.
#یادکرد«اگر قرار است اتفاقی برای من بیفتد، میخواهم آنجا باشم.»
#نغمه_کرم_نژادهفت نوامبر سالروز آمدن «
آلبر کامو» (۱۹۱۳_۱۹۶۰) به جهانیست که خودش اینطور توصیفش کرده است؛ ساده که ما آن را پیچیده میکنیم.
بیماری سل درهای حرفهی مورد علاقهاش بهعنوان معلم را بر روی او بست. پیش از آن که بتواند پدرش را بشناسد، او را از دست داد و مادرش که تقریبن ناشنوا و بیسواد بود، برای نگهداری از دو فرزندش خدمتکاری کرد و او با سختگیریهای مادربزرگ، بزرگ شد. همهی اینها کافی بود تا
کامو متقاعد شود، زندگی ناعادلانه است. با اینهمه او به جای فرورفتن در یک بینش بدبینانهی غیرمولد از زندگی، اشتیاق زیادی برای آن ایجاد کرد و تصمیم گرفت که در زمان حال زندگی کند. «اینجا و اکنون» و برای لذت بردن از هر لحظهی زندگی که به او داده شده بود. به یادکردش ببینیم
کامو چه نگاهی داشته است به زندگی.
گرچه آثار او پوچانگارانه توصیف میشوند، خودش بارها گفته بود که «پیامبر پوچی نیست... بلکه رابطهی آدمی و جهان گُنگ است. زندگی را دوست داریم و شوق ماندگاری در وجود ما خانه دارد. اما سرانجام باید رفت و انسان از کار طبیعت سر در نمیآورد. جهان کر و کور و گنگ است. به ندای ما پاسخ نمیدهد. رنج ما همین است. اما اگر روشنبین باشیم خود را از چون و چرای اندیشه میرهانیم و فقط زندگی میکنیم.»*
«هرگز خوشحال نخواهید شد اگر به دنبال این باشید که شادی چیست. اگر به دنبال معنای زندگی هستید هرگز زندگی نخواهید کرد.»
این همان جهانِ به دور از پیچیدگیست که
کامو به آن پا گذاشت. «همه چیز ساده است این مردم هستند که آن را پیچیده میکنند.» اگر همهی چیزهایی که جهان مدرن، قوانین، تکنولوژی و حتا پیشرفتها را کنار بگذاریم، در واقع آنچه میماند غیر از همان سادگیای که
کامو به آن میاندیشید، نیست.
و شاد بودن ساده است؛ کسانی که اصولشان را بر خشنودی ترجیح میدهند از خوشبختی و شادمانی، خارج از شرایطی که برای سعادت خود ایجاد کردهاند، امتناع میورزند.
کامو که تمام زندگیاش تحت تاثیر این بود که خوشبختی وظیفهی اخلاقی ماست، ارزش سفر کردن را در ترس میداند. آنطور که اشاره داشته؛ در سفر بودن، بدون روزنامهای که به زبان خودت باشد و در غیابِ آشناها، سخت است. این ترس، آن ساختار درونیِ عادتشده در ما را درهم میشکند. چون دیگر امکان آن نیست که انسان خود را پشت ساعتهایی که در دفتر کار یا کارخانهای است، پنهان کند. در سفر به دور از آشناها، وسایلمان و نقابی که برای محیط آشنا بر چهره داریم، هر تصویر یک سمبل میشود که میتوان کل زندگی را در آن دید. در اینصورت شاید بتوان ارزش معجزهآسای چیزها و هر شیء را به آن بازگرداند.
این جمله از «بیگانه»ی
کامو شاید به خاطرمان بماند به نشانِ امیدواری خودش: «مادرم اغلب میگفت که هیچوقت کسی بدبخت تمامعیار نیست. در زندانم، هنگامی که آسمان به خود رنگ میگرفت و روز نویی آهسته به سلولم میلغزید، حرف او را تصدیق میکردم.»
«من از دوست داشتن آنچه در این جهان مقدس است، متوقف نشدهام.» و عشق مقدس است که برای ماریا کاسارس مینویسد:
«...این رنج کشیدن از تو میارزد به تمام خوشیهای جهان. وقتی از نو دستهایت را روی شانههایم داشته باشم، یکبار هم که شده حقم را از زندگی گرفتهام. دوستت دارم.»
و نیکی و حقشناسیاش، آن زمان که جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد: برای معلمی که سمت و سویی روشن به زندگی فقیرانهی
کامو داده و راه باز کرده بود تا از کمکهزینهی تحصیل در دبیرستان استفاده کند، اینگونه نوشت:
«صبر کردم تا سر و صدایی که این روزها دور و بر مرا گرفته است فروکش کند تا بیایم و از ته دل با شما حرف بزنم. تازگیها افتخار بسیار بزرگی به من دادهاند که نه خواستار آن بودم نه آن را درخواست کردم. اما وقتی خبر آن را شنیدم اول از همه، بعد از مادرم، به فکر شما افتادم. اگر شما نبودید، اگر آن دست محبتآمیزی نبود که شما به سوی بچهی کوچک فقیری که من بودم دراز کردید، اگر تعلیمات شما و سرمشق وجود شما نبود، ابدا خبری از این چیزها نمیشد. نمیخواهم از این افتخار چیز گزافی درست کنم. اما دستکم فرصتی است برای آن که به شما بگویم برای من چه کسی بودهاید و هستید و به شما اطمینان دهم که تلاشهای شما و کار شما و آن دل گشادهای که به آن میدادید همواره در ذهن یکی از محصلان کوچک شما زنده است، محصل کوچکی که با وجود گذشت سالها هنوز هم همان شاگرد سپاسگزار شماست. با همهی توان خود شما را میبوسم.»**
منابع:
*دلهرهی هستی،
آلبر کامو، محمدتقی غیاثی
**آدم اول،
آلبر کامو، منوچهر بدیعی
Brainpicking, Albert Camus on Happiness,By Maria Popova
#آلبر_کامو@peyrang_dastanwww.peyrang.org