مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#آقا
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🔸۱🔸
🔘#آقا_سيد_كريم_پینه_دوز
🔹 #عنایت_امام_زمان_علیه_السلام


🖋مرحوم آقا سید کریم پینه دوز همانطور که از اسمشان معلوم است پینه دوزی می کردند در بازار تهران در حالی که وضع مالی خوبی نداشتند اما هر جمعه با حضرت صاحب الزمان علیه السلام قرار ملاقات داشتند و بعضا در سفر های حضرت همراهشان بودند

📜روزی در فصل زمستان صبح هنگام خروج از خانه همسر آقا سید کریم به ایشان میگوید: امشب دیر وقت برگرد به خانه تا من بتوانم بچه هارا بخوابانم چون در منزل برای خوردن چیزی نداریم‌.
آقا سید کریم قبول می کند و می رود ، چون زمستان بود بازار ساعت چهار عصر تعطیل شد و دیگر کسی در بازار نماند، ایشان سردرگم مانده بود که چه بکند ، نه می تواند به خانه برگردد و نه دیگر در این وقت مشتری برایش نمی آید ، همینطور در بازار قدم می زد و برف در حال بارش بود که ناگهان دستی گرم بر روی شانه آقا سید کریم قرار گرفت ، وقتی ایشان رو برگرداند چشمش به جمال نورانی امام زمان علیه السلام روشن شد.
امام زمان علیه السلام فرمودند:آقا سید کریم چرا ناراحتی؟
عرض کرد:آقا جان شما که بهتر می دانید.
یک وقت حضرت دست بردند زیر قبا یا عبای مبارکشان و چند نان تافتون که هنوز بخار از آن بلند می شد و گرم بود را به آقا سید کریم دادند و ایشان تشکر کرد و برگشت منزل ، وقتی همسرشان درب را باز کرد گفت : مگر من به شما نگفتم که دیروقت بیا تا من بچه ها را بخوابانم ، حالا کجا رفته ای به خودت گلاب زده ای؟چقدر بوی گلاب می دهی!
آقاسید کریم گفت: شما اجازه بده من بیام داخل.
آمد داخل و آن دو نان تافتون را بیرون آورد وقتی آن را باز کردند دیدند یک تکه حلوا هم وسط آن هست و آن بوی گلاب از حلوا بود، همه خوردند و سیر شدند و خوابیدند صبح همه بیدار شدند دوباره باز کردن تا ادامه آن را بخورند، دیدند که دوباره نان ها کامل شده و از آن بخار بلند می شود و حلوا هم همینجور بود انگار نه انگار که دیشب از آن خورده بودند ، تا یک هفته همین ماجرا ادامه داشت تا یک روز درب خانه آقا سید کریم را همسایه ایشان کوبید ، همسر ایشان رفت و درب را باز کرد ، خانم همسایه سلام کرد و گفت:ببخشید در حال گلاب گیری هستید؟ چقدر بوی گلاب از خانه شما توی محله پیچیده است!! همسر آقا سید کریم ماجرای عنایتی که از ناحیه امام زمان علیه السلام به ایشان شده بود را تعریف کرد و بعد از آن ، نان دیگر کامل نشد تا اینکه تمام شد.

🍃🌺
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽



❤️💫چه آرزوهای قشنگی می کردند
و چقدر زیبا اجابت می شد..

🌸 #حاج_احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی #اسرائیل_ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...

🌾 #حاج_همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد #بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...

🥀 #شهید_برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش #مفقود بود...

🌈 #آقا_مهدی_باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...

🍃حاج حسین یکتا:
میخواستن؛ میشد...
میخوایم! نمیشه..
چه کار کردیم با این دل ها..

🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃

🌹اللهم عجل لولیک الفرج 💚🌹
🎤-| #آقا
مـا؏ـاشقِ‌شہادتیم
وَاین‌باورماست
سَربندحسین‌ابن‌علی‌بَر‌سرماسـت
یڪ‌جُمله‌مااُمیددُشمن‌رابُرد ...
سیدعلی‌خامنه‌ای‌رَهبرماست!✊🏻
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥نحوه #شهادت فجیع #شهید آرمان علی وردی از زبان رفیقش: به او گفتند به#رهبری توهین کن،
گفته بود #آقا #نور چشم ماست...
♥️💔🌷
‌‌#تلنگری 🍂

برادران‌وخواهرانِ‌من،
اگرما در راهِ‌ #امام‌زمان(عج)‌نباشیم
بھتر‌است‌هلاڪ‌شویم!
واگردر راهِ‌امام‌زمانمان‌استوار‌بمانیم،
بھتر‌است‌آرزوے #شھادت‌ڪنیم،
زیرا‌شهادت‌،زندگیِ‌ابدی‌است.🙂🌱

برادران‌وخواهرانِ‌من،
امام‌زمان(عج)غریب‌است.
نباید #آقا رافراموش‌ڪنیم،♥️
زیراآقاهیچ‌وقت‌مارافراموش‌نمیڪند
ومُدام‌دررحمت‌ِدعای‌خیرش‌هستیم.

ازشما‌بزرگواران‌خواهشی‌دارم،🙏🏻
بعدازنمازهای‌یومیه #دعای‌فرج فراموش‌نشود
وتاقرائت‌نڪردید‌ازجای‌خودبلندنشوید؛
زیرا #امام منتظرِ‌عای‌خیر‌ِشمااست.

#شھیدسجادزبرجدی 🕊

┅┅✿❀🌹◍⃟ ‌ 🌹❀✿┅┅
#آقا_جان❤️

آشتے ڪن با گدایان گنہ ڪار خودٺ
خیر میبیند گدا با دورے از دلدار؟ نہ

نامہ اعمال مارا وا نڪن ،تایش بزن
هرچہ میخواهے گنہ دارد ثواب انگار، نہ

بہ مناجاٺ شب ما سربزن یابن الحسن
یڪ جهان ناگفتہ هسٺ و محرم اسرار، نہ،،،

اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ،،،
خیلی با #بچه‌ها #مهربان و #صمیمی بود. هیچوقت آنها را #دعوا #نمی‌کرد.  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند.
🍃🍃
 سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو #یا علی⚘. "
🍃🍃
#احمدآقا علاوه بر این که #پاسدار بود، در #مسجد محل #فعالیت داشت. #کتاب‌های فراوانی مثل کتاب‌های #اخلاقی،#عرفانی و #سبک زندگی، خیلی مطالعه می‌کرد.
🍃🍃
به قدری به #حضرت آقا#ارادت داشت و #ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد.#آقا یعنی #علی و #علی⚘ یعنی #اهل بیت(ع) (⚘و همه این‌ها به هم #وصل هستند.»
🍃🍃
خیلی #مهمان نواز، #با محبت، #ساده زیست و به #فکر دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی #کمک می‌کرد.
🍃🍃
‍ مرضیه علمی همسر #شهید مدافع حرم احمد اعطایی می‌گوید: آرزویش، #شهادت بود. همیشه می‌گفت: «برایم دعا کن تا #شهید شوم.»
🍃🍃
برایم خیلی سخت بود ولی به قدری زیاد می‌گفت که بعد از نمازها، دعا می‌کردم ولی هیچ وقت، فکر نمی‌کردم که دعا کنم و #شهید بشود.
🍃🍃
اهل تساهل و تسامح نبود که بگوید به خاطر تفکرات مخالف، سکوت می‌کنم و از ارزش‌ها نمی‌گویم. سر هر مسأله‌ای هم که کوتاه می‌آمد سر موضوع #ولایت و رهبری♡ کوتاه نمی‌آمد.#ولایت فقیه را با هیچ مصلحت اندیشی معامله نمی‌کرد.
🍃🍃
همسرش می‌گوید: «به قدری به #حضرت آقا♡ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:"هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان" و می‌گفت: "کسی که #آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. #آقا یعنی#علی و #علی⚘ یعنی
#اهل بیت(ع)⚘ و همه این‌ها به هم #وصل هستند."»
🍃🍃
مردم اسلامشهر و توابع برای تشییع #پیکرش آمدند و خیلی با شکوه این مراسم برگزار شد. مراسم تاریخی بود. آن روز نماز جمعه و نماز میت بر #پیکرش خواندند، همه #پسر #شهیدم را با #وهب نصرانی مقایسه می کردند.
🍃🍃
#هادی #10 روز بعد از #عروسی روز #5 مهر به #مأموریت سوریه رفت و #28 #مهر #شهید شد و #پیکرش را #30 مهر برای ما آوردند و #اول آبان روز #تاسوعا به خاک رفت.😭
🍃🍃
#نحوه #شهادت آقاهادی 😭😭
#فرمانده ایشان وقتی برای سر زدن به منزل ما آمدند گفتند:« #آقا هادی شما خیلی #شجاع بودند، سعی می کردند توی #خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون استتار کنیم تا از تیررس دشمن به دور باشیم، #داوطلب می خواستیم #آقا هادی پیش قدم شدند، #مشغول استتار بودند که #تیر خورد به #دست و #قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و #شهید شد.»
🍃🍃
#بیست و هشتم مهر #شهید شدند #پیکرشان یکم آبان ماه روز #تاسوعای
#امام حسین (ع)⚘از مصلای شهر چهاردانگه به سمت
#امامزاده عباس (ع)⚘ تشییع شد وقتی دیدمشان #جسمشان #سالم بود و #صورتشان #نورانی😭
🍃🍃
من #تک فرزندهستم و خداوند بعد از بیست و پنج سال مرا به پدرومادرم داده، کسانی که خواهر و برادر ندارند حال مرا بهتر می فهمند😔 وقتی با #آقا هادی نامزد کردم خیلی خوشحال بودم که از تنهایی در آمدم و همدم دارم.

خلاصه #خیلی سخت بود وقتی حرف از رفتن به #جبهه را می زد😔، ولی از طرفی هم وقتی #عشق و #علاقه زیادش به #جهاد را می دیدم دلم #نرم می شد.

هروقت از #جهاد در #سوریه با من صحبت می کرد می گفتم: لااقل یکی #دو ماه بعد از عروسی بروید.
 ولی بالاخره #رضایت مرا گرفت. وقتی دیدم خیلی #علاقه دارد #راضی شدم و
به #حضرت زینب (س)⚘سپردمش😭
🍃🍃
#اخلاق شان #عالی بود، این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید #تأیید می کند.
🍃🍃
یادم نمی آید #دل کسی را #شکسته باشند.#اولین #اولویت ایشان #احترام به#پدر و #مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به# پدرو #مادرشان #بی احترامی کنند یا #کم بگذارند برایشان.
🍃🍃
فکر می کنم #عاقبت به خیری #آقا هادی به #خاطر همین #رفتارهای شان بود. #تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم #دل کسی را نشکنم هیچ وقت.
🍃🍃
اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد #بد خلقی و #بی احترامی به من #نمی کردند. کم کم که با #اخلاق #خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی #لایق #شهادت است  ولی فکر نمی کردم اینقدر زود به این فیض عظیم برسند.😭
🍃🍃
از همان کودکی در مکتب
#امام حسین (ع)⚘شاگردی کرده بود. #آقا هادی خیلی با #محرم و صفر #مأنوس بودند. #محرم که می آمد #حال خاصی داشتند دیگر #آقا هادی را کمتر می دیدم، چون مشغول #هیئت بودند.
🍃🍃
می دیدم که چقدر#عاشقانه کار می کنند هم #شور حسینی داشتند و هم #شعور حسینی، آخر هم در #محرم #شهید شدند.
🍃🍃
می گفتند: « خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و عاشورا برای آقا #قربانی کنم و با آن #طعام درست کنم برای #عزادارای #امام حسین (ع)⚘»، می گفتم با یک نفر شریکی بخرید. می گفتند: « نه فاطمه جان! می خواهم #تنهایی #قربانی را بدهم. » #عشقش را که به مکتب #امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم که کاری کنم.
🍃🍃
شاید الان روحیه خیلی بدی داشتم😔 اما چون به #خاطر #حضرت زینب (س)⚘ رفته اند و #شهید شده اند، #آرام ترهستم. همین که به خاطر #دین شان به خاطر #انقلاب و #ولایت فقیه♡ رفته اند من خیلی هم #خدا را #شکر می کنم.#افتخار می کنم به #همسر #شهیدم.
🍃🍃
در این دو ماه و نیمی که از #شهادت شان می گذرد چندبار خواب دیدم، یک بار از ایشان پرسیدم #شفاعتم را می کنید؟ مهربانانه نگاهم کردند و گفتند:« بله، حتماً #شفاعت شما را می کنم.» یک بار دیگرهم درعالم خواب پرسیدم: هنوزهم مرا دوست دارید؟ گفتند: « بله، هنوزم دوستتان دارم و دلتنگ تان می شوم.»
🍃🍃
در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگردید من دوست تان دارم😭،#آقا هادی هم جواب دادند: « من هم #دوست تان دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ.»😭
🍃🍃
همه را به #صبر و #خوش خلقی دعوت می کنم، خودم که فکر می کردم بعد از همسرم زنده نمی مانم ولی #خداوند خیلی به من #صبر داد. البته بدون آقا #هادی سخت می گذرد😔 این روزها؛ خیلی از شب ها با #گریه می خوابم،😭😭😭 اما هرچقدر فکر می کنم می بینم باید #راضی باشم به #مقدرات خداوند و آنچه خدا به آن #راضی هست.

احساس می کنم بعد از #شهادت شان به #خدا نزدیکتر شدم، خیلی #صبور شدم، #عاشق #آقا هادی بودم ولی الان به این رسیدم که #عشق واقعی #خداست.♡

#قران خواندن و #نماز خواندن #آرامم می کند و به من #صبر می دهد. اگر باز هم به آن روزها برگردم و بدانم کسی را که به همسری قبول می کنم فقط قرار است #چهار روز در #خانه اش باشم، بازهم #آقا هادی را انتخاب می کنم.
🍃🍃
در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر #متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان #پدرشان را #الگو قرار می دادند، زیباتر از همه #مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم #همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با #پدرشون، برای #اقامه نماز جماعت به مسجد بروند، برایم #دلنشین بود.
🍃🍃
پنجم مهر ماه عروسی بود؛ ما فقط یک جشن #ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان خوش گذشت.

#خوشبخت بودم. من از همان موقعی که #آقا هادی به خواستگاری آمدند توقع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که #تجملات #خوشبختی می آورد، حتی #خرید عروسی هم #نداشتم، مهم #دوست داشتن است.

دانش آموز دوره پیش دانشگاهی هستم در رشته علوم انسانی، هدفم قبولی در دانشگاه است تا با این ادامه تحصیل و پیشرفتم روح #آقا هادی را شاد نگه دارم و از من راضی باشند. خودشان هم مدرک کاردانی نقشه کشی داشتند .
#مهربانی #آقا هادی و #علاقه ای که بین مان بود، ما همدیگر را درک می کردیم. خیلی #مسئولیت پذیر بود، تمام #تلاشش را می کرد که #باری را از روی #دوش خانواده اش بردارد.
🍃🍃
هروقت #پلاک شان را به #گردن می انداختند و می‌گفتند” من حتماً #شهید می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم #حرم حضرت زینب(س)⚘ به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر #حضرت زینب (س)⚘ می روند #راضی شدم اما به زبان نیاوردم.»
🍃🍃
خیلی دوست داشتند #سوریه بروند طوری که می دیدم آرام و قرار ندارند ولی نشد. همیشه می گفتند که من به #جبهه #سوریه می روم و سعی
می کردند ما را آماده کنند. #ده روز بعد از #عروسی به #جبهه رفتند ، پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم #عازم #جهاد شدند.
🍃🍃
#آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! #شهید بعدی إن شاءالله#خودمم.» همان موقع فهیمدم که #ایشان را از دست می دهم.😭 همان هم شد و #شهید بعدی #آقا هادی شجاع بود.😭
🍃🍃
به روایت از همسر#شهید :
– پنج سال بود که همسایه دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یک بار هم ندیده بودیم. مادرشوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راه رفتن به مدرسه دیده اند، وقتی #آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم به دلم نشست، بیشتر از همه چیز #صداقت شان  #مجذوبم کرد، مرا در جریان همه #فعالیت ها و #عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همه شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم، مردادماه ۱۳۹۳ نامزد شدیم. من متولد ۷۶ هستم و همسرم ۶۹؛ آن موقع من هفده ساله بودم و #آقا هادی ۲۴ ساله.
🍃🍃
#فقط #چهار روز #زندگی کردیم😔
– موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل #پاسداری و #علاقه شان به این شغل گفتند و #جبهه #سوریه؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: #آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنید؟ ایشان هم بدون تعارف گفتند: « نه! من به این #شغل #علاقه دارم.»
🍃🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷

به قدرے به حضرت آقا ارادت داشت ❤️ و ولایے بود ڪه یک تابلو درست ڪرده و جلوے ورودے منزل نصب ڪرده بود ڪه روے آن نوشته شده بود📜
هر ڪه دارد بر #ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مڪان☝️
و می‌گفت: "ڪسے ڪه #آقا را قبول ندارد، مدیون است ڪه نان من را بخورد☝️. آقا یعنے علے و علے یعنے اهل بیت(ع) و همه این‌ها به هم وصل هستند."🌸

🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_احمد_اعطایی
#شهدای_اربعه_حلب
#سالروز_شهادت🕊

🍀🍀🍀
#شهید #مدافع #حرم #علوی ،
داود اسماعیلی🍃🍃

در سال ۱۳۶۵ در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
#شهید#۱۸ساله بود و مجرد.
🍃🍃
سال 83 بود ،آمريكا عراق را اشغال كرده بود .خبرهايي از بي حرمتي نظاميان آمريكايي به #حرم هاي #اهل بيت⚘ در عراق به گوش مي رسيد.
🍃🍃
بعضي پايگاه ها به صورت نمادين جهت اعزام نيرو به عراق ثبت نام مي كردند...قابل تحمل نبود كه به #گلدسته حرم #علمدار كربلا⚘ تير انداري شود و يا با تانك به درب ورودي حرم شاه مردان #آقا امير المومنين⚘ گلوله بزنند و...
🍃🍃
اما شيعياني بودند كه طاقت نياوردند و خود را به آب و آتيش زدند و به معركه رسيدند .مرداني كه با #عشق به #سيد الشهدا (ع)⚘پاي در وادي #جهاد و #شهادت گذاشتند.
🍃🍃
# شهید داود اسماعیلی هم غبطه مي خورد که چرا در #هشت سال دفاع مقدس سنش نمي رسيد كه به #جنگ برود.#عشق به #شهادت و#اهل بيت⚘،و #شهدا آتشي در سينه اش افروخته بود كه به جز #شهادت هيچ مرحمي بر دردش كارساز نبود.
🍃🍃
#خودم #فرزند #شهید هستم 😭
#پدرم را سال 65 از دست دادم. #سه سالم بود که #مفقودالاثر شد و #11 سالم بود که# پیکرش #بازگشت، اما به واقع برایم از دست دادن #آقا محمد سخت تر بود چون در برهه ای که #پدر را از دست دادم، چیز زیادی متوجه نمی شدم.
🍃🍃
مهریه‌ام ۳۱۳ سکه بود،  ۸ سالی که با هم زندگی کردیم، #محمد‌حسین خیلی حرف از #شهادت می‌زد. #عکس‌هایی #شبیه عکس‌های #پدرم که #شهید شدند را می‌انداخت.
🍃🍃
#هیچ گاه به تجربه یپ#حس #دختر و #همسر #شهید بودن در یک زمان فکر نکرده بودم ولی تحمل از دست دادن #همسری که #اسوه #صبر و #توکل بود، خیلی دشوارتر است.
🍃🍃
سال ها #فرزند #شهید بودم و از سال 92 نیز بار سنگین #همسری شهید را به دوش می کشم. در #سه سالگی #پدرم را از دست دادم و در #30 سالگی #همسرم را.
🍃🍃
نکته ای که همیشه از #آقا محمد گفته ام این است که همسرم #توکل و #صبر #بسیار بالایی داشت. در همه مراحل مختلف زندگی در کار، خانواده، مسائل شخصی و تحصیلش به #خدا #توکل می کرد.
🍃🍃
بعد از ازدواج ادامه تحصیل داد. در محل کارش مسئولیت سنگینی بر عهده داشت و در هشت سال زندگی #ماموریت های زیادی رفت و فشار کاری زیادی را تحمل می کرد.
🍃🍃
Ещё