گاه‌نقد آیینه

Канал
Логотип телеграм канала گاه‌نقد آیینه
@gahnaghdПродвигать
62
подписчика
کاریزی برای نقد مکتوب آثار شاعران معاصر
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود بر دوستان ارجمند و سپاس از شاعر گرامی 

غزلی پیش روی داریم که از نظر وزن و قافیه و ردیف سالم است و این نشان می‌دهد که شاعر به قوانینِ عروض و قافیه مسلط بوده و درخورِ ستایش است.  

زبانِ شعر زبانی نسبتاً سالم و یک دست است و پیچیدگیِ چندانی ندارد. اما به نکاتی در خصوص زبانِ شعر می‌توان اشاره کرد: 

در بیت اول، شعر با عبارتِ «مالِ ماست» از زبانِ فاخر فاصله گرفته و به محاوره نزدیک شده است.  

در بیت دوم واژهٔ «کبوتری» صفت نسبی است که در نوعِ خود بدیع است و اگر شاعر این واژه را خود ساخته باشد نشانهٔ قدرت و قوتِ شاعر در ساخت واژگان است. 

 در مصراعِ: 
«عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست»
 
مصراع، دو جمله دارد که به نظرم جملهٔ «وبال ماست» پیوندِ محکمی با جملهٔ اول ندارد و باعث شده است فهمِ درستی از مصراع حاصل نشود.  

واژگانِ عبوس و مزخرف در بیت پنجم با دیگر واژگانِ غزل از نظر فضای شعر مناسبتی ندارند و به نظر می‌رسد که نوعی وصلهٔ ناجورند. در همین مصراع یعنی:
 
« این عالم عبوس و مزخرف محال ماست» 

واژهٔ «محال» اگر با ضم میم خوانده شود یعنی «غیرممکن» و بنده با این معنا مفهومِ مصراع را متوجه نشدم و احساس می‌کنم شاعر خواسته است چیزی بگوید که این نحوِ کلام از رساندنِ مقصودِ شاعر ناتوان است و یا اینکه بنده از درکِ آن ناتوانم.  

در مصراعِ 
«باران و باد یاد تو را داد می‌کشند» 

مصوتِ بلندِ «آ» موسیقیِ خوشایندی را ایجاد کرده است.  واژگانِ باد و یاد و داد با داشتنِ نوعی سجع و جناس به خوشایندیِ این موسیقی افزوده‌اند. 

در مصراعِ 
«شب ها برس به خواب من و آتشم بزن» 

نمی‌دانم چرا شاعر به جای «برس»  از «بیا» استفاده نکرده است. چراکه «به خوابِ من بیا» روان‌تر و رایج‌تر از «به خواب من برس»  است. و بنده تفاوت معناییِ خاصی در آن نمی‌بینم.  

از دیدگاه ادبی شاعر محترم چندان از آرایه‌های بیانی بهره نبرده است یعنی از تشبیه یا استعاره به صورتی که نمودِ قابل توجهی داشته باشند در این سروده اثری نیست. البته به صورت ملایم تصاویری دیده می‌شود. مانندِ
 استعارهٔ مکنیهٔ «باران و باد»،  یا بهتر است بگوییم استعارهٔ تبعیهٔ «داد می‌کشند» در بیتِ ششم.
 یا در بیتِ:
 
«هر زخمه‌ای که خورده دل از ابتلا به عشق
شد روزنی به نور و...مسیر کمال ماست» 

که می‌تواند تصویرِ خیالیِ ملایمی را در ذهن ایجاد کند.  هرچند مضمونِ این تصویر مضمونی مکرر در ادبیاتِ عرفانی است.  

در بیت‌های سوم و چهارم، تلمیحاتی به چهار شاعر نامدار دیده می‌شود که شاعر تفکراتِ آنها را جزئی از عالمِ رویایی خود می‌داند. به نظرم این تلمیحات در بیت چهارم به خوبی جا افتاده‌اند یعنی شاعر از اندیشه و سبک حافظ و سعدی به خوبی در شعر استفاده می‌کند اما در بیت سوم یعنی تلمیحاتِ خیام و عطار هرچند اشاراتِ مناسبی دارند اما به خوبی پروده نشده‌اند و شاعر می‌توانست با کمی سخت‌گیری بر خود این تلمیحات را پخته‌تر کند.  

از دیدگاهِ فکری، یکدستیِ اندیشهٔ جاری در محورِ عمودیِ شعر به‌خوبی از طرفِ شاعر رعایت شده است. شاعر شهرِ آرمانیِ خود را به تصویر کشیده است و به نظرم از مضامینِ خوبی بهره برده است و چنانچه باکمی وسواس از قابلیت‌های بیانی و بدیعی بیشتر استفاده کرده و به نکات زبانیِ اشاره شده توجه کند، این غزل می‌تواند جایگاهِ رفیع‌تری به دست آورد. 

باپوزش
ارادتمند مجید محسنی وادقانی
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود بر یاران آستان و دوستان و استادانی که بر شعر امروز نقد نوشتند و تقریبا به اتفاق بیت پنجم را نپسندیدند،

نظر متفاوتی نسبت به این بیت دارم، البته با اضافه کردن یک علامت سوال در انتهای بیت.


"و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون."
سهراب سپهری

یکم ؛اصولا با طرد واژه‌ها موافق نیستم.
بجای واژه مزخرف چه پیشنهاد می‌کنید؟
چیزی که در ظاهر خوب و مناسب و در باطن و اصل بد و ناپسند است.
کدام واژه مترادف برای بیان این معنی داریم؟ تازه داشته باشیم هم به چه دلیل از یک واژه نباید در جا و مکان معنایی خود استفاده کرد؟
آیا در عالم واقع چنین پدیده‌ای وجود ندارد؟
دوم ؛محال( به معنی محل ها و سرزمین ها) در ارتباط با حوالی آمده و یک ارتباط معنایی زیبا آفریده است.
سوم ؛ اگر مصرع دوم را به‌شکل پرسشی خوانده شود، معنی زیبایی آفریده خواهد شد.
لطفاً بار دیگر زمزمه شود:

با خود ببر مرا به حوالی دورها
این عالم عبوس و مزخرف محال ماست؟

غزل و مضمون را زیبا یافتم
به سراینده‌اش درود میفرستم

کی‌نژاد
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
🔴 آفرینش ادبی در سایه گفتمان(ساخت) نوین

مقدمه:
یکه‌سازی(آشنایی‌زدایی) فرایندی است که در مقابل کلیشه‌های زندکی روزمره از مکتب فرمالیسم وارد ادبیات شد و عامل تمایز بین زبان روزمره و زبان ادبی شد. این کلیشه‌شدگی با معنایافتگی مضاعف می‌تواند به حوزه قالب‌های ادبی، نحو زبان(آرایش کلمات و ...)، واژگان، بازتعریف عناصر ادبی و ... راه یابد.
این متن در نسبت با اثر این هفته به این موارد توجه می‌کند. سعی می‌کنم پیش‌فرض‌های شناخته شده و رایج نزد منتقدین را در ارتباط با این موارد به میزان مجال و آگاهی خودم پاسخ دهم.



آفرینش هنری و متون وابسته به آن به میزان زیادی وابسته به ایجاد گفتمان‌هایی است که از منظر یا جهت‌های خاصی تازه به نظر برسند. حتی می‌توان با گونه‌های نوشتاری سنتی(آنچه گاهی در اشعار شاملو یافت می‌شود) طرح تازه‌ای انداخت که به مرحله شکفتگی در ایجاد گفتمان تازه برسد. صداهایی که در عین بهره‌گیری از آثار ادبی شناخته شده پیشین و با فاصله‌گیری از زبان روزمره نشان از تمایز مشخصی دارند. در این میان این برجسته‌سازی‌هایی مورد نظر می‌توان به کمک تک‌تک عناصر غزل یا بازتعریف صنایع ادبی اتفاق بیفتد(هرچند باور به این موضوع دارم که عناصر غزل نیاز به بازتعریف مجدد دارد).
گاهی به اشتباه استفاده از واژگان نو رو عامل مهم زبانی در آفرینش خلاق ادبی عنوان می‌کنند، اما آگاهی از این مسئله داریم که صرف استفاده از بازی‌های زبانی تازه توان یکه‌سازی ادبی را ندارد، از آن جهت که آنچه برای مخاطب هنر مهم است انتقال فهم جدید(درک و دریافت متمایز از آثار هنری پیشین) است، آن دانشی که در مواجه با اثر هنری در مخاطب جدی اثر هنری ایجاد می‌کند. اشکال تازه طرح یک تصویر(آنچه در شاعران هندی‌سرا سراغ داریم) نمونه دیگری از این سبک و سیاق تصویردازی است(برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتاب بلاغت تصویر محمود فتوحی) فکر منحصربه‌فرد مولف را به ما منتقل می‌کند. زمانی نیز قضاوت یک امر جمعی از منظری تازه بار این خلاقیت را به دوش می‌کند. در هر صورت امکان‌های متعددی برای رهایی از کلیشه و رسیدندبه خلاقیت هنری وجود دارد که این موارد مثال‌های اندکی از آن است.


فرایند رهایی از این کلیشه چگونه است؟
قطعا برای هنر نسخه پیچیدن کار ناممکنی است، اما همیشه پیشنهادهایی وجود داره که حداقل‌ترین وجه آن گشودن چشم‌اندازی برای ساخت اثر هنری است.
اصلی‌ترین موردی که در این بخش میشه به اون اشاره کرد، مقوله‌بندی در تک‌تک مواردی است که در بخش قبلی عنوان شد(ادامه مطلب را می‌توان به‌مثابه نقدی به مقاله جدول شعری آقای کدکنی وارد دانست). مقوله‌بندی جهان خارج به کمک زبان اتفاق می‌افتد، و زبان به کمک ساخت‌های تازه واژگانی یا نحوی و ... می‌تواند ابعاد جدیدی به فهم و درک ما از واقعیت بیرونی بدهد. به‌عبارتی جهان عینی در ارتباط با ساختار زبانی و معنایی ما قابل فهم و دریافت است. از این نگر است که جابه‌جایی کمیت‌ها برای مقوله‌های زبانی، یا قلب صفت و موصوف، یا ساخت ترکیب آنگونه که خارج از دستور فارسی است مثلا صفت+ صفت(حسین منزوی یک نمونه از این مورد رو داره: سبز آبی بلاتکلیف) و ... وجوه تازه‌ واژگانی و در امتداد آن جهان خارج را بازنمایی می‌کند. به هر اندازه که مقولات از جایگاه اولیه زندکی روزمره خارج شوند و با منطق شعری پیش‌ بروند، برای رهایی از کلیشه‌ها مفید است. این موارد و بیش از خودکاری زبان و کلیشه‌سازی رو به کمک نگاه انتقادی به هستی از بین می‌بره و به کمک سیستم تازه مقوله‌بندی ساخت واقعیت رو منقضی می‌کنه، همین‌ جا است که شکفتگی تازه در فهم و نسبت به هستی ایجاد میشه.

مأخره:
قدری این متن وضعیت تئوریک به خودش گرفته است؛ از مولف عزیز و دیگر دوستان برای این مسئله عذرخواهی می‌کنم.

قضاوتی که در مورد این غزل هست، افتادن به دام کلیشه‌های مضمونی و تصویری است که با عنایت به متن حاضر قابل فرضه.

مجال نوشتن و حضور فعال در گروه زمانی است که از من سلب شده، مدتی است که در پی مفری ممکن هستم تا اقبال حضور در مباحث شکل گرفته در گروه باشم.

با آرزوی موفقیت بیشتر برای مولف محترم
سجاد
درود مدیر محترم
دوستان گروه
شاعر گرامی


شعر امروز
جدای از محتوی که دوستان بیشتر در باره‌اش نوشتند من چند خط از مضامین خوب و زیبایی هایش می نویسم
مصرع دوم مطلع رنگ آینه و رنگ خیال شاعرانه است
بیت دوم با ارتباط خیلی خوب واژگان آسمان و کبوتر و بام و بال از یک طرف و باغ و بهشت و ابد از طرف دیگر بیت خیلی خوبی رقم خورده است

در ابیات ۳ و ۴
با نگاهی به ویژگی‌های شعر ۴ شاعر بر جسته در چهار مصرع ابیات خوبی آفریده است هرچند که در مورد عطار در مصرع دوم بیت ۳ کمی ظلم شده است
در بیت ۵ هیچ چیزی که چنگی به دل بزند دیده نمی شود من بودم این بیت را حذف می کردم
بیت ۶ از موسیقی واژگانی و معنایی خوبی بهره برده است و زیباست
ارتباط باران و باد و پاییز و بیفراری خیلی خوب است می شود گفت این بیت شعر محض است
در بیت ۷ به نظرم شاعر خوب عمل نکرده و ارتباط دو مصرع ضعیف است
بیت مقطع هم سوای موضوع و محتوی به نظرم خوبه و شاعرانه است

با پوزش جلالی رضا
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود بر آستان نشینان بزرگوار و شاعر شعر مورد بحث
بنده بر خلاف برخی از دوستان "خیام می شکند کوزه" را غیر منطقی نمیبینم
اول اینکه فعل می شکند در آینده اتفاق می افتد و خیالی است که شاعر آرزویش را دارد. درست است که کوزه شکستن چندان تشبیه محکمی با سر کوزه باز کردن و ساقی شدن ندارد ولی دنیای شعر است و شاعر دوست داشته فضا را کمی مستانه بیان کند.
و مصراع دوم هم در ادامه ی مصراع اول است و عطار از کوزه شکنی خیام و میگساری سایرین لب به دندان می گزد و همین تافته ی جدابافته در جمع میگساران وبالی شده بر گردن سرمستان.

واژه مزخرف به یک دستی زبان لطمه زده گرچه معنای امروزی آن ( کار بیهوده و بی محتوا) مد نظر شاعر است اما ممکن است ذهن مخاطب را به معنای اولیه این واژه که همان ( ترصیع و جواهر کاری بر روی غلاف و دسته خنجر و شمشیر است) نیز سوق دهد و حواس را پرت کند.
در مورد بیت یکی به آخر هم جسارتا پیشنهادی داشتم که عرض میکنم
"زخمه خوردن به عشق" با "زخمه خوردن ز عشق"عوض شود چون زخمه را از چیزی میخورند نه به چیزی
میشود به جای (به از ز )استفاده شود و اگر حس می‌کنید که مخفف نویسی زبان شعر را کهنه می‌کند می‌تواند کلا هر دو ( به و ز) را حذف کنید و بنویسید:
هر زخمه‌ای که خورده دل از ابتدای عشق...
مصراع دوم این بیت نشان از معرفت شاعر دارد و بسیار زیبا بود
در کل شعر یکدست و قابل فهمی بود و هر چند تصاویر بکر و غافلگیر کننده ای نداشت اما برای شاعرش آروزی بهترین‌ها را دارم

قلمتان نویسا

مهدی قاسمی
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود!

شاعر با به کارگیری ترکیبات وهم انگیز رنگ آینه و رنگ خیال ِ بیدلانه می‌خواهد مخاطب خود را به آرمان‌شهر خيالی خود ببرد.

دو نکته ساختگی شاعر برایم جالب بود و علامت "؟" در ذهنم ايجاد کرد.
اول اینکه خیام کی کوزه شکسته و بعد عطار کجا لب گزیده؟!

دست مریزاد به شاعر گرامی!
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود
شهر آرمانی شاعر برای خودش مشخص است، در باره آن شهر آرمانی با زبان شعر و آرایه های ادبی باید به گونه بسراید که مخاطب را را مجاب کند و همدلی مخاطب را برانگیزد، در بعضی ابیات این اتفاق افتاده و در بعض نه.
ببینید دوستان:
شاعر در این شهر آرمانی حتما اندیشه و شعر نابی از شاعرانی که یاد می کند دیده و شنیده و در ذهن ملکه ذهن خود نموده است، پس او هم باید همدل افکار الگوهای خود حرکت کند.
مثال:
خیام را آورده باید شاد زیست و در حال زیستن وتفکر خیامی در همان چند رباعی موجود را درباره با زبان شعری خود رنگ و بویی تازه داده تا من مخاطب امروزی به آرمان شهر شاعر و اندیشه الگویی شاعر و نیز هنر شعری شاعر مورد نظرش
دست پیداکنم.، یعنی بگوید:
خیام چنین تفکری داشته من شاعر امروزی این اندازه با این تفکر خیام همراهم و این اندازه این تفکر را نقد می کنم و البته همین بیان باید بیانی شاعرانه و خلاقانه در حوزه غزل باشد.
یعنی واژگان را طوری بیاورد و آرایه های ادبی را طوری به خدمت بگیرد که خلاقانه حرف و سخن نو و جدیدی را مطرح نماید و جذب مخاطب کند
کاش شاعر ارجمند
یک مطلب مشترک عمده از سه شاعر
خیام و عطار وحافظ و سعدی را مد نظر قرار می داد و در قالب همین ۸بیت آن مطلب را برجسته می نمود.
مخاطب با خوانش این ۸بیت نمی داند که کدام جریان الگویی این چهار شاعر و به چه اندازه در شعر و اندیشه شاعر ما تاثیر داشته است.
به هر حال این ۴ الگوی برتر ادبیات ایران

مشترکاتی برای ذهن شاعر ما داشته اند که شاعر ما را شیفته شهر آرمانی خود نموده اند و آنان را الگو قرار داداچه است

نکته بعد:
آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است
کبوتری است رسا نیست

خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم
عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست

کوزه وخیام ارتباط دارد اما ما چه جریان کوزه خیام وو از چه لطافت اندیشه خیامی و کدام مهارت خیامی مست می شویم مشخص نیست.
و وبال ما با لب گزیدن عطار چه مناسبتی دارد.


سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند
حافظ مدام درصدد بسط فال ماست
این بیت ارتباط معنایی بهتری با شاعران یاد شده در محور عمودی برای مخاطب دارد.

با خود ببر مرا به حوالی دورها
این عالم عبوس و مزخرف محال ماست

کدام حوالی حوالی که شاعران مطلوب من گفته اند حوالی که در آرمان شهر من آمده،

محال ماست
هم خیلی شاعرانه و غزل گونه نیست.


باران و باد یاد تو را داد می‌کشند
پاییز و بیقراری آن شرح حال ماست
داد کشیدن
را دوست ارجمندم توضیح دادند
پاییز شرح حال ماست ، خوب است
اما ارتباط محور عمودی با آرنان شهر شاعر و الگوهای او ندارد.

هر زخمه‌ای که خورده دل از ابتلا به عشق
شد روزنی به نور و...مسیر کمال ماست

بیت بسیار خوبی است به فهم آرمان شهر شاعر کمک می کند


شب ها برس به خواب من و آتشم بزن
رویا هنوز در تب و تاب وصال ماست
بیت خوب است اما در مقطع غزل بازهم کمکی به برای مطلع نیست
در مطلع شاعر از آرمان شهری می گوید که جهان رویایی اندیشه اوست.

آرزوی سلامتی و به روزی برای شاعر گرامی دارم.

علمداران جعفر
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
درود و ارادت. ابتدا عرض کنم جز دو مصرع عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست و این عالم عبوس و مزخرف محال ماست؛ مابقی الحق غزل خوبی شده است. اما در عالم غزل و اساساً شعر کلاسیک ردیف کردن «ردیف» درست و با اتصال «حرف روی» و رسیدن به «قافیه» های خاص که بتواند معنای خاصی را متبادر بسازند کار دشواری است. این غزل از نظر من از این مورد ایراد دارد. مخصوصاً «مال ماست» اول غزل که به نظرم عین شعر شهریار که می گوید:
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
که این پا شو...هرچند بنا بود صمیمیت غزل را با ایجاد ایجاز در زبان عامیانه رقم بزند، به نظرم خوش ننشته است در غزل شهریار.
پا شو ای مست که دنیا همه دیوانهٔ توست
همه آفاق پر از نعرهٔ مستانهٔ توست
در دکان همه باده‌فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهٔ توست
دست مشاطهٔ طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانهٔ توست
دور پیوند تسلسل به تو دادند آری
دست غیبی‌ست که با گردش پیمانهٔ توست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشهٔ من همه در گوشهٔ انبانهٔ توست
همت ای پیر که کشکول گدایی در کف
رندم و حاجتم آن همّت رندانهٔ توست
ای کلید در گنجینهٔ اسرار ازل
عقل دیوانهٔ گنجی که به ویرانهٔ توست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانهٔ توست
در خرابات تو سر نیست که ماند دستار
وای از آن سرکه شرابی که به خمخانهٔ توست
همه غواص ادب بودم و هرجا صدفی‌ست
همه بازش دهن از حیرت دردانهٔ توست
تخت جم دیدم و سرمایهٔ شاهان عجم
که نه با سرمدی شوکت شاهانهٔ توست
در یکی آینه عکس همه آفاق ای جان
این چه جادوست که در جلوهٔ جانانهٔ توست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانهٔ توست
ای گدای سر خوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانهٔ توست
اگر بنا بود از ظرفیت زبان عامیانه بهره گرفته شود باید کل پیکره ی غزل طعم و رنگ عامیانه می گرفت که نگرفته است و در غزل «با خود مراببر» که ذهنم را کشاند به ترانه منوباخودت ببر «اردلان سرفراز» که اتفاقاً ابی آن را بهتر خوانده است در آلبوم تاج ترانه!
با این حال نوشتن غزل و سرودن شعر باید ملاحظات زیادی را در نظر گرفت.

#مسعود_اصغرنژاد_بلوچی
گاه‌نقد آیینه
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…
#■~ اتوپیا

با درود به شاعر خلیق ، مدیر فهیم و دوستان ادیب

شکل بیرونی اثر:
سروده ای است در قالب غزل ، هشت بیت
در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
حروف اصلی قافیه: مصوت بلند الف + صامت
لام
و دارای ردیف : ماست ( ضمیر + فعل)

شکل درونی اثر :
می پندارم شاعر ، درپی اتوپیای افلاطونی است
شاید این شهر آرمانی اشاره ای دارد به اینکه
وصالی در گذشته با معشوقه اش داشته . اینک
در حسرت بازگشت آن روزها و لحظات است

نیز بیان اندیشه های عاشقانه ی سعدی ، شعر
رازورزانه ی حافظ ، خوش باشی خیام و
تفکر عارفانه ی خدا باور ِ عطار ، شعر را
خواندنی کرده ، لیکن عمیق و پرشور نه.

زبان ، تازگی ندارد ،یعنی شورشی علیه
زبان خودکار نیست
در بیت ششم ترکیب " داد می کشد" تعبیر
عامیانه است [ نفیر می کشد]
دربیت دوم ، حرف اضافه ی "در " به قرینه ی
معنا محذوف است

تصویر : در بیت اول آینه را به خیال مانند
کرده از جهت روشنی ، زلال بودن
در بیت دوم: بام ابد : استعاره/زیر بال کسی بودن=کنایه
بیت سوم : لب گزیدن : کنایه اما نخ نما
بیت پنجم: عالم عبوس : استعاره
بیت ششم: مصراع دوم به معنی تمام
شاعرانه است(حال خود را به پاییز مانند کرده)
بیت هفتم: زخمه با توجه به ابتلا، کلمه‌ی زخم را فرا خوان می کند ( ایهام تبادر)
زخمه ، روزن شد : تعبیری نا کار آمد است
بیت هشتم : آتش زدن : کنایه از انبساط روحی
است.
رویا در رویای وصال ماست( استعاره)
این مصرع هم ، بسیار درخشان است

برای شاعر بالندگی آرزومندم

#باقرپسند_محمود ( نوزدهم آبان ماه ۱۴۰۳)
گاه‌نقد آیینه pinned «با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند حافظ مدام درصدد بسط فال ماست…»
با خود ببر مرا به جهانی که مال ماست
آنجا که رنگ آینه، رنگ خیال ماست

آنجا که آسمانِ بلندش کبوتری است
باغ بهشت و بام ابد زیر بال ماست

خیام کوزه می‌شکند، مست می‌شویم
عطار می‌گزد لب خود را وبال ماست

سعدی حدیث چشم تو را شعر می‌کند
حافظ مدام درصدد بسط فال ماست

با خود ببر مرا به حوالی دورها
این عالم عبوس و مزخرف محال ماست

باران و باد یاد تو را داد می‌کشند
پاییز و بیقراری آن شرح حال ماست

هر زخمه‌ای که خورده دل از ابتلا به عشق
شد روزنی به نور و...مسیر کمال ماست

شب ها برس به خواب من و آتشم بزن
رویا هنوز در تب و تاب وصال ماست


درود بر دوستان بزرگوار
سرودۀ یکی از شاعران عزیز گروه آستان جانان تقدیم به نگاه عالمانه و ادیبانۀ شما برای #نقد_و_بررسی_ در کارگاه نقد شعر.
زمان: صبح شنبه تا ساعت 3⃣2⃣

سپاس از دوستانی که قلم رنجه می‌کنند و بهره می‌رسانند.(شعر اثر قلم خانم لیلا تبریزیان است)
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود و عرض ادب و ارادت محضر همه استادان آستانه نشین، بویژه شاعر ارجمند این شعر.
در نقد این غزل سعی کرده‌ام تا نکاتی پیرامون زبان و بیان آن اشاره کنم و دو بیت از آن را به لحاظ تصویر و محتوا بررسی کنم.

زبان شعر امروزی است. واژگان در آن به دقت انتخاب شده‌اند تا بیانگر احساسات درونی شاعر باشند. ترکیب‌ها در مواردی نظیر وجود منبسط، گسل هستی، یخ‌واره سکوت، مو-رگان کوچه مست، شهاب‌های اجابت بعضا نوآورانه و تأثیرگذارند، با این همه، در این شیوه بیان، حس کوششی بودن به مخاطب دست می‌دهد. این اتفاقی است که در زبان و بیان شعر، عارض بسیاران می‌شود و جای آن «پرتو شعور نبوت» به قول اخوان خالی می‌ماند. این است که تصادف در خلق واژگان و تصاویر را دیگر شاهد نیستیم. رد پای شعر کوششی حتی در تقابل های واژگانی که شاعر خلق کرده نیز هویداست، نظیر گسستن و پیوستن، شکستن و بستن، وجود منبسط و رها با پیوستن، تزلزل و سکون، کویر و باغ باران. البته یادآور می‌شوم امتیازی که این شیوه از بیان دارد انسجام شعر را بسیار قوت می‌بخشد.
لحن شعر احساسی و فلسفی و تأملی است و در مواردی بافت فرهنگی و اجتماعی شعر، بدان قوت بخشیده است.

برخی ابیات غزل در تصویرآفرینی و خلق مفهوم بسیار قدرتمند است، نظیر «سماع ساز چو نیلوفری به شب پیچید...» نیلوفر در این بیت نماد لطافت طبیعت و معنویت است. در این شعر، تشبیه "سماع ساز" به نیلوفر، به ما تصویری از حرکت آرام و موزون نیلوفر را بر آب القا می‌کند. این تشبیه نشان‌دهنده این است که صدای ساز به شکلی زیبا، هماهنگ و لطیف به گوش می‌رسد، شبیه رقص نیلوفر بر آب. بدیهی است این تصویر به حالتی از تعادل و آرامش اشاره دارد که موسیقی ایجاد می‌کند.
در کنار آن شاهد بیت «مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد ...» هستیم که به قدرت بیت قبلی نیست اگرچه در رسانگی مفهوم کامل و بی‌نقص است.
در این بیت شاعر با ایجاد تقابل میان نسیم و دود سعی در ایجاد تصویری پویا دارد، اما حس  و تصویر در آن به قدرتمندی بیت قبلی نیست. شاعر توانسته در این بیت با تشبیه میان خود و دود و تقابل دود و نسیم که به هر طرف می‌رود و او را با خود می‌برد، حالت بی‌قراری و ناپایداری را در خود القا کند.
«جذبه زمین» به نوعی به نیروی جاذبه اشاره دارد، همان نیرویی که هر چیزی را به سمت مرکز زمین می‌کشد. در این بیت، این مفهوم به شکلی استعاری به کار رفته است تا به حس سنگینی و کششی که شاعر درون خود احساس می‌کند، اشاره کند. این «جذبه» می‌تواند بیانگر تعهدات، وابستگی‌ها، یا احساسات او باشد که او را به زمین و زندگی وابسته و محدود می‌کند، اما روان خسته‌ شاعر که تصویری از افسردگی اوست، از این جذبه رهایی می‌یابد.

در پایان برای شاعر توانمند این هفته بهترین‌ها را آرزومندم.

ارادتمندتان: بهروز آقابابایی رودباری
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
با سلام و روز به خیر
شاعر هم به وزن مسلط است و هم واژگان را خوب می شناسد. مفهوم شعر را درک کرده و اصطلاحا در تمام غزل، نظم عمودی شعر را حفظ کرده است اما چیزی که در این شعر مرا به خود کشاند، تناسب وزن با محتوا بود. از دید فرمالیستی و دقیق تر فرمالیسم ارگانیک، تمام اجزای یک اثر هنری باید متناسب با هم باشند تا تشکیل یک ارگان واحد و هماهنگ بدهد. وزن انتخابی، مفهوم که حول وصال است و شادی؛ واژگان و البته تصاویر ناب در بعضی ابیات. مثلا در بیت پنجم (ترانه خون شد و از ...) اگر از ناروانی وزن در انتهای بیت بگذریم (که شاید اشتباه از خوانش من باشد) یا تصاویر بیت هفتم و هشتم که ای کاش در ابیات بیشتری این تصاویر زیبا را می دیدیم. در کل شعری است جاندار که از خواندن آن لذت بردم.

حامد نقدی
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود
در مورد عنوان
که غزل عنوان داشته باشد یا نداشته باشد
گویا هفته قبل توضیحاتی دادم. به نظر من نداشتن عنوان حسن غزل است و این جریان که غزل عنوان نداشته باشد به تکاپوی ذهن مخاطب کمک می نماید.
توضیحات کامل را دوستان جان داده اند

چقدر زیبا شاعر در هر بیت نسیم امید و رهایی و آزادی و همدلی و پیوستگی و شهاب های اجابت را به جام جان مخاطب ریخته است.
شاعر به نظر من در رسالت شاعری خود
هنر نمایی نموده است:
از ابتدا گسسته است و دست امید اورا از شکستگی وا می رهاند.
نسیم امید روان خسته او که رنج دوران برده را از زمین وزمینیان جدا می سازد.
به نوای نغمه گنگ روح او دوباره جان می بخشد.
دوباره نسیم امید نبض اورا که گویا از زمین و زمان به تنگ آمده نا مرتب می زند را مرتب می سازد
وتزلزل را از گسل هستی او گریزان می نماید
و کویر تن او در ترنم باران رحمت ترنمی شده و یخ سکوت وجود اورا می شکند
و
مو رگان کوچه مست چه دل نشین در این غزل نشست،
تا شهاب های اجابت به بام های ناامیدی و شب ظلمت فایق آید.
درود
به گفته استاد مسعود اصغرنژاد بلوچی
که در اولین ابراز نظر اشاره فرمودند
من هم به یاد غزل سعدی افتادم:

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست
مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
درِ سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاری‌ست
من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پای‌بند یکی‌ست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش باز آید
کسی که خورده بود مِی ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز مِی و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست


حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطرهٔ سیل شود چون به یکدگر پیوست


خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست

جعفر علمداران
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود!

دوستان زحمت کشیدند و مطالبی در نقد این سروده نوشتند.
من فقط در مورد مستی این شعر صحبت می‌کنم.

-اولین نکته‌ای که توجه مرا جلب کرد عنوان "شب مست" بود که بر سردرِ این شعر حک شده
ایهامی به ذهنم متبادر گردید.
گمان کردم توصیف شبی است که حالت مست دارد ولی بعد از خواندن شعر متوجه شدم شب ِ شاعری مست است.
شاعر در ابتدا مستی را از نوع بنگ و یا خلسه دارد:
" مرا نسیم دودی به هر طرف می برد "
و بعد مستی حاصل از شراب: " شراب زمزمه در مو - رگان..."

با توجه به واژگان به کار گرفته، مستی توصیف شده در این شعر بیشتر معنی خماری و استیصال از آن دریافت می شود.

از طرفی شعر اخوان در ذهنم تداعی شد ( مستی و وضو و نماز...)
... خیره در افاق و اسرار عزیز شب...
با گروهی شرم بی خویشی وضو کردم...."


دست مریزاد!
کورش کرمی
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود بر دوستان ارجمند و سپاس از شاعر گرامی

غزلی پیش روی داریم که از نظر وزن و قافیه صحیح است . قافیه‌ها به جز دو مورد فعل هستند که کاربرد این نوع قوافی کار را برای شاعر آسانتر می‌کند. البته در بیت پنجم هم که قافیه «دست» است به نظر می‌رسد جزئی از فعل باشد یعنی «به دست گرفت».

زبانِ شعر زبانی امروزی است و شاعر از زبانِ معیار استفاده کرده است. در شعر واژگان غریب و دورازذهن که نیازمند به معنی باشد نمی‌بینیم. نحوِ کلام نیز سالم است . تفاوتِ افعال از نظر زمانِ فعل که گاهی ماضیِ ساده و گاهی ماضیِ استمراری است آشکار است و در ذهنِ خواننده تناقضی ضعیف ایجاد می‌کند بویژه در بیتِ اول که بهتر بود اینچنین نبوده و فعلها یکدست باشند.

ترکیباتی که شاعر در این سروده آورده است هرکدام در جای خود قابل تأمل‌اند؛ ترکیباتی که عبارتند از:
وجود ِمنبسطِ ، جذْبه زمین ، ناکجایِ ناپیدا ،گسلِ هستیم، کویر تن ، باغِ باران، یخ‌وارۀ سکوت، سماع ِساز،  مو-رگان ِکوچۀ، شهاب های اجابت، بام ِشب.
این ترکیبات به استثنای «وجود ِمنبسطِ و کویر تن و بام ِشب» به نظر می‌رسد بدیع و ساختۀ شاعر باشند که از این جهت درخورِ ستایش است. ترکیبِ «جذبۀ زمین» یادآورِ «جاذبۀ زمین» نیز هست.  به نظرم اگر ترکیبِ «ناکجایِ ناپیدا» دارای نوعی پارادوکس بود بهتر بود و در این حالت که آمده است «ناپیدا» صفتی است که به نظر می‌رسد برای «ناکجا» حشو باشد. واژۀ «مو-رگان» که ظاهراً به ضرورتِ وزن به جای «موی‌رگان» آمده است به نظرم نیازی به خطِ فاصله نداشت و خوانندۀ آشنا این ترکیب را درک می‌کند.

ترکیبِ «وجودِ منبسط» که اصطلاحی فلسفی عرفانی است را جنابِ استاد رحیمی عزیز به خوبی توضیح دادند اما اینکه آیا می‌توان این ترکیب را در این معنای خاص به کار برد یا نه؟، جای بحث دارد اما اگر هم بتوان کاربردی متفاوت از این ترکیب به دست داد، در این بیت آن نقشِ متفاوت را به خوبی ایفا نکرده است.

از دیدکاهِ ادبی شاعر علاوه بر ترکیباتی که گفته شد، از تشبیهاتی نیز در چند مورد بهره برده است:
در بیت دوم شاعر خود را به دود تشبیه کرده است:

 «مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد
روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست »

که به نظرم شاعر تصویرِ مناسبی رابا توجه به مضمونِ شعر خلق کرده است.

در بیت هفتم:
«کسی کویر تنم را به‌ باغِ باران برد
ترنمی شد و یخ‌وارۀ سکوت شکست»

تصویرِ خلق‌شده در مصراعِ اول بسیار دوراز ذهن می‌نماید ، هرچند در تخیل و شعر همه‌چیز ممکن است اما وقتی تن به کویر تشبیه می‌شود باید ویژگی‌یی بیان شود که مناسب با مشبهٌ‌به باشد و در این تصویر آیا می‌توان کویر را به باغ برد؟!! و در مصراعِ دوم فعلِ «شد» برای «ترنم» مناسب نیست، چرا که ترنم از نوعِ صوت است و فعلِ آن باید متناسب با آن باشد. اما در جملۀ  «یخ‌وارۀ سکوت شکست» ،  فعلِ شکست هم با سکوت متناسب است و هم با یخ و می‌توان آن را نمونۀ زیبایی از آرایۀ استخدام دانست که به نظرم درخورِ تحسین است.

در بیتِ هشتم:
سماع ِساز چو نیلوفری به شب پیچید
شراب زمزمه در مو-رگان ِکوچۀ مست

علی‌رغمِ تصویرِ زیبای مصراعِ اول، و ترکیباتِ تشبیهیِ «شرابِ زمزمه» و مورگانِ کوچه و مست که صفتِ کوچه است و همه درخور توجه‌ و ستایش‌اند، در مصراعِ اول «سماعِ ساز»  مبهم است و در مصراعِ دوم نیز جمله فاقدِ فعل است که البته می‌توان فعلِ آن را همان «پیچید» دانست اما اگر نهاد شراب باشد فعلِ آن به گمانِ من می‌بایست «جاری شد» باشد. که این نکته بیت را با تعقید مواجه کرده است.

در بیتِ پایانی ، این مصراع :
«شهاب های اجابت به‌بام ِشب می‌جست»

 تصویر زیبایی را به ذهن متبادر می‌کند ، تشبیهِ اجابت به شهاب و اضافۀ استعاریِ «بامِ شب» به نظرم می‌تواند برداشتی تازه از رؤیتِ شهابها در شب باشد و باورِ رایج و دیرینه در مورد شهاب را تغییر دهد.

از دیدگاهِ فکری ، یکدستیِ اندیشۀ شاعر در محورِ عمودیِ شعر آشکار است. اما به نظرم بیانِ این اندیشه یعنی «مجموع شدن و پریشانیِ شاعر»  که نوعی پارادوکس است و از فضایِ کلیِ ابیات استنباط می‌شود در تصاویرِ خلق شده کمی ثقیل است. شاعر خواسته است اندیشه‌های عارفانۀ خود را در تصاویری خیال‌انگیز ارائه دهد اما آیا خواننده در تودرتویِ این تخیلات این اندیشه را دریافت خواهد کرد؟!!

با پوزش از اطالۀ کلام برای شاعر آرزوی سربلندی دارم

ارادتمند مجید محسنی وادقانی
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود.
چند نکته
۱. در ارتباط با وزن و قافیه معتقدم شاعر حق خطا کردن ندارد. شعری که در زمینهٔ وزن یا قافیه، ایراد فاحش داشته باشد، اصلا نباید وارد دایرهٔ نقد شود. وزن و قافیه در شعری که مورد نقد است، آنجا می‌تواند اهمیت داشته باشد که ببینیم چقدر بر شاعر شعر تاثیر داشته است. آیا این وزن و قافیه شاعر را مغلوب خود کرده است یا خیر. اینجاست که می‌توانیم در این باره بحث کنیم. (این یک نکتهٔ کلی است که به شعر حاضر ربطی ندارد).
۲. من زبان شعر را دوست دارم. سلیس، روان، دور از تکلف. نه وزن و قافیه در تغییر زبان دخالت داشته و نه صناعات ادبی شعر به زبان آسیب زده است. این نکته را همواره مهم‌ترین مساله در نقد شعر می‌دانم‌. یعنی پیش‌نیاز یک اثر خوب، زبان سالم آن است. (البته از مواردی که می‌تواند سلیقه‌ای باشد، می‌گذرم. همچنین در ارتباط با استفادهٔ توامان شکل سالم و مخفف واژگان نیز در ادامه مطلبی خواهم نوشت. اما مخلص کلام این‌که سلامت زبان بعد غالب این اثر است). زبان این اثر نه آن‌چنان کهنه است که مخاطب را بی‌میل کند و چنان امروزی که از فخامتش کاسته شود. با این حال ردی از کهنگی نیز در آن وجود دارد؛ مثل مخفف واژگان یکدگر، گهی.
۳. من فکر می‌کنم که صناعات ادبی به کار رفته در این شعر از نظر کیفی و کمی خوبند.
از همان تضاد معنایی نخست(میان واژگان گسست و پیوست) گرفته تا تشبیهات و پارادوکس‌هایش.
حالا من از تشبیهاتی چون کویر تن، یخ‌وارهٔ سکوت و باغ باران می‌گذرم. اگر چه همین باغ باران علاوه‌بر بلیغ بودن تشبیه، بدیع بودنش هم در نوع خود شاهکاری است؛ با این حال، تشبیهات خوبی به کار رفته است. تشبیهات بکر : مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد، سماع ساز چو نیلوفری به شب پیچید(که تشبیهی است با تراز بالای ادبی).
پارادوکسی که در بیت تزلزل از گسل هستیم گریزان شد/تعلقی و سکونی به دل رسید و نشست، به کار رفته، به خوبی پردازش شده است. شاید در موضع تزلزل اندکی تکلف وجود داشته باشد اما از نظر من آنقدر نیست که شعر را تحت تاثیر قرار دهد.
۴.در ارتباط با کاررفت واژگان گاه و گه: به هر دو شکل سالم و مخفف به کار رفته است. در این ارتباط قبلا مطلبی نوشته‌ام که اینجا نیز می‌آورم.

مخفف واژگان(گر/اگر/ار- گاه/ گه- از/ز و .. )

الف) درست نمی‌دانم چرا، ولی برایم چندان جذاب به نظر نمی‌رسد که شاعر در سطح مصراع، بیت و یا شعری از شکل مخفف و سالم واژه‌ای همزمان استفاده کند. شاید یکی از مهم‌ترین دلایلی که باعث شد چندان این کاررفت‌های همزمان را نپسندم، احساس سلطهٔ وزنی است که گویی بر شاعر غالب است.
من فکر می‌کنم هرجا شاعر، دست و پابستهٔ وزن یا قافیه شود، دیگر نمی‌شود انتظار شعری مرغوب از او داشت. حالا به هر دلیلی این تسلط وزن بر شاعر غالب شود، من ناسودمند بلکه ناپسندش می‌دانم.
ب) اینکه کاررفت مخفف واژگان در شعر امروز ناپسند است یا خیر، پاسخ‌های متفاوتی به دست است. نظر گروه اعظم مخاطبان شعر و حتی منتقدان این حیطه، کیفیت کاربست این واژگان است. یعنی معتقدند که اگر در جای درست به کار برود، مستحسن است. (البته نمی‌توان به صورت قطعی جای درست را مشخص کرد).
نکتهٔ مهمی که ما نباید فراموش کنیم، قاعده بودن این سخن است. ما می‌توانیم این سخن را به همه چیز تعمیم دهیم. مسلم است که هر چیزی در جای درستش نیکو است. در ادبیات، درست همین جای درست، مورد پرسش است. چه بسا جاهای درست که با منطق ادبیات همان جای نادرست باشد.
ج) در ارتباط با کاررفت همزمان مخفف و سالم واژه‌ای مزبور، باید عرض کنم که من بنده مخالف چنین کاررفت‌هایی هستم. مهم‌ترین دلیلم هم تسلط وزن بر شاعر است. گویی شاعر کم می‌آورد و از آن‌جایی که نمی‌تواند شکل کامل واژه را بیاورد، آن را می‌شکند.
و به طور کلی در شعر امروز دیگر موافق این نوع کاررفت‌ها نیستم‌. فکر می‌کنم زبان امروز شعر، دیگر این نوع کاررفت‌ها را برنمی‌تابد. من منکر استفادهٔ خیلی از شاعران نیستم. اما فکر می‌کنم زمانی که بناست، فرم تازه شود، محتوا با توجه به فکر و نیاز امروز ارایه شود، پس به ناچار زبان هم باید برخی از کهنگی‌ها را بزداید.

امین ماریف
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
غزل معاصر از درون رنج گرانی می برد. در قطار شهریار، سایه، منزوی و بهمنی و...بعدها اسامی جوان تر...حتی قیصر امین پور و محمد رمضانی فرخانی و ... داستان درونی اش رسید به این که محتوای ثابت دردمندی در کنار هیجان زودگذر قافیه ها و ردیف ها فکر آدم را مشغول می کند.
این غزل از لحاظ وزن با این غزل سعدی
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
یکی است و منتها باید دقت کرد که ابیات مستقل به جای ابیات به هم پیوسته اثر گذاری بیشتری دارند. این که شاعر توانسته این ابیات کوششی که شکل جوششی اش از ترانه، خون شد و ...کمی به چشم می آید...و تا پایان شاعر و مخاطب را همراهی می کند یک سوال مهم پرسید...برای نیاز و نماز و شکستگی و دعا...که متصل می شود به شهاب‌های اجابت به‌بام شب....زبان ساده تری نباید در نظر گرفت؟ اساسا این که شعر امرز مخاطب ندارد بیشتر به این دلیل است که یا آن قدر قدر در باستان گرایی کلامی است که اصلا نمی توان ان را باور کرد یا آنقدر در آینده رخ می دهد که معنا و مفهومش گم است.
تزلزل ازِ گسل هستیم گریزان شد
تعلقی وسکونی به‌دل رسید و.. نشست این بیت نیز که در اصل :
تزلزل ازِ گسل هستی‌ام گریزان شد
تعلقی و سکونی به‌دل رسید و.. نشست
را چگونه می توان فهمید...من هیچ گاه معتقد به معنا کردن شعر نبودم و نیستم...سخت ترین قصاید خاقانی را نیز باید از روی خواندن همان بیت در قصیده دریافت...حال معنای کلمه را می توان پرسید...
کسی کویر تنم را به‌باغ باران برد
ترنمی شد و یخ‌وارهٔ سکوت شکست
یخ واره سکوت در کویر تن دارای تضاد است...
کسی کویر تنم را به باغ باران برد...تنی که در کویر یخ واره سکوت بوده؟
حواس مخاطب به تضادها هست.
با این همه من فقط نظرم را گفتم هر چند بارها برای حتی خود من هم رخ داده که کسی نکاتی را به من گوش زد کرده و من به گوش نگرفتم و گفتم همین است که هست...اما وقتی از آن اثر ده سال گذشت متوجه شدم چه سهل انگار بوده ام.
#مسعود_اصغرنژاد_بلوچی
#غزل_معاصر
#نقد_و_نظر
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
■~شهاب اجابت

با درود به شاعر خوش قریحه ، مدیر ادیب
و دوستان فاضل

●~شکل بیرونی اثر
در قالب غزل است در ۹ بیت ، باقافیه ای از جنس فعل و گاه اسم یا صفت
حروف قافیه= مصوت کوتاه فتحه + صامت+ صامت
وزن شعر مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن ( بحر مجتث)

●~شکل درونی شعر
الف : محتوا = شعر در بزرگداشت "او" ست
اویی که پاره هایش را پیوند می زند
شمایل بیرونی او ، در هیات نسیم است
شمایل درونی او در هیات ِ من پنهان
به نظر می رسد واژه ی نسیم ، گرانیگاه متن
باشد : نفحاتی از جانب حق می وزد باید
مراقبت کرد و تن را بدو تازه کرد
اگر چه متن ، تعلیمات درون گرایانه( تصوف)
را به نمایش می گذارد اما از اصطلاحات این
حوزه خالی است
احتمال می دهم مضمون، به وحدت رسیدن ِ
من ِ پیدا با من ِ ناپیدا باشد
روایت کننده از مخاطب می خواهد برای
دست یابی به شادی پایدار به ندای من ِ
ناپیدا گوش بسپارد.
لحن راوی امیدوار کننده است برای نیل به
این بهشت گمشده.

ب)~زبان : نه از اصطلاحات تخصصی بهره
برده و نه از گفت و گوی عامیانه
زبان ، ساخته و پرداخته ی خود اوست
بیشتر بوی معاصر بودگی دارد.
متن برای تاویل نیاز به فرامتن ندارد
نه به فرهنگ لغت نه به دیگر کتب ادبی.
ترکیب ها چشمگیرند ولی معنای غامض
ندارند : گسل هستی، کویر تن، باغ باران،
یخ واره ی سکوت ، کوچه ی رگ ،شراب ِ
زمزمه،شهاب اجابت

ج_ تصویر
بیت ۲ : من مثل دود( تشبیه )
بیت ۳: لف و نشر ( بود و نبود= لف
رها بودن و پیوستن = نشر
بیت ۴ : احتمالا تضمین هست مصرع دوم
بیت ۵: نسیم نبض مرا گرفت : تشخیص
بیت ۶ : گسل هستی : استعاره ی مکنیه
بیت ۷:کویر تن: تشبیه / یخ واره ی سکوت : تشبیه
بیت ۸ : زیباترین بیت این غزل است و
تصویری خلاق دارد
آواز چون نیلوفری ،
دور ساقه ی شب پیچید( تشبیه)
شراب زمزمه و کوچه ی رگ : تشبیه بلیغ
بیت ۹: لف ونشر : نماز و نیاز = لف
شکستگی وشفا= نشر
شهاب اجابت : تشبیه بلیغ
بام شب : استعاره ی مکنیه

شاعر هم دغدغه ی تصویر دارد و هم دغدغه ی
محتوا. به نظر می رسد راه تعادل پیموده است
شاعر فکر خود را با توجه به تعلیمات تصوف
سازماندهی گرده است

برای شاعر بالندگی آرزومندم

#محمود_باقر‌پسند
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
درود
مدیر محترم
دوستان گرامی
شاعر عزیز

این شعر مطلع بسیار خوبی دارد
موسیقی، روانی، هم نشینی واژگان، و مضمون و مفهوم در این بیت خیلی خوب از کار در آمده است
بیت دوم نیز خوب است و تشبیه به دود خبر از سوختگی نیز دارد اما اگر بجای استفاده از تشبیه و ادات تشبیه از استعاره استفاده می شد یعنی شاعر نقش دود را ایفا می کرد تا نسیم او را بهر طرف ببرد قطعن شاعرانه‌تر می شد
بیت سوم هم خوب است

بیت ۴
تضاد معنوی نغمهِ گنگ یا همان پارادوکس ایجاد شده جالب است، در تضمین مصرع دوم می شد قوی‌تر عمل شود

بیت ۵
ارتباط دو مصرع آن گونه که باید باشد نیست به نظرم ارتباط دو مصرع ضعیف است
بیت ۶
نسبت به ابیات قبل ضعیف‌تر است فعل قافیه نقش درستی ندارد و با نقطه چین هم حل نشده است
بیت ۷
بیت بسیار خوبی است
چه آرایه های زیبا و چه مضمون خوب و ترکیب های خوبی دارد
بیت ۸
بیت خیلی خیلی خوبیه و از خواندنش لذت بردم فقط،سماع ساز خیلی انتزاعی است
بیت۹
یک برگشت مفهومی در بیت مقطع به نظرم آمد اگر اشتباه نکرده باشم و درست فهمیده باشم مقطع چشمگیری برای این غزل نیست
و در آخر چندتایی از قوافی از نظر زمانی استمراری و با بقیه متفاوت است اگر موارد تفاوت کمتر بود مثلن در یک بیت اتفاق می افتاد فنی .تر بود اگر چه این گونه هم هیچ ایرادی ندارد

با پوزش
جلالی رضا
Telegram Center
Telegram Center
Канал