.
#سخنرانیقصهگویی*
خورخه لوئیس بورخس
گزینش و تلخیص: گروه ادبی پیرنگ
[...]
میتوان گفت که قرنهای بسیار، این سه داستان ـقصهی تروا، قصهی اولیس، قصهی عیسیـ برای بشر کافی بوده است. مردم آنها را بارها و بارها گفتهاند و به شیوههای گوناگون بازگو کردهاند، برای آنها آهنگ ساخته شده است، به تصویر درآمدهاند... با اینهمه این داستانها هنوز هستند، تمامیناپذیرند. انگار کسی هزار سال یا ده هزار سال است که دارد آنها را دوباره مینویسد. [...]
خوب این داستانها را داریم و این واقعیت را که انسان به داستانهای زیادی نیاز نداشت. [...] فکر نمیکنم مردم آن روزها کمتر از امروز مبتکر بودند. فکر میکنم گمان میکردند که تغییراتِ جزئی تازهای که در داستان داده میشد ـآن تغییرات جزئی ظریفـ کافی است.
اگر رمان و حماسه را در نظر بگیریم وسوسه میشویم به این فکر بیفتیم که تفاوت عمدهی این دو، در تفاوت بین نظم و نثر است، در تفاوت بین سرودن چیزی و بیان کردن چیزی. اما من فکر میکنم، تفاوت بزرگتری وجود دارد. تفاوت در این واقعیت است که مسألهی مهم در مورد حماسه، وجود قهرمان است -انسانی که سرمشقی برای همهی انسانهاست- در حالیکه محور بیشتر رمانها شکست انسان، استحالهی شخصیت است.
این امر ما را به سوال دیگری میرساند؛ در مورد خوشبختی چه فکر میکنیم؟ در مورد شکست و در مورد پیروزی چه فکر میکنیم؟ این روزها وقتی مردم در مورد پایان خوش در داستانها صحبت میکنند، آن را صرفا وسیلهای برای به دست آوردن دل عامهی مردم تلقی میکنند یا فکر میکنند که ترفندی تجاری است؛ آن را تصنعی میبینند. اما، مردم قرنها میتوانستند خیلی صمیمانه، خوشبختی را و پیروزی را باور کنند، هرچند شکوه ذاتی شکست را حس میکردند. [...]
خوب، این روزها اگر کسی به ماجرایی بپردازد، میدانیم که به شکست منجر خواهد شد. وقتی قصر کافکا را میخوانیم، میدانیم که مرد هرگز وارد قصر نخواهد شد. به عبارت دیگر ما واقعا نمیتوانیم خوشبختی را و موفقیت را باور کنیم. و این شاید یکی از کمبودهای عصر ما باشد. تصور میکنم کافکا وقتی خواست که کتابهایش نابود شوند، بیشتر همین احساس را داشت: واقعا میخواست کتابی شادیبخش و حاکی از پیروزی بنویسد و احساس میکرد نمیتواند این کار را بکند. البته امکان داشت بنویسد، اما مردم میفهمیدند که حقیقت را نمیگوید، نه حقیقت واقعیتها را، بلکه حقیقت خواب و خیالهایش را.
[...]
فعلا نمیخواهم پیشگویی کنم، چون چنین کارهایی خطرناک است (هرچند امکان دارد سرانجام تحقق یابد)، اما فکر میکنم اگر قصهگویی و سرودن شعر بتواند دوباره با هم همراه شود، در این صورت ممکن است اتفاق مهمی روی دهد. [...] اگر میتوانستیم به حماسه برگردیم، در این صورت کار خیلی بزرگی تحقق مییافت. [...]
در زندگی نسبتا دیر به فکر این موضوع افتادم و علاوه بر این گمان نمیکنم میتوانستم به حماسه بپردازم (هرچند در دو یا سه مورد مربوط به حماسه کارهایی کردهام). کار آدمهای جوانتر است. و امیدوارم آنها این کار را بکنند، چون بدون تردید همهی ما احساس میکنیم که رمان به دلیلی در حال انقراض است. رمانهای مهم عصرمان را در نظر بگیرید -مثلا یولیسیز جویس را، هزاران مطلب در مورد آن دو شخصیت به ما گفته میشود، با وجود این، آنها را نمیشناسیم. در مورد شخصیتهای آثار دانته و یا شکسپیر آگاهی بیشتری داریم که در چند جمله به ذهنمان میآیند، زندگی میکنند و میمیرند. خیلی از تفصیلات را دربارهی آنها نمیدانیم، اما کاملا آنها را میشناسیم. و این البته خیلی مهمتر است.
من فکر میکنم رمان در حال انقراض است. من فکر میکنم همهی آن تجربههای خیلی جسارتآمیز و جالب توجه در رمان -مثلا فکر جابهجا کردن زمان، فکر اینکه داستان از طریق شخصیتهای مختلف بازگو شود- همهی اینها به جایی میرسد که احساس میکنیم رمان دیگر با ما نیست.
اما در قصه، داستان، چیزی هست که همیشه ادامه خواهد یافت. باور نمیکنم انسان هرگز از گفتن یا شنیدن داستانها خسته شود. و اگر همراه با لذت شنیدن داستان، لذت مضاعف و شکوه شعر را هم داشته باشیم، آنوقت اتفاقی عظیم رخ خواهد داد.
#خورخه_لوئیس_بورخس* از مجموعه
سخنرانیهای بورخس که در فاصلهی اکتبر ۱۹۶۷ تا آوریل ۱۹۶۸ در دانشگاه هاروارد به زبان انگلیسی ایراد کرده است. این توضیح به همراه متن کامل
سخنرانیها در کتاب بورخس این هنر شعر به ترجمهی میمنت میرصادقی و هما متین رزم، توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
@peyrang_dastan