حکایت هفتادم
شیخ ما در آخر عهد گفت: ما بوالفضل حسن را به خواب دیدیم و گفتیم: ما از دوستان دست واداشتیم. گفت: نیکو دوستانا که داشتی، آنگه که داشتی. و نیکوتر دستبازداشتی، اکنون که دست بازداشتی.
(اسرارالتوحید، ص۳۱۲)
چه ابوسعید واقعا پیر و مرادش ابوالفضل سرخسی را به خواب دیده و در خواب این جمله را از او شنیدهباشد و چه خودش به این درک عمیق از "دوستی" و لوازم و اقتضاهایش رسیده و این گفتوگوی کوتاه و درعینحال مهم را ترتیب داده باشد فرقی نمیکند، این سخن حکیمانه جای تامل بسیار دارد.
ما حقیقتا نمیدانیم - دستکم من نمیدانم - که منظور دقیق ابوسعید از "دوستان" چه کسانی است. اما اگر از تعبیر "در آخر عهد" آسان عبور نکنیم و بر سالهای پایانی حیات او در مهنه متمرکز شویم؛ یعنی سالهایی که ابوسعید نیشابور را با خاطری آزرده - که پیشتر شرحش را آوردهام - و علیرغم اصرار بزرگان این شهر برای همیشه ترک کرده و به زادگاهش مهنه رفته، همقطاران و محبانی چون ابومحمد جوینی، ابوعبدالله صابونی، امام ابوالحسن روقی، ابوالقاسم کرّکانی، ابوعلی فارمدی، حسین غنادوستی، قاضی ابوبکر حیری و برخی آدمهای معمولی و بینامونشان میتوانند مصداق این "دوستان" باشند. ابوسعید با ترک همیشگی نیشابور و توس احتمالا دیگر هیچ یک از اینها را ندیدهاست؛ البته برخی از اینها پیش از تصمیم قطعی ابوسعید برای ترک نیشابور فوت کرده بودند.
به گمان من ابوسعید با گفتن این جمله که "ما از دوستان دست واداشتیم" درحقیقت هم دلتنگی خودش را از نادیدن آنها به زبان میآورد، هم از گلهای ضمنی و ملایم خبر میدهد و هم بهنحوی پوشیده به عذاب وجدان احتمالیاش از این بابت اشاره میکند و از پیر و مرادش بوالفضل سرخسی میخواهد سخنی در تسلی و تسکین او به زبان بیاورد. بوالفضل هم که در این مقامه ممکن است صورت تعینیافته خودآگاه ابوسعید و استعاره از خود او باشد مشفقانه و حکیمانه میگوید: نگران نباش، یا اندوهگین نباش. تو کار درستی کردی؛ چه آن زمان که با آنها وارد دوستی شدی و چه آن زمان که ارتباطت را با ایشان قطع کردی؛ در هر دو موقعیت همان کاری را کردی که صحیح بود و باید انجام میدادی.
توجه داشته باشیم که بوالفضل نمیگوید"این گروه دیگر شایستگی دوستی تو را نداشتند و تو کار درستی کردی که ارتباطت را با آنها قطع کردی." بلکه میگوید هم نزدیکی و دوستی با این گروه به صلاح تو و شیوه سلوکت بود هم دلکندن و فاصله گرفتن از آنها؛ ولو این که چیزی از شایستگی ایشان کم نشده باشد. نکته ظریف این جمله این است که در بخش اولش بر روی "دوستان" تاکید میکند و در بخش دومش بر روی "قطع ارتباط" و نه مثلا تغییر ماهیت دادن این دوستان و از صلاحیت افتادنشان. ضمنا از دوستان با صفت "نیکو" یاد میکند و از قطع ارتباط با صفت "نیکتر"؛ یعنی که این دومی از آن اولی هم مهمتر و ضروریتر است. پیام نهایی و دلداری دهنده بوالفضل سرخسی این است: در درستی تشخیص خودت تردید نکن. قرار نیست ما همه دوستیهایمان را تا پایان عمر حفط کنیم. اتفاقی در تو یا در آنها افتاده بود که شما را در موقعیتی تازه قرار میداد. زمان جدایی فرارسیده بود. هریک از شما باید به راه خود میرفت.
در پایان این توضیح، لازم میدانم به نظر یکی از اعضای این کانال که بر من هم حق استادی دارد اشارهای بکنم. ایشان معتقد بود مراد ابوسعید از "دوستان" پیران و استادان وی است. اگر این فرض را بپذیریم باید بگوییم وقتی که او به دوستانش اشاره میکند، به کسانی چون ابوعبدالله شبلی، ابوالعباس قصاب آملی، ابوعبدالرحمن سلمی و خود بوالفضل سرخسی نظر دارد. بنا بر این قرائت، ابوسعید در این جمله کوتاه ، عذرخواهانه به پیر بوالفضل میگوید: مرا ببخش که این آخریها از شما نیز فاصله گرفتم یا یاد شما نیز نکردم. پاسخ بوالفضل در این مورد هم جنبهای توجیه کننده دارد. او میگوید: هم آن زمان که به سراغ ما آمدی و به ما تاسی کردی کار درستی انجام دادی هم زمانی که از ما دوری گزیدی و روی پای خودت ایستادی تصمیم عاقلانهای گرفتی. رشد نهایی تو در گرو فاصلهگرفتن از ما بود. تو باید از ما پیشی میگرفتی.
(گمان میکنم جمله مورد بحث این حکایت همچنان جای تامل داشته باشد. لطفا اگر به فهم تازهای از آن رسیدید بنده و دوستان دیگر این کانال را هم بهرهمند کنید.)
@booyedelkhoshi