View in Telegram
گاه‌نقد آیینه
 شب ِمست گسسته بودم و دستی مرا به‌هم پیوست شکسته‌های دلم را به یکدگر می‌بست مرا نسیم چو دودی به هر طرف می‌برد روان خسته‌ام از جذْبه زمین می‌رست وجود ِمنبسطِ من میان ِبود و نبود گهی جدا و رها بود و گاه می‌پیوست نوای ِنغمهٔ گنگی درون ِمن چرخید: «در این…
غزل معاصر از درون رنج گرانی می برد. در قطار شهریار، سایه، منزوی و بهمنی و...بعدها اسامی جوان تر...حتی قیصر امین پور و محمد رمضانی فرخانی و ... داستان درونی اش رسید به این که محتوای ثابت دردمندی در کنار هیجان زودگذر قافیه ها و ردیف ها فکر آدم را مشغول می کند.
این غزل از لحاظ وزن با این غزل سعدی
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
یکی است و منتها باید دقت کرد که ابیات مستقل به جای ابیات به هم پیوسته اثر گذاری بیشتری دارند. این که شاعر توانسته این ابیات کوششی که شکل جوششی اش از ترانه، خون شد و ...کمی به چشم می آید...و تا پایان شاعر و مخاطب را همراهی می کند یک سوال مهم پرسید...برای نیاز و نماز و شکستگی و دعا...که متصل می شود به شهاب‌های اجابت به‌بام شب....زبان ساده تری نباید در نظر گرفت؟ اساسا این که شعر امرز مخاطب ندارد بیشتر به این دلیل است که یا آن قدر قدر در باستان گرایی کلامی است که اصلا نمی توان ان را باور کرد یا آنقدر در آینده رخ می دهد که معنا و مفهومش گم است.
تزلزل ازِ گسل هستیم گریزان شد
تعلقی وسکونی به‌دل رسید و.. نشست این بیت نیز که در اصل :
تزلزل ازِ گسل هستی‌ام گریزان شد
تعلقی و سکونی به‌دل رسید و.. نشست
را چگونه می توان فهمید...من هیچ گاه معتقد به معنا کردن شعر نبودم و نیستم...سخت ترین قصاید خاقانی را نیز باید از روی خواندن همان بیت در قصیده دریافت...حال معنای کلمه را می توان پرسید...
کسی کویر تنم را به‌باغ باران برد
ترنمی شد و یخ‌وارهٔ سکوت شکست
یخ واره سکوت در کویر تن دارای تضاد است...
کسی کویر تنم را به باغ باران برد...تنی که در کویر یخ واره سکوت بوده؟
حواس مخاطب به تضادها هست.
با این همه من فقط نظرم را گفتم هر چند بارها برای حتی خود من هم رخ داده که کسی نکاتی را به من گوش زد کرده و من به گوش نگرفتم و گفتم همین است که هست...اما وقتی از آن اثر ده سال گذشت متوجه شدم چه سهل انگار بوده ام.
#مسعود_اصغرنژاد_بلوچی
#غزل_معاصر
#نقد_و_نظر
Telegram Center
Telegram Center
Channel