فلسفه و هنر

#عقل
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
🔺اما اگر همان طور که #فروید مسلم فرض می‌کند، جنگ بنیاد غریزیِ حاکم بر بشر است، آیا در برابر هرگونه راهبرد قابل تصور برای محو خود آسیب‌ناپذیر نمی‌شود؟ اگر خوش‌بینی نسبت به صلح نوعی ضرورت اخلاقی باشد، چنین امیدی مبتنی بر کدام مبنای عقلانی است؟ به‌رغم تأثیر فروید بر فهم ما از طبیعی‌بودنِ #شرارت_بشری، آیا در واقع فروید به‌طور مأیوس‌کننده‌ای عامل تداوم توهم و بی‌بصیرتیِ عمدیِ ما نسبت به گریزناپذیریِ جنگ نیست؟

فروید به دو منشاء اصلی برای امیدواری اشاره می‌کند: برای غلبه بر جنگ یا می‌توانیم پادزهر طبیعی خود در برابر غریزهٔ مرگ را تقویت کنیم یا با تکامل روان بشر می‌توانیم به کلی بر غرایز فائق آییم. گزینهٔ اول به معنایِ تقویتِ پیوندهایِ اروس میان انسان‌هاست، خواه با محکم کردنِ احساسات واقعی یک شخص نسبت به شخص دیگر، خواه ترغیب آنها نسبت به این عقیده که وجوه اشتراک بین آنها قوی‌تر از وجوه افتراقشان است. منشاء دوم امید، که از #افلاطون سرچشمه می‌گیرد، این است: این امر مستلزم رشد هوش معقول (civilized intelligence) است که رانه‌های غریزی بخش مهمی از مردم دنیا (به‌ویژه رهبرانشان) را تابع قدرت عقل و خرد کند.

با توجه به تاریخ منازعات بشری، هیچ یک از این دو گزینه دلگرم‌کننده نیست. قوی‌ترین پیوندهای هویتی و عشق میان انبوه مردم همیشه وقتی ایجاد شده که پای انتقام از دشمن مشترکی وسط است. و تاکنون تنها بخش بسیار کوچکی از مردم توانسته‌اند غرایز خود را تابع #عقل و #هوش نقادانه کنند ــ تازه این نیز، همان طور که فروید فهمیده بود، می‌تواند به درونی کردن خشونت و به خطر انداختن سلامت روانی بینجامد.

احیای تب و تاب قومی در تاریخ معاصر، از بوسنی گرفته تا دارفور و عراق، تنها می‌تواند مؤید این نظر باشد که  این دو گزینه از دسترس مردم بسیار دور است. اما این گونه هم نیست که شور و شوق به صلح جهانی عاری از حمایتِ غرایز نیرومند باشد. در روزگار ما، نشانه‌هایی از کارکردِ اروس به چشم می‌خورد، از ‌جمله اتحادیه اروپا، خلل در مرزکشی‌ها، گرایش به تجارت آزاد و سیل همدردیِ خودجوش با آمریکایی‌ها پس از یازده سپتامبر.

فروید، به تعبیری، به ما شهروندان قرن بیست و یکم مسئولیتی واگذار کرده است. باید کمک کنیم که #پیوندهای_اروس بین انسان‌ها شکل بگیرد و قدرتِ عقل افزایش ‌یابد تا رانه‌های غریزی ما را هدایت کند. اگر دریابیم که چطور می‌توان این دو تعهد را در اعمال روزانهٔ خود تقویت کرد، هر یک از ما برنامه و هدف مادام‌العمری پیدا می‌کنیم.

اما آیا تاریخ حاکی از بیهودگیِ چنین تلاش‌هایی نیست؟ تصدیق آن، به تاریخ قدرتی اسطوره‌ای می‌بخشد زیرا تاریخ چنین درس‌های عبثی به ما تعلیم نمی‌دهد. گذشته تنها وقتی می‌تواند محدودیت‌هایی را بر آینده اعمال کند که ما به این کار رضایت دهیم. بنابراین، آیا می‌توانیم به خود جرات دهیم و به صلح امید داشته باشیم؟ پاسخ فروید حکمی قاطع برای ما است: این کمترین کاری است که می‌توانیم بکنیم.


جفری گوردون
@art_philosophyy
🔺بخش اول

▫️#هوش_مصنوعی با انسان‌های باهوش چه خواهد کرد؟


#هوش از دیرباز به عنوان یک امتیاز اختصاصی برای نوع بشر مورد تمجید قرار گرفته، و وسیله‌ای برای سلطه‌یابی بعضی از انسان‌ها بر انسان‌های دیگر بوده است. اکنون، با پیشرفت «هوش مصنوعی»، بسیاری از انسان‌ها نگرانِ منزلت انحصاریِ خود شده‌اند. این نگرانی تا چه اندازه موجه و جدی است؟

این ایده که می‌توان هوش را، مانند فشار خون یا اندازهٔ کفش، به صورت کمّی سنجید (مانند آزمون‌های هوش) قدمتی تقریباً صدساله دارد، اما قرن‌ها است که تصور می‌شود هوش می‌تواند تعیین‌کنندهٔ جایگاه و موقعیت فرد در زندگی باشد. این تصور در سراسر تفکر غربی حضور دارد: از #فلسفه_افلاطون تا سیاست‌های نخست‌وزیر بریتانیا، #ترزا_می.
گفتن این که فردی باهوش است / نیست، هیچ‌گاه صرفاً اظهار نظری دربارهٔ توانایی‌های ذهنی او نبوده است. این سخن همواره قضاوتی است دربارهٔ کارهایی که او اجازهٔ انجام دادن آن‌ها را دارد. به عبارت دیگر، هوش امری سیاسی است.

گاهی اوقات، این‌گونه امتیازدهی کار معقولی است: ما به دکترها، مهندس‌ها، و حاکمانی نیاز داریم که احمق نباشند. اما این امر یک جنبهٔ منفی نیز دارد. از هوش افراد – یا فرضِ فقدان آن – نه تنها برای تعیین کارهایی که آن‌ها می‌توانند انجام دهند بلکه برای تصمیم‌گیری دربارهٔ این که دیگران با آن‌ها چه رفتاری می‌توانند داشته باشند نیز استفاده می‌شود. در سراسر تاریخ غرب، کسانی که تصور می‌شده هوش کمتری دارند، در نتیجهٔ این قضاوت، به بردگی گرفته شده، استثمار شده، عقیم شده، و به قتل رسیده‌اند (در واقع، اگر در محاسبات خود حیوانات را نیز در نظر بگیریم، آن‌ها خورده نیز شده‌اند).

این ماجرا تازگی ندارد. اما با پیدایش #هوش_مصنوعی در قرن بیست و یکم، نقطهٔ عطف جالبی در آن پدید آمده است. در سال‌های اخیر، پژوهش‌هایِ مربوط به هوش مصنوعی پیشرفت‌های چشمگیری داشته، و بسیاری از متخصصان بر این باور اند که این موفقیت‌ها به زودی باعث پیشرفت‌های بیشتری نیز خواهند شد. اما صاحب‌نظران وحشت‌زده شده و به هیجان آمده‌اند و در توئیت‌های خود مدام به ترمیناتور ارجاع می‌دهند. برای این که بفهمیم چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد و از چه می‌ترسیم، باید هوش را به عنوان مفهومی #سیاسی در نظر بگیریم – و به طور مشخص، تاریخچه‌ی طولانی آن به عنوان توجیه‌گر سلطه شایان توجه است.

اصطلاح «هوش» در میان #فیلسوفان انگلیسی‌ زبان هیچ‌گاه متداول نبوده است. همچنین در زبان آلمانی یا یونانی باستان، یعنی دو زبان مهم دیگر در سنت فلسفی غربی، هیچ معادل دقیقی برای آن وجود ندارد. اما این به آن معنا نیست که فیلسوفان به این مفهوم علاقه‌ای نداشته‌اند. در واقع، آن‌ها سخت دل‌مشغول این مفهوم یا، اگر دقیق‌تر بگوییم، بخشی از آن بودند: #خرد یا #عقلانیت.

تنها با بر آمدن رشتهٔ تقریباً نوظهور #روان‌شناسی – که نسبت به هوش ادعای مالکیت داشت – بود که نقش این خویشاوند قدیمیِ «هوش» در گفتمان سیاسی و متداول کم‌رنگ شد. امروزه، بسیاری از پژوهشگران طرفدار برداشتی بسیار فراخ‌دامنه‌تر از هوش هستند، اما «خرد» هنوز جزئی محوری در این مفهوم است. در نتیجه، زمانی که درباره‌ی نقش تاریخی هوش صحبت می‌کنم، این خویشاوند قدیمی هوش را نیز مد نظر دارم.

داستان هوش با #افلاطون آغاز می‌شود. او در تمام نوشته‌های خود برای #اندیشیدن ارزش بسیاری زیادی قائل است؛ او از زبان #سقراط اعلام می‌کند که زندگی‌ای که تن به محک #عقل نسپرده باشد ارزش #زیستن ندارد.

افلاطون در زمانه‌ای که غرق در افسانه و رازورزی بود، ادعای جدیدی مطرح کرد: به کمک خرد – یا ما امروز می‌توانیم بگوییم با استفاده از هوش – می‌توان حقایق جهان را اثبات کرد. با توجه به همین اصل، افلاطون در کتاب #جمهور نتیجه گرفت که حاکمِ آرمانی «فیلسوف-پادشاه» است، زیرا تنها یک #فیلسوف می‌تواند نظم مناسب امور را دریابد. به این ترتیب، او مبتکر این ایده بود که باهوش‌ترین فرد باید بر سایرین حکومت کند – شایسته‌سالاریِ مبتنی بر خرد.

این ایده در زمان خود بسیار انقلابی بود. آتنی‌ها پیش‌تر دموکراسی، یعنی حاکمیت مردم، را تجربه کرده بودند – اما برای این که کسی یکی از این «مردم» محسوب شود کافی بود شهروند و مرد باشد، ولی داشتن هوش ضروری نبود. در سایر نقاط، طبقات حاکم عبارت بودند از کسانی که شایستگی در آن‌ها موروثی بود (اشراف‌سالاری)، یا کسانی که تصور می‌کردند از جانب خدا مأموریت بر حکومت کردن دارند (دین‌سالاری) ، یا قوی‌ترین فرد (استبداد)



🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
استیون کیو

@art_philosophyy
ادامه🔻
▫️هنرمندان سورئالیست از ضمیر ناخودآگاه به مثابه ابزاری برای گشودن #تخیل_قفل شده بشر استفاده کردند.

آنها نه تنها بر خلاف جهت #عقل_گرایی و #واقع_بینی حرکت کردند، بلکه عقل گرایی را موجب سرکوب #تخیل_گرایی می دانستند.
همینطور ایشان اعتقاد داشتند که #روان انسان دارای توانایی نشان دادن تناقض های همه روزه زندگیست.
تاکید آنها بر این بود که قدرت تخیل فرد، آنها را در جرگه باورهای رومانستیم قرار می داد،
با این اختلاف که این تناقضات آشکار در ذهن و روح اتفاق نیفتد و تجسم آن در زندگی روزمره دیده شود.
آنها همینطور علاقه خاصی به هنر بدری داشتند.


نقش طبیعت در آثار سورئالیسم

در این میان طبیعت نیز عامل مهمی در مضمون بسیاری از آثار هنرمندان سورئالیست می باشد.
#ماکس_ارنست برای مثال از پرنده در آثارش به وفور استفاده می کند،
در حالیکه #سالوادور_دالی گاها به نقاشی از حشرات و یا اشیاء دیگری چون تخم مرغ می پردازد،
و یا #خوان_میرو نقاش اسپانیایی از فرم های جاندار غیر معمول استفاده می کند.


جنبش سورئالیسم در آمریکا به عنوان جنبشی که در پاریس و در دهه دوم قرن 20 آرام آرام شکل می گرفت، سورئالیسم پاسخی برای دوران پس از جنگ جهانی اول محسوب شد .
دورانی که در طول آن بازسازی شهرهای بزرگ فرانسه به کندی اتفاق می افتاد و فاشیم (Fascism) در اروپا بوجود آمد.
و این عامل باعث شد تا بسیاری از چهره های معروف سورئالیست بالاجبار اروپا به دلیل کشتار نازی ها ترک کنند. این مهاجرت هنرمندان و پناهنده شدن آنها در طول جنگ جهانی دوم باعث شد تا این جنبش به نواحی اقیانوس اطلس راه یافته و ریشه های محکمی را در آمریکای شمالی و جنوبی بداند.



▪️تاثیر #زیگموند_فروید بر سورئالیسم

نظریات و آثار زیگموند فروید عمیقاً بر دنباله روان این جنبش تاثیر گذار بوده است.
وی خصوصاً در کتاب خود به نام #تعبیر_خواب اهمیت خواب و رویاها را اثبات کرده،
و همچنین بر نقش بسزای ضمیر ناخودآگاه انسانی در ظهور عواطف و خواسته های انسان صّحه می گذارد.
تخیل و تجسم سورئالیستی مفهمومی را شامل می شود که در عین خاص بودن شاید نتوان آنرا دقیقا تعریف و یا طبقه بندی کرد.
به این سبب که هنرمند عناصر و نقوش ذهنی خود را که از رویاها و خیال خود نشات می گیرند،
متصور می سازد و معمولا تصاویری عجیب و غریب، گیج کننده و غیر طبیعی را شامل می شود.


@art_philosophyy
#مونتنی، فیلسوف سازش

مونتنی تأکید می‌کند که در هر زندگی ای می توان آرای جالبی یافت، نیازی به مطالعه کتب قدیمی و یا شناخت فیلسوفان و نظریات آنان نیست.
او باور داشت که همه ما می‌توانیم به آرای حکیمانه دست یابیم، مشروط بر اینکه خود را به دلیل بی‌علاقگی به محاورات افلاطون و علاقه به زندگی آرام در ییلاق نامناسب و نالایق ندانیم.
او به تفصیل به مزایای زندگی به صورت حیوانی و نه انسان عاقل در کتابخانه‌ای بزرگ پرداخت. باور داشت که حیوانات اغلب در #عشق هم ماهرتر از انسان‌ها هستند:
ما بیش از هرچیز نفوسی عصبی و مجنون، نتراشیده و آشفته‌ایم که در مقایسه با ما، حیوانات از بسیاری جنبه‌ها مظهر تندستی و فضیلت هستند.
کیکرو تصویر خیراندیشانه‌ای از #عقل ارائه داد و شانزده قرن بعد مونتنی عکس این تصویر را ارائه می‌کند:
«اینکه بفهمیم حرف احمقانه‌ای زده‌ایم یا کار احمقانه‌ای کرده‌ایم چیزی نیست، ما باید درس بسنده تر و مهم تری را بیاموزیم؛ این‌که جز ابلهی نیستیم.»

■ در باب #ناتوانی_جنسی (و یا جسمی)

او آدمی را گرفتار خفت جسمانی می‌دانست؛
«احساس می‌کنم قبل و بعد از صرف یک وعده غذا آدم کاملا متفاوتی هستم.»
از سوی دیگر فلسفه مونتنی فلسفه سازش است:« بدترین مصیبت ما خوار شمردن وجودمان است.»
او باور داشت که به جای مبارزه درونی با پوشش‌های جسمانی گیج کننده خود باید یاد بگیریم که آن ها را به عنوان واقعیت های تغییرناپذیر وضعیت خود بپذیریم.
مونتینی با نقب زدن به اندوه‌های خصوصی اتاق خواب، رسوایی و ننگ را از آن ها زدود و همواره سعی کرد ما را با بدن های خود آشتی دهد. اعتقاد بر این که هیچ چیزی که ممکن باشد برای انسان اتفاق بیفتد غیرانسانی نیست.
«بر بلندترین تخت جهان،هنوز هم ما بر ماتحت خود نشسته‌ایم.»
"پادشاهان و فلاسفه،و نیز بانوان متشخص، شکم خود را خالی می کنند."

اگر اعمال تناسلی بشر، طبیعی، ضروری و درست است، پس چرا ما جرأت نمی کنیم که از آن ها بدون شرمندگی سخن بگوییم...ما آن قدر گستاخیم که کلماتی مانند کشتن و دزدیدن و خیانت را بر زبان می‌آوریم ولی آن کلمات را فقط زیر لب ادا می کنیم.
او باور داشت که باید خود را همانگونه که هستیم، تمام و کمال، بپذیریم، در صورتی‌که ما فقط جنبه‌هایی از خودمان را که مورد قبول دیگران است و با آنچه دیگران می‌گویند مطابقت دارد می‌پذیریم.
مونتنی به دنبال تغییر تعریف حکمت بود.
حکمت حقیقی باید شامل سازگاری با جنبه‌های پست‌تر ما باشد.
فیلسوفان #رواقی و #اپیکوری عقیده داشتند که ما می توانیم بر بدن خود مسلط باشیم و هرگز مجذوب خویشتن جسمانی و هیجانی خود نشویم، مونتنی این نظر را ناممکن و بنابراین زیان آور می‌داند:
«آن قله‌های فلسفی رفیعی که هیچ انسانی نمی تواند در آن ها مأوا گزیند و آن قواعدی که از عادت و توان ما خارج است، چه فایده‌ای دارد؟»

■ در باب #ناتوانی_فرهنگی

او دیگر علت احساس ناتوانی را تقسیم جهان به دو اردوگاه امور #بهنجار و امور #نابهنجار می‌دانست.
“هرملتی آداب و رسوم و عادت های زیادی دارد که نه تنها برای ملل دیگر ناشناخته است بلکه به نظر آن‌ها وحشیانه و مایه شگفتی است.”
“همه‌کس هرچه را که مرسوم خود او نیست وحشیانه می‌خواند؛ ما غیر باورها و رسوم کشور خود هیچ معیار دیگری برای حقیقت و دلیل درست نداریم.”
یک تسلی در مواجهه با اتهامات مربوط به ناهنجاری، #دوستی است.
هنگام گفتگو با مخاطبی عادی بسیاری از نظرهای خود را به دلیل بسیار زننده بودن، جنسی بودن، مأیوسانه بودن، احمقانه بودن، هوشمندانه یا احساساتی بودن بیان نمی‌کنیم ولی این نظرها را با دوستان خود در میان می‌گذاریم -دوستی توطئه‌ای کوچک است علیه آنچه دیگران معقول می‌پندارند.

■ در باب #نابسندگی_فکری

مونتنی بین دو نوع معرفت تمایز قائل شد: #علم و #حکمت.
او منطق، زبان و آنچه را در مدرسه آموزش داده می‌شد در مقوله علم قرار داد و در مقوله حکمت هر چیزی را که می‌تواند به خوب زیستن آدمی کمک کند.
از نظر او امتحانات دانش‌آموزان باید شامل سؤالاتی درباره چالش‌های زندگی روزمره می‌بود: عشق، رابطه جنسی، بیماری، مرگ، جاه‌طلبی...
از دید او مطالعه‌ای که موجب کسالت و خستگی فرد را فراهم سازد بیهوده است.
اگر سبک نوشتاری فهم‌ناشدنی است نشان تنبلی نویسنده است تا هوشمندی؛ درک‌ناپذیر بودن بهترین حامی حرفی برای گفتن نداشتن است. در صورتیکه ساده‌نویسی شهامت می خواهد. زیرا این خطر را دارد که کسانی که عقیده دارند نثر فهم‌ناپذیر نشانه هوشمندی است آن نویسنده را فردی کم‌هوش بشمرند و مورد بی اعتنایی قرار دهند.

و در نهایت اینکه از دید مونتنی همین که زندگی معمولی بافضیلتی در طلب حکمت، ولی هرگز نه چندان دور از حماقت داشته باشیم،
دستاوردی کافی است.


📕تسلی بخشی های فلسفه
آلن دو باتن
@art_philosophyy
▪️ #جان_لاک فیلسوف انگلیسی، محقق و پژوهشگر دانشگاهی و پزشکی بود که، معاشرت او با آنتونی آشلی کوپر (اولین کنت شافتسبری) باعث شد تا عهده دار مسئولیت های #سیاسی شود. بیشتر نوشته های او به دلیل مخالفت با قدرت مطلقه در حکومت، شهرت زیادی دارند. این مخالفت هم شامل افراد و هم شامل نهادهایی از قبیل دولت یا کلیسا می شود. او معتقد است که در پذیرش دعاوی افراد و نهادها، هر فردی باید از روی پژوهش #عقلانی و با توجه به شواهد و مدارک تصمیم بگیرد. در مورد نهادها نیز باید به کارکرد آن ها توجه کرد.

به نظر لاک استفاده از #عقل برای فهم حقایق و تمدید کارکرد درست نهادها، گامی است در جهت بهینه سازی و توسعه زندگی افراد و جوامع، هم از بعد مادی و هم از بعد معنوی. این خود پیروی از قانون طبیعی و تحقق اهداف الهی برای بشر است.

مهم ترین نوشته او یعنی «پژوهش در باب فهم انسانی» به بررسی حدود دانش بشری در مورد خدا، فرد، انواع طبیعی و مصنوع و انواع ایده ها و تصورات، می پردازد. از دیگر آثار مهم او در باب سیاست، دین و آموزش عبارت است از «دو رساله در باب حکومت مدنی» ، «جستارهایی پیرامون تسامح» ، «عقلانیت مسیحیت» و «اندیشه هایی پیرامون آموزش» . در «دو رساله در باب حکومت مدنی» ابتدا به نظریه #حق_الهی که از طرف سر رابرت فیلمر مطرح شده بود اعتراض کرد، و در رساله دوم به بسط نظریه #سیاسی خود پرداخت. آنچه لاک در تقریر نظریه سیاسی خود گفته تا به امروز یکی از مهم ترین گفتارها در تاریخ #آزاداندیشی محسوب می شود، درست به همان گونه که کتاب «پژوهش» در زمره بهترین تصانیف در تاریخ تجربه گرایی جای دارد.


حدود فهم انسانی

صرف نظر از بیکن و هابز، جان لاک را می توان نخستین #تجربه_گرای انگلیسی نامید. اگرچه قبل از او برخی اندیشمندان به اهمیت بررسی و تحلیل حدود معرفت انسان اشاره کرده بودند، اما این لاک بود که این پروژه را به نحوی دقیق عملی ساخت. در چهار فصل کتاب «پژوهش» لاک به بررسی منابع و #طبیعت معرفت می پردازد. در فصل اول لاک به این نکته می پردازد که ما معرفتی فطری نداشته و در بدو تولد ذهن بسان لوح نانوشته ای است که تجربه به تدریج به آن شکل می دهد. در فصل دوم لاک تصورات را علل #مادی معرفت به شمار می آورد که این تصورات تماماً از تجربه حاصل می شوند. تجربه بر دو قسم احساس و تأمل است. احساسات، اشیاء و فرآیندهای بیرون ذهن را گزارش می کنند، در حالی که تأمل نحوه کارکرد ذهن را روشن می سازد، لذا تأمل را می توان نحوی از حس درونی به شمار آورد. ما تصوراتمان را یا از طریق احساس، یا تأمل یا هر دو به دست می آوریم. لاک در مورد تصورات تئوری اتمی یا ذره ای را می پذیرد؛ بدین مضمون که میان ترکیب اتم ها برای پدید آوردن اشیاء مرکب و تصورات برای ایجاد تصورات دیگر شباهت وجود دارد. تصورات یا بسیط یا مرکب هستند. ذهن در پدید آوردن تصورات مرکب از تصورات بسیط از حیث فعال خود استفاده می کند. فصل سوم شامل بررسی طبیعت #زبان و ارتباط اش با تصورات و نقش آن در شناخت و معرفت است. طبیعت و حدود شناخت، بحث احتمال در معرفت، ارتباط عقل و ایمان موضوعات مورد بحث در فصل چهارم کتاب است.

نظرات سیاسی- حکومتی

▫️دو رساله درباره حکومت:

مقدمه این اثر پس از متن اصلی، به منظور توجیه «انقلاب گلوریس» در سال ۱۶۸۸ به رشته تحریر درآمد. اکنون ما می دانیم که این دو رساله در طول «بحران محرومیت» ، احتمالاً به قصد تصدیق شورش مسلحانه عمومی که رهبران «حزب کشور» طراحی کردند و به قصد توضیح و دفاع از این طرح انقلابی در مقابل چارلز دوم و برادرش نوشته شد.

نخستین رساله درباره #حکومت، اثری مجادله آمیز است با هدف رد شرح پدر سالارانه «نظریه حقوق الهی پادشاهان» که توسط «رابرت فیلمر» عنوان شد. «لاک» این مجادله فیلمر را که مردان طبیعتاً آزاد نیستند، بعنوان مسأله کلیدی انتخاب می کند.رساله دوم لاک درباره حکومت، نظریه اثباتی حکومت وی را ارائه می دهد. او آشکارا بر این نظر است که انسان ها نباید دچار این عقیده خطرناک شوند که کل حکومت در جهان، صرفاً نتیجه زور و خشونت است. او با ابزاری چند از جمله «فلسفه سیاسی» ، «نظریه حقوق طبیعی» و «قرارداد اجتماعی» سروکار دارد که در قرون هفده و هجده رایج بود. حقوق طبیعی آن حقوقی است که ما به عنوان انسان قبل از اینکه هر حکومت به وجود آید، دارا بوده ایم که حق حیات از آن دسته است. زمانیکه لاک از چگونگی ایجاد حکومت صحبت می کند، معتقد است که افراد فکر می کنند شرایط شان در وضع طبیعی، نامطلوب است و از این رو مایلند که برخی از حقوقشان را به یک حکومت مرکزی با حفظ حقوق منتقل کنند واین نظریه قرارداد اجتماعی است.

شرح های بسیاری؛ برخی محافظه کار، برخی رادیکال بر نظریه حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی در #فلسفه_سیاسی اروپای قرن هفده و هجده وجود دارد.



@art_philosophyy
طی چهل سال عمل و رفتار آدم‌ها به من یاد داد که آن‌ها میانه‌ای با #عقل ندارند!

دُم سرخ رنگ ستارهٔ دنباله داری را
به آن‌ها نشان بده،
دلشان را از ترس پر کن،
می‌بینی که آشفته و سراسیمه از خانه‌هایشان بیرون می‌ریزند،
و درهم برهم چنان می‌دوند که قلم پایشان بشکند!
ولی بیا و به آن‌ها حرف معقولی بزن،
و به هزار دلیل ثابتش کن،
می‌بینی که فقط به ریشت می‌خندند...!

📕زندگی گالیله
برتولت برشت
@art_philosophyy
میانِ مردم #عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است چه هر کس بهره‌ی خود را از آن چنان تمام می‌داند که مردمانی که در هر چیزِ دیگر بسیار دیرپسند اند، از عقل بیش از آن که دارند آرزو نمی‌کنند!

📕گفتار در روش درست بکار بردن خرد
رنه دکارت
@art_philosophyy
هيچ کَس از وضع و روزگار خود راضى نيست، اما همه کَس از #عقل و خِرد خود رضايت دارد...!

📕آناکارنینا
لئو تولستوى
@art_philosophyy
اگر روزی #عقل را خرید و فروش کنند، بسیاری به خیال اینکه زیادی دارند،
فروشنده خواهند بود نه خریدار!

@art_philosophyy