پیرنگ | Peyrang

#آلبر_کامو
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#برشی_از_کتاب

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


آلبر کامو؛
نامه‌هایی به یک دوست آلمانی، نامه‌ی اول


ما آنچه را که رازِ پنهان در پسِ هر پیروزی است آموخته‌ایم و اگر این راز را از دست ندهیم روزی شاهد پیروزی نهایی خواهیم بود. ما آموخته‌ایم که روح در مقابل شمشیر چیزی به دست نمی‌آورد - برخلاف آنچه ما گه‌گاه تصور می‌کردیم - اما روح و شمشیر چون یکی شوند به یک پیروزی جاودانه در مقابلِ آن شمشیری که برای خاطر نفس کشیده شده است رهنمون می‌گردند. به همین دلیل است که ما اکنون پس از آن‌که اطمینان یافتیم روح با ماست شمشیر را پذیرفته‌ایم.
ابتدا مجبور بودیم مرگ انسان‌ها را به چشم ببینیم و خود نیز در خطر مرگ باشیم، مجبور بودیم نظاره‌گر آن باشیم که کارگران فرانسوی، در حالی که هم‌قطاران خود را تشویق به شجاعت می‌کردند، از راهروهای زندان به دمِ تیغه‌ی گیوتین برده شوند. برای این‌که بر روح خود تسلط داشته باشیم مجبور به تحمل شکنجه‌های جسمی بودیم. این تنها بهایی است که انسان می‌بایست برای آن چیزی که واقعاً در تصاحب دارد بپردازد. ما بهای گزافی پرداخته‌ایم و از این هم بیش‌تر خواهیم پرداخت، ولی یقین خود را، انگیزه‌ی خود را و احساس خویش به عدالت را با خود داریم. شکست شما اجتناب‌ناپذیر است.


#آلبر_کامو
#نامه_هایی_به_یک_دوست_آلمانی
#سعید_ثابت_قدم


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو
#سخنرانی

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

قسمتی از خطابه‌ی جایزه‌ی نوبل آلبر کامو که در دهم دسامبر سال ۱۹۵۷ درسیتی‌هال شهر استکهلم قرائت کرده است.
#آلبر_کامو

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#برشی_از_کتاب

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

بلا معمولاً چیز مشترکی است ولی وقتی که به طور ناگهانی بر سرتان فرود آید به زحمت آن را باور می‌کنید. در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعون‌ها و جنگ‌ها پیوسته مردم را غافلگیر می‌کنند. دکتر «ریو» نیز مانند همه همشهریان ما غافلگیر شده بود و به این ترتیب است که باید تردیدهای او را درک کرد. باید درک کرد که او در میان اضطراب و يقين خاموش ماند. وقتی که جنگی در می‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی‌شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همه‌ی مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر، اومانیست* بودند: بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این‌رو انسان با خود می‌گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته‌ای است که می‌گذرد. اما نمی‌گذرد و انسان‌ها هستند که از خواب آشفته‌ای به خواب آشفته‌ی دیگر دچار می‌شوند، و قبل از همه این خواب‌های آشفته گریبان اومانیست‌ها را می‌گیرد زیرا آنها پیش‌بینی‌های لازم را نکرده‌اند. همشهریان ما را نمی‌شد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش می‌کردند که متواضع باشند. و گمان می‌بردند که هنوز همه‌چیز امکان دارد و در نتیجه این تصور پیش می‌آمد که بلا ناممکن است. به دادوستدها ادامه می‌دادند. آماده‌ی سفر می‌شدند و عقایدی داشتند. چگونه می‌توانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحث‌ها و مشاجرات را از میان می‌برد؟ خود را آزاد می‌شمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچکس آزاد نخواهد بود.


#طاعون
#آلبر_کامو
#رضا_سیدحسینی
#انتشارات_نیلوفر


*Humanistcانساندوست، بشرگرا۔


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو
#درباره_نویسنده

آلبر کامو و طرح پرسش درباره‌ی انسان

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

«آزادی به عقیده‌ی من برخورداری از حق دروغ نگفتن است»


آلبر کامو در گفت‌وگویی می‌گوید: «سیاست‌مداران می‌خواهند که ما به‌جای آن‌ها عمل کنیم و به‌جای آن‌ها آدم بکشیم. اما به‌ شرطی که آن‌ها کماکان موضع خود را حفظ کرده و بگویند کشتن اصلاً کار درستی نیست.»


در این ویدئو با زیرنویس فارسی قسمتی از گفت‌وگو با آلبر کامو در‌سال ۱۹۵۹ را می‌بینیم و با او بیشتر آشنا می‌شویم.


#آلبر_کامو

منبع: ina.fr
مترجم: بنفشه فریس‌آبادی

www.peyrang.org
@peyrang_dastan
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_یک


رمان طاعون آلبر کامو منجر به بیشتر خوانده شدن داستان‌های مربوط به
بیماری‌های همه‌گیر شد


کیم ویلشر- ۲۸ مارس ۲۰۲۰- گاردین

 
دختر آلبر کامو درباره‌ی درخواست گسترده‌ی تجدید چاپ کتاب طاعون -نوشته شده در سال ۱۹۴۷- در زمان شهربندان به دلیل ویروس کرونا توضیح داد.
 
طاعون همه‌گیر می‌شود. مردم می‌میرند. به همه دستور قرنطینه شدن در خانه داده می‌شود در حالی‌ که دکتر محلی بیست‌و‌چهار ساعته برای نجات قربانی‌ها کار می‌کند. رفتار مردم یا قهرمانانه است یا مایه‌ی شرمساری. تعدادی هستند که تنها به خودشان فکر می‌کنند و تعدادی به نفع همگانی. شرایط بشر پوچ و متزلزل است.
این وضعیتی است که در رمان طاعون به تصویر کشیده شده است. رمان کلاسیک کامو در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید اما حالا خوانندگانی از نسل جدید را جذب کرده است.
«کاترین» دختر کامو ۱۴ ساله بود که رمان طاعون را خواند، دو ماه قبل از تصادف مرگبار پدرش. او به گاردین گفت: «پیام رمان طاعون با این شرایط تطابق دارد، همان‌طور که در گذشته داشت و در آینده نیز خواهد داشت. خوشحالم که فهمیدم مردم دوباره آن را می‌خوانند. حتی اگر چند سطر از این رمان به خوانندگان امید بدهد، این چیزی است که اهمیت دارد.»
کاترین ۷۴ ساله، از خانه‌اش در لورمارین واقع در لوبرون جایی که او سی سال در آن زندگی کرده است، صحبت کرد. این خانه که توسط پدرش با جایزه‌ی نقدی نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷خریداری شد، در خیابان آلبر کامو و در چند قدمی قبرستانی که کامو در آن دفن شده واقع شده است.
آلبر کامو در الجزایر به دنیا آمد، جایی که طاعون در آن متولد شد و در سال ۱۹۶۰ وقتی ۴۶ ساله بود در حالی‌که با ناشر خود میشل گالیمار به سمت خانه می‌راند، درگذشت. خودروی او که یک فاسل وگای پرقدرت بود از جاده منحرف شد و با دو درخت برخورد کرد. کامو درجا کشته شد.
دلیل تصادف، در یک مسیر مستقیم طولانی و جاده‌ی عریض هنوز رمزآلود باقی مانده است و تئوری‌های زیادی راجع به آن وجود دارد. جیوانی کاتلی نویسنده و محقق ایتالیایی در کتابش با عنوان «مرگ کامو» ادعا کرده است که این نویسنده احتمالاً توسط ک.گ.ب بعد از ابراز مخالفتش علیه رژیم شوروی کشته شده است.
کاترین و برادر دوقلویش ژان، که پدرشان آنها را مهربانانه «طاعون» و «وبا» صدا می‌کرد، مستقیماً از مرگ پدرشان مطلع نشدند و از مراسم خاکسپاری دور نگه داشته شدند.
به مدت چهل سال، کاترین کامو میراث ادبی پدرش را مدیریت، حقوق ناشر را کنترل و نامه‌های پدرش را منتشر کرده است. او شعله‌ی «بابا»ی دوست‌داشتنی‌اش را روشن نگاه داشته است در حالی‌ که خودش در سایه باقی مانده است. او گفت: «ترجیح من این است.»
و در ادامه اضافه کرد: «شاید با وضعیت قرنطینه‌ی همگانی، ما زمان خواهیم داشت درباره‌ی اینکه چه چیز واقعی است، چه چیزی مهم است و انسان بهتری بودن تعمق کنیم.»

تکه‌ای از مصاحبه‌ی گاردین با کاترین کامو دختر آلبر کامو

مترجم: #شبنم_عاملی


ادامه‌ی متن را در گاهنامه‌ی ادبی الکترونیکی پیرنگ، شماره‌ی یک، بهمن ۱۳۹۹ بخوانید.


لینک خرید مجله در فروشگاه سایت پیرنگ (پرداخت به هر دو صورت ریالی و ارزی امکانپذیر است):
http://www.peyrang.org/shop/

#آلبر_کامو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد

درختی که مقابلِ شورِ زندگی ایستاد

نگاه و انتخاب: #عطیه_رادمنش_احسنی

آلبر کامو متولد سال ۱۹۱۳، در چهارم ژانویه‌ی سال ۱۹۶۰، درست دو سال پس از دریافت جایزه‌ی نوبل و زمانی که سرشار از زندگی و خلق بود بر اثر سانحه‌ی رانندگی در نزدیکی ویل‌بلوین در فرانسه درگذشت. مرگی بسیار تراژیک که گمان‌های زیادی مبنی بر عمدی بودن تصادف را به همراه داشت. کامو که قرار بود به پاریس برگردد و بلیت قطارش را هم خریده بود توسط مایکل گالیمار ـ برادرزاده‌ی مؤسس انتشاراتیِ گالیمار ـ و ناشر رسمی آثار کامو در فرانسه، قانع شد تا با اتومبیل او بازگردند. در میانه‌ی راه ماشین از جاده منحرف می‌شود و به درخت بزرگی برخورد می‌کند. کامو درجا می‌میرد و گالیمار ده روز بعد. علت تصادف، پنچری یکی از لاستیک‌ها گزارش شد. در همان سفر، کامو، دست‌نوشته‌های اتوبیوگرافی خود، به نام آدم اول را در کیف دستی‌اش به همراه داشت. رمانی که بعدتر به همان شکل منتشر شد. ادعاهایی وجود دارد که وزیر برکنار شده‌ی امور خارجه‌ی شوروی اسبق را، مسئول مرگ کامو و گالیمار می‌دانند.

کامو در اغلب آثارش، چه داستانی و چه فلسفی به دنبال هستی انسان امروزی و تعریف چه‌گونگی مواجهه‌ی انسان در جامعه‌ی بشری است. زنان و یا محوریت عشق در آثار او کمرنگ‌تر از دیگر معانی‌ اند. پس از مرگ او و با انتشار بریده‌های آدم اول، منتقدان ادبی به آغاز مفاهیم جدیدی در آثار کامو رسیدند. آغاز مرحله‌ای با محوریت عشق. یادداشت‌های کامو که سال‌ها پس از مرگ او، توسط انتشارات گالیمار منتشر شد، چهره‌ی شخصی‌تری از او را برای خوانندگان روشن کرد. این یادداشت‌ها در چهار جلد، از سال ۱۹۳۵ تا ۱۹۵۹، به همراه یادداشت‌های سفر، توسط نشر ماهی با ترجمه‌ی خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی منتشر شده‌اند.

«زنی که واقعا‌ً دوست می‌دارد، با تمام روح و جان و با عطای کامل، چنان بی‌حد و مرز بزرگ می‌شود که یک مرد در مقایسه، به آدمی حقیر، بی‌اهمیت و بی‌هیچ بزرگواری تبدیل می‌شود.»
.
«پرده‌ی کوتاه درباره‌ی اغواگر.
نه، من فقط آب می‌نوشم - بخورید - من کم می‌خورم. اگر هم گاهی می‌نوشم برای حفظ سلامتی است.
عشق چه چیز به شور اضافه می‌کند؟ چیزی که ارزش آن از حد بیرون است، دوستی.
من اغوا نمی‌کنم. من تسلیم می‌شوم.
چرا زن‌ها؟ نمی‌توانم مصاحبت مردها را تحمل کنم. آن‌ها یا تملق می‌گویند یا داوری می‌کنند. من نه این را می‌توانم تحمل کنم، نه آن را.
نیمه‌شب است. هنوز خبری نیست. حضرت اجل نیامده است. اغواگر دلتنگ است. می‌رود. آنا می‌گوید «بیایید.» «نه، نمی‌توان یک روز هم حق داشت و هم خوشبخت بود...» (تغییر عقیده می‌دهد.) «با این‌همه اگر حق با شماست، هیچ نمی‌‌ماند مگر خوشبختی، در واقع عشقی که هرگز به آن باور نداشته‌اید، شمایی که هرگز از باور به رؤیاهای خودتان که نام آن را خدا گذاشته‌اید، دست برنداشته‌اید.» مرد به زن نگاه می‌کند. «پس عشق همین است، همین که تمام وجودم را فرا می‌گیرد؟ - بدون تردید همین است. ولی هر چیز دیگری را از پیرامون این گیاه شکننده با ملایمت دور کنید. با ملایمت، با ملایمت سرانجام جایی برای خوشبختی باز کنید.»
.
«ایضاً. در نوجوانی و حتی تا مدت‌ها پس از آن، تنها چیزی که در عشق برایش جذاب بود «ناشناخته»، و در نتیجه شناخت بود.
ماجراها از این‌جا آغاز می‌شوند. ولی ماجرا هیچ‌گاه کاملاً تند و ناگهانی نیست؛ همیشه آغازی وجود دارد، هر قدر کوتاه باشد. اغلب، وقتی چیز اندکی برای شناختن وجود داشت، همین آغاز برای شناخت کفایت می‌کرد، و او رابطه را می‌پذیرفت، مطمئن از این که زن چیز بیش‌تری ندارد که بدهد.
بدین ترتیب، این آدم‌هایی که آن‌قدر خودپسندند که خودشان را، درست یا غلط، بی‌نیاز از دیگران می‌دانند، عشق و شناخت را با هم به اشتباه می‌گیرند. دیگران حدود خود را می‌دانند، عشق‌شان یگانه است، زیرا عشق همه‌چیز را طلب می‌کند، وجود، و نه شناخت را.»

#آلبر_کامو
#یادداشت_‌ها
#خشایار_دیهیمی
#شهلا_خسروشاهی
#نشر_ماهی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#ویدئو

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


احتمالاً تا به حال به این فکر کرده‌اید که چرا افراد بد اغلب اوقات با مشکلات سخت مواجه نمی‌شوند، در صورتی که افراد خوب این مشکلات را تجربه می‌کنند.

کامو معتقد است زندگی پوچ و مضحک است، اما راه‌حلی هم برای زندگی در برابر این پوچی ارائه داده است.

در این ویدئو -با زیرنویس فارسی- با فلسفه‌ی آلبر کامو درباره‌ی زندگی آشنا می‌شویم.

#آلبر_کامو

منبع: وبسایت Einzelganger

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#ویدئو

افسانه‌ی سیزیف رنج آدمی را به زیبایی به تصویر می‌کشد. رنجی که پایانی بر آن نیست. حمل این سنگ‌ها سرنوشت آدمی‌ست و در وجود هر کداممان یک سیزیف است. اما آلبر کاموی امیدوار در جایی از کتاب می‌گوید: «همواره زمانی فرا می‌رسد که باید میان تماشاگر بودن و عمل کردن یکی را برگزید. این معیار انسان بودن است.»

*انیمیشن کوتاه «سیزیف» ساخته‌ی مارتسل یانکوویچ، در سال ۱۹۷۴ برای کسب عنوان بهترین انیمیشن کوتاه چهل و هشتمین دوره‌ی اسکار نامزد شد.


منبع: آپارات

#افسانه_سیزیف
#آلبر_کامو

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#یادکرد

«اگر قرار است اتفاقی برای من بیفتد، می‌خواهم آنجا باشم.»

#نغمه_کرم_نژاد

هفت نوامبر سالروز آمدن «آلبر کامو» (۱۹۱۳_۱۹۶۰) به جهانی‌ست که خودش این‌طور توصیفش کرده است؛ ساده که ما آن را پیچیده می‌کنیم.
بیماری سل درهای حرفه‌ی مورد علاقه‌‌اش به‌عنوان معلم را بر روی او بست. پیش از آن که بتواند پدرش را بشناسد، او را از دست داد و مادرش که تقریبن ناشنوا و بی‌سواد بود، برای نگهداری از دو فرزندش خدمتکاری کرد و او با سختگیری‌های مادربزرگ، بزرگ شد. همه‌ی اینها کافی بود تا کامو متقاعد شود، زندگی ناعادلانه است. با این‌همه او به جای فرورفتن در یک بینش بدبینانه‌ی غیرمولد از زندگی، اشتیاق زیادی برای آن ایجاد کرد و تصمیم گرفت که در زمان حال زندگی کند. «اینجا و اکنون» و برای لذت بردن از هر لحظه‌ی زندگی که به او داده شده بود. به یادکردش ببینیم کامو چه نگاهی داشته است به زندگی.

گرچه آثار او پوچ‌انگارانه توصیف می‌شوند، خودش بارها گفته بود که «پیامبر پوچی نیست... بلکه رابطه‌ی آدمی و جهان گُنگ است. زندگی را دوست داریم و شوق ماندگاری در وجود ما خانه دارد. اما سرانجام باید رفت و انسان از کار طبیعت سر در نمی‌آورد. جهان کر و کور و گنگ است. به ندای ما پاسخ نمی‌دهد. رنج ما همین است. اما اگر روشن‌بین باشیم خود را از چون و چرای اندیشه می‌رهانیم و فقط زندگی می‌کنیم.»*
«هرگز خوشحال نخواهید شد اگر به دنبال این باشید که شادی چیست. اگر به دنبال معنای زندگی هستید هرگز زندگی نخواهید کرد.»
این همان جهانِ به دور از پیچیدگی‌ست که کامو به آن پا گذاشت. «همه چیز ساده است این مردم هستند که آن را پیچیده می‌کنند.» اگر همه‌ی چیزهایی که جهان مدرن، قوانین، تکنولوژی و حتا پیشرفت‌ها را کنار بگذاریم، در واقع آنچه می‌ماند غیر از همان سادگی‌ای که کامو به آن می‌اندیشید، نیست.
و شاد بودن ساده است؛ کسانی که اصولشان را بر خشنودی ترجیح می‌دهند از خوشبختی و شادمانی‌، خارج از شرایطی که برای سعادت خود ایجاد کرده‌اند، امتناع می‌ورزند.

کامو که تمام زندگی‌اش تحت تاثیر این بود که خوشبختی وظیفه‌ی اخلاقی ماست، ارزش سفر کردن را در ترس می‌داند. آن‌طور که اشاره داشته؛ در سفر بودن، بدون روزنامه‌ای که به زبان خودت باشد و در غیابِ آشناها، سخت است. این ترس، آن ساختار درونیِ عادت‌شده در ما را درهم می‌شکند. چون دیگر امکان آن نیست که انسان خود را پشت ساعت‌هایی که در دفتر کار یا کارخانه‌ای است، پنهان کند. در سفر به دور از آشناها، وسایلمان و نقابی که برای محیط آشنا بر چهره داریم، هر تصویر یک سمبل می‌شود که می‌توان کل زندگی را در آن دید. در این‌صورت شاید بتوان ارزش معجزه‌آسای چیزها و هر شیء را به آن بازگرداند.

این جمله از «بیگانه‌»ی کامو شاید به خاطرمان بماند به نشانِ امیدواری خودش: «مادرم اغلب می‌گفت که هیچ‌وقت کسی بدبخت تمام‌عیار نیست. در زندانم، هنگامی که آسمان به خود رنگ می‌گرفت و روز نویی آهسته به سلولم می‌لغزید، حرف او را تصدیق می‌کردم.»
«من از دوست داشتن آنچه در این جهان مقدس است، متوقف نشده‌ام.» و عشق مقدس است که برای ماریا کاسارس می‌نویسد:
«...این رنج کشیدن از تو می‌ارزد به تمام خوشی‌های جهان. وقتی از نو دست‌هایت را روی شانه‌هایم داشته باشم، یک‌بار هم که شده حقم را از زندگی گرفته‌ام. دوستت دارم.»
و نیکی و حق‌شناسی‌اش، آن زمان که جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کرد: برای معلمی که سمت و سویی روشن به زندگی فقیرانه‌ی کامو داده و راه باز کرده بود تا از کمک‌هزینه‌ی تحصیل در دبیرستان استفاده کند، این‌گونه نوشت:
«صبر کردم تا سر و صدایی که این روزها دور و بر مرا گرفته است فروکش کند تا بیایم و از ته دل با شما حرف بزنم. تازگی‌ها افتخار بسیار بزرگی به من داده‌اند که نه خواستار آن بودم نه آن را درخواست کردم. اما وقتی خبر آن را شنیدم اول از همه، بعد از مادرم، به فکر شما افتادم. اگر شما نبودید، اگر آن دست محبت‌آمیزی نبود که شما به سوی بچه‌ی کوچک فقیری که من بودم دراز کردید، اگر تعلیمات شما و سرمشق وجود شما نبود، ابدا خبری از این چیزها نمی‌شد. نمی‌خواهم از این افتخار چیز گزافی درست کنم. اما دست‌کم فرصتی است برای آن که به شما بگویم برای من چه کسی بوده‌اید و هستید و به شما اطمینان دهم که تلاش‌های شما و کار شما و آن دل گشاده‌ای که به آن می‌دادید همواره در ذهن یکی از محصلان کوچک شما زنده است، محصل کوچکی که با وجود گذشت سال‌ها هنوز هم همان شاگرد سپاسگزار شماست. با همه‌ی توان خود شما را می‌بوسم.»**

منابع:
*دلهره‌ی هستی، آلبر کامو، محمدتقی غیاثی
**آدم اول، آلبر کامو، منوچهر بدیعی
Brainpicking, Albert Camus on Happiness,By Maria Popova
#آلبر_کامو
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#بایگانی_مطبوعات

سیسفوس نماد امید است در دل تکرار

توضیح و انتخاب: #عطیه_رادمنش_احسنی



در «یوگا سوترا» هشت مرحله برای تربیت بدن، ذهن و تزکیه‌ی نفس وجود دارد که به مانند طنابی به‌هم پیوسته است (سوترا در لغت به معنای طناب است). مراحلی که گذر از آن‌ها به اندازه‌ی عمر آدمی است. یکی از تفاسیر از مراحل یوگا سوترا این می‌تواند باشد که حالا که زندگی یک رنج و عذاب مکرر است، چه‌گونه می‌توان آن‌را طی کرد؟ احتمالاً دو راه به ذهن آدم می‌رسد و به تعبیر کامو البته به ذهن آدمی که با خود روراست است: زندگی ارزش زندگی کردن دارد و یا نه؟
فلسفه‌ی تفکری یوگا که یکی از شش فلسفه‌ی آیین هندو است، توسط پاتانجالی از روی متون کهن هندی چهار قرن بعد از میلاد مسیح در کتابی تحت عنوان یوگا سوترا جمع‌آوری شد.
این تنها کتابی است که به صورت دقیق به آیین یوگا به عنوان یکی از راه‌ و روش‌های زندگی می‌پردازد. هشت مرحله و تزکیه‌ی نفس و رنجی که بدن در سوترا متحمل می‌شود، شباهت‌های زیادی با افسانه‌ی سیسفوس دارد. سیسفوسی که در پی رنج خدایان، سنگی را مادام العمر بر دوش داشت؛ به بالای کوه می‌برد و بعد سنگ می‌لغزید و تکرار و تکرار. پرسشی که کامو در فصل اول کتاب اسطوره‌ی سیسفوس مطرح می‌کند، این است که آیا داستان زندگی سیسفوس و رنجی که خدایان برای او رقم زده بودند، «رنج» است؟ و یا به نوعی سیسفوس در پس این تکرار، شیوه‌ای از امید را به نمایش می گذارد؟ همان تعبیری که در پس رنج و ریاضت و تکرارها و تمرین‌های بدنی و مراقبه‌های ذهنی یوگا نهفته ‌است. این امید که در هر تکرار و شکست، در حقیقت انسان قدمی برای رسیدن به هدف برداشته ‌است. پس فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی بر خلاف مفهوم رایج خود تحت عنوان فلسفه‌ی پوچی یا ابزورد، نگاهی امیدوارانه دارد برای درک هستی. به این معنا که انسان تنها با بازگشت به درون خود و انتخاب آزادی‌های فردی است که توانایی به دوش کشیدن این بارِ عظیم هستی را دارد. همان‌طور که یوگا نیز تنها راه رهایی از خشم، رنج و درد زندگی را در نگاه درونی و فردی می‌بیند و آگاهی و تمرکز هرچه بیش‌تر بر بدن و ذهن. به یک نگاه، تنهایی و دوری جستن از تمام وسوسه‌های بیرونی زندگی که باعث طولانی‌تر شدن و دور شدن مقصد می‌شوند. سنگی بر دوش ما است که برای نرسیدن به پوچی و درجا زدن، می‌توانیم آن‌را با تمرکز و تعهد فردی و درونی، از کوتاه‌ترین مسیر ممکن به مقصد برسانیم.

مقاله‌ی «پوچی و خودکشی» با توضیح و ترجمه‌ی خشایار دیهیمی از فصل آخر کتاب «اسطوره‌ی سیسفوس» است؛ که در آبان ماه ۱۳۸۹ در مجله‌ی نگاه نو، ویژه‌نامه‌ی آلبر کامو منتشر شد. و به مفهوم امیدِ نهفته در فلسفه‌ی پوچی با نگاهی به اسطوره‌ی سیسفوس می‌پردازد.

این نوشته‌ی کامو با ترجمه‌ی دیهیمی را می‌توانید در سایت پیرنگ بخوانید:

http://peyrang.org/articles/114/

#آلبر_کامو
#خشایار_دیهیمی
#نگاه_نو
#اگزیستانسیالیسم

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#برشی_از_کتاب

گزینش: گروه ادبی پیرنگ


هرگز تیرباران کسی را ندیده‌اید؟ مسلما نه، معمولا این کار بنا به دعوت صورت می‌گیرد و حاضران قبلا انتخاب شده‌اند. نتیجه اینکه، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتاب‌ها دیده‌اید. دستمالی بر روی چشم، چوبه‌ی اعدام و چند سرباز در فاصله‌ای دور. اما نه. این‌طور نیست! می‌دانید که برعکس، جوخه‌ی تیرباران در يك متر و نیمی محکوم می‌ایستد؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ‌ها می‌خورد؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصله‌ی کوتاه تیرشان را در ناحیه‌ی قلب متمرکز می‌کنند و همه‌ی آنها با گلوله‌های درشتشان حفره‌ای در آنجا باز می‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد؟ نه، شما نمی‌دانید، چون اینها جزئیاتی است که ازش حرف نمی‌زنند. خواب آدم‌ها، از زندگی برای طاعون‌زدگان مقدس‌تر است. نباید مانع خوابیدن مردم درست و حسابی شد. این کار بی‌ذوقی است. و همه می‌دانند که ذوق عبارت از مصر نبودن است. اما من از همان‌وقت به بعد، دیگر خوب نخوابیدم. طعم بد این حادثه در دهانم باقی ماند و من از اصرار، یعنی از اندیشیدن دست برنداشتم.
آنگاه پی بردم که، دست‌کم، من در سراسر این سال‌های دراز، طاعون‌زده بوده‌ام و با وجود این، با همه‌ی صمیمیتم گمان کرده‌ام که بر ضد طاعون می‌جنگم. دانستم که به طور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تائید کرده‌ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ‌ها را به دنبال دارند، حتی سبب این مرگ‌ها شده‌ام. دیگران از این وضع ناراحت به نظر نمی‌آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره‌ی آن حرف نمی‌زدند. من گلويم فشرده می‌شد. من با آنها بودم و با این‌همه تنها بودم. وقتی که نگرانی‌هایم را تشریح می‌کردم، آنها به من می‌گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل مؤثری ارائه می‌دادند تا آنچه را که نمی‌توانستم ببلعم به خورد من بدهند. اما من جواب می‌دادم که طاعون‌زدگان بزرگ، آنها که ردای سرخ می‌پوشند... آنها هم در این مورد دلائل عالی دارند و اگر من دلائل جبری و ضروریاتی را که طاعون‌زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می‌کنند بپذیرم نمی‌توانم دلائل طاعونیان بزرگ را رد کنم‌. به من جواب می‌دادند که بهترین راه حق دادن به سرخ‌ردایان اینست که اجازه‌ی محکوم ساختن را منحصرا در اختیار آنها بگذاریم. اما من با خود می‌گفتم که اگر انسان يك‌بار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود. تاريخ دلیل کافی به دست من داده است، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد. همه‌ی آنها دستخوش حرص آدمکشی هستند و نمی‌توانند طور دیگری رفتار کنند.
در هر حال مسئله‌ای که من با آن روبه‌رو بودم استدلال نبود. «جغد حنائی» بود، این ماجرای زشتی که در آن دهان‌های کثیف طاعونی، به مردی در زنجیر اعلام می‌کردند که خواهد مرد و همه‌ی وسائل را فراهم می‌کردند تا او شب‌های دراز احتضار با چشم باز منتظر قتل خود باشد و سپس کشته شود. مسئله‌ی من مسئله‌ی «حفره در سینه» بود. و با خود می‌گفتم که فعلا دست‌کم به سهم خودم، هرگز حتی یک‌بار، می‌شنوید، حتی یک‌بار به این قصابی تنفرآور حق نخواهم داد. بلی، من این کوری عنادآمیز را انتخاب کردم به انتظار اینکه روزی روشن‌تر ببینم.



#آلبر_کامو
#طاعون
#رضا_سیدحسینی

@peyrang_dastan
.
#برشی_از_کتاب

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

بلا معمولاً چیز مشترکی است ولی وقتی که به طور ناگهانی بر سرتان فرود آید به زحمت آن را باور می‌کنید. در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعون‌ها و جنگ‌ها پیوسته مردم را غافلگیر می‌کنند. دکتر «ریو» نیز مانند همه همشهریان ما غافلگیر شده بود و به این ترتیب است که باید تردیدهای او را درک کرد. باید درک کرد که او در میان اضطراب و يقين خاموش ماند. وقتی که جنگی در می‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی‌شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همه‌ی مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر، اومانیست* بودند: بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این‌رو انسان با خود می‌گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته‌ای است که می‌گذرد. اما نمی‌گذرد و انسان‌ها هستند که از خواب آشفته‌ای به خواب آشفته‌ی دیگر دچار می‌شوند، و قبل از همه این خواب‌های آشفته گریبان اومانیست‌ها را می‌گیرد زیرا آنها پیش‌بینی‌های لازم را نکرده‌اند. همشهریان ما را نمی‌شد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش می‌کردند که متواضع باشند. و گمان می‌بردند که هنوز همه‌چیز امکان دارد و در نتیجه این تصور پیش می‌آمد که بلا ناممکن است. به دادوستدها ادامه می‌دادند. آماده‌ی سفر می‌شدند و عقایدی داشتند. چگونه می‌توانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحث‌ها و مشاجرات را از میان می‌برد؟ خود را آزاد می‌شمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچکس آزاد نخواهد بود.


#طاعون
#آلبر_کامو
#رضا_سیدحسینی
#انتشارات_نیلوفر


*Humanistcانساندوست، بشرگرا۔


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#مصاحبه

#ترجمه‌_اختصاصی_پیرنگ


رمان طاعون آلبر کامو منجر به بیشتر خوانده شدن داستان‌های مربوط به بیماری‌های همه‌گیر شد
 
کیم ویلشر - ۲۸ مارس ۲۰۲۰- گاردین

مترجم: #شبنم_عاملی
 
دختر آلبر کامو درباره‌ی درخواست گسترده‌ی تجدید چاپ کتاب طاعون –نوشته شده در سال ۱۹۴۷- در زمان شهربندان به دلیل ویروس کرونا توضیح داد.
 
طاعون همه‌‌گیر می‌شود. مردم می‌میرند. به همه دستور قرنطینه شدن در خانه داده می‌شود درحالی‌که دکتر محلی بیست و چهارساعته برای نجات قربانی‌ها کار می‌کند. رفتار مردم یا قهرمانانه است یا مایه‌ی شرمساری. تعدادی هستند که تنها به خودشان فکر می‌کنند و تعدادی به نفع همگانی. شرایط بشر پوچ و متزلزل است.
این وضعیتی است که در رمان طاعون به تصویر کشیده شده است. رمان کلاسیک کامو در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید اما حالا خوانندگانی از نسل جدید را جذب کرده است.

«کاترین» دختر کامو ۱۴ ساله بود که رمان طاعون را خواند، دو ماه قبل از تصادف مرگبار پدرش. او به گاردین گفت: «پیام رمان طاعون با این شرایط تطابق دارد، همان‌طور که در گذشته داشت و در آینده نیز خواهد داشت. خوشحالم که فهمیدم مردم دوباره آن را می‌خوانند. حتی اگر چند سطر از این رمان به خوانندگان امید بدهد، این چیزی است که اهمیت دارد.»

متن کامل مقاله‌ی گاردین درباره‌ی رمان طاعون را در لینک زیر می‌توانید بخوانید:

http://peyrang.org/articles/103/



#آلبر_کامو
#طاعون


@peyrang_dastan

Photograph: Loomis Dean/Time & Life Pictures/Getty Images
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو


کوچک‌ترین و دراماتیک‌ترین دعوا، بین آنهایی است که روزگاری با هم دوست بوده‌اند و هیچ‌چیزی بهتر از مناقشه‌ای نیست که بین دو غولِ فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم که در تاریخ فلسفه ثبت شده است.
این ویدئو از نزاع بین آلبر کامو و ژان پل سارتر بیشتر می‌گوید.

منبع: هنرآگاه
@honaragah

#آلبر_کامو
#ژان_پل_سارتر

@peyrang_dastan
.
#برشی_از_کتاب

گزینش: گروه ادبی پیرنگ


هرگز تیرباران کسی را ندیده‌اید؟ مسلما نه، معمولا این کار بنا به دعوت صورت می‌گیرد و حاضران قبلا انتخاب شده‌اند. نتیجه اینکه، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتاب‌ها دیده‌اید. دستمالی بر روی چشم، چوبه‌ی اعدام و چند سرباز در فاصله‌ای دور. اما نه. این‌طور نیست! می‌دانید که برعکس، جوخه‌ی تیرباران در يك متر و نیمی محکوم می‌ایستد؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ‌ها می‌خورد؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصله‌ی کوتاه تیرشان را در ناحیه‌ی قلب متمرکز می‌کنند و همه‌ی آنها با گلوله‌های درشتشان حفره‌ای در آنجا باز می‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد؟ نه، شما نمی‌دانید، چون اینها جزئیاتی است که ازش حرف نمی‌زنند. خواب آدم‌ها، از زندگی برای طاعون‌زدگان مقدس‌تر است. نباید مانع خوابیدن مردم درست و حسابی شد. این کار بی‌ذوقی است. و همه می‌دانند که ذوق عبارت از مصر نبودن است. اما من از همان‌وقت به بعد، دیگر خوب نخوابیدم. طعم بد این حادثه در دهانم باقی ماند و من از اصرار، یعنی از اندیشیدن دست برنداشتم.
آنگاه پی بردم که، دست‌کم، من در سراسر این سال‌های دراز، طاعون‌زده بوده‌ام و با وجود این، با همه‌ی صمیمیتم گمان کرده‌ام که بر ضد طاعون می‌جنگم. دانستم که به طور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تائید کرده‌ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ‌ها را به دنبال دارند، حتی سبب این مرگ‌ها شده‌ام. دیگران از این وضع ناراحت به نظر نمی‌آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره‌ی آن حرف نمی‌زدند. من گلويم فشرده می‌شد. من با آنها بودم و با این‌همه تنها بودم. وقتی که نگرانی‌هایم را تشریح می‌کردم، آنها به من می‌گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل مؤثری ارائه می‌دادند تا آنچه را که نمی‌توانستم ببلعم به خورد من بدهند. اما من جواب می‌دادم که طاعون‌زدگان بزرگ، آنها که ردای سرخ می‌پوشند... آنها هم در این مورد دلائل عالی دارند و اگر من دلائل جبری و ضروریاتی را که طاعون‌زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می‌کنند بپذیرم نمی‌توانم دلائل طاعونیان بزرگ را رد کنم‌. به من جواب می‌دادند که بهترین راه حق دادن به سرخ‌ردایان اینست که اجازه‌ی محکوم ساختن را منحصرا در اختیار آنها بگذاریم. اما من با خود می‌گفتم که اگر انسان يك‌بار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود. تاريخ دلیل کافی به دست من داده است، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد. همه‌ی آنها دستخوش حرص آدمکشی هستند و نمی‌توانند طور دیگری رفتار کنند.
در هر حال مسئله‌ای که من با آن روبه‌رو بودم استدلال نبود. «جغد حنائی» بود، این ماجرای زشتی که در آن دهان‌های کثیف طاعونی، به مردی در زنجیر اعلام می‌کردند که خواهد مرد و همه‌ی وسائل را فراهم می‌کردند تا او شب‌های دراز احتضار با چشم باز منتظر قتل خود باشد و سپس کشته شود. مسئله‌ی من مسئله‌ی «حفره در سینه» بود. و با خود می‌گفتم که فعلا دست‌کم به سهم خودم، هرگز حتی یک‌بار، می‌شنوید، حتی یک‌بار به این قصابی تنفرآور حق نخواهم داد. بلی، من این کوری عنادآمیز را انتخاب کردم به انتظار اینکه روزی روشن‌تر ببینم.



#آلبر_کامو
#طاعون
#رضا_سیدحسینی

@peyrang_dastan
‍ .
#نامه_ها

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

آلبر کامو به ماریا کاسارس
چهارشنبه، اول ژوئن ۱۹۴۹

شب فرو می‌افتد، عشق من. امروز که تمام شود آخرین روزی است که هنوز می‌توانم در همان هوایی نفس بکشم که تو می‌کشی. این هفته هولناک بود و فکر می‌کردم که از آن بیرون نمی‌آیم. الآن، هجرت اینجاست. به خودم می‌گویم که رنج تنهایی و آزادی گریستن را ترجیح می‌دهم اگر هوایش به سراغم بیاید. و نیز به خودم می‌گویم وقت آن است که هرچه پیش می‌آید را بپذیرم با نیرویی که بر آن چیره شود. از همه سخت‌تر سکوت توست و هراسی که با خودش می‌آورد. من هرگز نتوانسته‌ام سکوتت را تاب بیاورم، چه این بار و چه بارهای دیگر، با آن پیشانی لجوج و صورت در هم کشیده‌ات؛ انگار تمام دشمنی‌های جهان میان دو ابرویت جمع شده است. امروز باز تو را دشمن می‌بینم، یا غریبه، یا روگردان، یا به‌سماجت در کارِ حاشای این موجی که مرا در بر می‌گیرد. دست‌کم می‌خواهم چند دقیقه اینها را فراموش کنم و قبل از فرو رفتن به سکوت طولانی روزهای مدید با تو حرف بزنم.
من همه چیز را به تو می‌سپارم. می‌دانم که در طول این هفته‌های طولانی، فراز و فرود زیادی خواهد بود. بر قله‌ها زندگی همه چیز را می‌آورد و در گودال‌ها رنج کور می‌کند. آنچه از تو می‌خواهم این است که سرزنده یا خموده، آینده‌ی عشقمان را حفظ کنی. آرزویم این است، حتی بیشتر از خود زندگی، که تو را دوباره با صورتی خوشحال ببینم و مطمئن و دوشادوش من تا پیروزی. این نامه که به دستت برسد من در دریا خواهم بود. تنها چیزی که تحمل این جدایی را ممکن می‌کند، این جدایی پر درد، اعتمادی‌ست که از این پس به تو دارم. هر بار که دیگر نتوانم تاب بیاورم خودم را به تو می‌سپارم بی هیچ تردیدی، بی هیچ سؤالی. باقی را هر طور که شده از سر می‌گذرانم.
منتظرم بمان همان‌طور که منتظرت می‌مانم. پا پس نکش چنان‌که می‌دانم جز این هم نمی‌کنی. زندگی کن، بدرخش و مشتاق و در پی زیبایی باش، هرچه دوست داری بخوان، موقع فراغتت بخوان: سوی من برگرد که همیشه سر به سوی تو دارم.
الآن درباره‌ی تو و درباره‌ی خودم بسیار بیشتر از آنچه می‌دانستم می‌دانم. همین است که می‌دانم از دست دادن تو مرگ حتمی‌ست. من نمی‌خواهم بمیرم و تو نیز باید بدون اینکه ضعفی نشان بدهی، خوشحال باشی. باید این راهی را که منتظر ماست، هر چقدر سخت و هر چقدر دهشتناک، در پیش بگیریم.
خدانگهدار عشق من، بچه‌ی عزیزم، خدانگهدار، سخت و لطيف، و وقتی خودت می‌خواهی خیلی لطيف... دوستت دارم بی هیچ حسرتی و هیچ چون و چرایی. با اشتیاقی فراوان و عشقی زلال که تمام وجودم را پر می‌کند. دوستت دارم همچون خودِ زندگی که گاهی بر فراز قله‌های جهان احساسش می‌کنم و منتظرت هستم با سماجتی به‌درازای ده زندگی، با محبتی که تمام‌شدنی نیست، با میلی شدید و نورانی که به تو دارم، با عطش وحشتناکی که به قلب تو دارم. می‌بوسمت، به خودم می‌فشارمت. باز خدانگهدار، فراقت بی‌رحمی است، اما این رنج کشیدن به خاطر تو می‌ارزد به تمام خوشی‌های جهان. وقتی از نو دست‌هایت را روی شانه‌هایم داشته باشم، یک بار هم که شده حقم را از زندگی گرفته‌ام. دوستت دارم، منتظرت هستم. دیگر پیروزی نه، که امیدواری. آخ که چقدر سخت است ترک کردنت، صورت زیبایت در شب فرو می‌رود، اما تو را روی این اقیانوس که دوست داری باز خواهم یافت، در ساعتی از شب که آسمان به رنگ چشم‌های توست.
خدانگهدار! قلبی پر اشک دارم، اما می‌دانم که زندگی واقعی دو ماه دیگر آغاز خواهد شد، وقتی که دهانت را می‌بوسم.

آ.

#خطاب_به_عشق
نامه‌های عاشقانه‌ی آلبر کامو و ماریا کاسارس
#آلبر_کامو
#کاترین_کامو
#زهرا_خانلو
#فرهنگ_نشر_نو

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ #برشی_از_کتاب
#وظیفه‌ی_ادبیات


روزی خواهد آمد که همه به این حقیقت اذعان کنند و آن‌گاه قابل‌ترین افراد ما، به حرمت اختلاف‌هایمان، از پاره کردن یکدیگر خودداری خواهند کرد و خواهند پذیرفت که بالاترین رسالت آن‌ها تا پای جان دفاع از حق دشمنی‌ است که نخواهد هم‌عقیده‌ی آن‌ها باشد. اعلام خواهند کرد که اگر اشتباه کنند و کسی را نکشند و اجازه‌ی سخن گفتن به دیگران بدهند بهتر است از این‌که در میان سکوت و اجساد کشتگان، حق با آن‌ها باشد.

#آلبر_کامو
#ابوالحسن_نجفی
#انتشارات_نیلوفر

@peyrang_dastan

Photo: Reza, Erase the dictator, Guinea, 1984
‍ .
#سخنرانی

گزینش: گروه ادبی پیرنگ


به مناسب سالروز تولد آلبر کامو نویسنده‌ی بزرگ فرانسوی، از او یاد می‌کنیم و چند سطر از بخش پایانی سخنرانی او با عنوان «هنرمند و زمان او» که به سال ۱۹۵۷ در سالن آمفی‌تئاتر دانشگاه اوپسالا سوئد قرائت شده است را می‌خوانیم.


«می‌گویند که نیچه پس از قطع رابطه با لو سالومه، هنگامی که با تنهایی نهایی روبه‌رو شد، و دورنمای کار عظیمی که می‌بایست خود، بی هیچ مدد دیگران، از پیش ببرد، هم او را در هم شکست و هم به شور هیجانش درآورد، شب‌هنگام روی کوه‌های مشرف به امواج آب گردش می‌کرد و از شاخ و برگ درختان آتش‌های عظیمی می‌افروخت و به تماشا می‌نشست. من غالبا یاد این آتش‌ها را در دل زنده کرده‌ام و در عالم خیال در برابرشان نشسته‌ام تا ببینم که کدامین آدم‌ها و کدامین آثار، از این آزمون، سالم بیرون می‌آیند. باری، دوران ما یکی از این آتش‌هایی است که شعله‌های ناپذیرفتنی‌اش، بی‌گمان، بسا آثار را به خاکستر تبدیل می‌کند! اما آنها که باقی می‌مانند، گوهرشان دست‌نخورده می‌ماند و ما می‌توانیم درباره‌ی آنها، آشکارا، خود را تسلیم آن شادی برین عقل کنیم که نامش «تحسین» است.
بی‌گمان می‌توان آرزو کرد، و من نیز آرزو می‌کنم که آتش ملایم‌تر گردد، مهلتی فراهم آید و خیالپردازی درنگی شایسته کند. ولی شاید برای هنرمند آرامشی جز آنچه در سوزان‌ترین لحظه‌های مبارزه هست، فراهم نیاید. امرسون می‌گوید: «هر دیواری دری است.» پس در صدد جستن دری و راه خروجی نباشیم مگر در دیواری که در برابرش زندگی می‌کنیم. برعکس، در جستجوی مهلتی و فرصتی باشیم، هرجا که باشد، یعنی در بحبوحه‌ی جنگ. زیرا به عقیده‌ی من، و اینجا سخن را ختم می‌کنم، چنین فرصتی هست. می‌گویند که اندیشه‌های بزرگ در میان پنجه‌ی کبوتران به جهان عرضه می‌شود. شاید اگر گوش فرادهیم، در میان هیاهوی امپراتوری‌ها و ملت‌ها، چیزی شبیه صدای ضعیف بالی شنیده شود و همهمه‌ی آرام زندگی و امید. برخی می‌گویند که این امید را ملتی با خود می‌آورد و دیگران می‌گویند که تنی واحد. من برعکس معتقدم که این امید را میلیون‌ها تنهاماندگانی که کارشان و آثارشان هر روز مرزها و خشن‌ترین نمودهای تاریخ را انکار می‌کند، برمی‌انگیزند، جان می‌بخشند و تیمار می‌کنند تا برق گریزانِ حقیقتِ همواره تهدیدشده را که هرکس بر سر رنج‌ها و شادی‌هایش برای همگان پرورش می‌دهد، برافروزند.»


منبع: تعهد اهل قلم، آلبر کامو، مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر


#آلبر_کامو
#تعهد_اهل_قلم
ترجمه #مصطفی_رحیمی
#انتشارات_نیلوفر


Photo: Marc Harrold, "L'étranger" Albert Camus, 2019


@peyrang_dastan
.
#برشی_از_کتاب

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

کالیگولا: نمی‌توانی بفهمی. آخر چه اهمیت دارد؟ شاید روزی از این تنگنا بیرون بیایم. اما حس می‌کنم که موجوداتی بی‌نام و نشان در اندرون من می‌لولند. با آنها چه کنم؟ (به کائسونیا رو می‌کند.) وای، کوئسونیا، من می‌دانستم که نومیدی هست، اما نمی‌دانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال می‌کردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر می‌کشد. پوست تنم، سینه‌ام، دست و پایم درد می‌کند. سرم خالی است و دلم به هم می‌خورد. و از همه بدتر این طعمی است که در دهنم است. نه خون است، نه مرگ و نه تب، اما همه‌ی اینها با هم. کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه‌ی موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن!

#آلبر_کامو
#کالیگولا (پرده‌ی اول، صحنه‌ی یازدهم)
ترجمه‌ی #ابوالحسن_نجفی
#انتشارات_نیلوفر

@peyrang_dastan
Ещё