مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#آرام
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #بیست_وهفت


مراسم ازدواج عاطفه و ایمان بود..
بخوبی و شادی میگذشت.. همه شاد بودند.. و مداح مولودی میخواند..


عباس درب تالار ایستاده بود..
مجید.. پسرخاله ایمان را دید.. با لبخند به سمتش رفت.. دست دراز کرد.. خوش و بشی کرد..
اما مجید.. عباس را.. تحویل نمیگرفت.. با غضب نگاهش میکرد..
عباس.. یادش به حرکات خودش..
افتاده بود.. چطور با #اخلاقش.. همه را از خودش #رانده بود..چقدر رنجاند.. آدم های اطرافش را..
مجید نگاه تند.. و با اخم به عباس کرد.. بدون جوابی رفت..


با صدای زنگ تلفن همراهش..عباس به خودش آمد.. مادرش بود..
_کجایی مادر

_دم در.. چطور.!؟

_بیا در خانوما کارت دارم..

_بیام در خانمااااا؟؟؟

_وا.. مادر کارت دارم

_خب همینجا بگید

_نمیشه عباس.. بیا کارت دارم


علی رغم میل باطنی اش..
چشمی گفت.. و گوشی را قطع کرد.. #متین و #سربه_زیر.. به سمت درب ورودی خانم ها میرفت..
لحظه ای مادرش را.. از دور دید..
خوشحال شد.. که #محرمی را میدید.. و مجبور نبود انتظار بکشد..

اما به محض.. نزدیک شدن به مادرش.. دختری کنارش رفت.. و گرم صحبت شدند..

عباس همانجا ایستاد..
با گوشی تماسی گرفت.. اما مادرش جواب نمیداد
میان ماندن و رفتن مردد شده بود..
که زهراخانم و آن دختر باهم.. به سمتش می آمدند..

عباس سلامی کرد..
و #نگاهش را به زیر انداخت.. دختر جوان.. جواب سلامی #آرام‌ داد..

زهراخانم _ سلام پسرم

و کیسه ای را.. به عباس داد..
_ایشون هانیه خانم.. دوست عاطفه هست.. درضمن.. اینو هم بذار تو ماشین مادر.. دستت درد نکنه

لحظه ای نگاه به آن دختر کرد

_خیلی خوش اومدین..

هانیه آرام گفت
_ ممنون

سریع نگاهش را.. به مادر هدیه داد..
و رو به مادر.. مثل #همیشه.. یک دستش را روی #چشمش گذاشت و گفت

_رو جف چشام..امری نی؟

_نه مادر.. برو بسلامت..


خداحافظی ای کرد..
و به سمت ماشین رفت.. زهراخانم و هانیه هم.. وارد قسمت خانم ها شدند..


ساعتی بعد..
باز زهراخانم تماس گرفت..


ادامه دارد...



#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─

#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

شاید الان روحیه خیلی بدی داشتم😔 اما چون به #خاطر #حضرت زینب (س)⚘ رفته اند و #شهید شده اند، #آرام ترهستم. همین که به خاطر #دین شان به خاطر #انقلاب و #ولایت فقیه♡ رفته اند من خیلی هم #خدا را #شکر می کنم.#افتخار می کنم به #همسر #شهیدم.
🍃🍃
در این دو ماه و نیمی که از #شهادت شان می گذرد چندبار خواب دیدم، یک بار از ایشان پرسیدم #شفاعتم را می کنید؟ مهربانانه نگاهم کردند و گفتند:« بله، حتماً #شفاعت شما را می کنم.» یک بار دیگرهم درعالم خواب پرسیدم: هنوزهم مرا دوست دارید؟ گفتند: « بله، هنوزم دوستتان دارم و دلتنگ تان می شوم.»
🍃🍃
در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگردید من دوست تان دارم😭،#آقا هادی هم جواب دادند: « من هم #دوست تان دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ.»😭
🍃🍃
به روایت از مادر#شهید:
۱۳ سالم بود که خدا #محمد رضا را به من داد. از بچه داری هیچی بلد نبودم و با کمک مادر بزرگم یاد گرفتم چطور از بچه نگهداری کنم. مادربزرگ حاجی هم اسم #محمد رضا را انتخاب کرد.

خدا بعد از #محمد رضا سه پسر دیگر هم به نام های علیرضا و حمید رضا و مسعود به من عطا کرد و یک دختر هم داشتم به نام فاطمه.

با شروع فعالیت های ضد رژیم و انقلابی مردم، #پسرهای من هم وارد این مبارزات شده بودند البته من خودم امام را هنوز نمی شناختم و هیچ چیز راجع به ایشان نمی دانستم.
🍃🍃
#محمدرضا که بچه #آرام و #مهربانی بود بدون اینکه #اذیتی داشته باشه درسش را می خواند. #عاشق یادگیری #قرآن بود طوری که در بچه گی خواست که بره کلاس #قرآن‌.
🍃🍃
پدرش او را در کلاسی رو به روی مسجد جامع خرمشهر ثبت نام کرد. بعد از مدتی گفت: من دیگه نمی رم سر این کلاسها. معلم هایش منافقند و راجع به هر موضوعی حرف می زنند جز خود#قرآن
🍃🍃
از بچگی #عاشق #هواپیما بود. بزرگ هم که شد رفت #دانشکده افسری و بعد از آن هم #دو سال رفت #آمریکا و دوره های #تکمیلی #خلبانی را گذراند. از آمریکا که آمد انقلاب پیروز شد.
🍃🍃


#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س 🍃

در خط #جهاد همیشہ گمنام شدند
با ذڪر حسین و زینب #آرام شدند
اینان نہ فقط #مدافعان_حرم_اند
امروز مدافعان #اسلام شدند

#روزتــون_شهدایی ❤️