🔺بخش اول
▫️#هوش_مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
#هوش از دیرباز به عنوان یک امتیاز اختصاصی برای نوع بشر مورد تمجید قرار گرفته، و وسیلهای برای سلطهیابی بعضی از انسانها بر انسانهای دیگر بوده است. اکنون، با پیشرفت «هوش مصنوعی»، بسیاری از انسانها نگرانِ منزلت انحصاریِ خود شدهاند. این نگرانی تا چه اندازه موجه و جدی است؟
این ایده که میتوان هوش را، مانند فشار خون یا اندازهٔ کفش، به صورت کمّی سنجید (مانند آزمونهای هوش) قدمتی تقریباً صدساله دارد، اما قرنها است که تصور میشود هوش میتواند تعیینکنندهٔ جایگاه و موقعیت فرد در زندگی باشد. این تصور در سراسر تفکر غربی حضور دارد: از
#فلسفه_افلاطون تا سیاستهای نخستوزیر بریتانیا،
#ترزا_می.
گفتن این که فردی باهوش است / نیست، هیچگاه صرفاً اظهار نظری دربارهٔ تواناییهای ذهنی او نبوده است. این سخن همواره قضاوتی است دربارهٔ کارهایی که او اجازهٔ انجام دادن آنها را دارد. به عبارت دیگر، هوش امری سیاسی است.
گاهی اوقات، اینگونه امتیازدهی کار معقولی است: ما به دکترها، مهندسها، و حاکمانی نیاز داریم که احمق نباشند. اما این امر یک جنبهٔ منفی نیز دارد. از هوش افراد – یا فرضِ فقدان آن – نه تنها برای تعیین کارهایی که آنها میتوانند انجام دهند بلکه برای تصمیمگیری دربارهٔ این که دیگران با آنها چه رفتاری میتوانند داشته باشند نیز استفاده میشود. در سراسر تاریخ غرب، کسانی که تصور میشده هوش کمتری دارند، در نتیجهٔ این قضاوت، به بردگی گرفته شده، استثمار شده، عقیم شده، و به قتل رسیدهاند (در واقع، اگر در محاسبات خود حیوانات را نیز در نظر بگیریم، آنها خورده نیز شدهاند).
این ماجرا تازگی ندارد. اما با پیدایش
#هوش_مصنوعی در قرن بیست و یکم، نقطهٔ عطف جالبی در آن پدید آمده است. در سالهای اخیر، پژوهشهایِ مربوط به هوش مصنوعی پیشرفتهای چشمگیری داشته، و بسیاری از متخصصان بر این باور اند که این موفقیتها به زودی باعث پیشرفتهای بیشتری نیز خواهند شد. اما صاحبنظران وحشتزده شده و به هیجان آمدهاند و در توئیتهای خود مدام به ترمیناتور ارجاع میدهند. برای این که بفهمیم چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد و از چه میترسیم، باید هوش را به عنوان مفهومی
#سیاسی در نظر بگیریم – و به طور مشخص، تاریخچهی طولانی آن به عنوان توجیهگر سلطه شایان توجه است.
اصطلاح «هوش» در میان
#فیلسوفان انگلیسی زبان هیچگاه متداول نبوده است. همچنین در زبان آلمانی یا یونانی باستان، یعنی دو زبان مهم دیگر در سنت فلسفی غربی، هیچ معادل دقیقی برای آن وجود ندارد. اما این به آن معنا نیست که فیلسوفان به این مفهوم علاقهای نداشتهاند. در واقع، آنها سخت دلمشغول این مفهوم یا، اگر دقیقتر بگوییم، بخشی از آن بودند:
#خرد یا
#عقلانیت.
تنها با بر آمدن رشتهٔ تقریباً نوظهور
#روانشناسی – که نسبت به هوش ادعای مالکیت داشت – بود که نقش این خویشاوند قدیمیِ «هوش» در گفتمان سیاسی و متداول کمرنگ شد. امروزه، بسیاری از پژوهشگران طرفدار برداشتی بسیار فراخدامنهتر از هوش هستند، اما «خرد» هنوز جزئی محوری در این مفهوم است. در نتیجه، زمانی که دربارهی نقش تاریخی هوش صحبت میکنم، این خویشاوند قدیمی هوش را نیز مد نظر دارم.
داستان هوش با
#افلاطون آغاز میشود. او در تمام نوشتههای خود برای
#اندیشیدن ارزش بسیاری زیادی قائل است؛ او از زبان
#سقراط اعلام میکند که زندگیای که تن به محک
#عقل نسپرده باشد ارزش
#زیستن ندارد.
افلاطون در زمانهای که غرق در افسانه و رازورزی بود، ادعای جدیدی مطرح کرد: به کمک خرد – یا ما امروز میتوانیم بگوییم با استفاده از هوش – میتوان حقایق جهان را اثبات کرد. با توجه به همین اصل، افلاطون در کتاب
#جمهور نتیجه گرفت که حاکمِ آرمانی «فیلسوف-پادشاه» است، زیرا تنها یک
#فیلسوف میتواند نظم مناسب امور را دریابد. به این ترتیب، او مبتکر این ایده بود که باهوشترین فرد باید بر سایرین حکومت کند – شایستهسالاریِ مبتنی بر خرد.
این ایده در زمان خود بسیار انقلابی بود. آتنیها پیشتر دموکراسی، یعنی حاکمیت مردم، را تجربه کرده بودند – اما برای این که کسی یکی از این «مردم» محسوب شود کافی بود شهروند و مرد باشد، ولی داشتن هوش ضروری نبود. در سایر نقاط، طبقات حاکم عبارت بودند از کسانی که شایستگی در آنها موروثی بود (اشرافسالاری)، یا کسانی که تصور میکردند از جانب خدا مأموریت بر حکومت کردن دارند (دینسالاری) ، یا قویترین فرد (استبداد)
🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
✍استیون کیو
@art_philosophyyادامه
🔻