فلسفه و هنر

#خرد
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
#خرد_جمعی

▪️ کمدی یا تراژدی؟

هگل در جایی از قول مارکس می گوید همه وقایع و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان از نو به شکلی ظاهر می شوند. وی فراموش کرده اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. 
مارکس می‌گفت که تاریخ خودش را تکرار می‌کند «نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی» و البته تاکید می‌کند که تکرار به صورت کمدی حتی می‌تواند وحشتنا‌ک‌تر از تراژدی اولیه باشد.
امروز در سیاست داخلی و نیز خارجی رفتار کمدیک داریم یا تراژیک؟
دوره معاصر، صحنه هژمونی ایدئولوژیک است که دائم خود را با توجیه پسا ایدئولوژیک جار می زند. دورانی که تمامی ساحت های سیاسی – فرهنگی – اقتصادی و اجتماعی را نمونه ای از بازنمایی صریح عملیات ایدئولوژیک کرده است.
رسیدن به زندگی خوب اخلاقی، سیاسی در پیوند استوار با دستیابی به "رخدادی تازه" است. رخدادی که به صورت پیش بینی ناپذیر در صحنه معاصر نمایان شود و پاره ای از ساختارهای موجود را واسازی کند و همه چیز را یکسره از نو بسازد.
اسلاوی ژیژک که نشریه‌ی «نیوریپابلیک» وی را «خطرناک‌ترین فیلسوف سیاسی معاصر» خوانده و نیویورک تایمز وی را «الگوی نظریه‌ی فرهنگی» می‌داند در جدیدترین اثر خود، به موازات رمانتیسمی انقلابی، منبعی پربار از اندیشه‌هایی عمیق ارائه می‌کند از تحلیل‌های درخشان در زمینه‌ی اقتصاد سیاسی و سیاست تا دعوت به رادیکالیسمی غریب و نفس‌گیر در کتابی که علاوه بر موضوع اصلی، حواشی آن نیز بسیار جذاب و خواندنی است.
ژیژک، به دنبال کتاب پرفروش «به برهوت واقعیت خوش آمدید» که به مسائل سیاسی بعد از یازده سپتامبر اختصاص داشت در تازه‌ترین کتاب خود می‌گوید ایده‌ی پایان تاریخ که در دهه‌ی 1990 فرانسیس فوکویاما مطرح کرد دوبار مرده است: پس از فروپاشی صحنه لیبرال دموکراتیک در صبح‌گاه 11 سپتامبر و بعد از فروپاشی اقتصادی سرمایه‌داری بازار در پایان سال 2008
چنانکه در کتاب جدید خود نیز در همین زمینه از جایی نقل می کند: «بار دیگر بکوش، بار دیگر شکست بخور، بهتر شکست بخور ... !»


@art_philosophyy


▪️بە هِگِل بگویید سرزمینی را میشناسیم کە تکرار تاریخ در آن جنبه کُمدی ندارد هرچە هست تراژدیست...


@art_philosophyy
🔺بخش اول

▫️#هوش_مصنوعی با انسان‌های باهوش چه خواهد کرد؟


#هوش از دیرباز به عنوان یک امتیاز اختصاصی برای نوع بشر مورد تمجید قرار گرفته، و وسیله‌ای برای سلطه‌یابی بعضی از انسان‌ها بر انسان‌های دیگر بوده است. اکنون، با پیشرفت «هوش مصنوعی»، بسیاری از انسان‌ها نگرانِ منزلت انحصاریِ خود شده‌اند. این نگرانی تا چه اندازه موجه و جدی است؟

این ایده که می‌توان هوش را، مانند فشار خون یا اندازهٔ کفش، به صورت کمّی سنجید (مانند آزمون‌های هوش) قدمتی تقریباً صدساله دارد، اما قرن‌ها است که تصور می‌شود هوش می‌تواند تعیین‌کنندهٔ جایگاه و موقعیت فرد در زندگی باشد. این تصور در سراسر تفکر غربی حضور دارد: از #فلسفه_افلاطون تا سیاست‌های نخست‌وزیر بریتانیا، #ترزا_می.
گفتن این که فردی باهوش است / نیست، هیچ‌گاه صرفاً اظهار نظری دربارهٔ توانایی‌های ذهنی او نبوده است. این سخن همواره قضاوتی است دربارهٔ کارهایی که او اجازهٔ انجام دادن آن‌ها را دارد. به عبارت دیگر، هوش امری سیاسی است.

گاهی اوقات، این‌گونه امتیازدهی کار معقولی است: ما به دکترها، مهندس‌ها، و حاکمانی نیاز داریم که احمق نباشند. اما این امر یک جنبهٔ منفی نیز دارد. از هوش افراد – یا فرضِ فقدان آن – نه تنها برای تعیین کارهایی که آن‌ها می‌توانند انجام دهند بلکه برای تصمیم‌گیری دربارهٔ این که دیگران با آن‌ها چه رفتاری می‌توانند داشته باشند نیز استفاده می‌شود. در سراسر تاریخ غرب، کسانی که تصور می‌شده هوش کمتری دارند، در نتیجهٔ این قضاوت، به بردگی گرفته شده، استثمار شده، عقیم شده، و به قتل رسیده‌اند (در واقع، اگر در محاسبات خود حیوانات را نیز در نظر بگیریم، آن‌ها خورده نیز شده‌اند).

این ماجرا تازگی ندارد. اما با پیدایش #هوش_مصنوعی در قرن بیست و یکم، نقطهٔ عطف جالبی در آن پدید آمده است. در سال‌های اخیر، پژوهش‌هایِ مربوط به هوش مصنوعی پیشرفت‌های چشمگیری داشته، و بسیاری از متخصصان بر این باور اند که این موفقیت‌ها به زودی باعث پیشرفت‌های بیشتری نیز خواهند شد. اما صاحب‌نظران وحشت‌زده شده و به هیجان آمده‌اند و در توئیت‌های خود مدام به ترمیناتور ارجاع می‌دهند. برای این که بفهمیم چرا این موضوع برای ما اهمیت دارد و از چه می‌ترسیم، باید هوش را به عنوان مفهومی #سیاسی در نظر بگیریم – و به طور مشخص، تاریخچه‌ی طولانی آن به عنوان توجیه‌گر سلطه شایان توجه است.

اصطلاح «هوش» در میان #فیلسوفان انگلیسی‌ زبان هیچ‌گاه متداول نبوده است. همچنین در زبان آلمانی یا یونانی باستان، یعنی دو زبان مهم دیگر در سنت فلسفی غربی، هیچ معادل دقیقی برای آن وجود ندارد. اما این به آن معنا نیست که فیلسوفان به این مفهوم علاقه‌ای نداشته‌اند. در واقع، آن‌ها سخت دل‌مشغول این مفهوم یا، اگر دقیق‌تر بگوییم، بخشی از آن بودند: #خرد یا #عقلانیت.

تنها با بر آمدن رشتهٔ تقریباً نوظهور #روان‌شناسی – که نسبت به هوش ادعای مالکیت داشت – بود که نقش این خویشاوند قدیمیِ «هوش» در گفتمان سیاسی و متداول کم‌رنگ شد. امروزه، بسیاری از پژوهشگران طرفدار برداشتی بسیار فراخ‌دامنه‌تر از هوش هستند، اما «خرد» هنوز جزئی محوری در این مفهوم است. در نتیجه، زمانی که درباره‌ی نقش تاریخی هوش صحبت می‌کنم، این خویشاوند قدیمی هوش را نیز مد نظر دارم.

داستان هوش با #افلاطون آغاز می‌شود. او در تمام نوشته‌های خود برای #اندیشیدن ارزش بسیاری زیادی قائل است؛ او از زبان #سقراط اعلام می‌کند که زندگی‌ای که تن به محک #عقل نسپرده باشد ارزش #زیستن ندارد.

افلاطون در زمانه‌ای که غرق در افسانه و رازورزی بود، ادعای جدیدی مطرح کرد: به کمک خرد – یا ما امروز می‌توانیم بگوییم با استفاده از هوش – می‌توان حقایق جهان را اثبات کرد. با توجه به همین اصل، افلاطون در کتاب #جمهور نتیجه گرفت که حاکمِ آرمانی «فیلسوف-پادشاه» است، زیرا تنها یک #فیلسوف می‌تواند نظم مناسب امور را دریابد. به این ترتیب، او مبتکر این ایده بود که باهوش‌ترین فرد باید بر سایرین حکومت کند – شایسته‌سالاریِ مبتنی بر خرد.

این ایده در زمان خود بسیار انقلابی بود. آتنی‌ها پیش‌تر دموکراسی، یعنی حاکمیت مردم، را تجربه کرده بودند – اما برای این که کسی یکی از این «مردم» محسوب شود کافی بود شهروند و مرد باشد، ولی داشتن هوش ضروری نبود. در سایر نقاط، طبقات حاکم عبارت بودند از کسانی که شایستگی در آن‌ها موروثی بود (اشراف‌سالاری)، یا کسانی که تصور می‌کردند از جانب خدا مأموریت بر حکومت کردن دارند (دین‌سالاری) ، یا قوی‌ترین فرد (استبداد)



🗓 هوش مصنوعی با انسانهای باهوش چه خواهد کرد؟
استیون کیو

@art_philosophyy
ادامه🔻
هدف نهایی #حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه ترس و وحشت؛ و نه وادار کردن آنان به اطاعت، بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکن زندگی کنند.

هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب #خرد و #اندیشه به #چهارپایی_لایعقل (بدون فکر) یا عروسک خیمه‌شب‌بازی مبدل کند، بلکه باید آن‌ها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در #امنیت تمام بپرورند و عقل خود را به کار ببندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینه‌جویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شود.

در واقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا #آزادی است.


📕آشنایی با اسپینوزا
پل استراترن
@art_philosophyy
▪️ #اسپینوزا فیلسوف آزادی


#آزادی_اندیشه، عالی ترین حقی است که هر فرد دارد و هیچ دولتی نیر نمی‌تواند آن را سلب و مردم را وادار کند مطابق فرمان او بیاندیشند. خشن‌ترین دولت، آن است که آزادی اندیشیدن، گفتن و آموختن را از انسان سلب کند. سلب آزادی اندیشه، تنها سلب یکی از مهم‌ترین حقوق طبیعی انسان نیست، بلکه تالی‌های فاسد دیگری نیز دارد که از آن جمله ریا و سالوس است.

آزادی، هدفی برتر از خود جامعه و دولت است و در عین حال شرایط امنیت و دوام جامعه و دولت را در خود دارد. #آزادی_عمومی، هنگامی به خطر می‌افتد که آزادی اندیشه‌ی افراد را محدود سازند. قوانین دولتی تنها باید درباره‌ی اعمال مردمان داوری کند و عقیده و سخن از کیفر مصون بماند. قانون‌های وضع شده راجب اعتقادات نه شامل جنایتکاران بلکه به مردمان آزاد مربوط می‌شوند، چنین قانون‌هایی را جز به بهای خطری بزرگ برای دولت نمی‌توان حفظ کرد.

اسپینوزا برخلاف #هابز باور داشت هدف نهایی جامعه و دولت، مصونیت و امنیت نیست، بلکه آزادی‌ست؛ تا در سایه‌اش آدمیان بتوانند نیروهای جسمی و روحی خود را شکوفا سازند و خردمند شوند.

هنگامی که آدمی در وضع طبیعی -دور از جامعه و مدنیت- به سر می‌برد هیچ دستور و امر و نهی ای برایش وجود ندارد، همچنان که در تمام طبیعت چنین است. امر و نهی ناشی از اراده‌ی مشترک آدمیان است که قدرت دارد و قانون وضع می‌کند و این قانون تا هنگامی که قدرت برجای خود باقی‌ست اعتبار دارد.

منشأ جامعه قانون طبیعت است نه نقشه‌ای خردمندانه که از پیش و از سوی یک منبع و منشأ خارجی تعیین شده باشد. #قراردادها نیز نخستین بار در جامعه پدید می‌آیند و اجرای آنها را قدرت جامعه تضمین می‌کند. "...پس این قراردادها تا زمانی اعتبار دارند که اراده ی جامعه تغییر نکرده باشد." قراردادها و قوانینی که به موجب آنها توده‌ی مردم حقوق خود را به مجلس یا فردی تفویض کرده‌اند، همین که نفع عمومی جامعه اقتضا کند باید شکسته شوند. و این حق طبیعی جامعه است.

جامعه برای بهره‌وری از ثبات باید چنان تنظیم شده باشد که کسانی که عنان اداره‌اش به دستشان سپرده می‌شود، اعم از اینکه پیرو خرد باشند یا عواطف، نتوانند فرصتی برای خودسری و نادرستی بیابند. دوام و امنیت جامعه وابسته به روحیات اداره کننده‌اش نیست. بلکه بستگی به این دارد که دستگاه اداره کننده‌اش درست باشد. زیرا آزادی درونی و قدرت روحی، فضایلی شخصی است، در حالی که امنیت، فضیلت جامعه است. منظور جامعه‌ی آزاد و غیرمکلّف است.

برای اسپینوزا آنجا که آدمیان به صورت رعایایی در می‌آیند که از بیم جان به اطاعت کورکورانه از #دولت تن در می‌دهند، معنی جامعه و دولت از میان می‌رود. آنچه باعث می‌شود آدمی حق خود را نگه دارد #روح اوست ولی روح هم تنها در صورتی حق خود را حفظ می‌کند که بتواند از #خرد سود بجوید، هر قدر که روح آدمی فریب دیگری را بخورد به همان نسبت قدرت داوری‌اش در اختیار دیگری قرار می‌گیرد.

#آزادی_سیاسی برای این است که به #آزادی_خرد امکان تجلی ببخشد. آزادی و بزرگترین قدرت آدمی، خرد اوست. تنها آن کسی آزاد است که رهبرش خرد است.


#سجاد_گمار
@art_philosophyy
🔺این نظر نفیِ #خرد نیست بلکه خود نوعی #شناخت است. و سنت‌ها پیوسته تقویت می‌شوند نه بوسیلهٔ وزن و درازنای‌شان بلکه بوسیلهٔ تأییدهای خلاّق. در رابطه با پیش‌داوری، مرجعیت، و سنت دقیقی از بینش و خود–تعین‌بخشی در آنچه معمولاً ضدِ آن نشان داده می‌شود وجود دارد. گادامر مفهومِ #افق را به کار می‌گیرد تا درگیربودنِ شناسنده در سنت را واضح‌‌تر توصیف کند. بودن در یک وضعیتِ هرمنوتیکی مفسر را در یک افقِ خاص می‌نشاند، یعنی در نگرگاهی که محدودهٔ دیدِ خاصی را ایجاب می‌کند. در علومِ انسانی حضورِ این افق‌ها را می‌توان در پرسش‌هایی دید که عالمان در مقابلِ سنت طرح می‌کنند.

گادامر شرح می‌دهد که چگونه آثارِ بزرگ در علومِ انسانی همیشه وضعیت‌های هرمنوتیکی که در آن خلق می‌شوند را فاش می‌کنند، زیرا پیش‌انگاشت‌های یک دوره‌ی خاص واردِ برداشت‌ها و دل‌مشغولی‌های پژوهشِ تاریخی می‌شود. پیش‌انگاشت‌های یک دوره‌ی خاص مورخانِ آن دوره را قادر می‌کند جنبه‌های خاصی از سنت را تفسیر کنند یا معناهایی را دریابند که برای دیگران دسترس‌پذیر نیست. بدین‌سان، فاصله‌ی زمانی میانِ سوژه و ابژه مانعی برای شناخت نیست بلکه بطوربالقوه #سازنده است؛ این فاصله پدیدارشدنِ معنای ابژه را ممکن می‌کند. تنوعِ‌ پیش-ساختارهایی که بطورتاریخی پدیدار می‌شوند به تنوعی از معناهای پنهانِ ابژه امکانِ آشکارشدن می‌دهد. همچنین، ابژه‌ی تفسیر باید به شیوه‌ای متناظر فهم شود. ابژه معنایی فی‌نفسه واحد نیست بلکه سرچشمه‌ای از امکان‌های معنا است که مفسرانِ آینده که آن را از چشم‌اندازهایی متفاوت می‌نگرند می‌توانند کشف کنند. اساساً این ابژه همواره به روی بازنگری‌های جدید که از وضعیت‌های هرمنوتیکیِ گوناگون سرچشمه می‌گیرند گشوده است.

خواستِ گادامر این است که از طریقِ «آگاهیِ تاریخیِ مؤثر» به تقرّرِ تاریخیِ شناسنده آگاهی حاصل شود. مقابله با تحمیل‌شدنِ پیش-معناهای خودسرانه همان آگاه‌شدن به آنها و بررسیِ خاستگاه و اعتبارِ آنهاست و در عین حال همیشه گشوده‌بودن به این امکان که در مواجهه با متن نقشی نخواهند داشت. این کار خاموش‌سازیِ خود (self) که تاریخی‌گرایی می‌جوید نیست، بلکه مطالبه‌ی جذبِ آگاهانه‌ی پیش-معناهای خودِ فرد است در جهتِ مقابله با «سلطه‌ی پیش‌داوری‌های پنهان».

تفسیرِ شخص از یک موضوعِ خاص در سنتِ تفسیرهای پیشین از همان موضوع قرار دارد. کلیتِ این «عوامل» و درنهایت کلِ آن فرایندِ تاریخی که سوژه و ابژه را به هم می‌پیوندد وضعیتِ هرمنوتیکیِ شناسنده را شکل می‌دهد. تاریخِ مؤثر زنجیره‌ی تفسیرهای گذشته است که از راهِ آن پیش‌فهمِ مفسر پیشاپیش با ابژه‌ی خود مرتبط است. اگر این به معنای قربانیِ یک بی‌واسطگیِ توهمی شدن نیست، پس فهمِ تاریخی باید درگیربودنِ خود در «تاریخِ مؤثر» را نشان دهد. از این نظرگاه، «ابژه‌ی تاریخیِ حقیقی اصلاً یک ابژه نیست، بلکه وحدتِ یکی با دیگری است (متن و مفسر-مؤلف)، یک رابطه که در آن هم تاریخ و هم فهمِ تاریخی واقعیت می‌یابد.» وظیفه‌ی تفسیر صرفاً بازسازیِ افقِ بافاصله‌ای که متن از آن سخن می‌گوید نیست بلکه به‌دست‌آوردنِ «کلیتی برتر است که نه‌تنها بر جزئیتِ ما بلکه بر جزئیتِ دیگری نیز فائق می‌آید.»به بیانِ دیگر، تفسیر باید متضمنِ درکِ کلیتی تاریخی باشد که هم متن و هم تاریخ ِمؤثرش که شناسنده در آن تقرّر یافته را دربرگیرد. سوژه و ابژه با هم یک افقِ بزرگ را شکل می‌دهند — شبکه‌ی سنت را.

هم‌آمیختِ این کلیت در آگاهیِ تاریخیِ مؤثر به ما امکان می‌دهد حال را در شرایطِ درست بنگریم و بدین وسیله به ما امکان می‌دهد «به گذشته گوش فرا دهیم جوری که آن را قادر سازیم معنای خاصِ خود را به گوش‌مان برساند، » گرچه هرگز نمی‌تواند تأثیرِ خودِ پیش‌داوری را از بین ببرد و اصلاً به این منظور انجام نمی‌شود زیرا تفسیری که از پیش‌معناها الهام نگرفته باشد بی‌ارزش خواهد بود.


🗒گادامر، هرمنوتیک و علوم اجتماعی
جک مندلسون

@art_philosophyy
ادامه🔻
وقتى کشورى بر اساس #خرد و حکمت اداره شود ، در انبارها گندم و جو انبار مى شود .
و وقتى بدون خرد و حکمت اداره شود،
در انبارها شمشير و نيزه انبار مى گردد!

#لائو_تسه
@art_philosophyy
برترین #خرد آن است که لذت بردن از زمان #اکنون را والاترین هدف زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیتی‌ست که وجود دارد و مابقی چیزی نیست جز بازی‌های فکر.
ولی می‌شود آنرا بزرگ‌ترین بی‌خردی هم نامید زیرا آنچه تنها برای یک لحظه #هست و بعد همچون رویایی #ناپدید می‌شود، هرگز به #کوششی_جانفرسا نمی‌ارزد.

📕درمان شوپنهاور
اروین د یالوم
@art_philosophyy
#نیکی را چه سود؟
هنگامی که نیکان،در جا سرکوب می‌شوند،
و هم آنان که دوستدار نیکانند

#آزادی را چه سود؟
هنگامی که آزادگان،باید میان اسیران زندگی کنند

#خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل،نانی به چنگ می‌آورد ،
که همگان را بدان نیاز است

به جای #خود_نیک بودن،بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نفس #نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم
دیگر به آن نیازی نباشد.

به جای #خود_آزاد بودن بکوشید
چنان سامانی بدهید،که همگان #آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد.

به جای #خود_خردمند بودن ، بکوشید
چنان سامانی دهید،که #نابخردی
برای همه و هرکس
سودایی شود بی‌سود .

#برتولت_برشت
@art_philosophyy
معتقد بود که سرچشمه همهٔ
عیب های آدمی دو چیز است:
یکی #بیکاری و دیگری اعتقاد به #خرافات،
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد :
یکی #کار و دیگری ِرد.

#لئو_تولستوی
@art_philosophyy