به آنچه در باره سفر ابوسعید به مرو گفتم این را هم اضافه کنم که در همین سفر کوتاه و زمانی که ابوسعید دارد از شهر خارج میشود تا به رباط عبدالله مبارک برود مرد متمولی او را با اصرار به سرای خود میبرد. ابوسعید پس از دیدن ستون چوبی قوی و تنومندی که در وسط سرسرا یا ورودی منزل این مرد بوده میگوید: "لاستوائک حملت ماحملت" پاسخ و توضیح سخیف و خواجهوار صاحب خانه چنان ابوسعید را منقلب میکند که بلافاصله "هم بر پای" از آنجا بیرون میآید. (شرح مفصل این حکایت را میتوانید در
بخش سوم زبانورزیهای ابوسعید ملاحظه بفرمایید). با این توضیح اضافه خواستم بگویم ابوسعید که اهل تفال هم بوده نمیتوانسته از کنار این "نشانهها" به سادگی عبور کند. گزینه مرو در پایان همین روز از ذهن ابوسعید خط میخورد.
حالا نوبت هرات است. در مقامه دوم (اسرارالتوحید، ص۲۲۹) میبینیم که:
- ابوسعید در همین مقطع از زندگیش یعنی پس از رسیدن به مقام شیخی و پیش از رفتن به نیشابور روانه هرات شده. جمع زیادی از مریدان و محبان هم او را در این سفر همراهی میکنند.
- ابوسعید که ظاهرا از نفوذ فرقههای تندرو و بنیادگرایی چون کرامیه در هرات باخبر است وقتیکه به دروازه شهر هرات میرسد میگوید "درین شهر مسلمانی در شده است اما کفر بیرون نرفته است"
- دیدار کوتاه و سرد ابوسعید با خالوی سرخسی، صوفی ساکن هرات که ظاهرا با او میانه خوبی نداشته بدون هیچ حرفی پایان مییابد "
- ملاقات ابوسعید با قاضی هرات هم مفصلتر و گرمتر از دیدارش با خالوی سرخسی نیست. البته در این جا یک جمله بر زبان ابوسعید جاری میشود " حب الدنیا راس کل خطیئه"
- پاسخ ابوسعید به مردی که از او در باره "استوای خداوند بر عرش" میپرسد جواب سربالایی بیش نیست. چون میداند یا احتمال میدهد که آن مرد قصد دارد او را وارد دعوایی کلامی کند.
- ظاهرا اهل هرات علاوه بر رودهای بزرگ به برکههای آب هم دریا میگفتهاند. وقتی مردی بر کنار یکی از همین برکههای گندیده زنش را که گوهر نام داشته و بسیار کریه و زشت هم بوده صدا میزند ابوسعید میگوید: شهری که دریایش این باشد معلوم است گوهرش هم چنین کسی است.
- ظاهرا در این سفر کسی ابوسعید را دشنام میدهد و او هم بر دروازهای از دروازههای شهر هرات که این واقعه در آن رخ داده لعنت میفرستد.
- در نهایت هم هنگام بیرون آمدن از هرات خطاب به کسانی که به وداع و بدرقهاش آمده بودند میگوید: "یا اهل هرات انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم"
- محمدبن منور میگوید شیخ یک ساعت بیش در شهر هری مقام نکرد و سفره به صحرا نهاد.
فراموش نکنیم که هرات شهر خواجه عبدالله انصاری هم بوده که به هیچ وجه میانه خوبی با ابوسعید نداشته.
از مجموع این گزارشهای پراکنده میشود استنباط کرد که ابوسعید از سفر کوتاه هرات هم با دل خوش بازنمیگردد. بنابراین گزینه هرات هم پس از این سفر دیگر جایی در ذهن او ندارد.
اکنون وقت آن است که برگردیم به بیت آغاز این نوشته، یعنی:
هرجاکه روی دو گاو کارند وخریخواهی تو به مرو رو خواهی به هریبه نظر من بعید نیست که ابوسعید پس از سفرهای بدفرجام و به عبارتی بینتیجهاش به مرو و هرات(هری) روزی یا شبی بی آن که مخاطب خاصی هم داشته باشد در حضور مریدی یا محبی این بیت را همچون واگویهای خطاب به خودش و در تعریض به حالی که در آن قرار داشته بر زبان رانده. و آن مرید یا محب هم بی آن که حال دل ابوسعید و شان نزول این بیت را دریابد آن را به دیگران منتقل کرده یا خود برایش آن قصه سست و کممایه را ساخته باشد.
در صورت درست بودن این احتمال باید بپذیریم که ابوسعید به هردو لایه این بیت نظر داشته است. یعنی هم میتوان فرض کرد که ابوسعید دارد میگوید هرجا بروی گاوهایی هستند که زمین را شخم میزنند و خری هست که باری را میبرد. به عبارت دیگر هرجاکه بروی آسمان همین رنگ است و زندگی هم به همین نحو در جریان است، پس لازم نیست اینقدر در انتخاب جا حساسیت داشته باشی. لایه دیگر این بیت که جنبهای مجازی یا استعاری پیدا میکند قدری تندتر است؛ مخصوصا که در نظر آوریم گاو نری که زمین را شیار میکند میتواند شاخ هم بزند و خری که بار میبرد میتواند لگد هم بپراند. از این منظر انگار ابوسعید میخواهد بگوید هرجا بروی کسانی هستند که به تو شاخ بزنند یا به سویت لگد بپرانند. بنابراین هیچ جا در امان و راحت نیستی؛ نه در مرو نه در هرات؛ در نیشابور هم که به طریق اولی. حالا که اینطور است خودت را در آتشی بینداز که لهیبش از همه سوزانندهتر است. مرو و هرات را رها کن و روانه نیشابور شو. این شهر اگرچه بیشتر از آن دو شهر دیگر تو را به زحمت و درد سر میاندازد اما به همین میزان نیز فرصتها و امکانات بیشتری در اختیارت میگذارد.
و چنین است که ابوسعید روانه نیشابور میشود.
@booyedelkhoshi