فلسفه و هنر

#فیلسوفان
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
▪️آیا #عشق فایده ای برای زنان داشته است؟ چرا عشق همچنان بعنوان چیزی بی زمان و ماورای طبیعی در نظر گرفته میشود؟

▫️فرهنگ رمانتیک ما می‌گوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما می‌آید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. این اسطوره‌پردازیها دربارۀ عشق، بسیار به زنان آسیب زده است، به زنانی که وظیفۀ سنگین مراقب را بر عهده دارند و خیلی خوب می‌دانند که عشق و کار چقدر به هم پیوسته‌اند.
 عشق آنطور که ما می‌شناسیمش می‌تواند به جای عاملی بازدارنده، نیرویی بنیادین باشد؟ آیا ایدۀ کنونی ما از عشق نیاز به بازنگری دارد؟ آیا شکل جدیدی از عشق در جنبش‌های اجتماعی در حال ظهور است؟ عشقی که علیه شکل محدود و ضعیف عشق که توسط سرمایه‌داری پرورش یافته است، عمل میکند؟ دربارۀ این موضوع و مسائل دیگر با «مویرا وایگل»، نویسندۀ کتاب رنج عشق: ابداع قرارهای عاشقانه صحبت کرده‌ام.

ناتاشا لنارد: عشق واقعی. عشق حقیقی. عشق در نگاه اوّل. ما با عشق رمانتیک همچون یک ابژۀ تغییرناپذیر و متافیزیکی برخورد می‌کنیم که منتظر کشف‌شدن و به چنگ‌آورده‌شدن است، اگرچه این رسوم سنّتی معاشقه و پیوند در واقع نسبتاً تحوّلات جدیدی هستند. چرا عشق همچنان به عنوان چیزی بی‌زمان و ماورای طبیعی در نظر گرفته میشود؟

مویرا وایگل: اگرچه نوشتن #فیلسوفان دربارۀ عشقْ سنتی دیرینه و غنی است، ما در زندگی روزانه اغلب طوری رفتار و صحبت می‌کنیم که گویی عشق به خودی خود نمی‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد. شما اظهار نظر معروف قاضی استوارت دربارۀ هرزگی را مطرح می‌کنید. اغلب شنیده‌ام که مردم وقتی دوستانشان کسی را ندارند، به آنها می‌گویند: وقتی زمانش برسد خودت متوجّه خواهی شد. وقتی خود من با کسی قرار می‌گذاشتم عادت داشتم که (اغلب به طور غم‌انگیزی) به این جملۀ باب دیلن فکر کنم: اگر چیزی درست نیست، اشتباه است. این قبیل #توتولوژیها (این‌همان‌گویی‌ها) در تمام گفتگوها دربارۀ رابطۀ جنسی و روابط عاشقانه دیده می‌شود. آن‌ها طیف وسیعی از احساسات و تجربیاتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند که همگی به عشق معروف هستند.
اما اینکه عشق چیست و چه می‌تواند باشد، به هیچ وجه چیزی بدیهی نیست. گاهی طوری دربارۀ عشق صحبت می‌کنیم که گویی شکلی از غریزه است که مستقیماً ریشه در زیست‌شناسی ما دارد. گوته برای اینکه بگوید پیوندهای جاذبه و محبت تا چه حد می‌توانند بدون مقدّمه شکل بگیرند از یک اصطلاح شیمی استفاده می‌کند: قرابت گزینشی. این نوع استعارات وسوسه‌برانگیزند، زیرا جاذبه و محبّت مطمئناً متضمن فرایندهای بدنی و بیولوژیکی هستند که ممکن است به طور واضح درک نشده یا از لحاظ عقلی فهم‌پذیر نباشند. بااین‌حال این استعاره‌ها ناقص هستند.

آن تعریف‌های توتولوژیک از عشق که در بالا به آنها اشاره کردم، «وقتی عشقی حقیقی باشد متوجه خواهی شد»، «وقتی چیزی درست نباشد، اشتباه است» و غیره، همگی به خودانگیختگی عشق اشاره دارند. به عبارت دیگر، آن‌ها از تصدیق اینکه عشق می‌تواند شامل عنصری از تلاش یا نیّت قبلی باشد، سر باز می‌زنند. فکر می‌کنم که این جدایی بین زحمت و عشق نادرست است. علاوه‌برآن، این تعریف‌ها محافظه‌کارانه هستند، چون در شکل‌بخشیدن به جهان بمثابه خلق دوبارۀ آن، هیچ عاملیت و قدرتی برای ما قائل نمی‌شوند.

لنارد: از منظر فمنیسم و تغییر سیاسی، فکر می‌کنید این طرز تلقی از عشق رمانتیک به مثابه امری لازمان چه خطرهایی دربردارد؟

وایگل: به لحاظ تاریخی، رازآلوده‌کردن مفهوم عشق رمانتیک، خصوصاً برای زنان زیان‌بار بوده است. دشوار است که مفهوم عشق رمانتیک را از وضع کاملاً بغرنجی جدا کنیم که تفکراتِ مربوط به طبیعتِ جنس مؤنث دارد. منظورم تفکراتی است که در خدمت توجیه بهره‌کشی و سوءاستفاده از کارِ ما عمل کرده‌اند، برای نمونه، اینکه ما زنان به‌طور غریزی احساساتی هستیم و فطرتاً خود را وقف می‌کنیم، خواه وقف عشّاقمان، خواه فرزندانمان یا همکارانمان. (چه راه‌حل دلچسبی، اینطور نیست؟ اینکه این گروه از انسان‌ها که قرن‌هاست بنا بر جبرِ شرایط مادی‌شان مجبورند لبخند بزنند و نیازهای عاطفی دیگران را برطرف سازند، «بنا به طبیعت‌شان» در انجام این کار ماهرند؟

فمنیست‌های مارکسیست کارهای مهم زیادی انجام داده‌اند تا نشان دهند روابط رمانتیک و خانوادگی تا چه حد مانند روابط کاری و پرزحمت هستند. زنان حتی در نقش خانه‌دار یا مادر نیز سهم عظیمی در اقتصاد دارند. آن‌ها با مراقبت از اعضای خانواده که هرکدام به شغلی دستمزدی مشغولند، در حفظ و کمک به بازتولید نیروی کار سهیم هستند؛ آن‌ها با به دنیاآوردن کودکان و پرورش آنها، برای آنکه اعضای مولد جامعه باشند، به شیوه‌های مستقیم و مشهود تولید ناخالص داخلی را افزایش میدهند.

برای هیچکدام از این کارها پولی به ما پرداخت نشده است. خلق دوبارۀ جهان، کالایی اجتماعی را بازتولید می‌کند که مردم از هر جنسیتی درآن سهیم هستند.



@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
▪️چهار چیز که میتوانیم از #رواقی_گری ( فلسفه رواقی) بیاموزیم #اضطراب امور وحشتناک پیوسته رخ می دهند . وقتی گرفتار اضطراب می شویم مردم معمولا به ما می گویند که در نهایت همه چیز حل می شود و آرامش خود را باز می یابیم ، فلان ایمیل شرم آور ممکن است اصلا علنی…
▪️مطالعۀ آثار مارکوس اورلیوس در زمان شیوع #بیماریِ عالم‌گیر به چه دردی می‌خورد؟


امپراتور رومی #مارکوس_اورلیوس_آنتونینوس، واپسین #فیلسوف_رواقیِ نامدارِ دوران باستان بود. او در 14 سال آخرِ زندگی‌اش با یکی از وخیم‌ترین بیماری‌های همه‌گیر در تاریخ اروپا مواجه بود.
بیماریِ همه‌گیرِ آنتونین، که نامش منسوب به اورلیوس است، احتمالاً ناشی از گونه‌ای از ویروس آبله بود. تخمین می‌زنند که حدود 5 میلیون نفر، از جمله احتمالاً خود مارکوس، بر اثر ابتلا به این ویروس جان باختند.

از سال 166 تا حدود سال 180 میلادی بیماری‌های همه‌گیرِ مکرری در سراسر دنیای مکشوف رخ داد. مورخان رومی از جان باختن شمار فراوانی از مردم، خالی از سکنه شدن و ویرانیِ شهرها و روستاها سخن گفته‌اند. خودِ رم هم به شدت آسیب دید و هر روز گاری‌هایی پر از جسد شهر را ترک می‌کرد.

در بحبوحۀ این بیماریِ همه‌گیر، مارکوس کتاب #تأملات را نوشت، اثری شامل نصایح اخلاقی و روان‌شناختی خطاب به خود. او در این کتاب از فلسفه‌ رواقی برای کنار آمدن با درد، بیماری، اضطراب و مرگ بهره می‌گیرد. تأملات را می‌توان راهنمایی برای پرورش مهارت‌های ذهنیِ لازم برای مواجهه با بیماری‌های همه‌گیر دانست.

به عقیده‌ #رواقیون، خیرِ واقعیِ ما نهفته در شخصیت و اعمال ماست؛ بنابراین، مکرراً به ما یادآوری می‌کنند که بین آنچه «در ید اقتدار ما» هست و نیست تمایز بگذاریم. رواقیون مدرن از این امر با عنوان «دوگانهٔ کنترل» یاد می‌کنند و بسیاری از مردم این تمایز را برای #کاهش اضطراب مفید می‌دانند. آنچه برایم اتفاق می‌افتد هرگز «کاملاً» در ید اقتدارم نیست اما کنترل افکار و اعمال ــ دست‌کم افکار و اعمال «ارادی»‌ام ــ در دست خودم است. من واقعاً بر بیماریِ همه‌گیر کنترل #ندارم اما بر طرز واکنش‌ام نسبت به آن کنترل دارم.

اگر نگوییم بر تمام افکار خود، دست‌کم بر بخش عمده‌ای از آنها، کنترل داریم. بنابراین، «این نه خودِ اتفاقات بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را ناراحت می‌کند.» به تعبیر دقیق‌تر، درد و رنج ما ناشی از این است که چیزی را واقعاً بد، بسیار بد یا حتی فجیع می‌شماریم.

این یکی از اصول #روان‌شناختیِ اساسیِ رواقی‌گری است. این امر در عین حال مبنای اصلیِ «رفتاردرمانیِ شناختیِ» مدرن به شمار می‌رود که مهم‌ترین نوع شاهدمحور روان‌درمانی است. پیشگامان «رفتاردرمانیِ شناختی»، آلبرت اِلیس و آرون تی. بِک، هر دو رواقی‌گری را منبع الهام #فلسفیِ رویکرد خود می‌دانند. این نه خودِ ویروس بلکه نظر ما درباره‌ آن است که ما را می‌ترساند. این نه اعمال نسنجیدهٔ دیگران و نادیده گرفتن فاصله‌گیریِ اجتماعی از طرف آنها بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را عصبانی می‌کند.

بسیاری از خوانندگان تأملات تحت تأثیر این واقعیت قرار می‌گیرند که مارکوس در اولین فصل کتاب پسندیده‌ترین صفات در دیگران، حدود 17 نفر از دوستان، خویشاوندان و آموزگاران خود، را برمی‌شمارد. این نمونه‌ای از روش‌های اصلیِ رواقی‌گری است.

مارکوس از خود می‌پرسد: «طبیعت برای کنار آمدن با این وضعیت چه موهبتی را در من به ودیعه نهاده است؟» این پرسش ناگزیر به سؤال دیگری می‌انجامد: «دیگران چطور با چنین مشکلاتی کنار می‌آیند؟»

#فیلسوفان_رواقی درباره‌ نقاط قوتی نظیر خردمندی، صبر و انضباط ‌نفس تأمل می‌کنند، صفاتی که بالقوه استقامت آدمی را در مواجهه با بلایا افزایش می‌دهد. آنها می‌کوشند تا این فضایل را در شخصیت خود متجلی سازند و به کمک آنها با مشکلات زندگی روزمره در هنگام وقوع بحرانی مثل بیماری‌ِ همه‌گیر دست و پنجه نرم کنند. آنها از نحوهٔ رویارویی دیگران با این مشکلات درس عبرت می‌گیرند. حتی می‌توان از شخصیت‌های تاریخی یا تخیلی هم سرمشق گرفت.

با توجه به این امر، فهم یکی دیگر از شعارهای رواقیون آسان‌تر می‌شود: «#ترس بیش از چیزهایی که از آنها می‌ترسیم به ما صدمه می‌زند.» این امر به طور کلی در مورد احساسات بیمارگونه صادق است، همان چیزی که رواقیون «هیجان» می‌خوانند و صفت «بیمارگونه» یا «آسیب‌شناختی» مشتق از آن است. این امر، در درجه‌ی اول، در معنایی سطحی صادق است. حتی اگر 99 درصد یا بیشتر احتمال داشته باشد که از بیماریِ همه‌گیر جانِ سالم به در برید، اضطراب و نگرانی می‌تواند زندگی‌تان را نابود و عقل‌تان را زائل کند. در بدترین حالت، افراد ممکن است دست به خودکشی بزنند...


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺بیا برویم و محو زیبایی‌ و شکنندگی‌ طبیعت شویم

پاتریک به این نتیجه رسید که زندگی‌ای که وقف لذت شود به زندگی‌ای که وقف اهداف روشنفکری شود و او را تنها و منزوی کند شرف دارد.
در حالی که ممکن است انتظار داشته باشید که #فیلسوفان چنین دیدگاهی را درجا رد کنند، تصمیم سخت پاتریک ممکن است هم‌خوانی خوبی با نظرات #جان_استوارت_میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶) داشته باشد. میل یکی از شیواترین مفسران و طرفداران نظریهٔ فایده‌انگاری لذت‌گراست.

فایده‌گرایی لذت‌گرا می‌گوید کار درست آنی است که شادی را برای همه بیشینه کند. شادی نیز «لذت و عدم رنج» تعریف می‌شود. بنابراین کار درست کاری است که تعادل خالص لذت و درد را برای همه بیشینه کند. علاوه بر این، لذت تنها چیزی است که بالذات خیر است، خیر فی‌نفسه و لنفسه. تمام خیرهای دیگر از آن جهت خیرند که لذت را زیاد می‌کنند و درد را کم. سلامتی، ثروت و آگاهی، برای مثال، اکثرا به عنوان خیر شناخته می‌شوند، اما خوبی‌شان در توانایی‌شان برای افزایش لذت یا کاهش درد است. به خودی خود خوب یا بد نیستند.

ممکن است فکر کنیم فایده‌گرایی لذت‌گرا کاملا تصمیم پاتریک را تأیید می‌کند. به هر حال، اگر لذت تنها خیر فی‌نفسه است و پاتریک در زندگی شاد ابلهانه‌اش لذت بیشتری می‌برد، بهتر نیست که ابله بماند؟ در پاسخ به این نوع استدلال (که در واقع #منتقدان استوارت میل آن را به عنوان شاهدی برای پوچی فایده‌انگاری می‌دانستند) میل تفاوت بین دو نوع لذت را مطرح می‌کند: لذت‌های برتر و پست‌تر.
لذت‌های برتر تقریبا همان لذت‌های ذهن است و شامل چیزی‌هایی مانند #آگاهی، #حکمت، #فهم، تجربه‌ #زیبایی‌شناختی، احساسات #اخلاقی مثل هم‌دردی، دلرحمی و عدالت، عشق و محبت و چیزهایی از این دست می‌شود.
#لذت‌های_پست‌تر هم همان لذت‌های فیزیکی و وابسته به بدن مثل لذت خوردن و نوشیدن می‌شود.

#میل این دو دسته را کاملا تعریف نکرده و به ذکر مثال در هر کدام اکتفا کرده است. خیلی هم نمی‌شود به شکل واضح این دسته‌بندی را تعریف کرد، چرا که به نظر می‌رسد خیلی از لذت‌ها به هر دو گروه تعلق داشته باشند. برای مثال لذتی مثل کیف کردن از یک غذای خوشمزه به نظر هم فیزیکی و هم ذهنی می‌رسد، مانند خیلی مثال‌های دیگر. با این حال، این مسئله‌ای بحرانی برای میل محسوب نمی‌شود، چرا که خیلی از لذت‌ها دقیقا در یک دسته قرار می‌گیرند و همین برای مقصود ما کافی است.

برای میل، تفاوت بین لذت‌های #برتر و #پست‌تر فقط یک تفاوت کیفی نیست. یعنی لذت‌های برتر فقط به این دلیل برتر نیستند که کم‌خرج‌تر، دائمی‌تر، یا همراه با اثرات جانبی کمترند (مثلا شکسپیر خواندن ارزان‌تر از یک شب کیف کردن با بستنی ویژهٔ گوبربری است و مسلما کمتر از آن هم خطراتی مثل هنگ‌اور یا خاطرات خجالت‌آور به همراه خواهد داشت.) بلکه، برتری‌های کیفی هم وجود دارد که یعنی برتری در نوع و نه فقط کمیت

@art_philosophyy
ادامه🔻
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هنر
▪️پرسشی که همیشه بین #فیلسوفان و #منتقدان_هنری بدون هیچ اتفاق نظری مطرح است این است که مقصود هنرمند تا چه حد باید روی برداشت شخصی ما از نقاشی تأثیرگذار باشد؟


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
🔺بخش چهارم

این روایت دربارهٔ امتیازهای ویژه میتواند توضیح دهد که چرا همانطور که کیت کرافورد، پژوهشگر و فن آوری شناس ساکن نیویورک، نشان داده است، #ترس از هوش مصنوعیِ سرکش ظاهرأ در میان مردان سفید پوست غربی شایع است. سایر گروه ها برای مدتی طولانی تحت سلطهٔ کسانی بوده اند که بطور خودخوانده خود را برتر میدانستند، و هنوز هم با این #ستمگران واقعی در نبرد هستند. از سوی دیگر، مردان سفیدپوست همواره در بالای سلسله مراتب بوده اند، اگر موجوداتی از راه برسند که دقیقأ در همان حوزه هایی برتری داشته باشند که همواره توجیه گر برتری مردان بوده است. آنها بیشتر از همه ضرر خواهند کرد.

منظور من این نیست که اضطراب ما درباره‌ی هوش مصنوعیِ سرکش کاملاً بی‌بنیاد است. استفاده از هوش مصنوعیِ پیشرفته #مخاطراتی (و همچنین منافع بالقوه‌ی فراوانی) دارد. اما #سرکوب شدن به دست روبات‌ها به شیوه‌ای که، به طور مثال، مردم بومی استرالیا به دست استعمارگران اروپایی استعمار شده‌اند، مهم‌ترین خطر نیست.

بهتر است بیشتر نگران این باشیم که انسان‌ها با «هوش مصنوعی» چه خواهند کرد، تا این که نگران کارهایی باشیم که هوش مصنوعی به خودی خود ممکن است انجام دهد. احتمال این که ما انسان‌ها از سیستم‌های هوشمند علیه یک‌دیگر استفاده کنیم یا بیش از اندازه به آن‌ها متکی شویم، بسیار زیاد است. اگر هوش مصنوعی به ما آسیب برساند، به احتمال زیاد به این دلیل خواهد بود که ما به آن‌ها نیت خوب اما اهدافی نسنجیده داده‌ایم – نه به این علت که آن‌ها می‌خواهند بر ما غلبه پیدا کنند. بزرگ‌ترین مخاطره هنوز هم نه هوش مصنوعی بلکه #بلاهت_طبیعی است.

گمانه‌زنی دربارهٔ این که اگر دیدگاه متفاوتی دربارهٔ هوش داشتیم، آن‌گاه چه تصوری از پیدایش هوش مصنوعی پیدا می‌کردیم، جالب است.

#افلاطون باور داشت که #فیلسوفان را باید برای شاه شدن قانع کرد، زیرا آن‌ها به طور طبیعی #اندیشیدن را بر #سروری بر انسان‌ها ترجیح می‌دهند. از نظر سنت‌های دیگر، به طور خاص سنت‌های شرقی، انسان خردمند کسی است که زرق و برق قدرت را صرفاً امری بیهوده دانسته و به آن اعتنا ندارد؛ او خود را از امور پیش پا افتاده و رنج‌های زندگی روزمره برکنار نگاه می‌دارد.

تصور کنید اگر چنین دیدگاه‌هایی متداول بود، اگر ما همگی بر این باور بودیم که باهوش‌ترین افراد کسانی نیستند که ادعا می‌کردند حکومت حق آن‌ها است بلکه کسانی اند که برای تأمل و مراقبه و فارغ شدن از خواسته‌های دنیوی به مکان‌های دوردست می‌رفتند؛ یا اگر باهوش‌ترین افراد کسانی بودند که باز می‌گشتند تا #صلح و #آگاهی را رواج دهند: آیا در این حالت هم هنوز از روبات‌های باهوش‌تر از خودمان می‌ترسیدیم؟



🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
استیون کیو



▪️استیون کیو پژوهشگر دانشگاه کمبریج و از متخصصان هوش مصنوعی است.

@art_philosophyy
🔺بخش اول

▫️#هوش_مصنوعی با انسان‌های باهوش چه خواهد کرد؟


#هوش از دیرباز به عنوان یک امتیاز اختصاصی برای نوع بشر مورد تمجید قرار گرفته، و وسیله‌ای برای سلطه‌یابی بعضی از انسان‌ها بر انسان‌های دیگر بوده است. اکنون، با پیشرفت «هوش مصنوعی»، بسیاری از انسان‌ها نگرانِ منزلت انحصاریِ خود شده‌اند. این نگرانی تا چه اندازه موجه و جدی است؟

این ایده که می‌توان هوش را، مانند فشار خون یا اندازهٔ کفش، به صورت کمّی سنجید (مانند آزمون‌های هوش) قدمتی تقریباً صدساله دارد، اما قرن‌ها است که تصور می‌شود هوش می‌تواند تعیین‌کنندهٔ جایگاه و موقعیت فرد در زندگی باشد. این تصور در سراسر تفکر غربی حضور دارد: از #فلسفه_افلاطون تا سیاست‌های نخست‌وزیر بریتانیا، #ترزا_می.
گفتن این که فردی باهوش است / نیست، هیچ‌گاه صرفاً اظهار نظری دربارهٔ توانایی‌های ذهنی او نبوده است. این سخن همواره قضاوتی است دربارهٔ کارهایی که او اجازهٔ انجام دادن آن‌ها را دارد. به عبارت دیگر، هوش امری سیاسی است.

گاهی اوقات، این‌گونه امتیازدهی کار معقولی است: ما به دکترها، مهندس‌ها، و حاکمانی نیاز داریم که احمق نباشند. اما این امر یک جنبهٔ منفی نیز دارد. از هوش افراد – یا فرضِ فقدان آن – نه تنها برای تعیین کارهایی که آن‌ها می‌توانند انجام دهند بلکه برای تصمیم‌گیری دربارهٔ این که دیگران با آن‌ها چه رفتاری می‌توانند داشته باشند نیز استفاده می‌شود. در سراسر تاریخ غرب، کسانی که تصور می‌شده هوش کمتری دارند، در نتیجهٔ این قضاوت، به بردگی گرفته شده، استثمار شده، عقیم شده، و به قتل رسیده‌اند (در واقع، اگر در محاسبات خود حیوانات را نیز در نظر بگیریم، آن‌ها خورده نیز شده‌اند).

این ماجرا تازگی ندارد. اما با پیدایش #هوش_مصنوعی در قرن بیست و یکم، نقطهٔ عطف جالبی در آن پدید آمده است. در سال‌های اخیر، پژوهش‌هایِ مربوط به هوش مصنوعی پیشرفت‌های چشمگیری داشته، و بسیاری از متخصصان بر این باور اند که این موفقیت‌ها به زودی باعث پیشرفت‌های بیشتری نیز خواهند شد. اما صاحب‌نظران وحشت‌زده شده و به هیجان آمده‌اند و در توئیت‌های خود مدام به ترمیناتور ارجاع می‌دهند. برای این که بفهمیم چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد و از چه می‌ترسیم، باید هوش را به عنوان مفهومی #سیاسی در نظر بگیریم – و به طور مشخص، تاریخچه‌ی طولانی آن به عنوان توجیه‌گر سلطه شایان توجه است.

اصطلاح «هوش» در میان #فیلسوفان انگلیسی‌ زبان هیچ‌گاه متداول نبوده است. همچنین در زبان آلمانی یا یونانی باستان، یعنی دو زبان مهم دیگر در سنت فلسفی غربی، هیچ معادل دقیقی برای آن وجود ندارد. اما این به آن معنا نیست که فیلسوفان به این مفهوم علاقه‌ای نداشته‌اند. در واقع، آن‌ها سخت دل‌مشغول این مفهوم یا، اگر دقیق‌تر بگوییم، بخشی از آن بودند: #خرد یا #عقلانیت.

تنها با بر آمدن رشتهٔ تقریباً نوظهور #روان‌شناسی – که نسبت به هوش ادعای مالکیت داشت – بود که نقش این خویشاوند قدیمیِ «هوش» در گفتمان سیاسی و متداول کم‌رنگ شد. امروزه، بسیاری از پژوهشگران طرفدار برداشتی بسیار فراخ‌دامنه‌تر از هوش هستند، اما «خرد» هنوز جزئی محوری در این مفهوم است. در نتیجه، زمانی که درباره‌ی نقش تاریخی هوش صحبت می‌کنم، این خویشاوند قدیمی هوش را نیز مد نظر دارم.

داستان هوش با #افلاطون آغاز می‌شود. او در تمام نوشته‌های خود برای #اندیشیدن ارزش بسیاری زیادی قائل است؛ او از زبان #سقراط اعلام می‌کند که زندگی‌ای که تن به محک #عقل نسپرده باشد ارزش #زیستن ندارد.

افلاطون در زمانه‌ای که غرق در افسانه و رازورزی بود، ادعای جدیدی مطرح کرد: به کمک خرد – یا ما امروز می‌توانیم بگوییم با استفاده از هوش – می‌توان حقایق جهان را اثبات کرد. با توجه به همین اصل، افلاطون در کتاب #جمهور نتیجه گرفت که حاکمِ آرمانی «فیلسوف-پادشاه» است، زیرا تنها یک #فیلسوف می‌تواند نظم مناسب امور را دریابد. به این ترتیب، او مبتکر این ایده بود که باهوش‌ترین فرد باید بر سایرین حکومت کند – شایسته‌سالاریِ مبتنی بر خرد.

این ایده در زمان خود بسیار انقلابی بود. آتنی‌ها پیش‌تر دموکراسی، یعنی حاکمیت مردم، را تجربه کرده بودند – اما برای این که کسی یکی از این «مردم» محسوب شود کافی بود شهروند و مرد باشد، ولی داشتن هوش ضروری نبود. در سایر نقاط، طبقات حاکم عبارت بودند از کسانی که شایستگی در آن‌ها موروثی بود (اشراف‌سالاری)، یا کسانی که تصور می‌کردند از جانب خدا مأموریت بر حکومت کردن دارند (دین‌سالاری) ، یا قوی‌ترین فرد (استبداد)



🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
استیون کیو

@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺(بخش پنجم)

خوانندۀ هشیار می‌تواند در ستایش‌های افراط‌آمیز باختین از مردم عادی کوشش ویژه‌ای برای آرمانی‌سازی شناسایی کند. #کارناوال همچون جهانی نمود می‌یابد که تراژدی را بیرون رانده است. بی‌تردید، مرگ پذیرفته می‌شود، ولی فقط به‌منزلۀ تختۀ پرشی به‌سوی زندگی تازه. مواجهه با رنج و مصیبت به‌منزلۀ واقعیت‌هایی در خود و با هراس و سختی‌ صورت نمی‌گیرد. در این معنا، روحیۀ کارناوالی یکی از چندین شیوه‌ای است که می‌شود مرگ را به کمکش انکار کرد. مسئلهْ، رهانیدنِ ارزش از #دردِ دائمی نیست، بلکه تبدیل این #رنج به #شادی و لذت است.

علت‌های دیگری هم برای تردید در ادعاهای باختین وجود دارد. اولاً ما در زمانۀ خودمان دلایل کمتری داریم که متقاعد شویم گونۀ انسان جاودانه است. ثانیاً اگرچه کارناوال شکل داستانی‌شده‌ای از شورش است، ولی دریچۀ اطمینانی برای این نیروهای ویرانگر تدارک می‌بیند. در این معنا، نزدیک‌ترین معادل امروزی کارناوال ورزش حرفه‌ای است، که برچیدن آن بی‌گمان نزدیک‌ترین مسیر به انقلاب کذایی خواهد بود. و سرانجام بد نیست توجه کنیم که انتقاد باختین از کلیسای قرون‌وسطا (#خنده از آیین مذهبی حذف شده بود) موجب چشم‌پوشی از ویژگی‌های کارناوالی انجیل مسیحی می‌شود.

مفسران متعددی ملاحظه کرده‌اند که عیسی گریه می‌کرده اما نمی‌خندیده است، توداری‌ای که به نظر می‌آید با تأکید جدی «کتاب جامعه» مطابقت دارد: #حزن از خنده #بهتر است زیرا که از غمگینی صورت،ْ دل اصلاح می‌شود. دلِ #حکیمان در خانۀ ماتم است و دل #احمقان در خانۀ شادمانی» (باب هفتم، آیه‌های سوم و چهارم).

عیسی طوری در عهد جدید تصویر شده که شوخ‌طبعی روده‌برکننده‌اش بسیار کم به چشم می‌آید، ولی کارهای زیادی انجام داده که می‌شود به خاطرشان احساس اندوه داشت. به هر ترتیب، یکی از نشانه‌های قریب‌الوقوع بودن پادشاهی او این است که ببینیم فقیر صاحب همۀ چیزهای نیکو شده و ثروتمند بی‌چیز گشته؛ و این وارونگی کارناوالی فرایند شناخته‌شده‌ای است. برخلاف واژگونی‌ها و سروته‌شدن‌های کارناوالی، معلوم خواهد شد که این پادشاهی فراتر از رویدادی گذرا است.

#انید_وِلسفورد در کتابش، دیوانه: تاریخ ادبی و اجتماعی، ثبت کرده است که، در عبادت شامگاهیِ روزهای برگزاری جشن دیوانگان در قرون‌وسطا، عبارت‌هایی از انجیل بارها و بارها به‌آواز خوانده می‌شد تا پیش‌درآمدی برای نقیضۀ بازیگوشانۀ مراسم عشای ربانی باشد: «فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده و فروتنان را سرافراز کرده است». عیسی و همراهان عامی‌اش کار نمی‌کنند، به مستی و شکم‌بارگی متهم‌اند، بدون هیچ قیدوبند و مال‌واموالی در حاشیۀ نظام اجتماعی مرسوم پرسه می‌زنند و، مانند جان‌های آزاد کارناوال، به فردا نمی‌اندیشند. به عنوان لطیفه‌ای ناشایست دربارۀ «نجات‌دهنده» (انگارۀ مسیح بر صلیب وقاحتی اخلاقی برای یهودیان روزگار باستان به نظر می‌آمد)، عیسی سوار بر الاغی وارد اورشلیم، پایگاه قدرت امپراتوری روم، می‌شود و پس از آنکه همراهانش او را ترک می‌گویند، با مرگی شرم‌آور مواجه می‌شود، مرگی که رومیان فقط برای شورشیان سیاسی در نظر گرفته‌اند.
با وجود این، معلوم می‌شود که دیوانگیِ صلیب #خردمندانه‌تر از حکمتِ #فیلسوفان است. قدرت هراس‌آور قانون سرنگون می‌شود، بردباری زمین را به ارث می‌برد، امر والا به گوشت و خون انسان بدل می‌شود، مقدس‌ترین حقیقت در قالب زبان ساده‌ای ریخته می‌شود که برای ماهیگیران و کشاورزان حقیر است، و ضعف و ناتوانی یگانه شکل پایدارِ «نیرومندی» از آب درمی‌آید.

تنزل کارناوالی در مرکز مسیحیت قرار دارد، به‌طوری که مسئلۀ باشکوه رستگاری به مشغولیت زمینی و روزمرۀ مراقبت از بیماران و تغذیۀ گرسنگان منتهی می‌شود. انجیل لوقا نوید می‌دهد آنان که اکنون اشک می‌ریزند، یعنی آن‌هایی که #محروم و مصیبت‌زده‌اند، در آخر #میخندند، ولو اینکه انجیل لوقا این وارونگی را دوباره وارونه می‌کند و هشدار می‌دهد آنانی که اکنون #میخندند، یعنی ثروتمندان و ازخودراضیان، در آخر #اشک خواهند ریخت.

آرامش عمیق و رضامندی معنوی، که موهبتی الهی شمرده می‌شود، خودش را به شکل شفقت انسانی، دوستی، بخشش و چیزهای دیگر نشان می‌دهد. در مراسم عشای ربانی هم، مانند کارناوال، گوشت و خون واسطۀ همبستگی و انسجام بین انسان‌ها می‌شوند. اما اگر عهد جدید زندگی آسان‌گیرانه و بدون اضطرابی را توصیه می‌کند که در آن شخص همچون زنبق‌های دشت زندگی می‌کند و همۀ دارایی‌هایش را به فقرا می‌دهد، شخصیت اصلی‌اش را شمشیربه‌دستی نشان می‌دهد که مرزی مطلق می‌کشد بین آنانی که به دنبال عدالت و دوستی‌اند و کسانی که به این مجاهدت بی‌رحمانه و سازش‌ناپذیر پشت کرده‌اند. انجیل نیز همانند کارناوال لذت رهایی را با خشونتی مسلم و سخت‌گیری روحی در هم می‌آمیزد.



🗒سیاست شوخی
تری ایگلتون
@art_philosophyy
▪️پس دنبه‌ هایت کو؟

یک رفیقی داشتم از این زبان درازهایی که نصف وزنش از زبانش بود. از آنجا که ظاهراً اندازهٔ برخی اندام‌های بدن با هم تناسب دارد، دماغ گنده‌ای هم داشت که خیلی خوب بو می‌کشید. از دور که می‌آمد انگاری یک دماغ می‌آید و چهار تیکه گوشت و پوست و استخوان به دنبالش

ماشالله الان سرکی بین سرها درآورده است. البته، نه اینکه خیلی هم سرمایه‌دار باشد. چنین چیزی که برای ما رعیت امکان‌پذیر نیست. اما شکر خدا آنقدر دارد که لااقل بین ما گدا گودول‌ها حکم شاهزاده داشته باشد.

اهل حلال حرام است. دست‌کم تا آنجا که ضرر و منفعت کلانی در کار نباشد. بخش زیادی از موفقیتش مرهون هوش و ذکاوت شخصی در تشخیص بازار است. و الا اتفاقاً ژنِ بی‌مایه‌ای هم دارد؛ نه از اشراف مذهبی است و نه از ارباب قدرت.

امسال بالاخره زیر فشار مدِ روزگار کمر خم کرد و عملش کرد. سه چهارتا دماغ از دماغش برای پیوند به نیازمندان درآوردند. ولی بازهم خودش راضی نیست و می‌گوید هنوز دماغ است و تا بینی شدن خیلی کار دارد.

این دوست ما هیچ قید و بندی در نقد و توصیف آدم‌ها و ابراز حرف دلش نداشت. ده دوازده هزار بیت شعر حفظ بود و سرِ هر موقعیتی یک بیت متناسب را می‌کرد توی چشمت.

هر چیزی می‌گفتی فوراً بیتی هجو از ابوالعلاء گنجوی، و خاقانی شروانی و رشیدالدین وطواط و مُنجیک ترمذی و مکرم اصفهانی و سعدی و غیره توی صورتت تف می‌کرد و پیش همه ضایع می‌شدی. انگاری حرف سعدی برایش مهم نبود که گرچه جز راست نباید گفت، اما هر راست هم نشاید گفت.
راست راست حقیقت را تف می‌کرد توی صورتت. به قول پَلویز در آن قسمت کارتون پرویز و پونه در مورد پروتز لب: «راستگویی یا بی‌شعوری؟ مسأله این است».

البته برای کسی که دوستدار اصلاح خود بود آیینهٔ خوبی بود. «مردی تیززبان، هزل‌آیین، تندطبع، زبان‌آور، بلیغ و نکته‌دان؛ که کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی. سینه‌ی اهل کینه را به خدنگ هجا خستی و دست اهل زمان را به کمند هزل بستی».

یک تکیه کلام خاص برای آدم‌های اهل ادعا داشت. هر وقت کسی هر ادعایی در هر زمینه‌ای می‌کرد فوری باد توی دماغش می‌انداخت و با لب‌های شتری‌ قهقهه می‌زد و می‌گفت: «تو که این همه چریدی، پس دنبه‌هات کو؟»

همین یک کلام کافی بود حواست باشد هر جا او هست هیچی از خودت و کرده‌ها و نکرده‌هایت نگویی. چندباری هم در جمع تیزی تیکه‌هایش به ما هم فرو رفت و حسابی ضایع شدیم. ولی خب باعث شد بفهمم که همیشه خودم را با محصولاتم ثابت کنم؛ نه با سروصدا و ادعا. لااقلش ادعا هم می‌خواهم بکنم اول کاری را انجام دهم و وقتی به ثمره نشست بیایم دادار دودور کنم. نه اینکه تا کلنگش را در ذهنم زدم مثل پول خرد توی قلک سروصدا راه بیندازم.


بعدها فهمیدم کلام او اصلاً یک #مکتب_فلسفی بزرگ به اسم #پراگماتیسم است که از قضا کل تمدن و فرهنگ معاصر غرب را گرفته است. #فیلسوفان بزرگی هم مثل چارلز سندرس پرس، ویلیام جیمز و جان دیویی و این رفیق ما دارد.

از منظر پراگماتیسم یا #عمل‌نگری، حقیقت پیچیده‌تر از آن است که ما انسان‌ها به آن دست پیدا کنیم. بنابراین، هم در حوزهٔ معرفتی و هم عملی، نتایج عملی ایده‌ها و عقاید و اعمال است که معیار تعیین درستی و نادرستی آن‌ها می‌باشد. چراکه برخلاف میزان واقع‌نمایی چیزها، محصول و نتیجه و میزان موفقیت آنها را می‌توان سنجید.

بر این اساس، از نظر آنها هر فرد، جامعه، مکتب ، نگرش، ایده، ادعا، رویکرد، سیاست، روش، راهبرد، و تکنیکی را در هر زمینه‌ای (از دین و تاریخ و فرهنگ و هنر و علم و ورزش گرفته تا تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، خانواده، رفتار فردی و اجتماعی، اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی و هر موقعیت متصور دیگر) تنها باید بر اساس ترازوی آنچه به‌بار آورده، یا آنچه به‌بار می‌آورد سنجید.

خلاصه آنکه، به #دهن‌ها نباید نگاه کرد؛ باید #دست‌ها را دید. دو صد گفته چو نیم‌کردار نیست. به قول اعراب: «تُعْرَفُ الاَشجارُ بِاَثمارِها»؛ می‌خواهی ببینی هویتِ یک درخت چیست؛ ریشه‌اش سالم است یا نه؛ به میوه‌اش نگاه کن.

برای قضاوت در مورد یک اندیشه، مکتب، ساختار، یک جامعه یا ادعاهای یک فرد، فقط به زبان و بیان و گفته‌هایش، و میزان منطقی یا شیک بودن آن نگاه نکنید، بلکه به دست‌هایش نیز بنگرید؛ یعنی به عملش، و به محصولی که در گذشته و حال پدید آورده و در آینده می‌آورد. حالا می‌خواهد در زندگی فردی‌ و میزان خوشبختی باشد، یا توی محله و اداره، یا در جامعه، و یا در تاریخ. حتی در سنجش دینداری آدم‌ها به رکوع و سجود طولانی افراد نگاه نکن؛ زیرا ممکن است به آن عادت کرده باشد و برای او یک امر عادی شده باشد، و اگر آن را ترک کند وحشت نماید. بلکه به راستگویی و امانتداری و حسن خلق او بنگر!


▫️پراگماتیسم مشکلات معرفت‌شناختی متعددی نیز دارد.

دکتر محسن زندی

@art_philosophyy
▪️#فیلسوفان برای دوست داشتن ِ یکدیگر ساخته نشده اند. #عقاب ها به هیچ روی، با یکدیگر پرواز نمی کنند!

#فردریش_نیچه


▪️کسانی که از نوع عوام نیستند و واقعاً #فکری_بلند دارند ، مانند #عقاب در ارتفاعات بلند و در تنهایی آشیانه می کنند...

#آرتور_شوپنهاور
@art_philosophyy
#فلسفه تحقیر حماقت‌های ما است. فلسفه، حماقت‌های ما را به عناصری شرم آور تبديل مي كند. فلسفه جریان استدلال، بُرهان و دلیل را به گورستان دروغگویان و دروغ پردازان تبدیل مي‌کند!

#فیلسوفان با بهم ریختن نظم سازواره‌ای زندگی، به ذهن‌های آسوده ما آزار مي‌رسانند، اما اسباب #آزادی_ذهن را فراهم میکنند.
ای کاش مي‌دانستیم که چگونه میان آسودگی و آزادی، انتخاب درستی انجام‌ دهیم...

#ژیل_دلوز
@art_philosophyy
#فیلسوفان برای دوست داشتن ِ یکدیگر ساخته نشده اند. #عقاب ها به هیچ روی، با هم پرواز نمی کنند!

#فردریش_نیچه
@art_philosophyy
مجری: بسیار خُب، به میزِ گردِ #فیلسوفان خوش آمدید.
موضوعِ امروز: "تفاوتِ انسان و حیوان چیست؟"


در خدمتِ پنج تن از برجسته‌ترین فیلسوفان برای پاسخ به این سوال هستیم: ارسطو، هایدگر، دکارت، نیچه، و کی‌یرکگور. ارسطو، با تو شروع می‌کنیم.


ارسطو: انسان حیوان ناطق است. ما تنها حیوانی هستیم که می‌توانیم از قوه‌ی ادراک و خِرَد استفاده کنیم تا بر غرایز غلبه کنیم. حیوانات تنها غریزه دارند ولی هیچ استعدادِ عقلانی‌ای ندارند.

مجری: هایدگر، آیا موافقی؟

هایدگر: عقل نه، بلکه زبان است که بین انسان و حیوان تفاوت ایجاد کرده است. با زبان می‌توانیم بر چیزها نام بگذاریم و اساسِ اندیشه را شکل بدهیم. با زبان هست که بشر می‌تواند جهانی برای خویش بیافریند که وضعش برایِ خودش فهمیدنی گردد.

مجری: دکارت،‌ نظر شما چیه؟

دکارت: پاسخ ساده‌تر از این حرفاست. انسان تنها موجودی است که روح دارد، تنها موجودی که آزادی، اندیشه، تجربه و احساسات دارد.

مجری: ببخشید، گفتی حیوانات احساسات و تجربه ندارن؟!

دکارت: حیوانات ممکن است از درد جیغ بکشند، ولی این عملشان تنها یک واکنشِ مکانیکی است، مثل صدایِ جیغی که از کِتریِ آبِ درحالِ جوشیدن بیرون می‌آید.

مجری: باشه... فقط امیدوارم هیچوقت حیوان خونگی نداشته باشی!... نیچه، تو چی فکر می‌کنی؟

نیچه: عقل؟ زبان؟ احساس؟ نه، آنچه انسان را انسان کرده است اینها نیست. انسان تنها موجودی است که می‌تواند پیمان ببندد. برای اینکه تماماً انسان گردیم باید چنین موجودی بشویم، یعنی انسانی با اراده‌ی آزاد و دیرپا. تنها با چنین اراده‌ی گران‌سَر و نیرومند، آدمی می‌تواند شجاعانه آن شود که هست.

مجری:‌ و شما کی‌یرکگور، به نظر شما انسان چیست؟

کی‌یرکگور: ها؟ چی؟

مجری: پرسیدم انسان چیست؟

کی‌یرکگور: آها، گرفتم، پاسخ ساده است.
انسان حیوانی غمگین است، که تمامِ عمر بدونِ دلیل افسرده است. انسان حیوانی است که در هر لحظه از عُمرِ کوتاه و بیچاره‌اش دائماً در نومیدیِ ژرف و گریزناپذیری است.

مجری: آه... هرلحظه، یعنی حتی همین الان؟

کی‌یرکگور: حتی همین الان، دوبووار.

آیا آدمی ترجیح نمی‌دهد سگی شادان باشد که در پارک به دنبال توپی می‌دَوَد، تا اینکه اینجا مجبور باشد به این سوالاتِ مزخرف پاسخ دهد، درحالی که خیلی خوب می‌داند مرگ کمین کرده، و در انتظارش است، مرگی که گویی دمی بیش با او فاصله ندارد؟

مجری (سیمون دوبووار) : بسیار خب، فکر کنم اینم حَرفیه.

@art_philosophyy
#فیلسوفان با بهم ریختن نظم سازواره‌ای زندگی، به ذهن‌های آسوده ما آزار مي‌رسانند، اما اسباب #آزادی_ذهن را فراهم میکنند.
ای کاش مي‌دانستیم که چگونه میان آسودگی و آزادی، انتخاب درستی انجام‌ دهیم...
@art_philosophyy
#فیلسوفان برای دوست داشتن ِ یکدیگر ساخته نشده اند. #عقاب ها به هیچ روی، با هم پرواز نمی کنند!

#فریدریش_نیچه
@art_philosophyy
مهمترین چیز در زندگی چیست؟

اگر این سوال را از کسی بپرسیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: "غذا"

اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت: "گرما"

و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بپرسیم، لابد خواهد گفت: "مصاحبت آدمها"

ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟!!

#فیلسوفان می گویند، بلی!
و آن این است که بدانیم که ما #کیستیم و در اینجا چه #میکنیم؟

📕 دنیای سوفی
یوستین گردر
@art_philosophyy