مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#عرفانی
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #نوزدهم


اخمش کمرنگ تر بود.. و آرام گفت

_خوشبخت بشین

و رو به عاطفه کرد..
جعبه ای را از جیب کتش دراورد.. پلاک و زنجیر طلا بود.. گفت

_قابلت نداره آبجی کوچیکه


عاطفه با ذوق زیاد گفت
_واای مرسی عبااااس خیلی قشنگه

و به ایمان گفت
_میبندیش برام؟

ایمان_ ای به چشم


از ذوق ایمان.. و عشقی که میانشان بود.. لبخندی بر لب عباس نشاند..

قفل زنجیر که بسته شد..
عاطفه.. دستی روی پلاک کشید.. نگاهی کرد.. دید.. حرف «i».. به انگلیسی برجسته هست..

باشیطنت گفت
_عه داداش...!!! از این چیزا هم بلد بودی.. نمیدونستیم!؟


قبل از اینکه عباس جوابی دهد.. ایمان گفت..
_یکی یکی رو میکنه.. که غافلگیر بشیم

عباس.. تک خنده ای مردانه کرد.. و چیزی نگفت..


مراسم بخوبی و خوشی تمام شد..
بعد از مراسم.. همه به خانه اقا رضا رفتند.. تا کنار هم شاد باشند..
اما عباس..
از همه خداحافظی کرد.. و مسیر خانه را گرفت و رفت..

عباس..
بعد از آن اتفاق..که میان کوچه افتاده بود.. به #کلاس_های متفاوتی رفت.. #زیرنظراساتید #اخلاقی و #عرفانی.. حسابی مشق عشق میکرد..

قد 190 و چهارشانه بود..
ابهتی داشت.. که خودش.. نمیفهمید از کجا.. سرچشمه گرفته..
آرام و سر به زیر.. قدم بر میداشت.. مسیر محضر تا خانه را.. پیاده طی کرد..
عادت داشت..
به رسم لوطی های قدیم.. کتش را.. روی شانه بندازد.. پاهایش را.. روی زمین بکشد.. و صدای.. لخ لخ کفشش بلند شود..
میانه راه.. یادش افتاد..
امروز پنجشنبه هست.. به پیشنهاد سید ایوب..که گفته بود به #زورخانه بیاید..مسیرش را کج کرد و به سمت زورخانه رفت..

روبروی زورخانه ایستاده بود.. از دور.. همانجا ایستاد.. به سر در زورخانه نگاهی انداخت..

«زورخانه امیرالمومنین. علیه السلام.»

*مردی نبود فتاده را پای زدن..
گر دست فتاده ای بگیری مردی..*


شعر را میخواند..
و زیرلب.. تکرار میکرد..حس می‌کرد.. عجب کاری بود..پر از خطا.. پر از اشتباه.. حس عذاب وجدان.. لحظه ای او را رها نکرد..

یادش.. به سربندش افتاده بود..
به قولی.. که به ارباب ابالفضل العباس.ع... داده بود..شرمنده..و غمگین.. به تابلو زل زد..

گر دست فتاده ای بگیری مردی..

در دل مدام میخواند.. و به فکر فرو رفته بود..



ادامه دارد...


#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
خیلی با #بچه‌ها #مهربان و #صمیمی بود. هیچوقت آنها را #دعوا #نمی‌کرد.  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند.
🍃🍃
 سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو #یا علی⚘. "
🍃🍃
#احمدآقا علاوه بر این که #پاسدار بود، در #مسجد محل #فعالیت داشت. #کتاب‌های فراوانی مثل کتاب‌های #اخلاقی،#عرفانی و #سبک زندگی، خیلی مطالعه می‌کرد.
🍃🍃
به قدری به #حضرت آقا♡#ارادت داشت و #ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد.#آقا یعنی #علی و #علی⚘ یعنی #اهل بیت(ع) (⚘و همه این‌ها به هم #وصل هستند.»
🍃🍃
خیلی #مهمان نواز، #با محبت، #ساده زیست و به #فکر دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی #کمک می‌کرد.
🍃🍃