🔺او سرانجام میپذیرد که اگرچه فلسفه نمیتواند به ژرفترین حقیقت دربارهٔ واقعیت دست یابد، حداقل میتواند تبیینی ژرفتر از تبیین فهم متعارف یا علم طبیعی به دست دهد.
طبق این تبیین، آنچنان که کتاب دومِ اثر اصلی او به ما میگوید، جهانی که «بهمثابهٔ تمثل» ظاهر میشود در سطحی ژرفتر باید «بهمثابهٔ اراده» فهم شود. این چیزی است که در وهلهٔ نخست بهواسطهٔ آگاهی ما از کنشهای بدنی خودمان بر ما آشکار میشود. برای مثال، در ادراک خارجی، ما از نمود یک
#سیب و سپس از نمود
#دست آگاه هستیم که بهسوی آن سیب دراز میشود. اگر این تنها حالت آگاهی ما باشد، ارتباط بین ادراک اول و دوم کاملاً رازآمیز خواهد بود. اما بهطور قطع این تنها حالت آگاهی ما نیست. توالی رخدادها برای ما فهمپذیر است، زیرا تجربهٔ درونی آشکار میسازد که میل به خوردن دلیل آن است که ادراک دوم از پی ادراک اول میآید. دروننگری به ما میگوید آنچه کنشهای ما را به وجود میآورد
#اراده است، یعنی احساسات، عواطف و آرزوهایی که به تصمیمات منتهی میشوند، و «کنشهای اراده». اراده رفتار آدمی و همچنین رفتار حیوانات را تبیین میکند. حتی در موجودی بهاصطلاح غیرآلی فعالیت اراده مشاهده میشود: برای مثال، در کشمکش بین نیروهای مرکزگرا و مرکزگریز، شاهدِ چیزی همانند کشمکش بین یک ارادهٔ انسانی با دیگری هستیم.
این کشف شوپنهاور -که «ذاتِ» نهفتهٔ زندگی اراده است- کشفی خوشحالکننده نیست، زیرا، طبق دومین حقیقت از «چهار حقیقت بزرگِ بودا»، خواستن، یعنی رنج.
پیامد این، طبقِ «حقیقت»، نخست، آن است که زندگی رنج است و شوپنهاور از آن نتیجه میگیرد که «برای ما بهتر آن خواهد بود که وجود نداشته باشیم». او دو برهان در دفاع از این ادعا پیش مینهد که خواستن (اغلب) یعنی رنج، و من اولی را
#برهان_رقابت و دومی را
#برهان_استرس یا ملال» مینامم.
طبق برهان رقابت، جهانی که اراده، نخست و مهمتر از همه «ارادهٔ معطوف به حیات»، باید در آن در پی ارضای خویشتن برآید جهان کشمکش است، جهانِ «جنگِ همه علیه همه» که در آن فقط پیروز، به حیات ادامه میدهد. از بیم انقراض، شاهین باید از گنجشگ تغذیه کند و گنجشگ از کرم. ارادهٔ معطوف به حیات در یک فرد گزینهٔ دیگری ندارد، مگر نابود ساختن ارادهٔ معطوف به حیات در دیگری. پنجاه سال پیش از
#داروین، شوپنهاور میگفت که تعادل طبیعت با اضافه جمعیت حفظ میشود: طبیعت به اندازهٔ کافی آهو برای بقای گونه تولید میکند، اما همچنین شماری مازاد برای تغذیهٔ شیرها به وجود میآورد. بنابراین، ترس، رنج، و مرگ نقایص مجزای یک نظم نیکخواه کلی نیستند، بلکه عناصر جداییناپذیرِ شیوههایی هستند که زیستبوم طبیعی از طریق آنها خود را حفظ میکند.
این درست است که، در رابطه با گونهٔ انسان، تمدن تا حدودی وحشیگریِ خونین طبیعت را اصلاح کرده است، با وجود این، جامعهٔ انسانی نیز در ذات خود همچنان میدان رقابت است. اگر یک حزب سیاسی قدرت را به دست بگیرد، دیگری آن را از دست میدهد؛ اگر فردی ثروت به دست آورد، دیگری در دام تنگدستی افکنده میشود. همانطور که رومیها میدانستند، انسان گرگ انسان است: «منبع اصلی سختترین بدبختیهای آدمی خود آدمی است».
شوپنهاور، با برهان «استرس-یا-ملالِ» خود، از زندگی اجتماعی به
#روانشناسی_فردی روی میآورد. ما میدانیم که زیستن یعنی خواستن. اکنون، یا خواهش آدمی برآورده میشود یا خیر. اگر برآورده نشود، آدمی رنج میکشد. اگر میل به خوردن برآورده نشود، آدمی دچار رنج گرسنگی میشود؛ اگر میل جنسی برآورده نشود، آدمی دچار رنج سرخوردگی جنسی میشود. در دیگر سو، اگر خواهش آدمی برآورده شود، آنگاه، در بهترین حالت، پس از لحظهای گذرا از لذت یا شادی، «ملال یا پوچی ترسناکی» ما را فرامیگیرد. این امر بهویژه در
#آمیزش_جنسی آشکار است: باز، همانطور که رومیها میدانستند، همه از
#ناراحتیِ پس از آمیزش جنسی رنج میبرند.
بنابراین، زندگی «همانند یک آونگ» بین دو نوع رنج در نوسان است: فقدان و ملال.
کتاب سومِ اثر اصلیْ فلسفهٔ هنر مفصل و جامعی به دست میدهد. اهمیت آن برای استدلال کلی شوپنهاور در این نهفته است که آن به
#هنر بهمثابهٔ اشارهای کوتاه به آن نوع «رستگاری» مینگرد که موضوع کتاب چهارم است. زندگی رنج است. آگاهیِ روزمرهٔ آدمی را رنجِ کنونی و اضطرابِ رنجِ آینده فراگرفته است. اما در آگاهی
#زیباییشناختی، چنانکه خودمان هم بدان معترفیم، «از وجود غمناک خود آزاد میشویم». مستغرق در بازی پرتوهای مهتاب بر روی رقص زیبای امواج یا در یک قطعهٔ موسیقی زیبا، ما خویشتن پُرخواهشِ معمولی خود را فراموش میکنیم و بنابراین رنج و اضطراب جداییناپذیر از آگاهی معمولی را نیز از یاد میبریم.
@art_philosophyyادامه
🔻