▪️پس دنبه هایت کو؟
یک رفیقی داشتم از این زبان درازهایی که نصف وزنش از زبانش بود. از آنجا که ظاهراً اندازهٔ برخی اندامهای بدن با هم تناسب دارد، دماغ گندهای هم داشت که خیلی خوب بو میکشید. از دور که میآمد انگاری یک دماغ میآید و چهار تیکه گوشت و پوست و استخوان به دنبالش
ماشالله الان سرکی بین سرها درآورده است. البته، نه اینکه خیلی هم سرمایهدار باشد. چنین چیزی که برای ما رعیت امکانپذیر نیست. اما شکر خدا آنقدر دارد که لااقل بین ما گدا گودول
ها حکم شاهزاده داشته باشد.
اهل حلال حرام است. دستکم تا آنجا که ضرر و منفعت کلانی در کار نباشد. بخش زیادی از موفقیتش مرهون هوش و ذکاوت شخصی در تشخیص بازار است. و الا اتفاقاً ژنِ بیمایهای هم دارد؛ نه از اشراف مذهبی است و نه از ارباب قدرت.
امسال بالاخره زیر فشار مدِ روزگار کمر خم کرد و عملش کرد. سه چهارتا دماغ از دماغش برای پیوند به نیازمندان درآوردند. ولی بازهم خودش راضی نیست و میگوید هنوز دماغ است و تا بینی شدن خیلی کار دارد.
این دوست ما هیچ قید و بندی در نقد و توصیف آدم
ها و ابراز حرف دلش نداشت. ده دوازده هزار بیت شعر حفظ بود و سرِ هر موقعیتی یک بیت متناسب را میکرد توی چشمت.
هر چیزی میگفتی فوراً بیتی هجو از ابوالعلاء گنجوی، و خاقانی شروانی و رشیدالدین وطواط و مُنجیک ترمذی و مکرم اصفهانی و سعدی و غیره توی صورتت تف میکرد و پیش همه ضایع میشدی. انگاری حرف سعدی برایش مهم نبود که گرچه جز راست نباید گفت، اما هر راست هم نشاید گفت.
راست راست حقیقت را تف میکرد توی صورتت. به قول پَلویز در آن قسمت کارتون پرویز و پونه در مورد پروتز لب: «راستگویی یا بیشعوری؟ مسأله این است».
البته برای کسی که دوستدار اصلاح خود بود آیینهٔ خوبی بود. «مردی تیززبان، هزلآیین، تندطبع، زبانآور، بلیغ و نکتهدان؛ که کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی. سینهی اهل کینه را به خدنگ هجا خستی و دست اهل زمان را به کمند هزل بستی».
یک تکیه کلام خاص برای آدمهای اهل ادعا داشت. هر وقت کسی هر ادعایی در هر زمینهای میکرد فوری باد توی دماغش میانداخت و با لبهای شتری قهقهه میزد و میگفت: «تو که این همه چریدی، پس دنبههات کو؟»
همین یک کلام کافی بود حواست باشد هر جا او هست هیچی از خودت و کرده
ها و نکردههایت نگویی. چندباری هم در جمع تیزی تیکههایش به ما هم فرو رفت و حسابی ضایع شدیم. ولی خب باعث شد بفهمم که همیشه خودم را با محصولاتم ثابت کنم؛ نه با سروصدا و ادعا. لااقلش ادعا هم میخواهم بکنم اول کاری را انجام دهم و وقتی به ثمره نشست بیایم دادار دودور کنم. نه اینکه تا کلنگش را در ذهنم زدم مثل پول خرد توی قلک سروصدا راه بیندازم.
بعدها فهمیدم کلام او اصلاً یک
#مکتب_فلسفی بزرگ به اسم
#پراگماتیسم است که از قضا کل تمدن و فرهنگ معاصر غرب را گرفته است.
#فیلسوفان بزرگی هم مثل چارلز سندرس پرس، ویلیام جیمز و جان دیویی و این رفیق ما دارد.
از منظر پراگماتیسم یا
#عملنگری، حقیقت پیچیدهتر از آن است که ما انسان
ها به آن دست پیدا کنیم. بنابراین، هم در حوزهٔ معرفتی و هم عملی، نتایج عملی ایده
ها و عقاید و اعمال است که معیار تعیین درستی و نادرستی آن
ها میباشد. چراکه برخلاف میزان واقعنمایی چیزها، محصول و نتیجه و میزان موفقیت آنها را میتوان سنجید.
بر این اساس، از نظر آنها هر فرد، جامعه، مکتب ، نگرش، ایده، ادعا، رویکرد، سیاست، روش، راهبرد، و تکنیکی را در هر زمینهای (از دین و تاریخ و فرهنگ و هنر و علم و ورزش گرفته تا تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، خانواده، رفتار فردی و اجتماعی، اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی و هر موقعیت متصور دیگر) تنها باید بر اساس ترازوی آنچه بهبار آورده، یا آنچه بهبار میآورد سنجید.
خلاصه آنکه، به
#دهنها نباید نگاه کرد؛ باید
#دستها را دید. دو صد گفته چو نیمکردار نیست. به قول اعراب: «تُعْرَفُ الاَشجارُ بِاَثمارِ
ها»؛ میخواهی ببینی هویتِ یک درخت چیست؛ ریشهاش سالم است یا نه؛ به میوهاش نگاه کن.
برای قضاوت در مورد یک اندیشه، مکتب، ساختار، یک جامعه یا ادعاهای یک فرد، فقط به زبان و بیان و گفتههایش، و میزان منطقی یا شیک بودن آن نگاه نکنید، بلکه به دستهایش نیز بنگرید؛ یعنی به عملش، و به محصولی که در گذشته و حال پدید آورده و در آینده میآورد. حالا میخواهد در زندگی فردی و میزان خوشبختی باشد، یا توی محله و اداره، یا در جامعه، و یا در تاریخ. حتی در سنجش دینداری آدم
ها به رکوع و سجود طولانی افراد نگاه نکن؛ زیرا ممکن است به آن عادت کرده باشد و برای او یک امر عادی شده باشد، و اگر آن را ترک کند وحشت نماید. بلکه به راستگویی و امانتداری و حسن خلق او بنگر!
▫️پراگماتیسم مشکلات معرفتشناختی متعددی نیز دارد.
✍دکتر محسن زندی
@art_philosophyy