فلسفه و هنر

#فیلسوف
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
▪️آرتور شوپنهاور فیلسوف برجسته آلمانی در قرن نوزدهم یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و بسیار پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است. @art_philosophyy
▪️فلسفۀ شوپنهاور در ژرف‌ترین لایه‌اش #مشق_مرگ است

«زندگی کابوسی است که مرگ می‌تواند ما را از آن بیدار کند»

در بحبوحهٔ دورانی که اختراعات یکی پس از دیگری زندگی انسان را تکان می‌داد، #فیلسوف_بدبینی پیدا شد که می‌کوشید حقیقت زندگی را برملا کند. او می‌گفت حقیقت زندگی در دایره‌ای محصور شده که در یک طرفش #لذت ایستاده و در سوی دیگرش #حسرت.

آدمی، مادامی‌که در جهان است، بین این دو می‌رود و می‌آید و این رفت‌وآمد حاصلش چیزی نخواهد بود جز #ملال.

آرتور شوپنهاور، در سراسر عمرش، به‌دنبال راه فرار از این ملال بود.


▪️قرن نوزدهم با پیشرفت‌های خیره‌کننده‌اش در علم و تکنولوژی قرن خوش‌بینی بود. تصویر هگل از تاریخ غرب به‌مثابهٔ «داستانی تربیتی»، یعنی داستان تحقق فزایندهٔ «عقل» در امور انسانی، روح زمانه را مجذوب خویش ساخت. بااین‌حال، شوپنهاور، تنها فیلسوف مهمی که خودش را بدبین معرفی کرد، داستان #هگل را به‌مثابهٔ خیال‌بافی سنگدلانه‌ای می‌نگریست. از دیدگاه او، پیشرفتْ توهم است: زندگی #رنج است، رنج بوده است، و همواره رنج خواهد بود؛ «کوشش‌های پیوسته برای طرد رنج به هیچ چیز دست نمی‌یابند، مگر دگرگونی صورت آن». بنابراین، جهان نه‌تنها به‌هیچ‌وجه آفریدهٔ خداوندی نیک‌خواه یا نمایندهٔ او -یعنی «عقل» هگلی- نیست، بلکه چیزی است که «نباید وجود داشته باشد».

شوپنهاور، پسر تاجری جهان‌وطن و مادری اهل ادب، در شهر دانتسیگ (گدانسک) در سال ۱۷۸۸ زاده شد و در هامبورگ پرورش یافت. او، که ثروتمندی مستقل بود، هرگز به‌خاطر شغل دانشگاهی‌اش پول نمی‌گرفت و در واقع برای آن کسانی که «نه #برای فلسفه بلکه ’از راه‘ آن زندگی می‌کنند»، یعنی برای «اساتید فلسفه»، هیچ‌ چیز جز تحقیر نداشت.
شوپنهاور تأکید داشت که استقلال مالی پیش‌شرط استقلال فکری است. او، که هرگز ازدواج نکرد، بیست‌وهفت سال آخر زندگی خویش را همراه با یک‌سری از سگ‌های پودل در فرانکفورت گذراند. روی دیوار اتاق مطالعه‌اش عکسی از کانت داشت، روی میز مطالعه‌اش مجسمه‌ای از بودا. او برای وقت‌گذرانی روزنامهٔ تایمز لندن را می‌خواند، فلوت می‌نواخت، و به تماشای نمایش‌های اُپرای فرانکفورت می‌رفت. او، که تا دههٔ پایانی زندگی‌اش ناشناخته بود، در سال ۱۸۶۰ در قامت سرشناس‌ترین فیلسوف اروپا درگذشت.

شوپنهاور تنها یک اثر نظام‌مند فلسفی نگاشت: جهان همچون اراده و تمثل، که در ۱۸۱۸ منتشرش کرد. این اثر به چهار «کتاب» تقسیم شده است. او در ۱۸۴۴ ویراست دوم این اثر را عرضه کرد که شامل مجلد ۱۸۱۸ به اضافهٔ مجلد دومی بود متشکل از چهار ضمیمه که به چهار کتاب مجلد نخست پیوست می‌شد. این کار حجم کلی اثر را به دو برابر یعنی به ۱۰۰۰ صفحه رساند. با توجه به پیچیدگی بیشتر آثار فلسفی آلمانی، «وضوح انگلیسی» این اثر (به‌دلیل اینکه شوپنهاور مدتی در مدرسهٔ شبانه‌روزی ویمبلدون تحصیل کرده بود)، گنجینهٔ مثال‌های عینی آن، و شوخ‌طبعی موجود در آن خواندن کتاب را به لذتی منحصربه‌فرد تبدیل می‌کند.
نقطهٔ آغاز برای همگیِ فیلسوفان آلمانی در قرن نوزدهم شخصیت رفیع #کانت است.
نخستین جملهٔ شوپنهاور در کتاب نخست از مجلد ۱۸۱۸ (اثر اصلی) این است: «جهان تمثل من است». این جمله درواقع چکیدهٔ ایدئالیسم استعلایی کانت است که، طبق آن، جهانِ مکان و زمان «شیء فی‌نفسه» نیست، بلکه «نمود» محض است. به ‌گفتهٔ شوپنهاور، از دیدگاه متافیزیکی، جهان طبیعی صرفاً یک «رؤیا»ست.

ازآنجاکه ایدئالیسم استعلایی جهان معمولی را به قلمروِ نمود تنزل می‌دهد، حقیقت آن به‌عنوان امر داده‌شده، در چشم شوپنهاور و معاصران وی، این پرسش هیجان‌انگیز را پدید می‌آورد که واقعیت واقعاً چگونه است: آن «فی‌نفسه» چگونه است. پاسخ نومیدکنندهٔ کانت این است که ما هرگز نمی‌توانیم بدانیم: ازآنجاکه مکان، زمان، ارتباط علّی و جوهریت (شیئیت) «صورت‌های» ذهن هستند که سراسر تجربهٔ ما را شکل می‌دهند، و از آنجا که ما هرگز نمی‌توانیم به بیرون از اذهان خویش گام بگذاریم، واقعیت فی‌نفسه هرگز شناختنی نیست. شوپنهاور، همراه با ایدئالیست‌های آلمانی معاصر خود، این ادعا را چونان یک چالش در نظر گرفت، نه یک اندیشهٔ جزمی. و اگرچه، در دوران پختگی خود، سرانجام این اندیشه را تصدیق می‌کند، اما درعین‌حال بر این باور است که با کاوش در زیر سطح ظاهری چیزها می‌توان در #فهم_واقعیت پیشرفت کرد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺بااین‌حال گفتمان‌های عمومیِ نادری دربارۀ زن و خانواده وجود دارد که به این نکته اذعان کند که این فعالیت‌ها کاری بیش از برآورده‌ساختن یک تمایل شخصی است. این واقعیت که باردارشدن و بزرگ‌کردن کودک مزدی به همراه ندارد یا به آن یارانه تعلق نمی‌گیرد، باعث تقویت این تصور می‌شود که این فعالیت‌ها کارهایی ارزشمند نیست: آن‌ها از روی عشق است.

با قوانین جدیدِ ناظر بر مرخصی با حقوق برای امور خانوادگی در کالیفرنیا و نیویورک، ممکن است شاهد اولین قدم‌ها برای تغییر سیاست‌هایی باشیم که می‌توانند به اصلاح این ایراد کمک کنند، ایرادی که قرن‌ها قدمت دارد.

بسیار حیاتی است که قوانینی از این دست برای والدین و پرستاران (مراقبان) خانگی از هر جنسیتی وضع شده و برای آنها مرخصی با حقوق درنظر گرفته شود؛ در غیر این صورت، در حالی که این قوانین از فشار بر روی زنان خواهد کاست، ممکن است همزمان موجب تقویت این پیش‌فرض شود که کارِ مراقبت‌کردن کارِ زن است. هنوز راه درازی در پیش داریم.

لنارد: متفکرانِ فمنیست در باب این پرسش که آیا عشق رمانتیک می‌تواند از ارتباط با #مردسالاری و سرمایه‌داری رها شود یا اینکه باید به‌کلی کنارش گذاشت، پاسخ‌های متفاوتی را در ذهن پرورانده‌اند: #بل_هوکس با هدف نجات‌دادن و تعالیِ عشق بمثابۀ عملی شفابخش و بنیادین، به بحث دربارۀ تعریف خاصی از عشق به‌مثابۀ یک انتخاب و عملِ متقابل و مؤیدِ زندگی -هم به‌منزلۀ فعل و هم به‌منزلۀ اسم- می‌پردازد که نمی‌تواند با سوءاستفاده و آزار همزیستی داشته باشد. دیگران، مانند سیلویا فدریچی، مفهومِ عشق را به‌مثابۀ چیزی می‌فهمند که لاجرم محکوم و مردسالارانه است.

وایگل: من تا حد بسیار زیادی مدیون کار فمنیست‌های مارکسیست نظیر سیلویا فدریچی، سِلما جیمز و ماریارُزا دالا کوستا یا نانسی هولم‌استروم و نانسی فریزِر هستم، کسانی که نشان دادند روابط جنسی و رمانتیک تا چه اندازه به مناسبات کار مربوطند، و اینکه ایدئولوژیِ تنیده‌شده پیرامونِ طبیعت زنانه و نقش زن در خانوادۀ هسته‌ای تا چه حد در خدمت توجیه بهره‌کشی و سوءاستفاده از ما بوده است. جامعۀ ما کارِ مادران را گران‌بها می‌خواند، اما با آن همچون چیزی بی‌ارزش برخورد می‌کند. بدون شک تمام این قیل و قال‌ها دربارۀ عشقِ بی‌قیمت، راهی برای رمانتیک‌کردن بهره‌کشی است. اگر پول نمی‌تواند برای شما عشق به‌همراه بیاورد، دستمزدی نیز در قبال عشق پرداخت نخواهد شد.

اما در نهایت، این بینشِ بل هوکسِ #فیلسوف و فعال مدنی است که مرا متقاعد کرده است. همانطور که اشاره کردید، او بر این نکته تأکید می‌کند که عشق یک فعل و همچنین یک اسم است؛ یعنی شکل فعالی از مراقبت که می‌توانیم آن را در جهانی که به‌دلیلِ بهره‌کشی و خشونت پاره پاره شده است، به خود و دیگران عرضه کنیم. به باور من، عشق زمانی که طرز تلقی ما از آن همچون فعالیتی غایتمند باشد، می‌تواند واقعیات را تغییر دهد.

آنجلا دیویس نیز با روشنی بسیار دربارۀ این می‌نویسد که عشق چگونه می‌تواند برای جعل حوزه‌های جدیدی که ضدِ فضاهای همگانی هستند به کار گرفته شود، مثلاً واحدهای خانوادگی ضدنژادپرستانه. دیویس بویژه توصیف می‌کند که چگونه فمنیست‌های سفیدپوستِ طبقۀ متوسط به این خاطر که محیط خانه برایشان به‌مثابۀ محلِ سرکوب بوده است، ترجیح دادند تا امکانات خلاقانۀ آن را کم‌اهمیت جلوه دهند؛ او معتقد است زنان افریقایی-امریکایی که در جهان خارج دائماً با خشونت و نژادپرستی دست به گریبان بودند خانواده را به‌مثابۀ فضایی رهایی‌بخش برای خلق امکانات دیگر می‌دیدند.

از تعریف عشق به‌مثابۀ شکلی از کار که بر بازتولید اجتماعی دلالت دارد، مستقیماً امکان خلّاق‌بودن آن استنتاج می‌شود: مجبور نیستیم که جهان را به همان صورتی که اکنون هست بازتولید کنیم. از نظر من پرسش‌های اصلی در مورد این نیست که عشق چیست، بلکه دربارۀ این است که عشق چه می‌کند. یا شاید به بیان دقیق‌تر، ما با آن قادر به انجام چه کاری هستیم. لزومی نداردآنچه می‌کنیم، تولید مجددِ مردسالاریِ (سرمایه‌دارِ سفیدپوستِ تفوق‌طلبِ دگرجنسگرا) باشد. واقعاً لزومی ندارد.

لنارد: دُمینیک پتمن، نظریه‌پردازِ فرهنگی، چنین نوشته است: «جا دارد در این‌باره به تأمل بپردازیم که آیا عشق هنوز تنها گفتمانِ دردسترس برای نجات #تکینگی (فردیت) در دوران سرمایه‌داری متأخر است، یا اینکه اصلاً ’عشق‘ تبدیل به دامی شده است (یا شاید همیشه بوده است) که ما را به سوی اقتصاد #لیبیدویی سوق می‌دهد؟ اقتصادی که به رنج افراد با همان بی‌تفاوتی‌ای می‌نگرد که صندوق بین‌الملی پول و بانک جهانی بر اقتصاد کلان نظارت می‌کنند.» نظر شما راجع به این سخن چیست؟


@art_philosophyy
ادامه🔻
▪️چرا به کودکان شطرنج آموزش دهیم؟

آموزش شطرنج به کودکان می تواند تاثیرات مثبت و پایدار متعددی روی کودکان داشته باشد. به همین خاطر امروزه در بسیاری از مدارس جهان آموزش شطرنج به کودکان یکی از مهمترین نوع برنامه درسی است. در این مقاله تاثیرات آموزش شطرنج به کودکان را نشان خواهیم داد.
صحنه زندگی خود نوعی بازی شطرنج است که ما غالبا از راه رقابت و مبارزه امتیازات ارزنده ای برای ارضاء خود بدست می آوریم و نیز زندگی مجموعه ای از حوادث خوب و بد است که در برخی موارد باعث غرور و مباهات می شود هیچ نوع حرکت غیر قانونی برای نجات از وضعیت بد مجاز نیست و تصادف و شانس نیز در این صفحه کوچک زندگی جایی ندارد هرچه هست تدبیر و تعقل، صبر و شکیبایی، دقت، سرعت، تشریک مساعی، برنامه ریزی، انضباط، دفاع، آینده نگری تصورات، تخیلات، خونسردی، نوآوری، اراده، بصیرت و قوه تشخیص است.

هر آنچه هست متولد می شود و در صفحه ظریف شطرنجی از حقیقت نبرد در زندگی با دنیایی از نبوغ و زیبایی که همانند پناهگاهی است که آن ر ا از نقد کردن در امان می دارد، بوجود می آید. بر اساس محاسبات ریاضی دانان با کمک ۳۲ مهره و ۶۴ خانه، تنها برای ۴ حرکت اول در روی صفحه شطرنج ۳۱۸ میلیارد و برای ده حرکت اول ۱۷۰ میلیارد امکان حرکت متنوع و متفاوت بصورت قاعده و قانون وجود دارد و بجاست که “یوهان” #فیلسوف و شاعر بزرگ آلمانی شطرنج را سنگ محک مغز معرفی کرده است این بازی مهم اهداف زیر را به دنبال دارد.

بازی شطرنج به کودکان چه چیزهایی را می آموزد؟
• آموزش شطرنج به کودکان ، آموزش فرهنگ است. چرا که شطرنج فرهنگ است. بازی هزار ساله ای است که که در سراسر جهان رواج دارد.
• آموزش شطرنج به کودکان یعنی هدایت کودکان در فرآیند های حل مسئله : از آنجا که حل مسئله از ویژگی های ثابت هرگونه یادگیری است کودکان باید در تجزیه و تحلیل ، ارزیابی و تشخیص راه حل های مختلف در تمام زمینه از جمله زندگی روزمره تعلیم می بینند.
• شطرنج مبنای ریاضی دارد و ریاضیات پایه علم است.
•آموزش شطرنج به کودکان قوه شناخت را افزایش می دهد بازیکنان را به الگوی اخلاقی مجهز می کند که با آن می توان ارزشهای معنوی خلق کرد و رقابت سالم را گسترش می دهد.
• آموزش شطرنج به کودکان اوقات فراغت آنها را می تواند پر کند.

تاثیرات مثبت آموزش شطرنج به کودکان

• آموزش شطرنج به کودکان باعث افزایش #تمرکز و دقت در کودکان می شود. از فواید اصلی شطرنج دقت و تمرکز است زیرا اگر آنها دقت لازم را به عمل نیاورند نمی توانند بازی خوبی را به نمایش بگذارند.
• آموزش شطرنج به کودکان باعث افزایش #تجسم فضایی کودکان می شود. در بازی شطرنج کودکان وادار می شوند تا توالی فعالیتها را قبل از اینکه اتفاق بیفتد تصور کنند شطرنج بطور واقعی توانایی تجسم را با اموزش جابجای مهره ها در ذهن به کودکان آموزش می دهد.
• آموزش شطرنج به کودکان منجر به #تفکر رو به جلو می شود . کودکان در این بازی آموزش می بینند که ابتدا فکر کنند بعد عمل کنند آنها یاد می گیرند که از خود بپرسند که اگر من اینکار را بکنم چه اتفاقی می افتد ومن باید چه واکنشی نشان دهم بطور کلی شطرنج به کودکان کمک می کند که #صبور و #متفکر بار بیایند.

•آموزش شطرنج به کودکان ، ارزیابی گزینه ها  را به کودکان می آموزد . کودکان یاد می گیرند که آنها نباید اول حرکات را انجام دهند و سپس حرکات را به خاطر بسپارند . بلکه یاد می گیرند که راهها و جنبه های مختلف حرکات مختلف را ارزیابی و سپس بهترین را انتخاب کنند.
• آموزش شطرنج به کودکان #تجزیه و #تحلیل عینی را به آنها می آموزد . کودکان یاد می گیرند که نتایج کارهای مختلف و توالی آنها را و همچنین اینکه آیا این حرکات (کارها) به او کمک می کند یا به ضرر اوست را ارزیابی کند و با استفاده از شیوه های منطقی و نه احساسی، بهترین تصمیم را بگیرند.
•آموزش شطرنج به کودکان تفکر انتزاعی کودکان را پرورش می دهد. کودکان یاد می گیرند که بصورت دوره ای به عقب برگردند و جزئیات و کارهای انجام شده را بررسی کنند. به این ترتیب آنها الگوهای استفاده شده در موقعیت های مختلف را در یک موقعیت را یاد گرفته و در موقعیت های دیگر بکار می برند.
• آموزش شطرنج به کودکان #برنامه ریزی را می آموزد. کودکان یاد می گیرند اهداف دراز مدت خود را تعیین و راههای رسیدن به آن را نیز یاد می گیرند .
با این حال، هیچکدام از این مهارتها ویژه شطرنج نیست بلکه بخشی از شطرنج است. زیبایی بازی شطرنج در این است که به عنوان وسیله ای آموزش داده شود که ذهن کودکان را تحریک می کند و به آنها کمک می کند که تا این مهارتها را پرورش داده و از آن لذت ببرند . در نتیجه شطرنج، کودکان ، حل مسئله کنندگان بهتر ، تصمیم گیرندگان مستقل تر و با #تفکر_انتقادی بالا بار خواهند آمد.


@art_philosophyy
فلسفه و هنر
▪️چهار چیز که میتوانیم از #رواقی_گری ( فلسفه رواقی) بیاموزیم #اضطراب امور وحشتناک پیوسته رخ می دهند . وقتی گرفتار اضطراب می شویم مردم معمولا به ما می گویند که در نهایت همه چیز حل می شود و آرامش خود را باز می یابیم ، فلان ایمیل شرم آور ممکن است اصلا علنی…
▪️مطالعۀ آثار مارکوس اورلیوس در زمان شیوع #بیماریِ عالم‌گیر به چه دردی می‌خورد؟


امپراتور رومی #مارکوس_اورلیوس_آنتونینوس، واپسین #فیلسوف_رواقیِ نامدارِ دوران باستان بود. او در 14 سال آخرِ زندگی‌اش با یکی از وخیم‌ترین بیماری‌های همه‌گیر در تاریخ اروپا مواجه بود.
بیماریِ همه‌گیرِ آنتونین، که نامش منسوب به اورلیوس است، احتمالاً ناشی از گونه‌ای از ویروس آبله بود. تخمین می‌زنند که حدود 5 میلیون نفر، از جمله احتمالاً خود مارکوس، بر اثر ابتلا به این ویروس جان باختند.

از سال 166 تا حدود سال 180 میلادی بیماری‌های همه‌گیرِ مکرری در سراسر دنیای مکشوف رخ داد. مورخان رومی از جان باختن شمار فراوانی از مردم، خالی از سکنه شدن و ویرانیِ شهرها و روستاها سخن گفته‌اند. خودِ رم هم به شدت آسیب دید و هر روز گاری‌هایی پر از جسد شهر را ترک می‌کرد.

در بحبوحۀ این بیماریِ همه‌گیر، مارکوس کتاب #تأملات را نوشت، اثری شامل نصایح اخلاقی و روان‌شناختی خطاب به خود. او در این کتاب از فلسفه‌ رواقی برای کنار آمدن با درد، بیماری، اضطراب و مرگ بهره می‌گیرد. تأملات را می‌توان راهنمایی برای پرورش مهارت‌های ذهنیِ لازم برای مواجهه با بیماری‌های همه‌گیر دانست.

به عقیده‌ #رواقیون، خیرِ واقعیِ ما نهفته در شخصیت و اعمال ماست؛ بنابراین، مکرراً به ما یادآوری می‌کنند که بین آنچه «در ید اقتدار ما» هست و نیست تمایز بگذاریم. رواقیون مدرن از این امر با عنوان «دوگانهٔ کنترل» یاد می‌کنند و بسیاری از مردم این تمایز را برای #کاهش اضطراب مفید می‌دانند. آنچه برایم اتفاق می‌افتد هرگز «کاملاً» در ید اقتدارم نیست اما کنترل افکار و اعمال ــ دست‌کم افکار و اعمال «ارادی»‌ام ــ در دست خودم است. من واقعاً بر بیماریِ همه‌گیر کنترل #ندارم اما بر طرز واکنش‌ام نسبت به آن کنترل دارم.

اگر نگوییم بر تمام افکار خود، دست‌کم بر بخش عمده‌ای از آنها، کنترل داریم. بنابراین، «این نه خودِ اتفاقات بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را ناراحت می‌کند.» به تعبیر دقیق‌تر، درد و رنج ما ناشی از این است که چیزی را واقعاً بد، بسیار بد یا حتی فجیع می‌شماریم.

این یکی از اصول #روان‌شناختیِ اساسیِ رواقی‌گری است. این امر در عین حال مبنای اصلیِ «رفتاردرمانیِ شناختیِ» مدرن به شمار می‌رود که مهم‌ترین نوع شاهدمحور روان‌درمانی است. پیشگامان «رفتاردرمانیِ شناختی»، آلبرت اِلیس و آرون تی. بِک، هر دو رواقی‌گری را منبع الهام #فلسفیِ رویکرد خود می‌دانند. این نه خودِ ویروس بلکه نظر ما درباره‌ آن است که ما را می‌ترساند. این نه اعمال نسنجیدهٔ دیگران و نادیده گرفتن فاصله‌گیریِ اجتماعی از طرف آنها بلکه نظر ما درباره‌ آنهاست که ما را عصبانی می‌کند.

بسیاری از خوانندگان تأملات تحت تأثیر این واقعیت قرار می‌گیرند که مارکوس در اولین فصل کتاب پسندیده‌ترین صفات در دیگران، حدود 17 نفر از دوستان، خویشاوندان و آموزگاران خود، را برمی‌شمارد. این نمونه‌ای از روش‌های اصلیِ رواقی‌گری است.

مارکوس از خود می‌پرسد: «طبیعت برای کنار آمدن با این وضعیت چه موهبتی را در من به ودیعه نهاده است؟» این پرسش ناگزیر به سؤال دیگری می‌انجامد: «دیگران چطور با چنین مشکلاتی کنار می‌آیند؟»

#فیلسوفان_رواقی درباره‌ نقاط قوتی نظیر خردمندی، صبر و انضباط ‌نفس تأمل می‌کنند، صفاتی که بالقوه استقامت آدمی را در مواجهه با بلایا افزایش می‌دهد. آنها می‌کوشند تا این فضایل را در شخصیت خود متجلی سازند و به کمک آنها با مشکلات زندگی روزمره در هنگام وقوع بحرانی مثل بیماری‌ِ همه‌گیر دست و پنجه نرم کنند. آنها از نحوهٔ رویارویی دیگران با این مشکلات درس عبرت می‌گیرند. حتی می‌توان از شخصیت‌های تاریخی یا تخیلی هم سرمشق گرفت.

با توجه به این امر، فهم یکی دیگر از شعارهای رواقیون آسان‌تر می‌شود: «#ترس بیش از چیزهایی که از آنها می‌ترسیم به ما صدمه می‌زند.» این امر به طور کلی در مورد احساسات بیمارگونه صادق است، همان چیزی که رواقیون «هیجان» می‌خوانند و صفت «بیمارگونه» یا «آسیب‌شناختی» مشتق از آن است. این امر، در درجه‌ی اول، در معنایی سطحی صادق است. حتی اگر 99 درصد یا بیشتر احتمال داشته باشد که از بیماریِ همه‌گیر جانِ سالم به در برید، اضطراب و نگرانی می‌تواند زندگی‌تان را نابود و عقل‌تان را زائل کند. در بدترین حالت، افراد ممکن است دست به خودکشی بزنند...


@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
#هنر ▪️عشاق (The Lovers) اثر؛ #رنه_مگریت ▫️این اثر الهام بخش #استنلی_کوبریک در ساخت آخرین فیلم سینمایی اش بنام "چشمان کاملا بسته" بود. کوبریک در این فیلم، نسخه سکسِ بدون استمرار را از مسیر زدن نقابی بر چهره (به طور نمادین ) نمایش میدهد .. یعنی مناسبات جنسی…
#هنر
▫️نقاشی های من نمایش تصاویری هستند که هیچ چیز را پنهان نمیکنند، تداعی کنندهٔ رموز و اسراراند و زمانی که مخاطب با آنها مواجه می شود از خود یک سوال ساده میپرسد: این چه معنی می دهد؟ نقاشی های من هیچ معنای خاصی نمی دهند چرا که اسرار نیز معنای خاصی ندارند. آن ها ندانستنی هستند!

#رنه_ماگریت


▪️سورئالیسم‌ یا فرا واقعگرایى‌ جنبشى‌ در هنر و ادبیات‌ است‌ که‌ طى‌ دهه‌هاى‌ ۱۹۳۰ – ۱۹۲۰ در فرانسه‌ شکل‌ گرفت. بناى‌ این‌ مکتب‌ ادبى‌ و هنرى‌ بر اصالت‌ خیال، رویا و تداعى‌ آزاد و تصورات‌ ضمیر ناخودآگاه‌ است.‌ واقعیت‌ برتر نزد هنرمندان‌ سوررئالیست‌ نه‌ تصاویر و ترکیبات‌ عالم‌ واقعى‌ و مادى‌ بلکه‌ توهمات، تداعى‌ ترکیبات‌ و تصورات‌ نامتجانس‌ و غیر معقول‌ ناخودآگاه‌ است. این‌ جنبش‌ بر خلاف‌ #دادائیسم‌ که‌ نگرشى‌ #نهیلیستى‌ دارد داراى‌ نگرشى‌ مثبت‌ است‌، اگر چه‌ هر دو جنبش‌ ضد عقلانى‌ هستند.

به‌ گفته‌ «آندره‌ برتون» نظریه‌ پرداز جنبش‌ سوررئالیسم، هدف‌ از این‌ جنبش‌ رفع‌ تناقض‌ و مشکلات‌ پیشین‌ خیال‌ و واقعیت‌ به‌ نفع‌ یک‌ «واقعیت‌ برتر» یا «واقعیت‌ ناب» است. هدف‌ سوررئالیست‌ها این‌ است‌ که‌ نیروى‌ تخیل‌ خود را از نظارت‌ و کنترل‌ عقل‌ و اراده، خارج‌ و از هر قید و بند منطقى‌ رها سازند تا از ثمره‌ تداعى‌هاى‌ ذهنى‌ خیالى‌ و مکاشفه‌هاى‌ توهمى‌ خود در حالت‌هاى‌ مختلف‌ در خواب‌ و بیدارى‌ و خلسه، بتوانند مضامین‌ و شکل‌هاى‌ جدید و نوظهورى‌ را براى‌ آفرینش‌ و خلق‌ اثر هنرى‌ خویش‌ به‌ دست‌ آورند.به‌ بیان‌ دیگر سوررئالیسم‌ در هنر مبنى‌ است‌ بر پویش‌ و کند و کاو در سرتاسر قلمرو #تجربه‌_انسانى‌ و بسط‌ و گسترش‌ عرصه‌ واقعیات‌ منطقى‌ از طریق‌ نظم‌ بخشیدن‌ به‌ واقعیت‌ غریزى‌ و رویایی.

گفته‌ شده‌ است‌ که‌ سوررئالیسم‌ زبان‌ حل‌ تشنجات‌ و آشفتگى‌هاى‌ دنیاى‌ معاصر است. نوعى‌ دعوت‌ به‌ #عصیان‌ و #فریاد_اعتراضى‌ بر ناهماهنگى‌ تمدن‌ جدید و این‌ خود حاصل‌ شرایط‌ پس‌ از جنگ‌ جهانى‌ اول‌ و ادامه‌ جنبش‌هاى‌ دادائیسم‌ و فوتوریسم‌ است.
جنبش‌ سوررئالیسم‌ طى‌ دو جنگ‌ جهانى‌ به‌ فراگیرترین‌ و بحث‌ برانگیزترین‌ جنبش‌ زیبایى‌ شناسانه‌ بدل‌ شد و سرتاسر اروپا را فرا گرفت. سوررئالیسم‌ با تاکید بر تخیلات‌ نامتعارف‌ و بیانى‌ تغزلى‌ رویکرد جدیدى‌ را جایگزین‌ فرمالیسم، کوبیسم‌ و انواع‌ مختلف‌ هنر انتزاعى‌ کرد.

هنرمندان‌ سوررئالیست‌ رویکردهاى‌ متمایزى‌ را در کارهایشان‌ نشان‌ داده‌اند.
در این‌ نوع‌ از اسلوب‌هاى‌ سنتى‌ چون‌ واقع‌ نمایى‌ براى‌ نمایش‌ دنیاى‌ آشفته، وهم‌آمیز و رویایى‌ استفاده‌ مى‌شود،دور نماهاى‌ خیالى‌ که‌ در آن‌ چیزهاى‌ غیرمتجانس‌ در کنار هم‌ قرار گرفته‌اند. پاره‌هاى‌ تشریح‌ شده‌ موجودات‌ که‌ به‌ صورت‌ پدیده‌هاى‌ غریب‌ از نوبه‌ ترکیب‌ درآمده‌اند، دستگاه‌ها و ساختارهاى‌ صنعتی، موجودات‌ هیولاوار، صور آلی- انتزاعى‌ و تصویرهایى‌ آشفته‌ از این‌ قبیل‌ در این‌ نقاشى‌ها به‌ چشم‌ مى‌خورند. «رنه‌ ماگریت» نیز به‌ عنوان‌ یک‌ هنرمند سوررئالیست‌ از این‌ دسته‌ است. ماگریت اشیاى‌ نامتجانس‌ را در فضایى‌ پرابهام‌ و به‌ طور غریبى‌ کنار هم‌ قرار مى‌دهد.

▪️رنه ماگریت معروف به #فیلسوف_نقاش در روز بیست‌ و یکم‌ نوامبر سال‌ ۱۸۹۸ در بلژیک‌ به‌ دنیا آمد. او چهارده‌ ساله‌ بود که‌ مادرش‌ خود را به‌ رودخانه‌اى‌ انداخت‌ و خودکشى‌ کرد. این‌ واقعه‌ سبب‌ شد که‌ خانواده‌اش‌ به‌ شهر دیگرى‌ براى‌ زندگى‌ نقل‌ مکان‌ کنند.

او نقاش فرا واقعگرا و هنرمند راوی رازهایی چند مجهولی و نویدبخش زبان بصری جدید در قرن بیستم بود. او در میان هنرمندان فراواقعگرا به «انسان نامرئی» شهرت داشت.

ماگریت اشیاء را به جهانی وارد میکند که در آن اشیاء برای خود، چشم دارند. ماگریت دقیقا می دانست که اشیاء عادی را کجا از بعد طبیعی شان خارج کند و طول و عرض و عمق آنها را از ابعاد معمولی خود به نوعی شگفتی غیرطبیعی بدل نماید.

در آثار ماگریت واقعیت و توهم در هم تنیده اند و #انسان موجودی است معلق در فضایی گنگ و ابهام انگیز و آدم ها همواره در جستجوی هویت و اشیاء در جستجوی جوهره پنهان خویش در جهان معماگونه خود منجمد گشته اند!

«رنه مگریت» در سال ۱۹۲۶ تابلوى‌ معروف‌ و بحث‌ برانگیز خود با نام‌ #این‌_یک‌_چپق‌_نیست را خلق‌ کرد. تصویر یک‌ چپق‌ (پیپ) برروى‌ بوم‌ نقاشى‌ که‌ بوضوح‌ زیر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ «این‌ یک‌ چپق‌ نیست» این‌ تابلو در حقیقت‌ نشان‌ دهنده‌ ایده‌ و ذهنیت‌ ماگریت‌ است‌ و سبک‌ سوررئال‌ مختص‌ او را بیان‌ مى‌کند.چرا که‌ با نگاهى‌ به‌ این‌ تابلو بایداز خود بپرسیم‌ اینجا چه‌ کسى‌ سخن‌ مى‌گوید؟

#میشل‌_فوکو فیلسوف فرانسوی در کتابى‌ به‌ همین‌ نام‌ نقدى‌ درباره‌ این‌ تابلو نوشته‌ است‌ که‌ در حقیقت‌ «ماگریت» را شاید بالاتر از یک‌ سورئالیست‌ مى‌داند و نظریات‌ اورا قابل‌ بحث‌ در مراتب‌ بالاتر از آن‌ میداند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
#هنر
▪️عشاق (The Lovers)
اثر؛ #رنه_مگریت


▫️این اثر الهام بخش #استنلی_کوبریک در ساخت آخرین فیلم سینمایی اش بنام "چشمان کاملا بسته" بود.
کوبریک در این فیلم، نسخه سکسِ بدون استمرار را از مسیر زدن نقابی بر چهره (به طور نمادین ) نمایش میدهد .. یعنی مناسبات جنسی بدون ضرورت به وجود عشق


🔸رنه ماگریت با گرایش #هنری ، #فلسفی و گاه با ذهنیت شاعرانه به نقاشی میپرداخت از او به عنوان #فیلسوفِ نقاش یاد میکنند...


در پست های بعدی به آثار وی خواهیم پرداخت.


@art_philosophyy
▪️چه میشود که یک قربانی به شکنجه گر خود وابسته میشود؟

#سندروم_استکهلم به این معنی است که یک قربانی وابستگی عاطفی و علاقه پیدا میکند به دژخیم زندانبان یا گروگانگیری که به او آسیب میزند!

بنظر میرسد که بعضی افراد اساسا نوعی وابستگی عاطفی دارند که همیشه به دنبال کانون #قدرت میگردند تا به او #وابسته شوند گویا در کودکی در ذهن‌شان اینگونه جا افتاده که #خشونت را کانون قدرت میدانند! و با آن گروگانگیر خود احساس #امنیت میکنند! و حتی در این مواقع صحبت از خشونت های یک #دیکتاتور مانند موسولینی، هیتلر یا استالین برایشان جذاب میشود البته همهٔ آدمها گرفتار این سندروم نیستند بلکه پژوهشها نشان میدهد تنها ۸درصد مردم اینچنین هستند ۸درصد مردم به یک نهاد خشن پرخاشگر وابسته میشوند. این ماجرا صرفا دراین گروگانگیری کوچک صدق نمیکند گاهی اوقات یک #ملت، گروگان یک تیم خشن پرخاشگر وظالم و غاصب میشوند.

اگر ۹۲درصد این ملت اصلا گرفتار این سندرم استکهلم نمیشوند چگونه یک تیم ظالم و غاصب میتواند تنها با طرفداران ۸درصدی ادامه دهد؟ پاسخ اینکه آن ۸درصدی که وابسته به این گروه غاصب میشوند مورد حمایت آن گروه غاصب هم قرار میگیرند بودجه و تسهیلات میگیرند مقام و جایگاه های مهم به آنها سپرده میشود و رسانه ها مرتبأ آنها را نشان میدهند که پشت سر آن حاکم ظالم می ایستند و آن ۹۲درصد دیگر هم به تصور اینکه حتما آنها (۸درصدِ دچارِ #سندروم_استکهلم) اکثریت هستند و ما در اقلیت هستیم اعتماد به نفس خود را از دست میدهند!

ژان بودریار #فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی درعرصه رسانه و پست مدرنیست راجع به این صحبت میکند که چیزی وجود دارد بنام واقعیتِ #افزدوه یا #ابرواقعیت که به معنی این است که چیزی را که تلویزیون و رسانه ها در واقع به ما نشان میدهند از واقعیت بزرگتر میشود او میگوید ما همان چیزی را که تلویزیون نشان میدهد واقعیت میپنداریم در واقع رسانه (( پنکه ای است که فقط خودش راخنک میکند! ))

و این چنین میشود که یک گروه غاصب ۲درصدی با یک گروه وابسته ۸ درصدی که میشوند ۱۰درصد. ۹۰درصد یک جامعه را میتوانند به گروگان بگیرند. در نظامهای #فاشیست و نظامهای #توتالیتر این اتفاق درطول تاریخ بارها افتاده و مورد بررسی قرار گرفته است.

#مانس_اشپربر در کتاب بررسی روانشناسی خودکامگی و استبداد به این ماجرا به شکل مفصل میپردازد. البته به نام سندرم استکهلم.
اشپربر مینویسد بعضی آدمها که چماق بدست میگیرند و حقوق دیگران را میگیرند کار سختی نیست و نیاز به توضیح روانکاوانه #ندارد ولی اینکه چرا بعضی از آدمها آن چماق دار را #میپرستند و عکس آن چماق بدست را قاب میگیرند و بالای سرشان میزنند و دستی را که چماق بدست دارد و به سر آنها میزند را میبوسند این نیاز به تحلیل روانکاوانه #دارد...!


@art_philosophyy
🔺بخش اول

▫️#هوش_مصنوعی با انسان‌های باهوش چه خواهد کرد؟


#هوش از دیرباز به عنوان یک امتیاز اختصاصی برای نوع بشر مورد تمجید قرار گرفته، و وسیله‌ای برای سلطه‌یابی بعضی از انسان‌ها بر انسان‌های دیگر بوده است. اکنون، با پیشرفت «هوش مصنوعی»، بسیاری از انسان‌ها نگرانِ منزلت انحصاریِ خود شده‌اند. این نگرانی تا چه اندازه موجه و جدی است؟

این ایده که می‌توان هوش را، مانند فشار خون یا اندازهٔ کفش، به صورت کمّی سنجید (مانند آزمون‌های هوش) قدمتی تقریباً صدساله دارد، اما قرن‌ها است که تصور می‌شود هوش می‌تواند تعیین‌کنندهٔ جایگاه و موقعیت فرد در زندگی باشد. این تصور در سراسر تفکر غربی حضور دارد: از #فلسفه_افلاطون تا سیاست‌های نخست‌وزیر بریتانیا، #ترزا_می.
گفتن این که فردی باهوش است / نیست، هیچ‌گاه صرفاً اظهار نظری دربارهٔ توانایی‌های ذهنی او نبوده است. این سخن همواره قضاوتی است دربارهٔ کارهایی که او اجازهٔ انجام دادن آن‌ها را دارد. به عبارت دیگر، هوش امری سیاسی است.

گاهی اوقات، این‌گونه امتیازدهی کار معقولی است: ما به دکترها، مهندس‌ها، و حاکمانی نیاز داریم که احمق نباشند. اما این امر یک جنبهٔ منفی نیز دارد. از هوش افراد – یا فرضِ فقدان آن – نه تنها برای تعیین کارهایی که آن‌ها می‌توانند انجام دهند بلکه برای تصمیم‌گیری دربارهٔ این که دیگران با آن‌ها چه رفتاری می‌توانند داشته باشند نیز استفاده می‌شود. در سراسر تاریخ غرب، کسانی که تصور می‌شده هوش کمتری دارند، در نتیجهٔ این قضاوت، به بردگی گرفته شده، استثمار شده، عقیم شده، و به قتل رسیده‌اند (در واقع، اگر در محاسبات خود حیوانات را نیز در نظر بگیریم، آن‌ها خورده نیز شده‌اند).

این ماجرا تازگی ندارد. اما با پیدایش #هوش_مصنوعی در قرن بیست و یکم، نقطهٔ عطف جالبی در آن پدید آمده است. در سال‌های اخیر، پژوهش‌هایِ مربوط به هوش مصنوعی پیشرفت‌های چشمگیری داشته، و بسیاری از متخصصان بر این باور اند که این موفقیت‌ها به زودی باعث پیشرفت‌های بیشتری نیز خواهند شد. اما صاحب‌نظران وحشت‌زده شده و به هیجان آمده‌اند و در توئیت‌های خود مدام به ترمیناتور ارجاع می‌دهند. برای این که بفهمیم چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد و از چه می‌ترسیم، باید هوش را به عنوان مفهومی #سیاسی در نظر بگیریم – و به طور مشخص، تاریخچه‌ی طولانی آن به عنوان توجیه‌گر سلطه شایان توجه است.

اصطلاح «هوش» در میان #فیلسوفان انگلیسی‌ زبان هیچ‌گاه متداول نبوده است. همچنین در زبان آلمانی یا یونانی باستان، یعنی دو زبان مهم دیگر در سنت فلسفی غربی، هیچ معادل دقیقی برای آن وجود ندارد. اما این به آن معنا نیست که فیلسوفان به این مفهوم علاقه‌ای نداشته‌اند. در واقع، آن‌ها سخت دل‌مشغول این مفهوم یا، اگر دقیق‌تر بگوییم، بخشی از آن بودند: #خرد یا #عقلانیت.

تنها با بر آمدن رشتهٔ تقریباً نوظهور #روان‌شناسی – که نسبت به هوش ادعای مالکیت داشت – بود که نقش این خویشاوند قدیمیِ «هوش» در گفتمان سیاسی و متداول کم‌رنگ شد. امروزه، بسیاری از پژوهشگران طرفدار برداشتی بسیار فراخ‌دامنه‌تر از هوش هستند، اما «خرد» هنوز جزئی محوری در این مفهوم است. در نتیجه، زمانی که درباره‌ی نقش تاریخی هوش صحبت می‌کنم، این خویشاوند قدیمی هوش را نیز مد نظر دارم.

داستان هوش با #افلاطون آغاز می‌شود. او در تمام نوشته‌های خود برای #اندیشیدن ارزش بسیاری زیادی قائل است؛ او از زبان #سقراط اعلام می‌کند که زندگی‌ای که تن به محک #عقل نسپرده باشد ارزش #زیستن ندارد.

افلاطون در زمانه‌ای که غرق در افسانه و رازورزی بود، ادعای جدیدی مطرح کرد: به کمک خرد – یا ما امروز می‌توانیم بگوییم با استفاده از هوش – می‌توان حقایق جهان را اثبات کرد. با توجه به همین اصل، افلاطون در کتاب #جمهور نتیجه گرفت که حاکمِ آرمانی «فیلسوف-پادشاه» است، زیرا تنها یک #فیلسوف می‌تواند نظم مناسب امور را دریابد. به این ترتیب، او مبتکر این ایده بود که باهوش‌ترین فرد باید بر سایرین حکومت کند – شایسته‌سالاریِ مبتنی بر خرد.

این ایده در زمان خود بسیار انقلابی بود. آتنی‌ها پیش‌تر دموکراسی، یعنی حاکمیت مردم، را تجربه کرده بودند – اما برای این که کسی یکی از این «مردم» محسوب شود کافی بود شهروند و مرد باشد، ولی داشتن هوش ضروری نبود. در سایر نقاط، طبقات حاکم عبارت بودند از کسانی که شایستگی در آن‌ها موروثی بود (اشراف‌سالاری)، یا کسانی که تصور می‌کردند از جانب خدا مأموریت بر حکومت کردن دارند (دین‌سالاری) ، یا قوی‌ترین فرد (استبداد)



🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
استیون کیو

@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
#لئو_اشتراوس فیلسوف آلمانی قرن بیستم از تأثیرگذارترین نظریه‌پردازان #فلسفه_سیاسی بود. @art_philosophyy
مرگ سقراط به عنوان رویدادی خطیر در تاریخ #فلسفه و #سیاست ، حکایت گر نکات فراوانی بوده است از جمله هارمونی ناموجود بین فلسفه و جامعه .

به نظر بسیاری ( از جمله فارابی ) از این پس فیلسوف و بطور کلی اندیشمند دریافت که در مواجهه با جامعه باید دست به عصا حرکت کند .

فیلسوفان به تأسی از افلاطون بسیاری از آموزه های جدی تر خود را دور از دسترس افراد جامعه قرار دادند یا آنها را در لفافه بیان کردند .
تمایز بین آموزه های عمومی exoteric و آموزه های سری esoteric برآیند و بازتاب ترس از تکرار سرنوشت سقراط در جوامعی بوده است که هارمونی بین #فیلسوف و #جامعه کمتر به چشم می آمد و می آید .

فیلسوف-اندیشمند هماره وضعی خطرناک دارد و جامعه فلسفیدن درست را به رسمیت نمی شناسد .

فیلسوف در تحلیل نهایی نه عضو جامعه است و نه حزب . او از #حقیقت که به تعبیری والاترین منفعت نوع بشر است دفاع می کند.
از این حیث شاید #فلسفه_سیاسی در درون خود حامل تراژدی نیز بوده باشد.

هارمونی ناموجود بین فلسفه و جامعه در اشکال مختلفی نمایان می شود : از طرد اجتماعی تا شکنجه و قتل .
از همین روست که نویسنده در اینگونه جوامع به جای سخن ورزی صریح ، به نوشتن بین خطوط و سطرها روی می آورد .


📕شکنجه و هنر نوشتن
لئو اشتراوس


▪️لئو اشتراوس در مقالهٔ " شکنجه و هنر نوشتار " نشان می دهد که در مواجهه با برخی تناقض ها و ناهماهنگی ها در متون کلاسیک از چه روشی استفاده کنیم و چگونه به ناگفته های نویسنده که در بین خطوط جای گرفته اند گوش فرا دهیم .
هرچند که چنین رویکردی مورد انتقاد بزرگانی از جمله #هگل واقع شده ، اما در جوامعی که خشونتِ عریان و زمخت، روزیِ متفکر و نویسنده اش هست ، پیشنهاد اشتراوس قابل تامل می باشد.
سخن اشتراوس را به یک روش شناسی صرف در تصحیح متون کلاسیک تقلیل ندهید ، دلالتی فراتر از این دارد و می توان آن را در چارچوب جامعه شناسی فلسفه قرائت کرد.

@art_philosophyy
▪️#آندری_تارکوفسکی فیلسوفی پشت دوربین

▫️شاید بتوان تارکوفسکی را #فیلسوفِ دنیای سینما دانست. اساس فیلم‌های او بر تعارض میان شخص و جهان استوار و به تصویر کشیدن این تعارض است. برای تارکوفسکی، سینما ابزاری به شدت واضح و قدرتمند برای بازنمایی تقلای شخص معنوی برای ادامه‌ی زندگی در جهانی‌ست که همه چیز از سیاست تا علم و فرهنگ مصرف‌کننده وجود او را انکار می‌کنند. در این مقاله آندراس بلینت کواچ به بررسی یکی از کلیدی‌ترین اندیشه‌هایی که در آثار تارکوفسکی مانند یک زنجیره‌ توسعه یافته است می‌پردازد: ساختمان شخص. شخص‌گرایی مسیحی یکی از تأثیرگذارترین گرایش‌های فلسفی بر تارکوفسکی بوده است. در این فلسفه انسان به دو بخش تقسیم می‌شود: فرد و شخص. فرد با عوامل بیولوژیکی و اجتماعی معین می‌شود و محصول آن‌هاست، در حالی که شخص از این عوامل مستقل است و فقط با خدا ارتباط برقرار می‌کند. شخص یک امر مسلمِ طبیعی نیست و باید به آن دست پیدا کرد. شخص جنبه‌ی اخلاقی فرد است که مستقل از شرایط اجتماعی و تاریخیِ حاکم برتحقق خود، در ارتباط مستقیم با خدا و سایر اشخاص اخلاقی‌ست. از آن جا که شخص جوهر بشریت است، فرد چاره‌ای ندارد جز این که برای ساختن شخص اخلاقیِ خود بکوشد. این وظیفه‌ی همه است و هر چه شرایط خصومت‌آمیزتر باشد این وظیفه ضرورت بیشتری می‌یابد و ماهیت رابطه‌ی شخص با جهان بیرون روشن‌تر می‌شود. در بررسی آثارِ تارکوفسکی می‌توان به وضوح نقش مهمِ اندیشه¬ی تعارض بین شخص و فرد یا بین شخص و جهان و در عین حال نوعی تحولِ این تعارض را تشخیص داد. هر فیلم به تفصیل مسئله‌ای واحد را از زاویه‌ای متفاوت بیان می‌کند، این مسئله که تولد شخص و تداومِ آن چگونه ممکن است.

حتی فیلم­‌های هنری نیز لزوماً وسیله‌ای برای ابراز یا بیانِ مواضع فلسفی نیستند. اما فیلم‌­های تارکوفسکی این گونه­‌اند، و این امر در شیوه­‌ا­ی نهفته است که این فیلم‌ها یک رابطه­‌ی ویژه‌ را میان انسان‌­ها و جهان فیزیکی بازنمایی می‌­کنند. به علاوه فیلم­‌های او فلسفی­‌اند، اما نه به این معنی پیش‌­پاافتاده که ایده‌­های فلسفی را (در ذهن مخاطب) بیدار می‌­کنند، بلکه به این معنی ویژه که به درستی می‌توان آنها را در برابر یک پیش‌­زمینه‌­ی فلسفی خاص و عمیقاً ریشه‌­دار در فرهنگ روس تفسیر کرد. بیشتر فیلم‌­های تارکوفسکی را می­‌توان از جنبه‌­های گوناگون، بیانِ دیگری از همین پیش‌­زمینه‌­ی فلسفی خاص محسوب کرد. 

آندراس بلینت کواچ (استاد و رییس مؤسسه مطالعات فیلم در دانشگاه ای.ال.تی.ای)

@art_philosophyy
#هنر
#فیلسوف در بحر اندیشه
اثر: رامبراند وان راین

#فلسفه
که میشود وسط وان دچار فلسفه شد...که زیر آب رفت واقعأ خفه شد!

▪️نتیجه ی آمیزش #فلسفه و #هنر، زیباییست..
هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرف ترین تضاد عالم است که مسبب عصیان میشود...
و عصیان گر چه پلید، مسبب تعالی ست..
نیل به تعالی و رفعت، #عشق است...

@art_philosophyy
#هنر
« #فیلسوف در بحر اندیشه »

اثر #رامبراند_وان_راین


▪️که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد...
که زیر آب فرو رفت...
واقعا خفه شد...!

#سیدمهدی‌موسوی
@art_philosophyy