.
#درباره_نویسنده#آلبوممرگی از آنِ خود
و
آخرین کلمههایی که نویسندگان برجستهی تاریخ در واپسین ساعات زندگی، در مواجهه با مرگ گفتهاند.
گردآوری و بازنمود:
#نغمه_کرم_نژاد آن زمان که مرگ با چهرهی غریبش به بستر بیماری کسی میغلتد، یا بر حسب حادثهای یا خودخواسته و یا با هر بهانهای که فراخوانده شود، چه چیز به یاریِ او میآید تا آن رویارویی غریب را از سر بگذراند؟ کلمه؟
دربارهی کلام در آن ساعات واپسین سخنها رفته است؛ بر اینکه پوچاند یا بغایت معنادار. اما آنچه یقین داریم این است؛ هیچ نمیدانیم که سخنان فرد در حال احتضار هذیانگوییست یا بیان غریبگونهی حقیقت؟ اما آنها چه؟ آنها، در آن ساعات که مرگ، راویِ بیچونوچرا و یکهی قصهی آخر میشود، چه کاری ازشان بر میآید؟ آنها که عمری قصهگو بودهاند. آنهایی که انتخاب کرده بودند تا تن به تن کلمات بسایند و به موازات این جهان، جهان دیگری بیافرینند، چه گفتهاند در این واپسین هماغوشی با کلمه؟ اینبار شاید ذهنشان به واسطهی همین کلمه، در پی ریسمانی بوده که آن جهان را به این جهان پیوند دهد، از سویِ دیگر هم باشد، باشد. در آن واپسین دم، میشود که ذهن عریانتر از همیشه بریزد به تن واژهها؟ حتا اگر به هذیانی بماند. دانستنِ اینکه
نویسندهای بلندآوازه چه گفته و چشم از جهان بسته، شاید بتواند اندکی ما را به حالِ او در احوال مرگ نزدیک کند. این میراث چشمگیر، هر چند در دقت و درستی آنها تردید باشد، خواندنیست.
آخرین سخنان
نویسندهها که گاهی در یادداشتهاشان آمده و یا گاهی به واسطهی شنوندهای، مانده در تاریخ. درست آن زمان که جان از تختهبند تن به در میرود، چه گفتهاند این بندبازان جسور بر بلندای حروف تا مرگ را از آن خود کنند همچون کلماتشان؟
آنطور که «ماریا راینر ریلکه» سروده:
... آه ای سرورم، به هر کس مرگ خودش را ارزانی کن!
مرگ برآمده از آن زندگی،
که در آن او را عشقی بود و حسی و نیازی.
زیرا ما تنها پوستهایم و برگیم.
مرگ عظیمی که هر کس در خویش دارد،
میوهایست که همه چیزی گرِدش میچرخد... (کتابِ ساعات و روایت عشق و مرگ)
حالا بخوانیم آن آخرینها را با نگاهی به عکسهای این
نویسندههای نامآور جهان؛
۱. «جیمز جویس» (۱۸۸۲_۱۹۴۱)
نویسندهی ایرلندی و خالق رمان «اولیس» براثر جراحی ناموفق و در حضور همسر و پسرش از دنیا رفت. آخرین کلام او این بود: «هیچکس نمیفهمد؟»
۲. «لئو تولستوی» (۱۸۲۸_۱۹۱۰)
نویسندهی روسی خالق رمان «آنا کارنینا» در روزهای آخر عمرش از خانه بیرون رفت تا در بین مردم باشد. این دو نقل از واپسین کلام اوست: «من عاشق چیزهای زیادی هستم، من همهی مردم را دوست دارم» و یک جملهی دیگر: «اما دهقانان ... آنها چطور میمیرند؟»
۳. «ارنست همینگوی» (۱۸۹۹_۱۹۶۱)
نویسندهی آمریکاییِ خالق رمان «وداع با اسلحه» و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، قبل از اینکه خودش را بکشد، مثل هر شب به همسرش (ماری ولش) گفت: «شب بخیر بچه گربهی من»
۴. «ویرجینیا وولف» (۱۸۸۲_۱۹۴۱)
نویسندهی انگلیسی خالق رمان «به سوی فانوس دریایی»، آخرین کلامش را در یادداشت خودکشی به همسرش اینطور نوشت: «گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند. ویرجینیا»
۵. «جورل اورول» (۱۹۰۳_۱۹۵۰)
نویسنده، شاعر و منتقد ادبیِ انگلیسی خالق کتاب «۱۹۸۴» آخرین جملهای که نوشته این است: «در پنجاه سالگی، هر کس چهرهای دارد که شایستهی اوست.» او در ۴۶ سالگی مرد.
۶. «او هنری» (ویلیام سیدنی پورتر) (۱۸۶۲_۱۹۱۰) داستان کوتاهنویسِ آمریکایی، خالق داستان «هدیهی مغان» به دلیل اعتیاد به الکل به سیروز کبدی مبتلا بود. او به تاثیر از آهنگ و ترانهی «من از آمدن به خانه در تاریکی میترسم» اثر «هری ویلیامز» این جمله را گفت و رفت: «چراغها را روشن کنید، نمیخواهم در تاریکی به خانه بروم!»
۷. «آنتون چخوف» (۱۸۶۰_۱۹۰۴)
نویسنده و نمایشنامهنویس روسی، خالق نمایشنامهی «باغ البالو» در بستر مرگ درخواست مشروب داشته است: «از آخرین باری که شامپاین خوردهام، خیلی گذشته.»
۸. «شارلوت برونته» (۱۸۱۶_۱۸۵۵) شاعر و
نویسندهی انگلیسی و خالق رمان «جین ایر»، وقتی تنها چند ماه از ازدواجش گذشته بود و باردار بود، به تیفوس مبتلا شد. آخرین کلامش این بود: «من نمیمیرم. میمیرم؟ او نمیتواند ما را از هم جدا کند. ما با هم خیلی خوشحال بودیم.»
۹. «راینر ماریا ریلکه» (۱۸۷۵_۱۹۲۶) شاعر و
نویسندهی اتریشی خالق کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه»، که از سرطان خون رنج میبرد این را گفت: «من دکتر مرگ نمیخواهم. میخواهم آزادی خودم را داشته باشم.»
ادامهی متن و
عکسها از طریق لینک زیر در دسترس است.
http://peyrang.org/articles/138/@peyrang_dastanwww.peyrang.org