف این کرده‌ام که بگویم: «من ساکت نخواهم ماند.»


متن کامل این مصاحبه را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.

خرید از طریق لینک زیر:
https://www.peyrang.org/shop/


#آمریکای_لاتین
#آریل_دورفمن

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#مصاحبه

مصاحبه گاردین با عبدالرزاق گورنه

ترجمه: مریم بابائی


عبدالرزاق گورنه، به عنوان کسی که ناگهان با درخششی خیره‌کننده در رسانه‌های جهان مواجه شده، به شکلی غیرطبیعی آرام است. وقتی می‌‎پرسم چه احساسی دارد جواب می‌دهد: «خیلی خوب، یک ذره هول شده‌ام، باید خیلی‌ها را ببینم و با آنها حرف بزنم. اما جز این، چه می‌شود گفت؟ احساس فوق‌العاده‌ای دارم.» یک روز بعد از اعلام برنده نوبل ادبی، با او در میان کتاب‌ها در دفتر کارگزارش در لندن ملاقات کردم. جوان‌تر از ۷۳ سال به نظر می‌رسد، به سر پر از موهای نقره‌ای‌اش می‌بالد و یکنواخت و مصمم صحبت می‌کند و حالت چهره‌اش به ندرت تغییر می‌کند. به سختی می‌توان متوجه افزایش ناگهانی آدرنالین در او شد، اگر اصلاً چنین چیزی را تجربه کند. حتی خوب خوابیده است.
در هر حال، کمی بیش از ۲۴ ساعت قبل، او صرفاً نویسنده تحسین‌شده ده رمان بود، در آشپزخانه‌اش در کانتربوری نشسته بود که از بعد از بازنشستگی از استادی انگلیسی در دانشگاه کنت آنجا زندگی می‌کند. حالا سطح دیگری از شهرت، البته از نوع خالص‌تری او را فرا می‌خواند. تقدیرنامه آکادمی سوئدی، با کمی اغراق به «کاوش تسلیم‌ناپذیر و دلسوزانه او درباره تأثیرات استعمار و سرنوشت پناهجویان در شکاف میان فرهنگ‌ها و قاره‌ها» اشاره می‌کند. دیگران، شاعرانگی نوشته‌هایش، فروتنی و درخشش خیال‌انگیز آن را تحسین می‌کنند.
اول باورش نمی‌شد. «فکر کردم یکی از آن تماس‌های تبلیغاتی است. پس صبر کردم ببینم واقعی است؟ و این صدای خیلی مؤدب و ملایم گفت: «با آقای گورنه صحبت می‌کنم؟ شما برنده نوبل ادبی شده‌اید.» و من گفتم: «برو بابا! در مورد چی حرف می‌زنی؟»» تا وقتی بیانیه را در وبسایت آکادمی ندید، باور نکرده بود. «سعی کردم به همسرم، دنیز زنگ بزنم. با نوه‌مان به باغ‌وحش رفته بود. بنابراین به او تلفن زدم، اما همان وقت آن یکی تلفن زنگ خورد و کسی از بی.بی.سی سؤالاتی داشت.»
این یک پیروزی تاریخی است. گورنه، تازه چهارمین سیاه‎پوستی است که در تاریخ ۱۲۰ ساله جایزه نوبل، برنده آن می‌شود. الکساندرا پرینگل، ویراستار دیرینه‌اش هفته پیش به گاردین گفت: «او یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آفریقایی زنده است و هیچ‌کس تا به حال توجهی به او نکرده بود، این من را در حد مرگ ناراحت می‌کند.» پرسیدم آیا این اقبال نسبتاً کم (در سال ۱۹۹۴ نامزد بوکر شده بود) هیچ‌وقت باعث ناامیدی‌اش نشده است؟
«فکر می‌کنم احتمالاً منظور الکساندرا این بوده که من فکر می‌کردم لیاقتم بیش از این است. چون فکر نمی‌کنم نادیده گرفته شده باشم. من از خواننده‌هایی که داشتم نسبتاً راضی‌ بودم، اما البته که می‌توانم خواننده‌های بیشتری داشته باشم.»


متن کامل این گفت‌وگو، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1145/



#عبدالرزاق_گورنه
#جایزه_نوبل_ادبی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#مصاحبه
بریده‌ی کوتاهی از گفت‌وگوی یوسا با بورخس

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


آیا تاکنون به این موضوع اندیشیده‌اید که اگر قرار باشد مابقی عمرتان را در جزیره‌ای دورافتاده و تنها با پنج کتاب سر کنید، کدام کتاب‌ها را انتخاب خواهید کرد و با خود خواهید برد؟ و فکر می‌کنید نابغه‌ای هم‌چون بورخس که فراوان کتاب خوانده بود و دست‌کم به ده دوازده زبان دنیا کتاب در گلچین کتاب‌های کتابخانه‌اش داشت، به این پرسش چه پاسخی داده است؟
در ادامه، جواب بورخس را می‌خوانیم؛ در پاسخ به سؤالی که ماریو بارگاس یوسا به سال ۱۹۶۳ در پاریس از او پرسید.


یوسا: در پایان یک سؤال تکراری دیگر ازتان می‌پرسم. اگر مجبور باشید مابقی زندگی‌تان را در جزیره‌ای دورافتاده با پنج کتاب سر کنید، کدام‌ها را انتخاب می‌کنید؟

بورخس: سؤال سختی است. چون پنج تا خیلی کم، یا خیلی زیاد است. درضمن، نمی‌دانم منظور پنج عنوان کتاب است یا پنج جلد کتاب.

یوسا: بگوییم پنج جلد.

بورخس: پنج جلد؟ خب، گمانم «تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم» نوشته‌ی گیبون را ببرم. فکر نکنم هیچ رمانی ببرم، ولی احتمالاً یک کتاب تاریخ برمی‌دارم. خب، فرض بگیریم که ویراست دوجلدی‌اش باشد، بعد دوست دارم کتابی ببرم که چیزی ازش نمی‌فهمم، تا بتوانم بخوانم و بازخوانی‌اش کنم، مثلاً بگوییم «مقدمه‌ای بر فلسفه‌ی ریاضیات» راسل، یا کتابی از آنری پوانکاره. آن را هم دوست دارم با خودم ببرم. تا اینجا شد سه جلد. غیر از آن، می‌توانم یک جلد از یک دانش‌نامه را با خودم ببرم که تصادفی انتخاب شده باشد. همان خودش می‌تواند کلی مطلب برای خواندن باشد. مخصوصاً نه از این دانش‌نامه‌های الآن، چون دانش‌نامه‌های الآن کتاب مرجع‌اند، بلکه دانش‌نامه‌ای که حول‌وحوش ۱۹۱۰ یا ۱۹۱۱ چاپ شده باشد، یعنی زمانی که دانش‌نامه‌ها هنوز کتاب‌هایی برای خواندن بودند؛ یک جلد از بروک‌هاوس یا مایر یا دانش‌نامه‌ی بریتانیکا. پس چهارتا داریم. بعدش هم سرِ آخرین کتاب یک کلکی می‌زنم؛ کتابی را می‌برم که خودش یک کتابخانه است، به‌عبارتی کتاب مقدس را می‌برم. درخصوص شعر هم که توی این فهرست غایب است، مجبور می‌شوم مسئولیت سرودنش را خودم به عهده بگیرم و بنابراین شعر نمی‌خوانم. درضمن، حافظه‌ام آن‌قدر از شعر پر است که فکر می‌کنم نیاز به کتاب ندارم. خودم یک گلچین از خیلی از انواع ادبیاتم. من که اتفاقات زندگی خودم را به‌زور به یاد می‌آورم، می‌توانم به‌طرزی بی‌پایان و کسالت‌بار اشعاری به لاتین، اسپانیایی، انگلیسی، انگلیسی قدیم، فرانسوی، ایتالیایی و پرتغالی برایتان بخوانم. نمی‌دانم به سؤالتان خوب جواب داده‌ام یا نه!

یوسا: بله، خیلی خوب جواب دادید، خورخه لوئیس بورخس! سپاس فراوان.


منبع:
نیم‌قرن با بورخس، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی سعید متین، نشر برج، چاپ اول، ۱۴۰۰


#خورخه_لوئیس_بورخس
#ماریو_بارگاس_یوسا
#سعید_متین
#نشر_برج


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.

#مصاحبه

گوته و حافظ

نقش گوته و اندیشه‌ی او در مقابل اسلام‌ستیزی پنهان در آلمان

ترجمه: اطلس بیات‌منش

در این مصاحبه کارل-جوزف کوشل درباره‌‌ی گوته و دیوان غربی شرقی او صحبت می‌کند و به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا در آلمان از تحسین عمیق گوته نسبت به حافظ کمتر صحبت شده‌است.
کارل یوزف کوشل، متولد اوبرهاوزن در سال ۱۹۴۸، به تحصیل آلمانی و الهیات دین کاتولیک در بوخوم و توبینگن پرداخت. او تا سال ۲۰۱۳ استاد الهیات و گفت‌‌وگوی بین ادیان در دانش‌کده‌ی الهیات کاتولیک در دانشگاه توبینگن و مدیر مشترک مؤسسه‌ی تحقیقات جهانی بین ادیان بود.
بخشی از کتاب‌های او شامل «در جریان اشیاء، هرمان هسه و برتولت برشت در گفت‌‌گو با بودا، لائوتسه و ذن» در سال ۲۰۱۸ و «کتاب مقدس در قرآن، مبانی بحث بین ادیان» در سال ۲۰۱۷هستند.

سؤال: آقای کوشل، شما گوته شاعر ملی‌گرا را به‌عنوان یک ستایشگر و علاقمند به قرآن معرفی می‌کنید. پس اسلام‌ستیزی چه می‌شود؟

• (کوشل با خنده می‌گوید) گوته اسلام‌ستیزی را از دو جهت به عنوان پیش‌زمینه داشته. از قرون وسطی و اصلاحات مذهبی، کلیساها همه‌ی قدرتشان را صرف کردند تا اسلام را به‌عنوان یک دین ضدمسیحیت خراب و محمد را به عنوان یک کلاه‌بردار و شبه‌پیامبر تقبیح کنند. تحقیر اسلام سنت دیرینه‌ای دارد که توسط کلیساها شکل گرفته.

س: و همان‌طور که در نوشته‌های ضد اسلام لوتر می‌توانیم بخوانیم...

• نه فقط آنجا. علاوه بر این گوته در زمان جنگ‌های ترکیه می‌زیسته. جنگ‌های صلیبی که توسط قدرت‌های مهم مسیحیت خصوصن روسیه در مقابل امپراتوری عثمانی برپا شده. و همین بیشتر ما را به تعجب می‌اندازد که چطور گوته توانسته خودش را از این داستان بیرون بکشد و قضاوت خودش را نسبت به فرهنگ و دین اسلام داشته باشد. این روشن‌فکری باعث شده که با ذهن باز به استقبال مسائل برود.

ولی همین روشن‌فکری باعث شد که از طرف مسلمانان به‌عنوان یک مسلمان معتقد تصرف شود.

• درست است. به‌عنوان مدرک از جملات گوته استفاده‌ می‌کنند، مثل: «اگر اسلام به معنی فداکاری در برابر خداست / همه‌ی ما در اسلام زندگی می‌کنیم و می‌میریم». یا «شاعر مخالفتی ندارد که مرد اسلام خوانده شود». من با تمام توان در مقابل هر فرمی از تصاحب و تجلیل شاعر برای اهداف تبلیغاتی مخالفم. بیشتر از همه وقتی که از گوته بدون شناخت و زمینه‌سازی سوءاستفاده شود.

متن کامل این گفت‌‌وگو را از طریق لینک زیر در سایت پیرنگ بخوانید:

https://www.peyrang.org/1092/

تصویر: طرح جلد دیوان شرقی-غربی، ولفگانگ گوته، عکاس: پ.ها. هاک


#گوته
#حافظ


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#مصاحبه

پاره‌ای از گفت‌وگوی «هوشنگ گلشیری» (۱۳۱۶- ۱۳۷۹) در سال ۱۳۷۸ خورشیدی (در جریان سفرش به اروپا) با رادیو بی‌بی‌سی.
در این بخش او از رمانِ «شازده احتجاب» می‌گوید و از بازخورد منتقدین و درباره‌ی نثر و تکنیک در داستان حرف می‌زند که شنیدنی است.

«هوشنگ گلشیری» را می‌توان هم‌گام با «صادق هدایت»، از تاثیرگذارترین نویسنده‌های تاریخِ داستان‌نویسی فارسی دانست.

#هوشنگ_گلشیری

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد
#مصاحبه
پاسح احمد محمود به این سوال: «جای سیاست در رمان‌های شما کجاست؟»

گزینش: گروه ادبی پیرنگ


چهارم دی، مصادف است با زادروز احمد محمود، نویسنده‌ی معاصر ایرانی. آنچه در پی می‌آید، بخشی از گفت‌وگوی مفصل لیلی گلستان با اوست که درباره‌ی جایگاه سیاست در نوشته‌هایش سخن می‌گوید.


«تاریخ سیاسی - اجتماعی این مملکت را که نگاه کنی می‌بینی که سیاست و استبداد به سرنوشت محتوم ما بدل شده است. مثلا از صد سال پیش که نگاه کنیم، یک خروار چشم، یک مناره سر، نعل کردن آدم‌ها، شمع‌آجین کردن، توپ بستن مجلس، جشن‌های پرخرجی که دیگران بخوابند تا او بیدار باشد و صدها نمونه‌ی دیگر را می‌شود ارائه داد که شاخص شرایط حاکم بر جامعه ما بوده است. کسی گفته: «اینجا سرزمین زندان رفته‌هاست» که حرفش درست است. اینجا کشور مادرانی است که بچه‌هایشان را در زندان بزرگ می‌کنند. کشور سوختن اجساد و مفقودالاثر شدن آدم‌ها و مدفن‌شان است. کشور زندانبان و زندانیان است. وقتی به این صد سال نگاه کنید، همه این‌چنین بوده است -حالا پیش از آن را کار نداریم- که همه‌ی اینها نشانه استبداد و ندانم‌کاری‌ها است. استبداد و ندانم‌کاری حاکمیت‌ها و استبداد و ندانم‌کاری خود مردم.
در ایران کمتر خانواده‌ای را می‌شود یافت که زخم سیاست نخورده باشد. ببینید؛ مهاجرت‌ها، تبعیدها، دربه‌دری‌ها، همه‌ی اینها نشانه‌ی نوعی سیاست حاکم بر جامعه‌ی ما است و به تعبیری، نویسنده اگر کارش تعریف انسان نباشد، پس چه چیز دیگر است؟ و اگر انسان امروز مملکتمان را جدا از سیاست تعریف کنیم، آیا حق مطلب را ادا کرده‌ایم؟ این انسان را به تمامی گفته‌ایم؟ بخشی از زندگی ما، سیاست است و این سیاست، سرنوشت محتوم ما است. سیاست به ما تحمیل شده، بی‌اینکه خودمان بخواهیم و بی‌اینکه آن را بشناسیم. سیاست امر پیچیده‌ای است و بسیاری از ما سیاست را نمی‌شناسیم. امر ساده‌ای نیست که هرکس بتواند در آن دخالت کند. اما تحمیل شده. خودِ امروز را ببینید، کدام دو نفری است که به همدیگر برسند و از سیاست حرف نزنند، حتی اگر غرغرمانندی باشد در مورد گرانی هزینه‌ی زندگی؛ که نتیجه‌ی سیاست بد اقتصادی است. پس سیاست بخشی از زندگی ما هست و هیچ کاریش هم نمی‌توانیم بکنیم. معتقدم که سیاست باید در داستان باشد، اما نه مثل توطئه‌ای از پیش تدوین‌شده و از پیش شناخته‌شده. داستان نباید به یک اعلامیه‌ی سیاسی بدل شود. اما سیاست تا آن‌جا که حدش است، تا آن‌جا که مربوط به زندگی ما هست -در حقیقت هست- باید باشد. به نظر من کتاب مادر گورکی یک اعلامیه‌ی سیاسی است. شاید در روزگار خودش داستانی بوده که مردم را تحریک می‌کرده و موردنیاز امر سیاست بوده است اما از نظر من، امروز یک اعلامیه‌ی سیاسی است و به همین دلیل فاقد ارزش هنری است. به این ترتیب معتقدم کسانی که شعار جدایی سیاست از ادبیات می‌دهند، بدترین نوع سیاست را اعمال می‌کنند. به بهانه‌ی خاص بودن فردیت هر انسان و به بهانه‌ی مناسبات پیچیده‌ی فردی، زندگی روحی و روانی او، بدون توجه به مشترکات وسیع انسان‌ها، فرد را از عرصه‌ی درگیری‌های متضاد زندگی اجتماعی بیرون می‌کشند تا دانسته یا ندانسته، از یک سو روحیه انفعالی جمعی را گسترش دهند و از سوی دیگر برای اعمال سیاست بد یا بدترِ سیاست‌بازانی که به کسب قدرت می‌اندیشند زمینه‌ی مناسب فراهم آورند. حالا، وقتی به اینجا رسیدیم که سیاست بخشی از زندگی ما هست، نویسنده چطور می‌تواند عوامل داستانش را که مهم‌ترینش آدم‌ها هستند، از جامعه بگیرد، شستشویشان دهد، ضدعفونیشان کند و بعد بیاورد بگذاردشان توی داستان! نه، اینطور نمی‌تواند باشد. این سیاست همراه با آن آدم به داستان کشیده می‌شود. پس من معتقدم که سیاست باید در داستان باشد. وقتی می‌گویم «باید» به این معنا نیست که از بیرون گرفته شود و بر داستان سوار شود، بلکه این «باید»، باید از درون بجوشد و حدش هم مشخص است. همان‌قدر که حد زیبایی مشخص است و باید شناخته شود، همان‌قدر که حد تکنیک باید شناخته شود و همان‌قدر که حد پرداختن به لغت باید شاخته شود. هیچ تردیدی نیست که اگر در داستان بیش از حد به سیاست بها داده شود و به داستان تحمیل شود، داستان خراب می‌شود. بعد این‌که، نویسنده نباید به آلت فعل تبدیل شود، نباید تبدیل به یک آلت تبلیغاتی شود، نباید در یک چهارچوب سازمان‌یافته‌ی خاصی و یا حزبی خاص بگنجد. توجه کنید، منظورم هنرمند است، وگرنه فرد که همیشه در برابر قدرت دولت‌ها تنهاست، ناچار است که یا سازمان داشته باشد یا به صورت انفرادی هر چیزی را تمکین کند و یا اگر نه این بود و نه آن، دست به ماجراجویی بزند که نتیجه‌اش معلوم است...»

منبع: حکایت حال، گفتگو با احمد محمود، لیلی گلستان، انتشارات کتاب مهناز، تهران، ۱۳۷۴

#احمد_محمود

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ .
#مصاحبه

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

«نتوانستم همه‌ی کابوس‌هایم را بنویسم»

این عنوان آخرین مصاحبه‌ی غلامحسین ساعدی (۱۳۶۴-۱۳۱۴) است که هفت سال بعد از مرگش در ماهنامه‌ی آدینه به سال ۱۳۷۱ چاپ شده است. گفت‌وگویی که در آن ساعدی درباره‌ی آثار خودش، ادبیات معاصر و همچنین داستان‌نویسان هم‌دوره‌ی خودش صحبت می‌کند.
در ادامه بخشی از این گفت‌وگو را می‌خوانیم:

• نظر شما درباره‌ی قصه‌نویسی معاصر ایران چیست و آیا قصه‌نویسی ایران رو به رشد داشته است؟
* اگر قصه‌نویسی معاصر ایران را بر مبنای همان تقسیم‌بندی متعارف ادبای «پیر و پاتال» مثل سعید نفیسی از دوران مشروطیت به بعد بررسی کنیم، در می‌یابیم که عوامل بسیاری در آن تاثیر داشته است.
گرچه عده‌ای تاکید دارند که ما در گذشته قصه یا نوعی قصه داشته‌ایم و اشاره می‌کنند به آثاری مثل «داراب‌نامه» و آثاری که در متون عارفانه‌ی ما وجود دارد. اما به نظر من قصه‌نویسی ما بیشتر تحت تأثیر فرهنگ غربی بوده است. این تأثیر در هدایت، در بعضی از آثار چوبک، در گلستان دیده می‌شود. پس یک عامل عمده در پیدایش این شکل و فرم در ایران آشنایی با ادبیات غربی بوده است اما بر اثر عوامل گوناگون این فرم یک شکل ایرانی پیدا کرده است. یعنی درست است که آدم‌ها به ناچار ایرانی هستند و فضا هم ایرانی است، اما گاهی الگو، گرته‌برداری از قصه‌نویسی غرب نیست. اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم باز به دو گروه بر می‌خوریم. در قصه‌نویسی امروز چند نفری سبک و سیاق خاصی دارند و عده‌ای اصلا صاحب سبک به خصوصی نیستند. روی هم رفته اگر به حاصل این دوران بنگریم، می‌بینیم که کارهای ماندنی زیادی خلق شده است که می‌توان آنها را ترجمه کرد. تعدادی از این آثار به زبان‌های خارجی ترجمه شده است و اعتباری هم به دست آورده است. تازگی‌ها «ژیلبرلازار» مجموعه‌ای از قصه‌های ایرانی را به فرانسه ترجمه و چاپ کرده است که با استقبال رو‌به‌روشده و نقدهای مفصلی درباره‌ی آن نوشته‌اند. قصه‌های ایرانی به زبان روسی نیز فراوان ترجمه شده است.

• نظر شما درباره‌ی ادبیات دوره‌ی اختناق ایران چیست و این ادبیات را در مقایسه با ادبیات اختناق سایر ملت‌ها در چه مرتبه‌ای می‌بینید؟
* اگر منظورتان از ادبیات اختناق، ادبیاتی است که در دوره‌ی اختناق وجود داشت باید بگویم که ادبیات ما در دوره‌ی اختناق به اجبار به سوی تمثیل رفته و جنبه‌‌ی «Allegorical» پیدا کرد. من با این جنبه‌ی تمثیلی خیلی موافقم. وقتی قصه‌ای یا هر کار دیگر هنری به صورت تمثیلی بیان شود در هر دوره دیگری نیز قابل تاویل و تفسیر است. در دوران گذشته، به جز قصه‌های شعاری که من اصلا به آنها اعتقادی ندارم، قصه‌ای است که علاوه بر آن که فضا را نشان می‌دهد، عمق نیز دارد. من برخلاف کسانی که فکر می‌کنند اگر آزادی به وجود بیاید و قصه رئالیستی رشد کند، داستان‌نویسی ما پیشرفت خواهد کرد معتقدم که ادبیات داستانی ما اگر جنبه‌ی تمثیلی خود را از دست بدهد، این بیم وجود دارد که جنبه‌ی روزمره پیدا کند، این نوع ادبیات را در همان زمان نوشتن می‌توان خواند اما بعد فراموش می‌شود. اما ادبیات اصیل در تمام دنیا یک جنبه تمثیلی داشته است. سال‌ها پس از چاپ آثار کنراد و همینگوی هنوز می‌توان آثار آنها را خواند. البته در ادبیاتی که در دوران اختناق در ایران نوشته شده، گاه کارها پیچیده شده و زیاده از حد اغراق جنبه‌ی تمثیلی و استعاره و سمبلیسم به خود گرفته است.
[...]

• درباره‌ی فضا‌های ناشناخته در كتاب‌های شما بحث‌های بسياری شده است از جمله سپانلو در بازآفرينی واقعيت می‌نويسد كه زمينه‌ی كلی كارهای شما، رئاليسم است. به علاوه مقداری فانتا (خيال و وهم) و برای نتيجه‌گيری هم از سمبوليسم كمک می‌گيرید. خود شما در این‌باره چه برداشتی داريد؟
* انسان وقتی كه می‌نويسد، تعمدی ندارد كه چگونه و چطور بنويسد. فضايی كه بر آدمی‌ حاكم است، نويسنده را به دنبال خود می‌كشد. انسان اثر خود را می‌نويسد و بعد وقتی اثر تمام شد و شكل گرفت، ديگران آن را بررسی می‌كنند. اما ‌این بحث‌ها مربوط به بعد از خلق اثر هنری است. چيزی كه نويسنده را هنگام نوشتن متأثر می‌كند و آن تأثیر چنان است كه تمامی‌ وجود آدمی ‌را پُر می‌كند، خود‌به‌خود نوشته می‌شود. من بلد نيستم از خودم و از آثارم حرف بزنم. چون بيشتر گرفتار بيرون و دنيايی هستم كه مرا احاطه كرده است.
حقيقت‌ این است كه من يک هزارم كابوس‌ها و اوهامی ‌را كه در زندگی داشته‌ام، نتوانسته‌ام بنويسم. چون هميشه زندگی شلوغ و ذهن جوشان و آشفته‌ای داشته‌ام. كابوس‌ها هر چه هم كه سعی می‌كنم جلوی آن‌ها را بگيرم، می‌آيند و اندكی آدم را می‌ترسانند.

#غلامحسین_ساعدی

منبع: ماهنامه آدینه، شماره ۷۶، دی ۱۳۷۱، صفحات ۲۴ و ۲۵

@peyrang_dastan
Audio
.
#یادکرد صادق چوبک در سالروز تولدش
#مصاحبه

محمدعلی سپانلو در گفت‌و‌گویی با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه از صادق چوبک گفته بود که در سالروز تولد او این گفت‌و‌گو را می‌شنویم. در این گفت‌وگو، سپانلو از چوبک با عنوان نویسنده‌ای رئالیست و نه ناتورالیست نام می‌برد، و از سوزاندن آثار منتشر نشده‌‌اش پیش از مرگش می‌گوید.

منبع: رادیو بین‌المللی فرانسه

#صادق_چوبک
#محمدعلی_سپانلو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.

#مصاحبه

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


در مصاحبه‌ای که علی‌اکبر شیروانی با قاسم هاشمی‌نژاد درباره‌ی کتاب «فیل در تاریکی» داشته است، در جایی از گفت‌وگو صحبت از زمان داستان می‌شود. هاشمی‌نژاد در اینجا، خاطره‌‌ای نقل می‌کند از سپردن کتاب به ابوالحسن نجفی جهت بررسی، از سوی انتشارات زمان، و نظرات او درباره‌ی دستور زبان کتاب فیل در تاریکی که خواندنش می‌تواند جذاب باشد.


«نگاه کنید، زمان در «فیل در تاریکی» زمان خیلی پیچیده‌ئی‌ست. یک واقعه‌ئی اتفاق افتاده و قهرمان داستان دارد به یاد می‌آورد. در واقع از منظر اوست که دارد نقل می‌شود. در نتیجه یک زمان وقوع داستان وجود دارد، یک زمان نقل داستان وجود دارد، یک زمان پیش از وقایع داستانی وجود دارد. همه‌ی اینها در هم تنیده می‌شود.
من یادم هست وقتی که متن این کتاب را دادم به انتشارات زمان، یک روزی رفته بودم انتشارات زمان دیدن آقای آل‌رسول تا تصمیم ناشر را برای چاپ کتاب بفهمم. ایشان کتاب را داده بودند به آقای ابوالحسن نجفی که هم شریک آن انتشاراتی و هم مشاور ادبی‌شان بود و آقای آل‌رسول ترجیح داده بودند درباره‌ی این کتاب با ایشان مشورت بکنند و نظر ایشان را بدانند. پس از ملاقاتی که من با آقای نجفی در اصفهان داشتم (آن موقع ایشان در اصفهان که زادگاه‌شان است ساکن بود) علاقه و احترام من نسبت به ایشان زیادتر شده بود. آقای نجفی کتاب را نگاه کردند و برای ایشان همان پاراگراف‌های اول مقوله‌ي فعل‌ها مشکل‌آفرین شد. مثلاً آنجا که می‌گوید: «دید که فلان چیز اینجوری نبود.» در حالی که در تصور زمان خطی می‌گویند که: «دید که اینجوری نیست.» اما به دلیل اینکه داستان در زمان پیچیده‌تری می‌گذشت اقتضایش این بود که احاله بدهد به زمان ماضی. آقای نجفی عقیده داشتند که زمان فعل‌ها دقیق نیست. باید اعتراف کنم که اصلاً مقوله‌ی نوشتن برای من غریزی‌ست. به دلیل اینکه همیشه از مدرسه فرار می‌کردم، چند تا چیز را خوب یاد نگرفتم. این چیزها ریاضیات است، هندسه است و دستور زبان. گفتم من متأسفانه دستور زبان نمی‌دانم و زبان را غریزی می‌نویسم و همیشه هم غریزه درست هدایتم کرده است. اصلاً زبان غریزی شکل می‌گیرد. بعدهاست که یک عده‌ئی آمدند بر اساس نوشته‌های اساتید، دستور زبان درست کردند. سعدی دستور زبان چه می‌دانست چیست. سعدی فارسی می‌نوشت. البته این استدلال من استدلال درستی نیست. برای اینکه یک نویسنده واقعاً باید دستور زبان مادری خودش را خوب بشناسد. در آن لحظه جواب قانع‌کننده‌ئی نداشتم که به آقای آل‌رسول بدهم تا به آقای نجفي منتقل کند. می‌دانستم که کار من درست است ولی هیچ مثال و سند روشنی برای کاری که کرده بودم به ذهنم نمی‌رسید آن لحظه. از چند تا پله رفتم بالا که دفتر «زمان» آنجا، در آن بالاخانه، بود. تلفن زدم به دوستم آقای بیژن الهی که در خانه بود و ازش خواهش کردم که برای من یک سرکتاب باز کند از حافظ. گفتم که من با چنین مشکلی مواجه شده‌ام و هیچ سندی متأسفانه در این لحظه در اختیار ندارم و ذهنم آماده نیست برای اینکه یک جواب مستدل و روشن بدهم. ولی می‌دانم که کارم درست است و از تو خواهش می‌کنم که تفألی از حافظ بکنی و از خواجه بخواهی که جواب مرا بدهد. آقای الهی هم مثل من در لحظه سندی به ذهنش نرسید. پس حافظ را باز کرد و شروع کرد به خندیدن. گفت غزلی آمد که انگ جواب شماست: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند».
حالا اگر شاعر امروزی بود باید بر اساس نظر اساتید زبان می‌گفت: «دوش دیدم که ملائک در میخانه را می‌زنند.» این رای بی‌ربط حتماً باید باشد. بدون این را امور حضرات پیش نمی‌رود.
من عيناً آن را منتقل کردم به آقای آل‌رسول. گفتم به آقای نجفی سلام برسانید و بگوئید که جواب من این غزل حافظ است. آقای نجفی جواب‌شان جالب بود. گفتند این یک استثناست و قاعده نیست. من گفتم از قضا من با استثناها کار می‌کنم. در نتیجه کتاب بدون دستکاری چاپ شد.»


منبع:
راه ننوشته؛ با قاسم هاشمی‌نژاد درباره‌ی کتاب‌هایش، علی‌اکبر شیروانی، نشر هرمس


#قاسم_هاشمی_نژاد
#فیل_در_تاریکی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد
#مصاحبه
#درباره_نوشتن

یادکرد کُرتاثار در سالروز مرگش

گزینش و تنظیم: #نغمه_کرم_نژاد

خولیو کُرتاثار یکی از اسطوره‌های ادبیات آمریکای لاتین است. نویسنده‌ی آرژانتینیِ خالق آثاری همچون «لی‌لی‌بازی» (عده‌ای معتقدند این شاهکار، او را در کنار نویسندگانی همانند جیمز جویس قرار داده است)، «امتحان نهایی» و مجموعه‌ داستان «آگراندیسمان» و... نویسنده‌ای که فیلم‌سازان بزرگی همچون گدار و آنتونیونی دو فیلم «تعطیلات آخر هفته» و «آگراندیسمان» را با اقتباسی از دو داستانِ (بزرگراه جنوبی، آگراندیسمان) او ساخته‌اند. تاثیرگذاری او بر ادبیات جهان و آمریکای لاتین به اندازه‌ای است که او را آغازگر سبک رئالیسم جادویی می‌توان نامید. به این لحاظ که کرتاثار متاثر از سورئالیسم فرانسوی و هم‌زمان فضای آمریکای لاتین، به جهان داستانی‌ای دست یافته بود که مسیرش به قله‌های سبک رئالیسم جادویی ختم می‌شد. سبکی که البته بعدها توسط مارکز به کمال معرفی شد. خود او در مورد سبکش می‌گوید: «داستان‌های من در آنِ واحد هم خیلی رئالیستی‌اند و هم خیلی خیالی و فانتزی. در واقع این خیال و فانتزی از دل موقعیتی بسیار رئالیستی بیرون می‌آید، از بخشی معمولی و روزمره از زندگی آدم‌های عادی.»

بعد از ظهر خواب‌زده و سرد دوازده فوریه سالروز مرگ خولیو کرتاثار است. به همین مناسبت بخش‌هایی از گفت‌وگوی کرتاثار با پاریس ریویو و ایولین گارفیلد که در فرانسه انجام شده است در پی می‌آید؛

[...] برای من داستان و رمان از هر جایی آغاز می‌شود. نوشتن را وقتی شروع می‌کنم که داستان مدت مدیدی است درونم می‌چرخد، گاهی برای چند هفته. اما نه به شکلی واضح و مشخص، بیشتر ایده‌ی کلی داستان در وجودم می‌چرخد. مثلن خانه‌ای که درختچه‌ای قرمز در گوشه‌ای از آن است و می‌دانم پیرمردی در خانه پرسه می‌زند. تمام چیزی که می‌دانم همین است. همین‌طوری پیش می‌آید و بعد رویا می‌بینم، این دوران نطفه بستن است؛ رویاها و خیال‌هایم سرشار از ارجاع و اشاره به چیزی است که بعدا در داستان می‌آید. گاهی تمام داستان یک خیال است. یکی از اولین و معروف‌ترین داستان‌هایم «خانه‌ی تسخیر شده» کابوس خودم است. از خواب بیدار شدم و سریع آن را نوشتم.
اما در مجموع آنچه از رویاها نصیبم می‌شود تکه‌هایی از داستان هستند. این یعنی ناخوداگاه من در حال پرداخت داستان است، وقتی رویا می‌بینم داستان درونم نوشته می‌شود. پس وقتی می‌گویم از هر جایی آغاز می‌کنم به این دلیل است که آن لحظه نمی‌دانم آغاز کجاست و پایان کجا.
مثل بداهه‌نوازی در موسیقی جاز است؛ «چی می‌زنی حالا؟» و نوازنده به تو می‌خندد. یک تم دارد و نوایی که به آن احترام می‌گذارد و بعد ترومپت یا ساکسیفون را بلند می‌کند و شروع می‌شود. اصلن مسئله‌ی ایده مطرح نیست. اجرایش وابسته به جرقه‌هایی آنی است. گاهی جواب می‌دهد و گاهی نه. [...]
خیلی کم نوشته‌ام را اصلاح می‌کنم. شاید دلیلش این حقیقت باشد که همه چیز درونم نوشته شده است. نسخه‌ی اول داستان‌های دوستانم را که می‌بینم پر از اصلاح، تغییر، جابه‌جا کردن و ابروهای باز شده هستند... نه نه نه. دست‌نویس‌های من بسیار تمیز هستند. ۱

[...] من در دهه‌ی پنجاه بیشتر به پیراسته‌ترین و فرهیخته‌ترین نویسنده‌ها گرایش داشتم و تا اندازه‌ای تحت تاثیر ادبیات خارجی یعنی اروپایی و بیشتر از همه ادبیات انگلیسی و فرانسوی بودم. [...] برای من تاثیر او (بورخس) نه مضمونی یا سبکی، که بیشتر اخلاقی بود. در واقع او به من و دیگران یاد داد که در نوشته‌های خود بسیار دقیق و سرسخت باشیم و فقط چیزهایی را منتشر کنیم که منسجم و کمال‌یافته بودند.[...]
«زندگی نوشتن است.»، البته که نه. اما «نوشتن زندگی است.» نسبتا درست است. نوشتن جزئی از زندگی است و در مورد من یک جزء خیلی خیلی مهم، شاید حتا مهم‌ترین جزء اما تمام زندگی‌ام نیست. من از آن نویسنده‌هایی نیستم که کارشان بر همه چیز غلبه می‌کند و باقی چیزها برایشان بی‌اهمیت جلوه می‌کند.
[...] من از فرق سر تا نُک پا جهان‌وطنم. من درست نقطه‌ی مقابل آن نویسنده‌ای ــ مثل اغلب نویسنده‌های آمریکای لاتین ــ هستم که دوست دارد در وطنش بماند، کنج خانه‌ی خودش و آثارش را بر اساس محیط اطرافش خلق کند [...] از این نویسنده‌ها زیادند. اما من این‌طوری نیستم. ۲


۱_گفت‌وگو با مجله‌ی پاریس ریویو، شماره ۹۳، ۱۹۸۴

۲_ این گفت‌وگو در سال ۱۹۷۳ در فرانسه انجام شده و در کتاب ایولین پیکون گارفیلد با عنوان کرتاثار به روایت کرتاثار (۱۹۷۸) آمده است.

#خولیو_کرتاثار
@peyrang_dastan
.

#یادکرد
#مطلب_برگزیده


انتخاب و توضیح: گروه ادبی پیرنگ



بهمن فرزانه (۱۳۱۷-۱۷ بهمن ۱۳۹۲) مترجم و نویسنده‌ی ایرانی، بر زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و فرانسوی مسلط بود. او آثار بسیاری از نویسندگان مطرح جهان از جمله تنسی ویلیامز، گابریل گارسیا مارکز، آلبا دسس پدس، گراتزیا دلدا، اینیاتسیو سیلونه و... را به فارسی برگرداند. ترجمه‌های روان و دقتی که در ترجمه داشت او را به یکی از محبوب‌ترین مترجم‌های ایرانی تبدیل کرده است. در زیر بخشی از آخرین مصاحبه‌ی او را می‌خوانیم:


*علاقه‌ی شما به ادبیات از کجا آب می‌خورد؟

**ادبیات را از بچگی دوست داشتم و از شش‌سالگی کتاب می‌خواندم. به نظرم چیز‌ی ذاتی است. سینما و ادبیات در وجود من اصلا انگار ذاتی بود. اولین کتابی که خواندم، کتاب «پَر» اثر میمنت دانا بود. عاشق این کتاب بودم. همین‌جور کتاب می‌خواندم. پدرم هم لجش می‌گرفت، می‌پرسید، چه می‌خوانی؟ می‌گفتم، کتاب. آثار ویکتور هوگو و آندره ژید را می‌خواندم. اما حالا برخی از آن‌ها را آدم می‌خواند، می‌بیند چقدر نویسنده‌های بدی بودند. نویسنده‌ای مانند چارلز دیکنز و آندره ژید را می‌خوانیم، می‌گوییم چی هستند؟! نویسنده‌هایی که برای همان دوران خوب بودند. نویسنده باید مارکز باشد!

*شما در سال‌های دهه‌ی ۳۰ با فضای ادبیات و نویسندگان هم‌نسل‌تان در ارتباط بودید یا خیر؟

**نه. در آن سال‌ها چندان ارتباطی با نویسنده‌ها و مترجم‌های ایرانی نداشتم. هیچ آشنایی نداشتم. البته آثار برخی را می‌خواندم و شاید همان‌ها مرا به ترجمه ترغیب کرد. آن موقع هنوز عقلم نمی‌رسید کدام ترجمه خوب یا بد است. می‌خواندم دیگر... خُب بعد‌ها با کار‌های آلبا د سس‌پدس آشنا شدم. همه‌ی آثارش مگر آخرین کتابش را به فارسی ترجمه کرده‌ام. یک موقعیت خوب هم پیش آمد که با پسرش آشنا شدم. خیلی چیز خوشایندی بود. سال گذشته هم در دانشگاه ادبیات ایتالیا یک کنفرانس خیلی خوب درباره‌ی رمان «عذاب وجدان» آلبا د سس‌پدس ارائه کردم. بعد به ترجمه‌ی آثار گراتزیا دلدا پرداختم. او هم در ایران نویسنده‌ای گم‌نام بود. دیگر همین‌جور ادامه دادم. ۸۳ ‌تا کتاب ترجمه کردم. دیگر بَسَم است. (سیگار دیگری را خاموش می‌کند، سر می‌چرخاند به دور و برش، به روبه‌رو خیره می‌ماند و فندک می‌زند. سیگاری دیگر روشن می‌کند.)

[...]

*خودتان هم به فکر ترجمه‌ی رمان «چرک‌نویس» نیفتادید؟

**چرا شروع کردم؛ اما دیدم غیرممکن است؛ نه فقط همین کتاب؛ اصولا زبان فارسی با زبان‌های دیگر جور درنمی‌آید. همه‌اش با اصطلاح و صداست. ما که نمی‌توانیم صدا را ترجمه کنیم. توی کتاب، شعرهای مولانا و غذاها را گذاشتم که اصلا آن‌ها غیرقابل ترجمه است؛ مثلا «اشکنه» ترجمه ‌نمی‌شود.

*با توجه‌ به این‌که شما دور از ایران بودید، ارتباط‌تان را با زبان روز فارسی چطور حفظ کردید؟ آن‌هم در حالی‌که زبان مدام در حال زایش است.

**به سختی! الآن واژه‌هایی هست که من به آن‌ها برنخوردم. مثلا اخیرا مدتی است یک خانم خبرنگار زنگ می‌زند آقای فرزانه تو رو خدا مطلبی برای جریده‌ی ما درباره‌ی «روایت» بنویسید. می‌گویم خانم واژه‌ی «روایت» را می‌دانم یعنی چی؛ اما درباره‌ی این موضوعی که می‌گویید، نمی‌دانم؛ یعنی منظورتان را متوجه نمی‌شوم. می‌گوید «روایت» دیگر... ولی من باید چه ‌کار کنم و چه بنویسم؟ عاقبت بیچاره نتوانست مرا قانع کند درباره‌ی «روایت» چیزی بنویسم. سر و کار من با زبان فارسی بیش‌تر با متن مکتوب فارسی است و صرفا از طریق نوشتار است تا گفتار. البته آن‌جا دو سه تا دوست دارم که فارسی آن‌ها هم مانند فارسی من لق لق می‌زند.


برای خواندن متن کامل مصاحبه به آدرس زیر رجوع کنید:
https://www.isna.ir/news/92112013924/


گفت‌وگو: حسن همایون - ساره دستاران



#بهمن_فرزانه
#مصاحبه


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#یادکرد
#مصاحبه


نویسندگی فرم پذیرفته‌شده‌ی شیزوفرنی در جامعه است

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


ای.ال.دکتروف (۶ ژانویه ۱۹۳۱-۲۱ جولای ۲۰۱۵) نویسنده‌ی شهیر آمریکایی است که رمان‌های تاریخی‌اش شهرت فراوانی دارد. دکتروف علاوه بر ۱۰ رمان، دو مجموعه داستان کوتاه و چندین مقاله نیز به چاپ رساند. مشهورترین رمان دکتروف، «رگتایم» است که «نجف دریابندری» آن را به فارسی ترجمه کرد.

مصاحبه‌ی زیر بخشی از گفت‌وگوی او با سعید کمالی دهقان است که در سال ۲۰۱۱ در شهر نیویورک انجام داد.

*کتاب‌های شما درباره‌ی وقایع تاریخی هستند، چه شد به جای اینکه بروید سراغ تاریخ، رفتید سراغ رمان و به جای آنکه مورخی باشید که درباره‌ی تاریخ بنویسد، ترجیح دادید رمان‌نویسی باشید که درباره‌ی تاریخ می‌نویسد؟

**من هیچ وقت متوجه نشده بودم که دارم درباره‌ی گذشته می‌نویسم تا اینکه ناشرم بعد از کتاب رگتایم به من گفت که این کتاب درباره‌ی گذشته است، درباره‌ی تاریخ است. من فکر نمی‌کنم که رمان‌ تاریخی می‌نویسم. من هیچ پیشوند و پسوندی را به کلمه‌ی رمان‌نویس نمی‌پذیرم. من یک رمان‌نویس هستم و نه یک رمان‌نویس نیویورکی و نه یک رمان‌نویس تاریخی یا یک رمان‌نویس پست‌مدرن. چرا من تاریخ‌نویس نشدم؟ چون از بچگی دلم می‌خواست که داستان بنویسم و رمان بخوانم. از کتاب‌های کمیک گرفته تا سوپرمن و بت‌من و رمان‌های ورزشی و رمان‌های ماجراجویانه و بعدها هر جور رمانی که جالب به نظر می‌رسید. رمان‌هایی از سروانتش و داستایفسکی و دیکنز٫ کلی کتاب داشتیم توی خانه‌. همه‌ی کتاب‌های مارک تواین را داشتیم و من هم همه‌ی آن‌ها را خواندم. من همیشه به داستان علاقه‌مند بودم و نه به کتاب‌های تاریخی. موقع خواندن «کونت دو مونت کریستو» یا «جنگ و صلح» به کلی شخصیت‌ تاریخی بر می‌خوردم. آدم‌هایی که می‌شناختم‌اشان. آدم‌های قابل تشخیص تاریخی. مثل ناپلئون. وقتی رگتایم را می‌نوشتم تصور نمی‌کردم که من هم دارم همین‌کار را می‌کنم، البته رگتایم کتاب بدیعی بود در نوع خودش، طوری که مردم ممکن بود تصور کنند که چیز جدیدی است که قبلا همچین چیزی منتشر نشده. اما من یک فرضیه دارم و آن این است که همه‌ی رمان‌ها درباره‌ی گذشته‌اند. همه رمان‌ها.
رمان‌هایی درباره‌ی گذشته‌ی نزدیک و رمان‌هایی درباره‌ی گذشته‌ی دور. چطور تشخیص می‌دهیم که یک رمان تاریخی است؟ وقتی که آدم‌های معروف و شناخته شده توی آن باشد؟ رئیس‌جمهورها و ژنرال‌ها یا هرکس دیگری. یک کتاب نوشتم به نام «نمایشگاه جهانی». برای شخصیت‌های آن کتاب از خانواده‌ی خودم استفاده کردم و حتی از اسم‌هایشان. اما کتابی تاریخی محسوب نمی‌شود. هیچ فرقی نمی‌کند چه از آدم‌هایی استفاده کنید که همه می‌شناسند و چه از آدم‌هایی استفاده کنید که تعداد اندکی می‌شناسند. به این نمی‌گویند کتاب تاریخی. مثلا همین دوست شما ارنست همینگوی، کتاب «ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند» را زمانی نوشت که جنگ داخلی اسپانیا هنوز تمام نشده بود. مثل آندره مالرو که کتاب «امید» را وقتی نوشت که هنوز جنگ تمام نشده بود. بعضی از این کتا‌ب‌ها زمانی نوشته شد که جنگ هنوز تمام نشده بود اما نویسنده‌هایشان این‌ طور وانمود کردند که تمام شده. وقتی به آن کتاب‌ها اشاره می‌شود، کتاب تاریخی هستند؟


برای خواندن متن کامل مصاحبه به لینک زیر رجوع کنید:


https://www.google.de/amp/khabgard.com/227/



#ای_ال_دکتروف


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#مصاحبه

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


در مصاحبه‌ای که علی‌اکبر شیروانی با قاسم هاشمی‌نژاد درباره‌ی کتاب «فیل در تاریکی» داشته است، در جایی از گفت‌وگو صحبت از زمان داستان می‌شود. هاشمی‌نژاد در اینجا، خاطره‌‌ای نقل می‌کند از سپردن کتاب به ابوالحسن نجفی جهت بررسی، از سوی انتشارات زمان، و نظرات او درباره‌ی دستور زبان کتاب فیل در تاریکی که خواندنش می‌تواند جذاب باشد.


«نگاه کنید، زمان در «فیل در تاریکی» زمان خیلی پیچیده‌ئی‌ست. یک واقعه‌ئی اتفاق افتاده و قهرمان داستان دارد به یاد می‌آورد. در واقع از منظر اوست که دارد نقل می‌شود. در نتیجه یک زمان وقوع داستان وجود دارد، یک زمان نقل داستان وجود دارد، یک زمان پیش از وقایع داستانی وجود دارد. همه‌ی اینها در هم تنیده می‌شود.
من یادم هست وقتی که متن این کتاب را دادم به انتشارات زمان، یک روزی رفته بودم انتشارات زمان دیدن آقای آل‌رسول تا تصمیم ناشر را برای چاپ کتاب بفهمم. ایشان کتاب را داده بودند به آقای ابوالحسن نجفی که هم شریک آن انتشاراتی و هم مشاور ادبی‌شان بود و آقای آل‌رسول ترجیح داده بودند درباره‌ی این کتاب با ایشان مشورت بکنند و نظر ایشان را بدانند. پس از ملاقاتی که من با آقای نجفی در اصفهان داشتم (آن موقع ایشان در اصفهان که زادگاه‌شان است ساکن بود) علاقه و احترام من نسبت به ایشان زیادتر شده بود. آقای نجفی کتاب را نگاه کردند و برای ایشان همان پاراگراف‌های اول مقوله‌ي فعل‌ها مشکل‌آفرین شد. مثلاً آنجا که می‌گوید: «دید که فلان چیز اینجوری نبود.» در حالی که در تصور زمان خطی می‌گویند که: «دید که اینجوری نیست.» اما به دلیل اینکه داستان در زمان پیچیده‌تری می‌گذشت اقتضایش این بود که احاله بدهد به زمان ماضی. آقای نجفی عقیده داشتند که زمان فعل‌ها دقیق نیست. باید اعتراف کنم که اصلاً مقوله‌ی نوشتن برای من غریزی‌ست. به دلیل اینکه همیشه از مدرسه فرار می‌کردم، چند تا چیز را خوب یاد نگرفتم. این چیزها ریاضیات است، هندسه است و دستور زبان. گفتم من متأسفانه دستور زبان نمی‌دانم و زبان را غریزی می‌نویسم و همیشه هم غریزه درست هدایتم کرده است. اصلاً زبان غریزی شکل می‌گیرد. بعدهاست که یک عده‌ئی آمدند بر اساس نوشته‌های اساتید، دستور زبان درست کردند. سعدی دستور زبان چه می‌دانست چیست. سعدی فارسی می‌نوشت. البته این استدلال من استدلال درستی نیست. برای اینکه یک نویسنده واقعاً باید دستور زبان مادری خودش را خوب بشناسد. در آن لحظه جواب قانع‌کننده‌ئی نداشتم که به آقای آل‌رسول بدهم تا به آقای نجفي منتقل کند. می‌دانستم که کار من درست است ولی هیچ مثال و سند روشنی برای کاری که کرده بودم به ذهنم نمی‌رسید آن لحظه. از چند تا پله رفتم بالا که دفتر «زمان» آنجا، در آن بالاخانه، بود. تلفن زدم به دوستم آقای بیژن الهی که در خانه بود و ازش خواهش کردم که برای من یک سرکتاب باز کند از حافظ. گفتم که من با چنین مشکلی مواجه شده‌ام و هیچ سندی متأسفانه در این لحظه در اختیار ندارم و ذهنم آماده نیست برای اینکه یک جواب مستدل و روشن بدهم. ولی می‌دانم که کارم درست است و از تو خواهش می‌کنم که تفألی از حافظ بکنی و از خواجه بخواهی که جواب مرا بدهد. آقای الهی هم مثل من در لحظه سندی به ذهنش نرسید. پس حافظ را باز کرد و شروع کرد به خندیدن. گفت غزلی آمد که انگ جواب شماست: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند».
حالا اگر شاعر امروزی بود باید بر اساس نظر اساتید زبان می‌گفت: «دوش دیدم که ملائک در میخانه را می‌زنند.» این رای بی‌ربط حتماً باید باشد. بدون این را امور حضرات پیش نمی‌رود.
من عيناً آن را منتقل کردم به آقای آل‌رسول. گفتم به آقای نجفی سلام برسانید و بگوئید که جواب من این غزل حافظ است. آقای نجفی جواب‌شان جالب بود. گفتند این یک استثناست و قاعده نیست. من گفتم از قضا من با استثناها کار می‌کنم. در نتیجه کتاب بدون دستکاری چاپ شد.»


منبع:
راه ننوشته؛ با قاسم هاشمی‌نژاد درباره‌ی کتاب‌هایش، علی‌اکبر شیروانی، نشر هرمس


#قاسم_هاشمی_نژاد
#فیل_در_تاریکی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#مصاحبه
مصاحبه هکتور بیانچوتی با گابریل گارسیا مارکز در نوول ابزرواتور در سال ۱۹۸۲


انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


*بیانچوتی: شما در اصل از چیزی دارید صحبت می‌کنید که به سبک معروف است.

**مارکز: البته، سبک، قالب، ادبیات تمام اینها تقریبا یک معنا می‌دهند. ادبیات چیزی است که فکر می‌کنم در هیأت مادی، آن را حس می‌کنم. و محافظ چیزهای بی‌وزنی است که محصورشان نمی‌شود کرد. و سخت‌کوشی می‌طلبد.
امروزه بسیار می‌شنویم که می‌گویند باید همان چیزی را که حس می‌کنیم بنویسیم، آن هم با حداقل دستمایه‌ای که داریم و باید هم آن را به روشنی بسیار طبیعی بنویسیم. تعجب می‌کنید اگر برایتان بگویم که من به کمک کوهی از لغت‌نامه‌ها می‌نویسم و همیشه هم در پی لغت‌نامه‌هایی در مورد مترادف‌ها هستم. اما توجه کنید که مشکل بزرگ من، یا بهتر بگویم چیزی که نوشته را به ادبیات مربوط می‌کند یا مربوط نمی‌کند، صفت است و محلی که باید صفت را در آن گنجاند.
مثلا تصور کنید بخواهم دهکده‌ای پر گردوغبار و خالی از اغیار را تعریف کنم، دهکده‌ای زیر آفتاب سوزان، به هنگام بعدازظهر، یعنی همان زمانی که به‌نظر نامسکون می‌آید. و در آن دهکده، در آن لحظه از روز، زنی را نشان دهم که در کوچه‌ای یا میدانی خالی، جلو می‌آید و سراپا سیاهپوش است. اگر بخواهم همین‌طوری و از سر سیری بنویسم، یک صفت به خورشید، به گرما، به گردوغبار و غیره می‌دهم، اما اگر بخواهم خودم را به برشمردن تک‌تک چیزها محدود کنم، به سیاهی لباس زن موصوف، صفت ستمگر را می‌دهم: و تمام چیزهایی را که نام برده بودم، یعنی آفتاب، دهکده‌ی خالی گرما و غیره را با یک حرکت گرد هم می‌آورم و در نتیجه با روشی غیرمنتظره به کل این قسمت از نوشته‌ام ضخامت داده‌ام. همین برای من ادبیات است، و ادبیات متشكل از همین چیز به ظاهر رایگان و ناقابل - یعنی صفت - است و کمی از چیزکی دیگر، پس شد یک صفت و یک ضرب‌آهنگ.


منبع: مقدمه‌ی کتاب گزارش یک مرگ، گابریل گارسیا مارکز، ترجمه‌ی لیلی گلستان


متن کامل این مصاحبه را از طریق لینک زیر در سایت پیرنگ بخوانید:
http://peyrang.org/articles/135/


#گابریل_گارسیا_مارکز
#گزارش_یک_مرگ
#لیلی_گلستان
#نشر_مرکز


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#ویدئو
#مصاحبه

در سال ۲۰۱۵ به مناسبت انتشار کتاب «سانسور یک داستان عاشقانه ایرانی» شهریار مندنی پور، که به زبان فارسی نوشته و به زبان انگلیسی منتشر شده است در دانشگاه یوسی‌ال‌ای برنامه‌ای برگزار شد، در این برنامه از شهریار مندنی‌پور در خصوص دلایل عدم موفقیت نویسندگان ایرانی در عرصه‌ی جهانی پرسش می‌شود و او به نکات جالب توجهی اشاره می‌کند. بخشی از این گفت‌و‌گو را در این ویدئو می‌بینیم.

#شهریار_مندنی_پور

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#مصاحبه

می‌خواستم کتابی بنویسم که حتی ژنرال‌ها از ایده‌ی جنگ احساس نفرت کنند/ گفتگو با سوتلانا الکسیویچ، نویسنده روسی برنده نوبل ادبیات/ به نقل از گاردین/ مترجم: مریم سیفی‌پور

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


• چه چیزی باعث شد که کتاب «آخرین شاهد» را بنویسید؟
- جنگ موضوع مهم و عمده‌ی دوران کودکی من بود. به شدت تحت تاثیر همه این داستان‌ها قرار گرفته اما هرگز چیزی درباره آن‌ها در کتابی پیدا نکرده بودم. اگر چه پدر و مادرم هر دو معلمان روستا بودند و هر زمان که از خانه پا بیرون می‌گذاشتم و یا با مادربزرگ اوکراینی‌ام حرف می‌زدم حرفی از جنگ می‌شنیدم. سراسر کشور می‌گشتم و اطلاعاتی برای روزنامه‌ام جمع می‌کردم. وقتی که با یک مادر و دختر حرف زدم احساسم این بود که می‌توانم یک فرم تازه‌ای از رمان با این صداها بنویسم. داستانی از جنگ با روشی کمی متفاوت با خلق یک کار حماسی. فهمیدم که سطح متفاوتی از درد از بچه‌هایی که آنجا بودند وجود دارد. بیشتر بچه‌هایی که درگیر جنگ شده بودند خیلی زود از دنیا رفته‌اند. مردی به من گفت تا دیر نشده خاطراتش را بنویسم. برایشان مهم بود که چیزی از خودشان به جا بگذارند.

• چه داستان‌هایی از جنگ با شما مانده است؟
- آلمانی‌ها فکر می‌کردند خونی که از کودکان گرفته می‌شود به مجروحان کمک می‌کند. داستانی درباره این‌که که چطور سربازان آلمانی با ظاهری شیک و آراسته در یک یتیم‌خانه ظاهر شدند و بچه‌های آن یتیم‌خانه که فکر می‌کردند که آن‌ها پدرانشان هستند، پریدند بغلشان و سعی می‌کردند خودشان را هر چه بیشتر به آن‌ها نزدیک کنند. ادبیات شوروی از کودکان به عنوان قهرمانان پیشرو و یا پسران هنگ حرف می‌زند. یک فرهنگ مردانه به جنگ مشروعیت می‌بخشد. می‌خواستم کتابی بنویسم که حتی ژنرال‌ها از ایده جنگ احساس نفرت کنند. جنگ یک هیولا است. هیولایی آدم‌خوار.

• چه کتاب‌هایی را الان کنار میز خود دارید؟
- الان در حال نوشتن دو کتاب هستم. یکی درباره عشق و مرد و زن است و دیگری درباره کهنسالی و این‌که در چه مقطعی انسان فکر می‌کند که باید به تاریکی برود.
عشق گول‌زننده است. در ادبیات روسی عشق تنها در مراحل ابتدایی و اولیه آن وجود دارد . بعد از آن مرد یا راهی زندان می‌شوند و یا به جنگ می‌رود. در حال حاضر دارم کتاب « تبتی مردگان» را می‌خوانم. نیز کتاب «تاریخ مرگ» تالیف فیلیپ آریس نویسنده فرانسوی و همچنین کتابی از جاناتان لیتل با عنوان «خیرخواهان».

• کدام نویسندگان امروز را بیشتر تحسین می‌کنید؟
- اولگا سداکو، شاعر روسی. او چشم‌انداز گسترده‌ای نسبت به جهان دارد. شعرهای او به صورت آزاد نوشته شده که در روسیه نامعمول است. او یک فرد پیچیده است. خیلی سواددیده، مذهبی و شاعری جذاب. هاروکی موراکامی را که سال‌هاست دلم می خواهد برنده نوبل شود اما بخت با او یار نیست. ادبیات جهان را خیلی خوب نمی‌شناسم و البته ترجمه‌های خوبی هم در زبان روسی وجود ندارد.

• به کدام کتاب‌ها و یا نویسندگان همیشه رجوع می‌کنید؟
- داستایفسکی. به رمان «جنایات و مکافات» و «شیاطین». او به اعماق روح انسان می‌رود به نحوی که سیاهی‌های داخل روح را می‌بینید و بر آن ها نور می‌افکند. داستایفسکی قهرمان ادبی محبوب من است. او هم قهرمان و هم ضد قهرمان است. این خیلی بد است که نویسندگان روسی خیلی بالای ۵۰ سال عمر نمی‌کنند به استثنای تولستوی البته.

• چه کتابی را یک فرد جوان هدیه و یا پیشنهاد می‌دهید؟
- یادداشت‌ها و خاطرات مارینا تسوتایوا. او چیزی که احساس می‌کند به راحتی و به بهترین نحو بر روی کاغذ می‌آورد. کلمات او انگار که زنده هستند.

• احساس شما درباره دوران سیاسی آشفته کنونی چیست؟
- مردم انگار به قرون وسطی بازگشته‌اند. به قضاوت‌های آن دوران. آن‌ها که از شوروی و یا روسیه هستند و به غرب می‌روند این تعصبات و پیش‌داوری‌ها را با خودشان می‌برند. آن‌ها یک گروه عمیقا محافظه‌‌کار هستند. اگر تلویزیون رسمی روسیه را روشن کنید دائما دارد می‌گوید که اروپایی‌ها منحط و فاسد هستند.

• کتاب شما با عنوان «صداهایی از چرنوبیل» درباره داستان‌های واقعی از مردمی است که ناخواسته درگیر آلودگی‌های شدید هسته‌ای در اثر انفجار در نیروگاه اتمی اوکراین شدند. نظرتان درباره مینی‌سریال تلویزیونی چرنوبیل چیست؟
- فوق‌العاده است که میلیون‌ها انسان از سراسر جهان آن را دیده‌اند. یک آگاهی محیطی تازه‌ای در حال شکل گرفتن است که خیلی به موقع است. هر کشوری که رفتم مردم آن‌جا سریال را دیده بودند. بنابراین مورد گرتا تونبرگ تصادفی نیست. جوان‌ترها فلسفه محیطی خودشان را دارند. نوه ۱۴ ساله من مثلا علاقه‌ای به پوتین و یا جنگ سوریه ندارد؛ اما برای نجات جان یک پنگوئن حاضر است تا آخر دنیا برود و دوستانش هم مثل او هستند.

#سوتلانا_آلکسیویچ
منبع: ایبنا

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#مطلب_برگزیده
#مصاحبه

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

روبرتو گونسالس اچه‌وریا استاد دانشگاه و منتقد ادبی بزرگی است که بیش از پنجاه سال از زندگی خویش را به مطالعه ادبیات آمریکای لاتین اختصاص داده است. اچه‌وریا در سال ۱۹۴۳ میلادی در کوبا متولد شد. تحصیلات خویش را در ایالات ‌متحده آمریکا پی گرفت و در نهایت دکترایش را در رشته ادبیات اسپانیایی و تطبیقی از دانشگاه ییل دریافت کرد. او که خود استاد همین دانشگاه است، سه دکترای افتخاری نیز از دانشگاه‌های معتبر  ایالات‌متحده آمریکا دریافت کرده و در سال ۱۹۹۹ میلادی نیز به عضویت فرهنگستان هنر و علوم آمریکا درآمد. اچه‌وریا که مسئولیت‌های علمی اجرائی مختلفی در دانشگاه داشته است بیش از ۲۰ کتاب و ۱۵۰ مقاله معتبر تألیف كرده است. او به‌جز جوایز مختلفی که برای کتاب‌هایش دریافت کرده، موفق شد مدال ملی علوم انسانی آمریکا در سال ۲۰۱۰ میلادی را از آن خود سازد. از اچه‌وريا، دو کتابِ «داستان‌های کوتاه آمریکای لاتین» (دوجلدی) با ترجمه عبدالله کوثری و «ادبیات مدرن آمریکای لاتین» با ترجمه لیلا مینایی منتشر شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی «شرق» با اچه‌وریا، مهم‌ترین پژوهشگر زنده ادبیات آمریکای لاتین است.  

*موضوع دیکتاتوری، مؤلفه‌ای مهم در ادبیات آمریکای لاتین است. دیکتاتوری در این ادبیات چگونه ترسیم شده و دچار چه دگرگونی‌هایی شده است؟
**من یک ترم کامل دانشگاه را به این جُستار اختصاص دادم؛ بنابراین پاسخ‌دادن به این پرسش در چند جمله بسیار دشوار خواهد بود. چهره یک مرد قدرتمند به کتاب «فاکوندو» نوشته دومینگو فاستینو سارمینتو (هفتمین رئیس‌جمهور آرژانتین) بازمی‌گردد که در سال ۱۸۴۵ میلادی نگاشته شد. این کتاب اثری بسیار مهم در آمریکای لاتین است که در آرژانتین و در واکنش به دیکتاتوری خوان مانوئل د روساس نوشته شد. در قرن بیستم میلادی رمان‌های اندکی وجود دارد که شخصیت اصلی آن‌ها یک دیکتاتور از یک کشور مشخص باشد. نخستین مورد، کتاب مهمی به نام «تیرانو باندراس» اثر نویسنده اسپانیایی، وانه اینکلان است که در سال ۱۹۲۶ میلادی منتشر شد. داستان این کتاب در یک کشور ساختگی در آمریکای لاتین می‌گذرد. رمانی درباره دیکتاتوری بنیادگرا به نام آقای رئیس‌جمهور به دست نویسنده گواتمالایی، میگل آنخل آستوریاس نیز دراین‌باره نوشته شده بود. پس از آن رمان‌های فراوانی منتشر شد: «دلایل وضعیت» نوشته کارپانتیه، «من برتر» نوشته آگوستو روا باستوس، «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز و «سور بز» ماریو بارگاس یوسا، نمونه‌هایی از آن هستند. دیکتاتوری، از رافائل تروخیو و فولخنثیو باتیستا تا کاسترو مقوله‌ای ثابت در سیاست آمریکای لاتین بوده است. پس این چندان شگفت‌آور نیست که چنین تصویری در داستان‌های آمریکای لاتین پدیدار شود. در این رمان‌ها، دیکتاتور به‌عنوان یک خود بزرگ شده بازنمایی می‌شود. کسی که گرسنه قدرت است و مرتکب اعمال ستمگرانه می‌شود و حتی در برخی مواقع به شکل مافوق طبیعی این کار را می‌کند. راوی داستان نیز همانند منشی او ایفای نقش می‌کند.
 

متن کامل این مصاحبه از طریق لینک زیر در دسترس است:

http://sharghdaily.com/fa/main/detail/265346



#ادبیات_آمریکای_لاتین
#روبرتو_گونسالس_اچه_وریا

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Ещё