پیرنگ | Peyrang

#صادق_هدایت
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#یادکرد

یادکرد صادق هدایت در سالروز تولدش

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

۲۸ بهمن ماه مصادف با سالروز تولد صادق هدایت نویسنده و مترجم
مشهور ایرانی است.

صادق هدایت بچه‌ی محبوب خانواده بود. محمودخان برادر بزرگ‌ترش، کودکی او را این‌طور تعریف می‌کند:

«صادق در تمام دوره‌ی طفولیت مایه‌ی سرگرمی بزرگ و کوچک اهل خانه بود. من شش سالم بود که او متولد شد.
تولد او در تهران و در یکی از خانه‌هایی که در تصرف مشیرالدوله بود اتفاق افتاد. رنگ سفید او، موهای طلایی او، چشمان آبی‌رنگ، تپل و زیبا بود. او پس از دو برادر و دو خواهر به دنیا آمده بود. وجود او همه‌ی نفاق‌های کودکانه‌ی ما را از بین برد. او شد مرکز دایره‌ی ما. بچه که بود مدام بلبل‌زبانی می‌کرد، اما هر چه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد به سکوت راغب‌تر می‌گشت. هر وقت گوشه‌ای کز می‌کرد و غمگین می‌نشست، ما حدس می‌زدیم که حتماً کسی به گربه و یا سگی آزار رسانده و به سوی آن‌ها سنگ پرت کرده است. قلب کوچک او بار محبت همه‌ی حیوانات بود.»

پادکست «چنین شد» در چهار قسمت جامع به سیر زندگی و آثار صادق هدایت پرداخته است.

• شنیدن بخش اول

• شنیدن بخش دوم

• شنیدن بخش سوم

• شنیدن بخش چهارم


#صادق_هدایت

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#ویدئو
#یادکرد صادق هدایت در سالروز رفتنش

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

«باری، دنیا و مافیها را زود فراموش کردید. حق هم دارید، تا می‌توانید این خواب را به یاد نیاورید.»

| از نامه‌ی صادق هدایت به تقی رضوی؛ ۱۴ مهر ۱۳۰۴|


منبع ویدئو: عصر ایران

#صادق_هدایت


www.peyrang.org
@peyrang_dastan
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#ویدئو
#یادکرد صادق هدایت در سالروز رفتنش

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

«باری، دنیا و مافیها را زود فراموش کردید. حق هم دارید، تا می‌توانید این خواب را به یاد نیاورید.»

| از نامه‌ی صادق هدایت به تقی رضوی؛ ۱۴ مهر ۱۳۰۴|


منبع ویدئو: عصر ایران

#صادق_هدایت


www.peyrang.org
@peyrang_dastan
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد

یادکرد صادق هدایت در سالروز تولدش

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

در میان انبوه کارت‌پستال‌های هدایت، کارت‌پستالی هست که نویسنده آن را از این‌جا برای پدرش اعتضادالملک هدایت فرستاده، و پشت‌اش نوشته: «به مناسبت عید نوروز، تبریکات صمیمانه خود را تقدیم اهل منزل داشته، امیدوارم همگی سلامت بوده باشند». تاریخ ارسال کارت‌پستال ۳ مارس ۱۹۳۷ را نشان می‌دهد. کارت‌پستال عکسی است از برج ساعت راجابای. تصویر خاکستری برجِ سیاه را در پس‌زمینه، در دوردست، و محصور در میان آسمان سفید و درختان بلند فورت کمپوس در دانشگاه بمبئی نشان می‌دهد... احداث برج در ۱۸۶۹ آغاز شد و هشت سال بعد، شصت سال پیش از آن که هدایت کارت‌پستال‌اش را از ویکتوریا ترمینوس بمبئی به خیابان خاقانی تهران بفرستد، خاتمه یافت.

ویدئو: قسمتی از داستان باران بمبئی از مجموعه‌ای به همین نام با صدای پیام یزدانجو نویسنده‌ی داستان، گورستان پرلاشز، پاریس، آرامگاه ابدی صادق هدایت

#صادق_هدایت
#باران_بمبئی
#پیام_یزدانجو

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد

گردآوری: گروه ادبی پیرنگ

غربت آن است که آدم خواننده نداشته باشد.

۱۳ بهمن ماه زادروز بزرگ علوی (۱۲۸۲- ۱۳۷۵)، نویسنده‌ی ایرانی است. بزرگ علوی را در کنار صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده و صادق چوبک از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند. بزرگ علوی خالقِ «چمدان» و «چشم‌هایش» نویسنده‌ای واقع‌گرا و استاد زبان فارسی بود. او و صادق هدایت دو تن از اعضای گروه ربعه بودند. پیدایشِ گروه ربعه، از سوی این نویسندگان، دهن‌کجی‌ای بود به گروه سبعه (گروه ادبی سنت‌گرا که هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به فارسی منتشر می شد، از آثارِ قلم آنها بی‌نصیب نبود). آقا بزرگِ علوی نویسنده‌ی «ورق‌پاره‌های زندان و «۵۳ نفر» در این‌باره می‌گوید:
«ما جوجه‌نویسندگان تازه از تخم‌درآمده می‌خواستیم سری توی سرها دربیاوریم. روزی مسعود فرزاد به شوخی گفت: اگر آنها ادبای سبعه هستند، ما هم ادبای ربعه هستیم. گفتم: آخر ربعه که معنی ندارد. گفت: عوضش قافیه دارد، دیگر معنی لازم نیست.» و «ما ادعا داشتیم که این چیزهایی که شما می‌پردازید ادبیات نیست. اول آنها ما را جدی نمی‌گرفتند ولی بعدها فهمیدند ما بی‌عرضه نیستیم. بعد یک روز دهخدا گفت: شماها شاهزاده‌های ادبِ این مملکت هستید»
مسعود فرزاد درباره‌ی گروه سبعه می‌گوید: «اما این «ربعه» فرق‌هایی با «سبعه» داشت! حضراتِ سبعه علی‌المعمول هنوز سخت سرگرم ورق زدن کتب... و نوشتن مطالب ثقیل با نثر ثقیل و پیچیده و متصنع بودند. هر کس هر چیز می‌نوشت عجله داشت که از فهم مردم زمانش دور باشد... همه با هم مسابقه‌ای داشتند که کتابشان دور از ذهن و فهم خوانندگان باشد. ما، یعنی به اصطلاح گروه «ربعه» از جهاتی با این جماعت فرق داشتیم. چشممان به ادبیات خارجی باز بود و مهم‌تر این که تحت هدایتِ «هدایت» به حقایق اصیل‌تری آشنا شده بودیم که همه‌ی تلاش ما این بود که سنت‌های پیچیده و مهجور و غامض و در عین حال توخالیِ زمان را شکسته و مفری به سود ادبیات نوین باز بکنیم... هم آنها از هفت نفر بیش‌تر بودند و هم ما از چهار نفر، اما آنها هزار رو و هزار دل داشتند، در حالی که ما یگانه بودیم.»
صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد. بعدها پرویز خانلری، نیما یوشیج، عبدالحسین نوشین، محمد مقدم، غلامحسین مین‌باشیان و ذبیح بهروز نیز به این جمع اضافه شدند.
مسعود فرزاد: «چهار تا جوان بی پول بودیم که جایی نداشتیم برویم، سالن و تالار و دفتر و دستک خاصی نداشتیم که برویم آن جا نطق و خطابه ایراد کنیم و یا اوراق را زیر و رو بکنیم. این قدر بی پول بودیم که برای دیدن یکدیگر می‌رفتیم توی کافه‌ی «رُزنوار» و نفری یک چایی و یا یک بستنی می‌خوردیم. و دومی را هم زورمان نمی‌رسید. تازه آن چایی یا آن بستنی هم بهانه بود، بهانه‌ی این که بتوانیم حرف‌هایمان را بازگو کنیم. من از حافظ می‌گفتم، بزرگ علوی از نوول‌های تازه‌اش، هدایت از فلان کتابش و مینوی درباره‌ی آثاری که دیده و خوانده بود. مورد دیگر، ترکیب جالب این گروه بود. هدایت فرانسه می‌دانست، بزرگ علوی آلمانی می‌دانست، من انگلیسی می‌دانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هر یک از این گروه در مجموع می‌توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد. چهار تا جوان فرنگ‌رفته و زبان‌دان بودیم که در عین حال دست و بال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینه‌ی ادبیات ایران داشتیم.»

به مناسبت زادروز بزرگ علوی، نویسنده‌ی مهاجری که غربت را به خواننده نداشتن معنا کرده بود، چند عکس از او و یارانش را ورق می‌زنیم.

یک: بزرگ علوی

دو: از راست: آندره سوریوگین (درویش نقاش)، صادق هدایت، مسعود فرزاد با ویولن، نفر ششم بزرگ علوی، مجتبی مینوی، اطراف تهران

سه: بزرگ علوی و غلامحسین ساعدی

چهار: جلو؛ بزرگ علوی و سمت چپ صادق هدایت، اطراف تهران، ۱۳۰۹

پنج: از چپ؛ صادق هدایت، بزرگ علوی، عبدالحسین نوشین و لرِتا

شش: بزرگ علوی و سهراب شهید ثالث

هفت: از راست؛ مهدی اخوان ثالث، هوشنگ گلشیری، بزرگ علوی، گل‌رخسار (خواننده‌ی تاجیکی)، شفیعی کدکنی و محمود دولت‌آبادی

هشت: مجتبی مینوی، غلامحسین مین‌باشیان، بزرگ‌علوی، آندره سوریوگین و صادق هدایت در منزل مینوی، ۱۳۱۲

نه: از راست؛ بزرگ علوی، مجتبی مینوی و عبدالحسین زرین‌کوب

https://t.me/peyrang_files/208

#بزرگ_علوی
#صادق_هدایت
#مجتبی_مینوی
#مسعود_فرزاد
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد
درباره‌ی اولیس جیمز جویس؛ در سال‌روز تولد نویسنده‌اش

#حدیث_خیرآبادی


دوم فوریه سال‌روز تولد جیمز جویس (James Joyce) نویسنده‌ی بزرگ ایرلندی (۱۸۸۲-۱۹۴۱) است. نویسنده‌ی رمان اولیس (Ulysses) که بسیاری از منتقدان، آن را شاهکار قرن بیستم نامیده‌اند. کتابی که در همه‌ی این سال‌ها، از موضوعات چالش‌برانگیز فضای ادبی در سراسر جهان بوده است. چالش‌برانگیز از جهات گوناگون؛ غنا و پیچیدگی زبانی و روایی، ارجاعات متعدد تاریخی، مذهبی و اسطوره‌ای، سبک و ساختار، محتوا، دشواری ترجمه برای مترجمان و همین‌طور مواجه شدنش با سانسور در بسیاری کشورها.
[...]
اما اولیس پس از انتشار، مورد توجه، ستایش و تحلیل منتقدان ادبی و نویسندگان بزرگ قرار گرفت. به طوری که کمتر نویسنده و منتقدی وجود دارد که این کتاب را خوانده و بی‌تفاوت از کنارش گذشته باشد.
در ایران نیز به گفته‌ی منوچهر بدیعی: «نخستین بار جمالزاده در «سخن» درباره‌ی اولیس نوشت و آخرش هم به نویسندگان ایرانی توصیه کرده بود که دنبال این مسیر نروند.» اما واکنش صادق هدایت از آن مهم‌تر است. او در ۸ شهریور ۱۳۲۵ (۳۰ اوت ۱۹۴۶) در نامه‌ا‌ی به شهیدنورائی این‌طور نوشت:

«کاغذ اخیری که از فرانکفورت فرستاده بودید اما تمبر فرانسه داشت رسید. چندی است که جرجانی به ماموریت به اصفهان رفته، گویا در آنجا دو ماه ماندگار خواهد بود. قبل از رفتن کتاب معروف Ulysses [اولیس] را به من داد. همان‌طور که مژده داده بودید جلد شیک اما ناراحتی دارد چون کلفت است و به اشکال می‌شود خواند، با وجود این تا حالا نصفش را خوانده‌ام. شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشت‌نمای ادبیات است و راه‌های بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلی‌ها از رویش گرده برمی‌دارند اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل‌تری است. من که نمی‌توانم چنین ادعایی را داشته باشم ولی مطلبی که آشکار است نویسنده‌ی وحشتناک نکره‌ای دارد که شوخی‌بردار نیست.»


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1124/


#جیمز_جویس
#صادق_هدایت
#اولیس
#یولسیز


تصویرگر: Helena Perez Garcia


www.peyrang.org
@peyrang_dastan
https://instagram.com/peyrang_dastan
Audio
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

• فایل صوتی

امروز هفتادمین سالگرد درگذشت صادق هدایت است. رادیو بی‌بی‌سی نوزده سال پیش برنامه‌ای به مناسبت صدمین سالگرد صادق هدایت با عنوان «صادق هدایت؛ پیشگام داستان‌نویسی جدید در ایران» تولید و پخش کرد.
این برنامه توسط محمود کیانوش، نویسنده، مترجم، منتقد و شاعر باسابقه، تهیه‌ شده است و در آن با نویسنده‌ها، منتقدان و محققانی چون براهنی، یارشاطر، آجودانی و کاتوزیان گفتگو کرده و از نوشته‌های کسانی چون مینوی، بزرگ علوی، شهیدنورایی و ناتل خانلری استفاد کرده است. برنامه‌ی جامعی که انگیزه‌ها و اهداف هدایت را به تفصیل شرح داده است.
این برنامه در سه بخش منتشر شده است و کاملا حرفه‌ای و موشکافانه به آثار و افکار هدایت می‌پردازد.

• بخش اول


#صادق_هدایت

منبع: بی‌بی‌سی فارسی

@peyrang_dastan
www.peyang.org
Audio
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

• فایل صوتی

امروز هفتادمین سالگرد درگذشت صادق هدایت است. رادیو بی‌بی‌سی نوزده سال پیش برنامه‌ای به مناسبت صدمین سالگرد صادق هدایت با عنوان «صادق هدایت؛ پیشگام داستان‌نویسی جدید در ایران» تولید و پخش کرد.
این برنامه توسط محمود کیانوش، نویسنده، مترجم، منتقد و شاعر باسابقه، تهیه‌ شده است و در آن با نویسنده‌ها، منتقدان و محققانی چون براهنی، یارشاطر، آجودانی و کاتوزیان گفتگو کرده و از نوشته‌های کسانی چون مینوی، بزرگ علوی، شهیدنورایی و ناتل خانلری استفاد کرده است. برنامه‌ی جامعی که انگیزه‌ها و اهداف هدایت را به تفصیل شرح داده است.
این برنامه در سه بخش منتشر شده است و کاملا حرفه‌ای و موشکافانه به آثار و افکار هدایت می‌پردازد.

• بخش دوم


#صادق_هدایت

منبع: بی‌بی‌سی فارسی

@peyrang_dastan
www.peyang.org
Audio
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

• فایل صوتی

امروز هفتادمین سالگرد درگذشت صادق هدایت است. رادیو بی‌بی‌سی نوزده سال پیش برنامه‌ای به مناسبت صدمین سالگرد صادق هدایت با عنوان «صادق هدایت؛ پیشگام داستان‌نویسی جدید در ایران» تولید و پخش کرد.
این برنامه توسط محمود کیانوش، نویسنده، مترجم، منتقد و شاعر باسابقه، تهیه‌ شده است و در آن با نویسنده‌ها، منتقدان و محققانی چون براهنی، یارشاطر، آجودانی و کاتوزیان گفتگو کرده و از نوشته‌های کسانی چون مینوی، بزرگ علوی، شهیدنورایی و ناتل خانلری استفاد کرده است. برنامه‌ی جامعی که انگیزه‌ها و اهداف هدایت را به تفصیل شرح داده است.
این برنامه در سه بخش منتشر شده است و کاملا حرفه‌ای و موشکافانه به آثار و افکار هدایت می‌پردازد.

• بخش سوم


#صادق_هدایت

منبع: بی‌بی‌سی فارسی

@peyrang_dastan
www.peyang.org
.
#ویدئو

صادق هدایت به روایت منوچهر یکتایی

صادق هدایت اجازه‌ی چاپ بوف کور را در پاورقی روزنامه بعد از چند شماره به دلیل غلط املایی و برخی از مسائل دیگر نداد. در این ویدئو خاطره‌ای از یکتایی را می‌شنویم که می‌خواهد هدایت را قانع کند تا بوف کور را چاپ کند.


#صادق_هدایت

منبع: از مستند «منوچهر یکتایی، نقاش»؛ شیرین سقایی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_یک

نهمین داستان کتاب باران بمبئی، درباره‌ی صادق هدایت است. گویی راوی در هشت روایت قبلی، سایه‌وار هدایت را در هندوستان دنبال کرده. نویسنده‌ای که در پس هر داستانِ معاصر ایرانی به عنوان معیار و سنجش همچنان حضور دارد. و اتفاقاً مهم‌ترین اثرش و مهم‌ترین داستان مدرن ایرانی؛ «بوف کور» را در هندوستان (بمبئی) منتشر کرده.

هدایتی که قبل از او ادبیات معاصر ایران ابتر است و بعد از او تلاش بر عدم تکرار. پیام یزدانجو، ماهرانه این مفاهیم را در قالب داستانی پر از نشانه‌ها و سمبل‌های آشنا از ادبیات هدایت تصویر می‌کند. تصاویری پر ابهام از فضای غبارآلود، خیس و وهم‌گرفته، به همراه سایه‌ای که تا انتها در داستان حضور دارد. سایه‌ی هدایت شاید؟
فرجام کتاب؛ باران بمبئی، با نگاهی، دلیل حضور راوی است در هندوستان.
ولی دو شخصیت دیگرِ نهفته در داستان، یکی نویسنده‌ی ایرانی است و دیگری خواننده‌ی ادبیات داستانیِ ایرانی. خلق این مثلثِ معنایی، در ارتباط با حافظه‌ی جمعیِ صادق هدایت که همچون سایه همیشه نویسنده‌ و خواننده‌ی ایرانی را دنبال کرده است در قالب داستانی وهم‌آلود با درون مایه‌ی مرگ و حضور گربه‌ای که یادآور داستان «سه قطره خون» هدایت نیز هست، از بهترین نمونه‌های داستان کوتاهِ معاصر، در ایران است.
داستان باران بمبئی در معنای درونی خود، داستان ذهنی تمام نویسندگان و خوانندگان ادبیات داستانی است. داستانی که در انتها، مرگ خودخواسته‌ی هدایت را نیز در استیصال کریشنا چاندرا بازآفرینی می‌کند. کتاب باران بمبئی تصویر دو چرخه است، چرخه‌ی انسان در معنای کلی و نظام هستی و چرخه‌ی نویسنده‌ی ایرانی و سرگشتگیِ او در ادبیات جهانی. همچنان وصل به مسیری که هدایت قدم در آن نهاد. مسیری پر از ابهام، در پای برج زمانِ راجابای.

قسمتی از یادداشت «سامسارای واقعیت و خیال در باران بمبئی»

نویسنده: #عطیه_رادمنش_احسنی

ادامه‌ی یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی ادبی الکترونیکی پیرنگ، شماره‌ی یک، بهمن ۱۳۹۹ بخوانید.

خرید گاهنامه از طریق لینک زیر

http://peyrang.org/articles/140/

#باران_بمبئی
#پیام_یزدانجو
#صادق_هدایت

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_یک

صادق هدایت نیز مانند کافکا از نامه نوشتن بیزار بود. معمولن از سر اجبار یا ضرورت دست به نامه نوشتن می‌برد. خودش هم در چند جا اذعان کرده است به این بیزاری. زیرا نامه‌نویسی را یک‌جور «اظهار لحیه» برای موجودات پرچانه و پرمدعا می‌دانست.

«کاغذی که ۲۰ مه نوشته بودید امروز رسید. شکایت از قطع روابط نامه‌نگاری کرده بودید. راست است. خیلی وقت می‌شود که چیزی ننوشته‌ام و همچنین کاغذی دریافت نکرده‌ام. اما باید تصدیق کنید که این سهل‌انگاری یکجانبه نبوده است که تا این حد عصبانی شده‌اید. لابد می‌دانید که نوشتن کاغذ برایم کار عجیب و مشکلی شده است به طوری که وقتی کاغذ تمام شد از خودم می‌پرسم چطور از عهده‌ی این کار برآمده‌ام.» (صادق هدایت به حسن شهیدنورائی، ۱۳ خرداد ۱۳۲۹)

اما همین نامه‌ها که با بی‌میلی نوشته شده‌‌اند، آراء ادبی و هنری، گرایشات فکری، ویژگی‌های اخلاقی و بینش او را نسبت به مسائل و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران و جهان به‌خوبی منعکس کرده‌اند. خاصه اینکه تقریبن همه‌ی مخاطبان نامه‌های هدایت افراد فرهیخته‌‌ای بوده‌اند. از جمله: محمدعلی جمالزاده، مجتبی مینوی، عبدالحسین نوشین و حسن شهیدنورائی. نامه‌های هدایت، اسناد روشنگری از فضای روشنفکری آن زمان ایران را در اختیار مخاطب می‌گذارد.


تکه‌ای از «جستاری درباره‌ی نامه‌نگاری یا عریان شدن در محضر اشباح»

نویسنده: #حدیث_خیرآبادی

ادامه‌ی متن را در گاهنامه‌ی ادبی الکترونیکی پیرنگ، شماره‌ی یک، بهمن‌ ۱۳۹۹ بخوانید.

خرید گاهنامه از طریق لینک زیر:

http://peyrang.org/articles/140/



#صادق_هدایت

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#یادکرد
یادکرد محمدعلی جمالزاده در زادروزش

انتخاب و توضیح: گروه ادبی پیرنگ


از اعضای اصلی گروه ربعه، در همان دوره‌ی کوتاه با هم بودن‌شان، داستان‌ها، ترجمه‌ها و مقاله‌های متعددی بر جا مانده که برخی از آنها در قالب کتاب و برخی دیگر به صورت پراکنده در مجله‌های مختلف آن دوران به چاپ رسیده‌اند. اعضای این گروه، در دوره‌ای از فعالیت‌شان تصمیم به انتشار مجله‌ای ادبی می‌گیرند که درباره‌ی چندوچونش با محمدعلی جمالزاده نیز مشورت می‌کنند. این‌طور که از نامه‌ی مورخ ۲۴ خرداد ۱۳۱۳ جمالزاده به بزرگ علوی برمی‌آید، جمالزاده به طور مفصل در نامه‌ای به صادق هدایت و به طور مختصر در همین نامه به بزرگ علوی، نظرات و راهنمایی‌های خودش را در این‌باره تشریح کرده و قول همکاری مالی و قلمی در چاپ مجله را نیز داده است. او از مجله‌ی «دنیا» به مدیریت تقی ارانی نام می‌برد و می‌گوید چاپ مجله با آن شکل و شمایل را نمی‌پسندد و خواهان سخت‌گیری‌های بیشتر از همان ابتداست. چیزی که ممکن است به دلیل شور جوانی علوی و دیگران نادیده گرفته شود.
در زیر، تکه‌ای از متن نامه‌ی ذکرشده را که به‌طور مشخص به موضوع آن مجله می‌پردازد، آورده‌ایم. این نامه همراه با اوراق دیگر، به هنگام دستگیری بزرگ علوی و بازرسی منزل او در اردیبهشت ۱۳۱۶ توسط مأموران شهربانی، ظاهراً به عنوان مدرک جرم ضبط می‌شود و در پرونده‌ی گروه «پنجاه و سه نفر» بایگانی شده است.

«آنچه در باب مجله نوشته‌اید کاملاً موافق با نظریات و عقاید و نیات من است و محتاج به توضیح نیست. در این خصوص شرح مفصلی به آقای صادق هدایت نوشته‌ام که ملاحظه خواهید فرمود. حدّت و حرارت شما لابد حاضر برای قبول تأنی و تأمل و احتیاط و حزم و دقت و این قبیل چیزها که بوی پیری و کهولت می‌دهد نیست ولی انسان همان‌طور که هرچه پا به سن می‌گذارد چین صورتش خواهی نخواهی زیادتر و بنیان دندان‌هایش سست‌تر می‌شود به بعضی عوالم هم معتقد می‌شود که فهم آن برای جوان‌ها شاید مقدور نباشد. آقای مینوی با همه‌ی مخالفتی که با طرز اسلوب شما نموده‌اند از طریق عقل و قضاوت صحیح (به عقیده‌ی من) دور نیفتاده‌اند. مجله‌ی خوب که باید دامنه پیدا کند البته هرچه قدم‌های اول را با آبرومندی بیشتری بردارد در نفع و صلاح خودش خواهد بود. من از دیدن مظاهر مجله‌ی «دنيا» که آقای هدایت یک شماره‌ی آن را فرستاده بود (و تصور می‌کنم مقاله‌ی به امضای فریدون آن به قلم شما باشد) فهمیدم که اشتراک نخواهم کرد و مجله‌ی «علم و هنر» که در عرض چند ماه قریب دوهزار مشترک پیدا کرد که هفتصد نفر آنها نقداً پول فرستادند البته یک قسمت برای آن بود که ظاهر آراسته داشت. روزنامه‌ی ۳۲ صفحه‌ی ماهیانه با کاغذ ساده خرجی ندارد و می‌توان به فوری شروع کرد ولی بیم آن می‌رود که نه خوش بدرخشد و نه دولت دایم گردد. معهذا اگر خودتان امتیاز بگیرید و شروع کنید هم با خرج آن و هم با کمک قلمی آنچه از دستم برآید کوتاهی نخواهم کرد ولی آرزوی خود من است که از همان ابتدا اگر ممکن باشد مجله‌ی شیکی بیرون بدهیم و لهذا نظریات خودم را نوشته‌ام که مورد توجه قرار داده و پس از تبادل و تعاطى افكار نتیجه‌ی مذاکرات و تصمیمات خودتان را به من خبر دهید. مجله در ۳۲ صفحه ماهیانه با کاغذ متوسط و بدون خرج اداری در صورتی که هزار نمره در اول چاپ شود خیلی ارزان خواهد شد و هر کداممان اگر در ماه پانزده تومان بدهیم کار راه خواهد افتاد و البته... * هم تا حدی پیدا خواهد نمود ولی باید دید که آیا ممکن نخواهد بود از همین ابتدا سنگین‌تر شروع کنیم که با خیال و نظر آقای مینوی هم موافق باشد...»

* دو کلمه خوانده نشد.


منبع:
نامه‌های صادق هدایت، گردآورنده: محمد بهارلو، نشر اوجا، تابستان ۱۳۷۴


#نامه_ها
#صادق_هدایت
#محمدعلی_جمالزاده
#بزرگ_علوی

تصویر: دستخط محمدعلی جمالزاده؛ نامه‌ی دیگری از جمالزاده به علوی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

خالق ناکجاآباد اثیری

#عطیه_رادمنش_احسنی

هفت‌ دهه از مرگ هدایت می‌گذرد. خالق تصاویر وهم و رویا، خود در قاب مستطیلی به جا مانده خیره به ناکجا. به حوالی ما. با صورتی سه گوش و چانه‌ای باریک که انگار مرکز ثقل آن جمجمه است، متصل به گردنی پوشیده به دکمه‌ی پیراهنی همیشه بسته و گره‌ی کراواتی. عکس‌ها مناسبتی‌ست اغلب و سوژه همیشه آماده، آراسته، کمی حتا حیران که چرا مقابل دوربین ایستاده؟ برای ثبت کدام خود، که او آن را ثبت نکرده باشد با کلمات در ذهن ما با قلم و نه با دوربین. در پس این تصاویرِ متعجب هدایت، چه رفتاری بوده است؟

دکتر ناتل خانلری در مقاله‌ای پرداخته است به توصیف هدایت. به ظاهر او، آشنایی با خصوصیات جسمانی و طبقه‌ی اجتماعی‌اش. خانلری در مدخل مقاله توضیحاتی دارد در جهت اصطلاحات مردم‌شناسی آن دوره؛ «...این اصطلاحات در عصر قاجاریه به دلیل به‌وجود آمدن طبقات و ادامه‌ی یک رژیم دویست‌ساله‌ی طبقاتی بود، که افراد جامعه را کاملا از یکدیگر مجزا می‌کرد و با فاصله نگه می‌داشت... در همین زمانه طبقه‌ای خاص با اصطلاحی مخصوص، از لحاظ شغل و طبقه و نیز قیافه مشخص می‌شدند. اینان کسانی بودند که کار و دفتر و دیوان داشتند و قلم به دست بودند. در اصطلاح آن روزگار به آدمی از این طبقه «میرزا قلمدون» می‌گفتند و اطلاق این اصطلاح، دارای دو جنبه‌ی ممتاز و مشخص بود. از یک طرف اصطلاح میرزا قلمدون نشان‌دهنده‌ی شغل و حرفه‌ی کسی بود که با قلم و قلمدون سر و کار داشت. از سوی دیگر هیکل و قیافه‌ی مخصوصی بود...
صادق هدایت یک میرزا قلمدون به تمام معنی بود... این را تکرار می‌کنم که اطلاق اصطلاح میرزا قلمدون به ظاهر قیافه صادق هدایت بیشتر از آن جهت است که او واقعا از لحاظ شکل ظاهر در چنین ردیفی قرار داشت.
روی‌هم‌رفته قیافه‌ی سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس پوشیدن و آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشته باشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند، مرد بسیار مرتب و پاکیزه‌ای بود. در لباس پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را رعایت می‌کرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی می‌شد... در برابر زن‌ها شرم حضور داشت و همین شرم حضور سبب «تظاهر» او به «نوع دیگر» می‌شد... او حتی در نشستن ساده روی صندلی و برخاستن معمولی در پیش جمع، همه‌ی احتیاط‌های لازم را برای اینکه حرکاتش طبیعی و سالم جلوه کند، به کار می‌بست... هنگام حرف‌زدن به ندرت با دستش حرف می‌زد... معمولا کم صحبت می‌کرد... نکته‌ی دیگری که در همین برخوردهای اولیه در مورد هدایت سخت به چشم می‌خورد طبع بذله‌گو و لطیف او بود... صادق هدایت بذله‌گویی نکته‌سنج بود، بی‌آنکه هرزه‌گویی کند. از امکانات وسیع زبان فارسی برای ساختن شوخی‌های دوپهلو گاه چند پهلو سخت استفاده می‌‌کرد... به طوری که اگر صادق نکته‌ای را به طریق شوخی یا از راه بذله‌گویی بیان می‌داشت این شوخی دهن‌به‌دهن می‌گشت و به زودی نقل مجالس و محافل روشنفکران آن روزگاران می‌شد... در خرج، آدم بسیار متعادلی بود. حساب پولش را خیلی خوب نگه می‌داشت. به‌هیچ‌وجه دست و دلبازی بی‌جا نمی‌کرد و به اصطلاح لوطی‌گری و ولخرجی نمی‌نمود، اما خسیس هم نبود... در تمام مدت عمرش گیاهخوار بود و اولین کتابی که نوشت در فواید گیاهخواری بود... گیاهخواری او از یک نوع احساس لطیف وی در حق حیوانات ناشی می‌شد. مردی بود بسیار رئوف و رحیم نسبت به حیوانات...»*
و غذاهایی که می‌خورد، اندازه‌ای که می‌خورد و دوستانی که داشت، در مقاله به تفصیل آمده است.
این توصیفات شاید کمی جان ببخشند به آن تصاویر خاکستریِ به جا مانده. تصاویر مردی که آغازگرِ ادبیات مدرن در ایران است. اگر چه مرور زمان زدوده از وضوح ظاهر هدایت در عکس‌ها و فروبرده آن صورت متحیر را در هاله‌ای مه‌گرفته، ولی وضوح کلمات هدایت برای ما بیشتر شده است در پس زمان. هدایت، نظم‌اش، پسند و ناپسند ظاهرش برای عده‌ای، دفن می‌شود زیر بار آثارش اما. او در زمانه‌ی ناشناخته‌ی مرگ مولف، مهجور و بی‌صدا مرگ مولف را فریاد ‌کشید در فرم و محتوای آثاری که از خود به جا گذاشت. من مخاطب نسل چهارم ادبیات هدایت، پیوند نمی‌زنم میرزا قلمدون را به هدایتِ نویسنده. صادق هدایت، تنها یک نویسنده است. خالق ناکجاآباد اثیری. حتا اگر هیچ تصویری هم از او به جا نماند. او با کلمات از خاک جسته است. از زمان.

#صادق_هدایت

*خاطرات ادبی درباره‌ی صادق هدایت، دکتر پرویز ناتل‌ خانلری
@peyrang_dastan
.
#درباره‌_نویسنده
#یادکرد

صادق هدایت؛ فیلی در تاریکی

#عطیه_رادمنش_احسنی

صادق هدایت در ذات نویسنده‌ای است مهاجر. نویسنده‌ای که چه در سال‌های اقامت‌اش در ایران و چه خارج از ایران، هرگز از تنگ‌نظری و نادیده‌شدن توسط سران فرهنگی کشور، در امان نبود. آزردگی او از نادیده‌شدن و نافهمیده‌شدن، همیشه او را وادار به رفتن کرد.

صادق هدایت، در تمام دوره‌های سیاسی ایران ـ چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ‌اش ـ گرفتار کج‌فهمی و سانسور دولت‌مردان بوده است. با وجود این که او در فضای خیالی و وهم‌انگیز خود می‌نوشت و هیچ‌گاه به‌طور مستقیم سراغ مفاهیمی چون ثبتِ واقعیت‌های تاریخی و اجتماعی نرفت؛ ولی در عین حال واقع‌گرایانه‌ترین آثار از وضعیت جامعه‌ی ایرانی متعلق به صادق هدایت است. واقع‌گرایانه در این‌جا نه به معنای مکتب و سبک ادبی، بلکه بیشتر به عنوان امری خلاقانه و زیبایی‌شناسانه در پیوند مفاهیم سمبولیک و دنیاهای درونی و ذهنی انسان معاصر در مواجهه با مفهوم زندگی و مرگ. تصویری که تنها با زبان استعاره و تمثیل می‌توان به وضوح درستی از آن رسید.
او در اغلب آثارش محتوا را به خدمت ساختار اثر و روایت قصه درمی‌آورد و هیچ‌گاه درگیر احساسات شخصی خود به عنوان نظرات نویسنده، نمی‌شود. آثار او را می‌توان در زمره‌ی بهترین نمونه‌های حذف نویسنده به حساب آورد. داستان‌های هدایت پر از تجربه و خلاقیت است. مملو از تصاویر ذهنی عجیبی که انگار بازگو کننده‌ی خواب‌های خواننده است ـ دنیای پنهان خواننده. بنابراین در هر خوانش دوباره، مثل کشف جدیدی است برای خواننده‌ی جستجوگر.
در بسیاری از داستان‌های هدایت، دغدغه‌ی اصلی او فقر و نکبت است. ولی فقری که او تصویر می‌کند، بازتابی از واقعیت نیست، خود واقعیت است. برای همین، گاهی آثار داستانی او، بسیار خشن و حتا خیالی به نظر می‌رسند. هدایت هوشمندانه به گونه‌ای می‌نویسد، که هیچ سرانجام و روایت مشخصی را بازگو نکند، درست مثل زندگی ـ درهم و آشفته.

ادامه‌ی یادداشت از طریق لینک زیر در سایت پیرنگ در دسترس است:


http://peyrang.org/articles/92/


#صادق_هدایت
#ادبیات_مهاجرت

@peyrang_dastan
.
#یادکرد
درباره‌ی اولیس جیمز جویس؛ در سال‌روز تولد نویسنده‌اش

#حدیث_خیرآبادی

دوم فوریه سال‌روز تولد جیمز جویس (James Joyce) نویسنده‌ی بزرگ ایرلندی (۱۸۸۲-۱۹۴۱) است. نویسنده‌ی رمان اولیس (Ulysses) که بسیاری از منتقدان، آن را شاهکار قرن بیستم نامیده‌اند. کتابی که در همه‌ی این سال‌ها، از موضوعات چالش‌برانگیز فضای ادبی در سراسر جهان بوده است. چالش‌برانگیز از جهات گوناگون؛ غنا و پیچیدگی زبانی و روایی، ارجاعات متعدد تاریخی، مذهبی و اسطوره‌ای، سبک و ساختار، محتوا، دشواری ترجمه برای مترجمان و همین‌طور مواجه شدنش با سانسور در بسیاری کشورها.
[...]
اما اولیس پس از انتشار، مورد توجه، ستایش و تحلیل منتقدان ادبی و نویسندگان بزرگ قرار گرفت. به طوری که کمتر نویسنده و منتقدی وجود دارد که این کتاب را خوانده و بی‌تفاوت از کنارش گذشته باشد.
در ایران نیز به گفته‌ی منوچهر بدیعی: «نخستین بار جمالزاده در «سخن» درباره‌ی اولیس نوشت و آخرش هم به نویسندگان ایرانی توصیه کرده بود که دنبال این مسیر نروند.» اما واکنش صادق هدایت از آن مهم‌تر است. او در ۸ شهریور ۱۳۲۵ (۳۰ اوت ۱۹۴۶) در نامه‌ا‌ی به شهیدنورائی این‌طور نوشت:

«کاغذ اخیری که از فرانکفورت فرستاده بودید اما تمبر فرانسه داشت رسید. چندی است که جرجانی به ماموریت به اصفهان رفته، گویا در آنجا دو ماه ماندگار خواهد بود. قبل از رفتن کتاب معروف Ulysses [اولیس] را به من داد. همان‌طور که مژده داده بودید جلد شیک اما ناراحتی دارد چون کلفت است و به اشکال می‌شود خواند، با وجود این تا حالا نصفش را خوانده‌ام. شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشت‌نمای ادبیات است و راه‌های بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلی‌ها از رویش گرده برمی‌دارند اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل‌تری است. من که نمی‌توانم چنین ادعایی را داشته باشم ولی مطلبی که آشکار است نویسنده‌ی وحشتناک نکره‌ای دارد که شوخی‌بردار نیست.»


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر قابل دسترس است:
http://peyrang.org/articles/87/


#جیمز_جویس
#صادق_هدایت
#اولیس
#یولسیز


تصویرگر: Helena Perez Garcia
@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده
#نامه_ها

صادق هدایت و آن عادت مزاحم‌اش
#حدیث_خیرآبادی

به تعبیر مسعود فرزاد -یکی از دوستان نزدیک صادق هدایت- مضامین نامه‌های او به دوستانش «کتاب خواندن و کتاب خواستن» و «ناراحتی از اوضاع زمانه» است. در نامه‌های بسیاری که میان هدایت و شهیدنورائی رد و بدل شده، هدایت ابتدا به گلایه از وضع و حال زمانه می‌پردازد و بعد بلافاصله گریزی می‌زند به کتاب‌هایی که شهیدنورائی از اروپا برایش فرستاده. نظرش را در مورد آن کتاب‌ها عنوان می‌کند و یا کتاب‌های جدیدی را لیست می‌کند و از شهیدنورائی می‌خواهد تا برایش تهیه کند و بفرستد. او به مرور و در عرض پنج سال مهم‌ترین کتاب‌های زمانه را از شهیدنورائی دریافت می‌کند. کتاب‌هایی که در میان جمع دوستان هدایت دست به دست می‌چرخد و سرمنشاء بحث‌های ادبی و نگارش مقاله‌ها و یادداشت‌هایی در مجله‌ها و روزنامه‌ها می‌شود. جرجانی یکی دو بار از واکنش هدایت در موقع دریافت کتاب‌های ارسالیِ شهیدنورائی سخن می‌گوید. از جمله در مورد کتاب‌های مالرو و اولیس جویس: «]صادق[ با دمش گردو می‌شکست. خیلی خوشحال شده بود و...» گویی کتاب‌ها تنها مأمن و پناهی است که جور زمانه را برای هدایت تحمل‌پذیر می‌کند، مسکنی که به قول خودش به عادتی مزاحم تبدیل شده که از آن گریزی نیست: «خواندن کتاب برایم یک عادت شده، یک عادت مزاحم، اما وقتی که به خانه می‌روم بی‌اختیار باز به سراغ کتاب می‌روم. می‌دانم که همه‌ی بدبختی‌هایم از همین خواندن و نوشتن است اما دست آخر می‌بینم کار دیگری نمی‌توانم کرد.»
هرچند گاهی کتاب‌ها هم کارکرد تسلی‌بخشی‌شان‌ را برای مدتی کوتاه از دست می‌دهند. همان‌طور که هدایت در 20 خرداد 1327 به شهیدنورائی می‌نویسد: «اگر فرصت شد لیست کتاب‌هایی که بیشتر به دردم می‌خورد می‌دهم. نمی‌دانم دیگر کتاب به دردم می‌خورد یا نه چون خیال دارم این یک مشت کتاب بوگندو هم که دارم بفروشم و خرج کنم. فایده‌اش چیست؟»
او در تاریخ 10 مهر 1328 برای شهیدنورائی می‌نویسد: «مدتی است که حتی از خواندن هم به طرز وحشتناکی عقم می‌نشیند.» اما دوباره در انتهای نامه‌ی 5 آذر، خرید کتاب‌های مالاپارته و چند کتاب دیگر را به شهیدنورائی سفارش می‌دهد.
با همه‌ی این دلبستگی‌‌های هدایت به کتاب‌هایش، به نقل از انجوی شیرازی، او دو بار کتاب‌های کتابخانه‌اش را فروخت. یک بار به وقت عزیمت به هندوستان و یک بار دیگر، به وقت سفر آخرش به پاریس: «که کاشکی نبودم و نمی‌دیدم، که او از فروختن کتب عزیزش چه رنجی برد و چه افسردگی و ملالی پیدا کرد. زیرا که هدایت با «کتاب» زندگی می‌کرد، آلام و زخم‌های زندگی‌اش را با خواندن کتاب التیام می‌بخشید. از این رو فروش کتاب یکی از دردناک‌ترین حوادث زندگی او بود.»
به گفته‌ی انجوی، هدایت همه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌اش که غالب آن‌ها را حاشیه‌نویسی هم کرده بود، به نازل‌ترین قیمت می‌فروشد و چیزی جز چند کتابچه‌ی جیبی باقی نمی‌ماند. انجوی در مورد آخرین مواجهه‌ی هدایت با کتابخانه‌ی خالی‌اش می‌نویسد: «در این روز غم‌انگیز که بیشتر لحظات آن بین من و او به سکوت می‌گذشت، نگاهی به قفسه‌های خالی انداخت که مثل کالبدی بی‌روح و رمق می‌نمود، نگاهی تأثربار و اندوه‌انگیز، آن‌وقت گفت: «این‌ها را هم توی این جعبه‌ی مقوایی بگذاریم.» این کار هم شد، بعد گفت: «این‌ها را ببر.» [...] گفتم: «بماند بعد از این‌که رفتید آن‌ها را می‌برم.» با تحکم جواب داد: «نه، همه را همین حالا ببر، نمی‌خواهم هیچ چیز این‌جا بماند...» و هیچ چیز نماند.
بعد از درگذشت هدایت، همین چند کتابچه‌ی آخر، به خانواده‌اش تحویل داده شد. آن‌ها، کتابچه‌ها را روی میز کارش در کنار جعبه‌ی رومیزی کاغذهایش گذاشتند و از آن عکس گرفتند. عکسی که بارها چاپ شد و حالا به عنوان تصویر آخرین یادگارها از کتابخانه‌ی هدایت دست به دست می‌شود.

#صادق_هدایت

منابع:
نامه‌‌های صادق هدایت، محمد بهارلو، نشر اوجا
هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، صادق هدایت، انتشارات چشم‌انداز

@peyrang_dastan
#برشی_از_کتاب
#مصاحبه

راستی به نظر شما صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟

گزینش و تلخیص:‌ «گروه ادبی پیرنگ»


درباره‌ی آثار صادق هدایت مطالب و کتاب‌های زیادی منتشر شده است. بعد از گذشت یک قرن از تولد هدایت و شکل گرفتن چهار نسل داستان‌نویس پس از او، همچنان نویسند‌ه‌ی ایرانی سعی دارد از او عبور کند. عبور از شیوه‌ی داستان‌نویسی او و حرکتی که به اسم رمان ایرانی بعد از «بوف کور» شکل گرفت. زندگی و مرگ هدایت، همیشه در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. او هم‌سخن و هم‌دوره با بسیاری از بزرگان ادبیات ایران بود. گفت‌وگوها و خاطرات زیادی از هدایت پس از مرگش روایت شده است. خاطراتی که هر کدام با شیوه‌ی نگرش مخصوص همان راوی به هدایت پرداخته است. متفکرین بسیاری نیز درباره‌ی شیوه‌ی زیست و مرگ هدایت، به عنوان نماینده‌‌ی روشنفکر ایرانی صحبت کرده‌اند. از این میان دو بریده انتخاب شده است که به مرگ و زندگی هدایت اشاره دارد؛ از بزرگ علوی و دکتر علی شریعتی.

«در وجود هدایت همیشه از دوران جوانی که برای تحصیل به اروپا رفته تا وقتی که مرگ او را در ربود، دو نیرو با هم در ستیز بودند: مرگ و زندگی. تسلط مرگ بر هدایت و یا تمایل او به زندگی همیشه ارتباط با اوضاع میهن ما داشته است، هر وقت نهضت و حرکت می‌دید شوق زندگی او را سر شور می‌آورد، هر هنگام که قوای اهریمنی غلبه می‌کردند او به آستانه‌ی مرگ به غمگساری پناه می‌برد. این کشمکش در تمام دوران زندگی او و در تمام آثار او هویداست و این خود می‌رساند که درد و رنجی که هدایت می‌کشید بیشتر جنبه‌ی عمومی داشته است تا جنبه‌ی شخصی و خودخواهی. «آب زندگی» از یک طرف و «پیام کافکا» در مقدمه بر داستان‌های نویسنده‌ی چک، نماینده‌ی کشمکش این دو قطب زندگی اوست.
هدایت مردی زحمتکش بود. او دائما کار می‌کرد. خود این نکته که قریب سی جلد کتاب در عرض بیست و یک سال زندگی از او باقی مانده با در نظر گرفتن فرصت و وسایلی که در اختیار داشته و با توجه به اینکه مجبور بوده است همه‌روز اقلا چند ساعت در ادارات دولتی وقت گرانبهایش را به بطالت بگذراند، آیا دلیل پشتکار او نبوده است؟...
بزرگ‌ترین جنبه‌ی تراژیک زندگی هدایت این بود که او ناشناس مرد و به اصطلاح غریب‌مرگ شد. یک نویسنده‌ی بزرگ درگذشت، بدون اینکه توانسته باشد تمام قوای معنوی خود را به کار انداخته باشد، و بدون اینکه هموطنانش به ارزش او پی برده باشند.»*

«یکی از سوالاتی که همواره از من می‌شود و شاید روزی نیست که بر من گرد آیند و بر سرم سوال بریزند و در آن میان این سوال نباشد و من در جواب به مقتضای حال خود و نیز حال مسائل پاسخی داده‌ام و سوال‌کننده را به هر طریقی قانع کرده‌ام، اما خود هیچ‌گاه قانع نشده‌ام و هرگاه طرف ساکت و قانع می‌شده و می‌رفته، سوالش باز در درون من طرح می‌شده و باز از خودم می‌پرسیده‌ام، این است: راستی به نظر شما صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ و علت اصلی انتحارش چه بود؟ و من گاه می‌گفتم، یاس فلسفی، گاه پریشانی فکری و خلاء اعتقادی، گاه بی‌ایمانی به همه‌چیز و همه‌کس، گاه آشفتگی وضع اجتماعی، گاه بحران‌های روحی خاص روشنفکران بورژوا و دردهای طبقات مرفه اشرافی و گاه اختلالات عصبی و روانی ناشی از مسائل جنسی و سرکوفتگی‌های این غریزه که در او عقده‌ای سخت شده بود که تحقیق کردم از خویشانش و تایید کردند که راست است و او هرگز در عمرش نه هوسش شکفت (که بیمار بود) و نه هرگز دلش سیراب عشق شد؛ که دلش توانایی آفریدن آن را نداشت و از این استعداد عاجز بود و چنان که اریک فروم گفته است، عشق نیز همچون دیگر هنرها و نبوغ‌ها، استعداد ویژه‌ای است و کم‌اند دل‌هایی که استعداد خلق عشق‌هایی بزرگ و زیبا و نفیس و متعالی داشته باشند یا شاید هم زیبایی‌ای که به کار دل او بیاید و مخاطب شایسته و راستین حال و درد و خواست او باشد، در سر راهش سبز نشد و همچنان که بسیار نبوغ‌هایی که شرایط رشدی نمی‌بینند و روح‌هایی که استاد روح‌پروری نمی‌یابند و ناشکفته و نارسته در دل خاک اندامشان مدفون می‌مانند...»**

*صادق هدایت نویسنده‌ای با ابتکار، انسانی شریف، بزرگ علوی، کتاب صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۰

**دکتر علی شریعتی، کتاب صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر
ثالث، چاپ اول ۱۳۸۰
#صادق_هدایت
#بزرگ_علوی
#دکتر_علی_شریعتی
#علی_دهباشی
#نشر_ثالث
@peyrang_dastan
‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#نامه‌_ها


بخشی از نامه‌های هدایت به مجتبی مینوی
تهران ۱۱ فوریه ۱۹۳۶



رفتن برای نماندن

حال بیاییم سر اینکه چطور شد من از هندوستان سر درآوردم. قضایا خیلی مفصل است. همان‌طور که قبلا گفته بودم از سال قبل که جمالزاده مرا به سوئیس دعوت کرد، کفتر دوبرجه شده بودم، همه‌ی داراییم را تبدیل به پول جرینگه کردم ولی اجازه ‌ندادند، بعد هم هر چه در ادارات قلم به تخم چشمم زده و از کَد یمینم پول جمع کردم، از شما چه پنهان یک روز سر به هزار تومان زد. در این بین چندین بار تغییر مکان و مسافرت به اطراف و اکناف سرزمین داریوش کردم ولی حکه‌ی مسافرت نخوابید. بالاخره با کمال یاس در کنج اداره‌ی ساختمان به قتل عام روزهایم ادامه می‌دادم تا اینکه دری به تخته خورد و دکتر پرتو به عنوان مرخصی به ایران آمد. از دهنش در رفت گفت آمدم تو را با خودم ببرم. [...] بعد از ورود به بمبئی با پرتو در یک Flat منزل دارم. تاکنون زندگی انگلی و چس‌خوری را پیشه‌ی خود کرده‌ام. اغلب در منزل هستم. هفته‌ای دو سه روز پیش بهرام‌گور انکلسار یا درس پهلوی می‌گیرم که مطمئنم به درد دنیا و نه به درد آخرتم خواهد خورد. [...] جمالزاده برای من به دینشاه نوشته بود. اخیرا به ملاقاتش رفتم. یک روز ناهار به هتل و یک شب مرا به خانه‌اش دعوت کرد. ولی گمان نمی‌کنم که از آنها هم کاری ساخته بشود. ممکن است خرحمالی از گرده‌ام بکشند. [...] باری آنقدر می‌دانم که زندگی من همه‌اش حراج دائمی مادی و معنوی بوده است. حالا هم دستم به کلی خالی است و با وجود کبر سن برای زندگی به اندازه‌ی طفل شیرخواری مسلح نیستم. حتی زبانی که حرف می‌زدم در اینجا کسی نمی‌فهمد و به قدر یک غاز برایم ارزش ندارد. باید از سر نو همه‌چیز را یاد گرفت و داخل مبارزه شد. تجربیات تاکنون همه‌اش مالیده، دیگران فقط چند شعر حفظ می‌کنند یا سیاق یاد می‌گیرند یا جاکشی می‌کنند، یک عمر با عزت و احترام به سر می‌برند، در صورتی که من اگر محتاج بشوم بروم روزی شاگرد قهوه‌چی هم بشوم بیرونم خواهند کرد. همه‌اش بی‌خود، بی‌مصرف و احمقانه بود. به درک، هر چه می‌خواهد بشود، همین‌قدر می‌دانم که از آن قبرستان گندیده‌ی نکبت‌بار ادبار و خفه‌ کننده عجالتا خلاص شده‌ام. [...] هند یک جور مسخره‌ی افکار تازه به دوران رسیده‌ی دوندگی‌ها و احمقی‌های دنیای متمدن است ولی مردم تحصیل‌کرده‌ی بافکر خیلی زیاد (دارد.) علم و صنعت و Art اینجا را اگر ۵۰هزار سال دیگر هم بدویم به گردش نخواهیم رسید. به هر صورت به من ربطی ندارد، هیچ‌کدامش برای من و مال من نیست. زیادی چس‌نفسی کردم، بیاییم سر مطلب. پرسیده بودی که وسیله‌ی چاپ داری یا نه؟ می‌دانی که من افسارم عجالتا دست خودم نیست، با پرتو همین مذاکره را کردم. چند هفته مشغول تحقیقات شد (به قول خودش) بعد هم جواب منفی داد، از این قرار گمان می‌کنم باید قیدش را زد. در صورتی که تقریبا ۲۰ نوول و یک تآتر، یک «بوف کور» و دو-سه سفرنامه‌ی حاضر چاپ دارم. قصه‌ی افسانه‌ی آفرینش مرا می‌توانی با اسم مبارک خودم هر بلایی که بخواهی سرش بیاوری. رودرواسی به کنار اگر Texte آن چاپ بشود و یا ترجمه بشود خیلی خوش‌وقت هم خواهم شد. یکی ـ دو نسخه‌ی تایپ‌شده دارم. می‌فرستم. [...] مقدمه‌ای که خیال کرده بودی، اگر مایل باشی می‌توانی بنویسی وگرنه لزومی ندارد. آب از سر ما گذشته.

#صادق_هدایت

منبع: صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث
@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

خالق ناکجاآباد اثیری

#عطیه_رادمنش_احسنی

هفت‌ دهه از مرگ هدایت می‌گذرد. خالق تصاویر وهم و رویا، خود در قاب مستطیلی به جا مانده خیره به ناکجا. به حوالی ما. با صورتی سه گوش و چانه‌ای باریک که انگار مرکز ثقل آن جمجمه است، متصل به گردنی پوشیده به دکمه‌ی پیراهنی همیشه بسته و گره‌ی کراواتی. عکس‌ها مناسبتی‌ست اغلب و سوژه همیشه آماده، آراسته، کمی حتا حیران که چرا مقابل دوربین ایستاده؟ برای ثبت کدام خود، که او آن را ثبت نکرده باشد با کلمات در ذهن ما با قلم و نه با دوربین. در پس این تصاویرِ متعجب هدایت، چه رفتاری بوده است؟

دکتر ناتل خانلری در مقاله‌ای پرداخته است به توصیف هدایت. به ظاهر او، آشنایی با خصوصیات جسمانی و طبقه‌ی اجتماعی‌اش. خانلری در مدخل مقاله توضیحاتی دارد در جهت اصطلاحات مردم‌شناسی آن دوره؛ «...این اصطلاحات در عصر قاجاریه به دلیل به‌وجود آمدن طبقات و ادامه‌ی یک رژیم دویست‌ساله‌ی طبقاتی بود، که افراد جامعه را کاملا از یکدیگر مجزا می‌کرد و با فاصله نگه می‌داشت... در همین زمانه طبقه‌ای خاص با اصطلاحی مخصوص، از لحاظ شغل و طبقه و نیز قیافه مشخص می‌شدند. اینان کسانی بودند که کار و دفتر و دیوان داشتند و قلم به دست بودند. در اصطلاح آن روزگار به آدمی از این طبقه «میرزا قلمدون» می‌گفتند و اطلاق این اصطلاح، دارای دو جنبه‌ی ممتاز و مشخص بود. از یک طرف اصطلاح میرزا قلمدون نشان‌دهنده‌ی شغل و حرفه‌ی کسی بود که با قلم و قلمدون سر و کار داشت. از سوی دیگر هیکل و قیافه‌ی مخصوصی بود...
صادق هدایت یک میرزا قلمدون به تمام معنی بود... این را تکرار می‌کنم که اطلاق اصطلاح میرزا قلمدون به ظاهر قیافه صادق هدایت بیشتر از آن جهت است که او واقعا از لحاظ شکل ظاهر در چنین ردیفی قرار داشت.
روی‌هم‌رفته قیافه‌ی سمپاتیک و گیرایی داشت. از لحاظ لباس پوشیدن و آرایش ظاهری بدون اینکه هیچ تعمد خاصی در این کار داشته باشد یا قیدی را بر خود تحمیل کند، مرد بسیار مرتب و پاکیزه‌ای بود. در لباس پوشیدن نظم و ترتیب خاصی را رعایت می‌کرد که از نظم و ترتیب کلی او در حرکاتش ناشی می‌شد... در برابر زن‌ها شرم حضور داشت و همین شرم حضور سبب «تظاهر» او به «نوع دیگر» می‌شد... او حتی در نشستن ساده روی صندلی و برخاستن معمولی در پیش جمع، همه‌ی احتیاط‌های لازم را برای اینکه حرکاتش طبیعی و سالم جلوه کند، به کار می‌بست... هنگام حرف‌زدن به ندرت با دستش حرف می‌زد... معمولا کم صحبت می‌کرد... نکته‌ی دیگری که در همین برخوردهای اولیه در مورد هدایت سخت به چشم می‌خورد طبع بذله‌گو و لطیف او بود... صادق هدایت بذله‌گویی نکته‌سنج بود، بی‌آنکه هرزه‌گویی کند. از امکانات وسیع زبان فارسی برای ساختن شوخی‌های دوپهلو گاه چند پهلو سخت استفاده می‌‌کرد... به طوری که اگر صادق نکته‌ای را به طریق شوخی یا از راه بذله‌گویی بیان می‌داشت این شوخی دهن‌به‌دهن می‌گشت و به زودی نقل مجالس و محافل روشنفکران آن روزگاران می‌شد... در خرج، آدم بسیار متعادلی بود. حساب پولش را خیلی خوب نگه می‌داشت. به‌هیچ‌وجه دست و دلبازی بی‌جا نمی‌کرد و به اصطلاح لوطی‌گری و ولخرجی نمی‌نمود، اما خسیس هم نبود... در تمام مدت عمرش گیاهخوار بود و اولین کتابی که نوشت در فواید گیاهخواری بود... گیاهخواری او از یک نوع احساس لطیف وی در حق حیوانات ناشی می‌شد. مردی بود بسیار رئوف و رحیم نسبت به حیوانات...»*
و غذاهایی که می‌خورد، اندازه‌ای که می‌خورد و دوستانی که داشت، در مقاله به تفصیل آمده است.
این توصیفات شاید کمی جان ببخشند به آن تصاویر خاکستریِ به جا مانده. تصاویر مردی که آغازگرِ ادبیات مدرن در ایران است. اگر چه مرور زمان زدوده از وضوح ظاهر هدایت در عکس‌ها و فروبرده آن صورت متحیر را در هاله‌ای مه‌گرفته، ولی وضوح کلمات هدایت برای ما بیشتر شده است در پس زمان. هدایت، نظم‌اش، پسند و ناپسند ظاهرش برای عده‌ای، دفن می‌شود زیر بار آثارش اما. او در زمانه‌ی ناشناخته‌ی مرگ مولف، مهجور و بی‌صدا مرگ مولف را فریاد ‌کشید در فرم و محتوای آثاری که از خود به جا گذاشت. من مخاطب نسل چهارم ادبیات هدایت، پیوند نمی‌زنم میرزا قلمدون را به هدایتِ نویسنده. صادق هدایت، تنها یک نویسنده است. خالق ناکجاآباد اثیری. حتا اگر هیچ تصویری هم از او به جا نماند. او با کلمات از خاک جسته است. از زمان.

#صادق_هدایت

*خاطرات ادبی درباره‌ی صادق هدایت، دکتر پرویز ناتل‌ خانلری
@peyrang_dastan
Ещё