.
#برشی_از_کتابجنازهها را پشت جیپ ارتشی و دستوپابسته آورده بودند. انگار کن مردهشان هم فرار کند. توی دهان هرکدام یک قلوهسنگ چپانده بودند و جای گلولههای برنو روی سینه و شکم و گردنشان گاله کرده بود. هرکدام دستکم سه چهار تیر خورده بوده.
قیامت آدمیزاد بوده.
از تمام دهات و پاچهی کوهها آمده بودند. دشت و یال کوه پر بوده
از ایلیات و رعیت و سرباز سرنیزهدار، تکوتوکی اربابزاده و آدم شهری دوربین به دست هم بوده.
بعضی آمده بودند به تماشا، بعضی آمده بودند به عزا. اما به شمار زیاد سرباز و ژاندارم هم بوده که دور درختها را گرفته بودند. بعد
از آن روز و تا آخر ماجرا، یکی دوتاشان گاهی پاسبانی میکردند یا سرکشی و زود میرفتند. القصه آن روز همه بودند جز بختبرگشتهی مادرشان.
سربازها به مکافات جنازهها را بالا کشیده بودند و پاها را دور
از دسترس، به شاخههای بالایی کنارها بسته بودند. هر دو قدبلند بودند و ممکن بود جانوران
از سر آنها را بخورند.
من باشم میگویم شاید همقد نبودهاند. یکی بلندقامتتر یکی کوتاهتر و چهارشانهتر. کوچکتر گاس تازهداماد بوده. نوعروسش میان مردم گیس میکنده و خنج به صورت میکشیده. بزرگتر عیالوار بوده و نانخورهاش ضجه و ناله میزدند.
از چهار برادر دوتا به کوه بودند هنوز و دوتا
از کنارهای دشت جعفرلی درواهشته. مردهای جعفرلی
از بیکاری و بیعایداتی یا روزمزدی میکردند و یا قاپبازی و یا به کوه میزدند و یاغیگری.
از شهری و ارباب جماعت مثل آب خوردن پول و گندم و حشم و خواربار میدزدیدند و با هم قسمت میکردند. چند نوبت خشکسالی پشتسرهم سفره و دست مردم را خالی کرده بوده و چشم حکومتیها را تنگتر.
عاقبت غروب میشود و جماعت میروند پی کارشان. دو برادر سرنگون و غرق خون خشک و خاک و عرق با سنگقلوه توی دهنهاشان، همانجا میان زمین و آسمان میمانند.
اینکه صنوبر میگفت دو سه روز بعد بوده که بو میپیچید توی دهات و شبها با باد، صدای گلوله میآمده و ضجه و كفرات، بیراه نگفته. ژاندارمها آنقدر جنازهها را روی درخت نگه میدارند تا بو میکنند و کرم و مگس میگذارند.
قدغن کرده بودند کسی آنها را پایین نیاورد و چال نکند تا جنازهی دو برادر دیگر را هم کنارشان بهدار بکشند.
از ترس بو و کرمهایی که
از سر و دهان جنازهها به زمین میریخت کسی هم جرات نمیکرد نزدیک شود.
جنازهها به پوستواستخوان رسیده بودند. جای بوی تعفن اول را بوی چرم و روغن جوشیده گرفته بوده و هنوز چیزی
از مردارشان به جا بوده که شبانه مادرشان
از کوه پایین میآید و با کمک کسانی جنازهها را
از کنارها پایین میکشند و جایی میبرند و چال میکنند.
بعد
از آن، دو برادر دیگر آب میشوند و توی زمین فرو میروند. تا امروز نه کسی ردشان را زده و نه جایی دیده شدند. بعد
از خاک کردن دو جوانش پیرزن بر میگردد بالا و میماند سر همان کوهها، میگویند خیلی
از سربازها و ژاندارمها و آدمهای ناروبزن و مشکوکی که گذارشان آن طرفها افتاده، دیگر برنگشتهاند.
#سونات_لال#میترا_معینی#نشر_نیماژ@peyrang_dastanwww.peyrang.orghttp://instagram.com/peyrang_dastan/