پیرنگ | Peyrang

#ژان_پل_سارتر
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#یادکرد
#ویدئو

ساعت نه شب پانزدهم آوریل ۱۹۸۰، ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده‌ی مشهور فرانسوی، در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستانی قدیمی بروسه در پاریس، بر اثر بیماری ریوی در سن هفتاد و پنج سالگی درگذشت. تشییع جنازه‌ی سارتر، که چند روز پس از مرگش با حضور چندین هزار نفر برگزار شد، تنها قابل قیاس با دو تشییع جنازه‌ی دیگر است؛ تشییع جنازه‌ی ولتر، که اولین تشییع جنازه‌ی مهم پس از انقلاب فرانسه است و تشییع جنازه‌ی ویکتور هوگو در قرن نوزدهم. نزدیکان سارتر اعلام کرده بودند که مایل نیستند هیچ سازمان، گروه یا فردی مسئولیت برگزاری تشییع را بر عهده بگیرد و هیچ کس سخنرانی نمی‌کند. هر کسی که در این مراسم حاضر می‌شود، از جانب «شخص خودش» است، نه با عنوان یا مقامی که دارد. او که با صراحت از دریافت جایزه‌ی نوبل سر باز زده بود، نظرش در مورد مردگان چنین بود: «مرده‌ها کمی بعد هم مؤثرند، انگار زنده‌اند. یک سال، ده سال، پنجاه سال شاید. در هر صورت این دوره محدود است و ما دوباره آنان را دفن می‌کنیم.»

در این ویدئو بخشی از تشییع‌جنازه‌ی او را نه، که نواختن قطعه‌ای از اپرای پانزده شوپن را می‌بینید.

#ژان_پل_سارتر


@peyrang_dastan
.
#یادکرد

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

بیست و یکم ژوئن سالروز تولد ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰)، رمان‌نویس، فیلسوف و منتقد فرانسوی است.
به همین مناسبت با هم روایت یک روز از زندگی ژان پل سارتر را می‌خوانیم و می‌بینیم؛ روزی که ژان پل سارتر به‌نشانه‌ی اعتراض، روزنامه‌ی توقیف شده‌اش را در خیابان فروخت.

نخست بخشی از نامه‌ی فرانسوا تروفو -از کارگردان‌های بزرگ پیشروی موج نوی فرانسه- در سال ١٩٧٠ به دادگاه امنیت ملی فرانسه را می‌خوانیم:

«در هفته‌های نخست ماه ژوئن از طریق روزنامه‌ها مطلع شدم که روزنامه‌ی «خواست مردم» که ژان پل سارتر مدیریت آن را برعهده دارد توسط مقامات مسئول توقیف شده است.
چهارشنبه بیستم ژوئن تصمیم گرفتم در خـیابان‌ها اقـدام بـه فروش روزنامه‌ی «خواست مردم» بکنم. در خیابان با فـروشندگان دیـگری برخورد کردم که در میان آنها ژان پل سارتر و سیمون دو بووآر هم بودند.
مردم از این روزنامه استقبال خوبی کردند و روزنامه به سـرعت فـروش مـی‌رفت. در این موقع یک پلیس مقابل ما ظاهر شد و من دو نـسخه از روزنامه به او هدیه کردم و او هم روزنامه‌ها را گرفت و مشغول خواندن شد. کاری که ممکن بود برایش باعث دردسر شـود. عـکسی کـه توسط یک عابر گرفته شده به خوبی گویای این صحنه اسـت.
پلیـس پس از آنکه ما را وادار به متفرق شدن کرد از ژان پل سارتر خواست که با او به کلانتری برود. ژان پل سارتر هـم دسـتور او را فوراً پذیرفت.
ظاهراً مأمور پلیس به این دلیل ژان پل سارتر را می‌خواست به کلانتری بـبرد و بـا مـن کاری نداشت، چون من پیراهن سفید و کت و شلوار تیره پوشیده بودم و کراوات بر گـردن داشـتم. درحـالی‌که ژان پل سارتر یک اوورکت جیر کهنه پوشیده بود. تفاوت آشکاری بین افرادی که روزنـامه را بـرای گذران زندگی می‌فروختند و بالطبع بیشتر در خطر تعقیب و دستگیری بودند و آنها که به خـاطر اعـتقاداتشان اقـدام به این کار می‌کردند وجود داشت.
حوادث بعدی بـرداشت مـرا از ایـن موضوع تأیید می‌کرد. عابری که ژان پل سارتر را شناخته بود به مأمور پلیس نزدیک شد و گفت: «شـما مـی‌خواهید یک برنده‌ی جایزه‌ی نوبل را توقیف کنید؟» در این موقع اتفاق عجیبی افتاد. مأمور بـازوی ژان پل سـارتر را رهـا کرد، قدم‌های سریعی برداشت و از گروه ما دور شد. با دیدن این صحنه به این نتیجه رسیدم کـه پلیـس آدم‌ها را برحسب موقعیت ظاهری و اسم و رسمی که دارند در واقع جدا می‌کند. فـکر کـردم به همکاران فروشنده روزنامه‌ی «خواست مردم» توصیه کنم همواره لباس مرتب بپوشند و اگر احیاناً جایزه‌ی نـوبل بـه آنها پیشنهاد شد از دریافتش خودداری نکنند!»

منبع: پرتال جامع علوم انسانی
ترجمه‌ی علی شهاب
#ژان_پل_سارتر

فیلمی از لحظه‌ی دستگیری «ژانپل سارتر» و «سیمون دوبووآر» توسط پلیس فرانسه
مِیِ ۱۹۶۸ در حال پخش نشریه

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#ویدئو


گزینش: گروه ادبی پیرنگ

ژان پل سارتر به اندیشه و فلسفه افسونگری بخشید.
او بیشتر عمر خود را در پاریس گذراند.
سارتر عمیقاً به لحظاتی توجه داشت که جهان شگفتی و رازگونگی‌اش را ورای آنچه معمولاً به آن معترفیم آشکار می‌کند. لحظاتی که به منطق روزمره دسترسی نیست.

در این ویدئو با زیرنویس فارسی بیشتر با عقاید و اندیشه‌های سارتر آشنا می‌شویم.


#ژان_پل_سارتر
منبع: Ted Ed
مترجم: ایمان فانی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from اتچ بات
#یادکرد
ژان پل سارتر در سالروز رفتنش.

گزینش: گروه ادبی پیرنگ

۱۵ آوریل ۲۰۲۰ چهلمین سال‌مرگ ژان ـ پل سارتر، فیلسوف، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و منتقد فرانسوی است.

ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری، زمانی گفته بود که «اگر خدایی هم نمی‌بود، می‌بایست او را ساخت.» اما از نظر سارتر؛ حتا اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان فراهم شود.

دغدغه‌ی اصلی سارتر فلسفه بود، اما آثار ادبی او بیشتر توجه جوانان را به خود جلب می‌کردند تا کتاب‌های فلسفیِ او. سارتر به خاطر رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و فعالیت سیاسی‌اش «بت» اگزیستانسیالیست‌ها به شمار می‌آمد. زبان تند و تیز سارتر در آثارش، دلیل انتقادات شدید از سوی کلیسای کاتولیک بود و سبب ممنوعیت برخی از آثار او. سارتر حتا از سمت کمونیست‌های فرانسوی، «کفتار میز تحریر» و «نویسنده‌ی تهوع‌آور» لقب داده شده بود.

متن زیر بریده‌ای‌ست از رمان «تهوع»، که در آن دلهره از بیهودگیِ هستی، جسورانه ترسیم شده است، به یادکرد این نویسنده‌ی همیشه معترض.

روی دیوار سوراخ سفیدی هست: آینه. این یک دام است. می‌دانم که دارم خودم را تویش گیر می‌اندازم. انداختم. شیء خاکستری‌رنگ همین الان در آینه نمایان شد. می‌روم جلو و نگاهش می‌کنم، دیگر نمی‌توانم دور شوم.
انعکاس چهره‌ام است. اغلب در روزهای هدررفته، می‌مانم تماشایش می‌کنم. هیچ چیز از این چهره نمی‌فهمم. مال دیگران معنایی دارد. مال من نه. حتی نمی‌توانم حکم کنم که زیبا است یا زشت. به گمانم زشت است، چون این‌طور به‌ام گفته‌اند. اما این در من اثری ندارد. به راستی حتی یکه می‌خورم که کسی بتواند یک همچو کیفیتی به آن نسبت دهد. انگار یک تکه خاک یا پاره‌سنگی را زیبا یا زشت بنامیم.
به هر حال یک چیز هست که دیدنش کیف دارد، بالای نرمه‌ی گونه‌ها، بالای پیشانی، شعله‌ای سرخ و زیبا هست که جمجمه‌ام را به رنگ طلایی درمی‌آورد. این شعله، مویم است. نگاه کردن به آن دلپذیر است. دست‌کم رنگ واضحی دارد: خوشحالم که سرخ‌مویم. این سرخ‌مویی آنجا توی آینه است، چشمگیر است، برق می‌زند. هنوز خوش‌اقبالم: اگر بالای پیشانیم یکی از آن موهای کدری بود که نمی‌توانند رنگ خودشان را میان بلوطی و بور مشخص کنند، چهره‌ام در ابهام گم می‌شد و به سرگیجه‌ام می‌انداخت.
نگاهم ملولانه روی این پیشانی و گونه‌ها آهسته پایین می‌آید: به چیز سفتی برنمی‌خورد و در شن فرو می‌رود. البته آنجا یک دماغ، دو چشم، یک دهن هست، ولی همه‌شان بدون معنی و حتی جلوه‌ی انسانی‌اند... بچه که بودم، عمه بیژوا به‌ام می‌گفت: «اگر زیاد خودت را تو آینه نگاه کنی، یک میمون تویش می‌بینی.» حتما من زیادتر از آن هم به خودم نگاه کرده‌ام: آنچه می‌بینم بسیار پایین‌تر از مرتبه‌ی میمون، در حاشیه‌ی دنیای نباتی و در سطح مرجان است. منکر نمی‌شوم که زنده است؛ ولی این نه آن زنده‌بودنی است که آنی می‌اندیشید: لرزش‌های خفیفی را می‌بینم، گوشت ماتی را می‌بینم که ول و رها می‌شکفد و می‌تپد. به‌خصوص چشم‌ها که از این نزدیکی وحشتناک‌اند. آن‌ها شیشه‌ای، نرم، نابینا، دوره قرمزاند؛ انگار فلس‌های ماهی‌اند...

می‌خواهم خودم را جمع‌وجور کنم: احساسی تند و تیز نجاتم خواهد داد. با دست چپم به گونه‌ام سیلی می‌زنم، پوستش را می‌کشم؛ برای خودم شکلک درمی‌آورم. تمام نیمه‌ی چهره‌ام تسلیم می‌شود... کاسه‌ی چشم روی یک کره‌ی سفید، روی گوشتی صورتی‌رنگ و خون‌آلود گشوده می‌شود. این چیزی نیست که دنبالش می‌گشتم: نه هیچ چیز محکمی است، نه هیچ چیز تازه‌ای؛ چیزی است نرم و مبهم که پیش از این دیده‌ام! با چشم‌های باز خواب می‌روم؛ از همین الان چهره‌ام بزرگ می‌شود، توی آینه بزرگ می‌شود، هاله‌ی عظیم و رنگ‌باخته‌ای است که توی روشنایی می‌لغزد.
تعادلم را از دست می‌دهم و همین مرا از خواب می‌پراند... آیا دیگران نیز هنگام ارزیابی چهره‌شان دچار این همه زحمت می‌شوند؟ به نظرم می‌آید که من چهره‌ی خودم را، مانند حس کردن بدنم، به وسیله‌ی احساسی گنگ و الی می‌بینم. اما دیگران چطور؟ مثلا رولبون؟ آیا او هم از نگاه کردن به چهره‌اش در آینه خوابش می‌برد؟...
به نظرم او حتما خیلی بامزه بوده... شاید فهمیدن چهره‌ی آدم برای خودش ناممکن باشد. یا شاید به خاطر این است که من تنها هستم. کسانی که در جمع انسان‌ها زندگی می‌کنند یاد گرفته‌اند که چطور خودشان را در آینه ببینند، به همان‌گونه که در نظر دوستانشان می‌نمایند. من دوستی ندارم: آیا به این سبب گوشتم این‌قدر برهنه است؟ تو گویی _ بله، تو گویی طبیعت بدون انسان‌ها.

منابع: دویچه‌وله، فرهنگ و هنر
#تهوع
مترجم #امیر_جلال‌_الدین_اعلم
نشر #نیلوفر
#ژان_پل_سارتر

درباره‌ی عکس: ژان پل سارتر و سیمون دو بووار، پاریس, cafeَ de flore
@peyrang_dastan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو


کوچک‌ترین و دراماتیک‌ترین دعوا، بین آنهایی است که روزگاری با هم دوست بوده‌اند و هیچ‌چیزی بهتر از مناقشه‌ای نیست که بین دو غولِ فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم که در تاریخ فلسفه ثبت شده است.
این ویدئو از نزاع بین آلبر کامو و ژان پل سارتر بیشتر می‌گوید.

منبع: هنرآگاه
@honaragah

#آلبر_کامو
#ژان_پل_سارتر

@peyrang_dastan