فلسفه و هنر

#نیچه
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
 🔺بدین سان مواضع #سوفسطائیان هرگونه ملاک و معیار عینی و مطلق برای تمیز اعمال عادلانه از غیر را تخریب می‌کرد. در واکنش به چنین مواضعی فلاسفه یونان به عرضه نظریاتی در باب عمل عادلانه و درست پرداختند که مبانی #فلسفه_اخلاق، سیاست و حقوق را تشکیل می‌دهد.

 از دید #افلاطون، در رساله جمهوریت، عدالت از تعادل میان سه قوه تعقل، شهوت و احساس ایجاد می شود. افلاطون می­ گوید نباید هیچ کدام از این قوه ­ها بر دیگری رجحان پیدا کند. همچنین افلاطون عدل را به عنوان یکی از فضائل چهارگانه در یونان باستان در کنار حکمت، شجاعت و عفت می­ داند. انسانِ عادل تحت سیطرهٔ عقل در حالت تعادل روحی قرار دارد. به نظر او فضیلت سه بخش نفس، یعنی میل، اراده و فکر در اعتدال، شجاعت و تعقل نهفته است و محصول کلی این اعتدال همان عدالت است.
 ارسطو عدالت را در این می ­بیند که جایگاه هرکس درجامعه باید به میزان آگاهی و شایستگی او باشد. آگوستین، عدالت را برابر نظم تفسیر می­ کرد. این که هر چیزی بر سرجای خود قرار داشته باشد.
 در فلسفه جدید، #توماس_هابز، معتقد است هیچ رفتاری از روی عدالت یا بی عدالتی نیست. همچنین #نیچه در فراسوی نیک و بد می­ گوید که هیچ عمل اخلاقی یا غیراخلاقی وجود ندارد بلکه تفسیر ما از آن باعث اخلاقی بودن یا نبودن آن عمل می ­شود.
 افلاطون انتقام طلبی را نشانه غلبه خوی حیوانی و هابز نتیجه غرور و تکبر می داند. آنهایی که بر مجازات به مثابه انتقام تاکید دارند به یک معنا طبیعی ترین فهم نسبت به مجازات را در نظر دارند، آنهایی که بر مجازات به مثابه بازآموزی نظر دارند غیر طبیعی هستند. و البته اگر عقل و فلسفه را فرایند گسست از طبیعت وحشی به سوی شهر غیر طبیعی بدانیم، نگرش طبیعی، نگرش درستی نیست.

 از عدالت در #اخلاق_نیکوماخوسی ارسطو تا آنتیگونه سوفوکل، مفهوم برابری مورد بررسی بسیاری از نخبگان یونان قرار گرفته است و حال جای تعجب ندارد که در قرن مدرن نیز یونانی تازه نفسی چون #لانتیموس دست روی چنین موضوع گسترده­ ای بگذارد.

اثر تمثیلی لانتیموس، سعی در بازنمایی این مفهوم به شیوه ­ای بی­ رحمانه دارد. ایده محوری آن اساس تعادل و عواقب ایجاد آن است که به شیوه ­ای شبه ابزورد نهایتا به پوچی می­ رسد. در سکانس تامل برانگیز فیلم در زیرزمینی که پسر را زندانی کرده­ اند، پسر ابتدا دست دکتر را گاز می گیرد و سپس از او عذرخواهی صوری می­ کند اما عدالت برقرار نمی­ شود و سپس دست خود را همانگونه گاز می­ گیرد تا این مفهوم تعادل را به دکتر نشان دهد. این برابری است. یک تعادل سادیستیک و این تعادل نه فقط در بحث انتقام بلکه در همه جای زندگی دکتر به چشم می­ خورد. دکتر به هرکدام از فرزندانش یک روز دستور آبیاری گیاهان را می­ دهد، همسر دکتر در ازای گرفتن اطلاعات جراحی دکتر که او را به این روز انداخته است، خود فروشی می­ کند و یا پسر مرموز که از دکتر می­ خواهد جای پدرش را بگیرد تا همه چیز را فراموش کند. در تمام لحظات زندگی دکتر یک جور معامله ­ای در جهت ایجاد تعادل انجام می­ شود. و نهایتا مرگ یکی از فرزندانش که باعث ایجاد برابری می­ شود. یک جور انتقام خشونت­ بار.

 #سادیسم موجود در فیلم ناخودآگاه، بازی­های مسخره هانکه را یادآوری می­ کند و سورئالیسم جاری در آن به سینمای روانکاوانه دیوید لینچ پیوند می ­خورد. از این جهت که منطق علی و معلولی ازبین رفته و جای خود را به فراواقعیتی دگرگون شده می­ دهد. وجهی از عناصر منطق حذف می­ شود. پسر با چه قدرتی فرزندان دکتر را فلج می ­کند و هرگاه بخواهد (سکانس ایستادن دختر دکتر کنار پنجره در بیمارستان) آنها را درمان می­ کند. علیت حدف شده است و این یکی از نشانه­ های سورئالیسم لینچی است.
 تفکر پاتریارکی (پدرسالارانه) یونان قدیم برای نجات خانواده به بن بست می­ رسد. جامعه ­ای که در آن مرد خانواده به عنوان رییس معرفی می ­شود، تصمیم گیرنده مسائل است و زن در مقابل، تابعی از اراده مرد است. گویی مرد یا پدر تنها درمقابل خانواده قرار می­ گیرد. همین تفکر است که باعث سردی روابط دکتر و همسرش و نهایتا خیانت او می­ شود. تضرع و تحقیر همسرش شکل داده می شود و پسر آنجاست که تعریف خود از تعادل را به دکتر بازگو می­ کند.
 همسر دکتر رابطه­ ای مرده و مصنوعی با دکتر دارد. اتاق خواب آنها هنگام هماغوشی، شبیه اتاق بیهوشی است و همسر دکتر خود را به حالت بیهوشی دراختیار دکتر قرار می­ دهد. گویی درحالت طبیعی، معاشقه آنها امکان­پذیر نیست. همسر دکتر برای دست پیدا کردن به اطلاعات آن جراحی کذایی به راحتی خودفروشی می­ کند و خود را دراختیار همکار همسرش قرار می دهد. رابطه آنها فروپاشیده است. نظم و قانون بورژوایی خانه تنها سایه­ ای بیش نیست و کاربرد ندارد. دکتر اما به همسر خود وفادار است. برای همین به اغوای مادر پسر مرموز پاسخ نمی ­دهد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
▪️#نیچه و #فمینیسم

 
خطای اساسی و بنیادی ترین کورذهنی انسان خودداری از پذیرش مرگ نیست، خودداری از یادآوری پا به زندگی گذاشتن و به دنیا آمدن است.
#پیتر_اسلاتریج، «تائوگرایی اروپایی»



▫️اگر نیچه را منبع بعیدی برای لیبرالیسم رادیکال شده در نظر گیریم، آنگاه منبع بودن او را برای فمینیسم رادیکال شده باید به مراتب بعیدتر بدانیم. با این همه، در سال های اخیر در برخی جاها آثار او را در این جهت تفسیر کرده اند. من نشان خواهم داد که چگونه برخی نویسندگان فمینیسم به مبارزه جویی آثار نیچه پاسخ گفته و با تنش های آن برخورد کرده اند. به نظر می رسد توافقی که دارد به دست می آید این است که ثمربخش ترین جنبه ی نوشته های او را برای صورت بندی فلسفه یی فمینیستی نه در مواضع صریح او درباره زن بل در «سبک» (های)، او، در کوشش او برای ابلاغ فلسفه یی درباره ی جسم، در افشاگری او درباره ی استعاره های سخن فلسفی، و در شیوه ی نمونه ی او برای ساختارشکنی پیشداوری «ذکر محورانه»ی اندیشه و عقل غربی باید یافت. شاید اتفاقی نباشد که بهره گیری نویسندگان فمینیست از نیچه- به گفته ی ژیل دلوز، فیلسوف تفاوت در زمانی صورت می گیرد که نظریه پردازان سیاسی رادیکال، از جمله فمینیست ها، می کوشند فلسفه یی درباره ی دیگریت و تفاوت ارائه دهند. شماری از فمینیست ها گفته اند باید بن بست برابری را، که در آن زنان تنها با یکسان شدن با مردان و از همین رو محور تفاوت جنسی به برابری دست می یابند، پشت سر گذاشت. به نظر آنان، شیوه ی نوینی از اندیشیدن لازم است، شیوه یی که بتواند تفاوت را تأیید و دیگریت را ارج گذارد، بی آن که یا از سیاستی توتالیتر مبتنی بر عام گرایی دروغین و یا از سیاستی سلسله مراتبی که در آن ارزش های مردانه یا زنانه به گونه یی شسته رفته از هم تفکیک می شوند و یکی از آنها بر دیگری برتری داده می شود؛ دفاع کند. همین جستجوی اخلاق و سیاست نوین فمینیستی است که دریافت اندیشه ی نیچه را بالقوه ثمربخش و مبارزه جویانه می کند. در اینجا نیز، حمله ی او را به انسان گرایی لیبرالی حاوی فواید مثبت احتمالی برای لیبرالیسم رادیکال شده می دانند. همان گونه که در اندیشه ی فوکو می بینیم، فمینیسم رادیکال نیز سوبژه ی انسانی معقول و غیرتاریخی اندیشه ی سیاسی لیبرالی را نقد می کند. هدف، نه دست شستن از آرمان های لیبرالی خودسالاری و فردیت، بل بازاندیشی و تجدید بنای آن هاست.
در مورد این گونه به کارگیری اندیشه ی نیچه، پرسش های بسیاری باید طرح کرد: با توجه به تعهد نیچه نسبت به حکومت اشرافی و تأییدش از مردانگی ناپولئونی، اندیشه ی او تا چه اندازه می تواند برای ارائه ی سیاست فمینیستی تفاوت خواهی سودمند باشد؟ آیا پرداختن به نیچه صرفاً از نظر سبک برای فمینیسم و به طور کلی اندیشه ی سیاسی رادیکال کافی است؟ یا این که باید به مضمون گفته های او نیز بپردازیم؟ هدف من در این مقاله این است که نه دستگاهمندانه عمل کنم و نه جامع اندیشانه، بل می خواهم درکی را از مباحث اصلی و مسائل کلیدی مطرح به دست دهم.

▫️نیچه و فمینیسم اروپایی

دیدگاه های نیچه درباره ی زن، هم متنوع اند و هم پیچیده. نمی توان «فلسفه ی زن» منسجمی از آنها بیرون کشید. این دیدگاه ها، گرایش ها و پیشداوی های متناقضی را نشان می دهند که در آن ها او، هم جنسیت زنانه را چون چیزی نیرومند و واژگون ساز می ستاید و هم، آنگاه که این جنسیت از وظایف اجتماعی بچه داری و مادی جدا می شود، از آن می هراسد.
نیچه، فمینیسم «لیبرال» اروپایی را به نقد می کشد و با آنچه که او آن را اختگی زندگی اجتماعی و پیدایش سیاستی احساساتی بر اساس ارزش های نوع دوستانه می نامد، به ضدیت برمی خیزد. او به این اندیشه حمله می کند که زنان همین که از حقوق برابر برخوردار گردند، رها می شوند. برخی پاره متن های آثار او به صراحت کامل نشان می دهند که او کل مسأله ی رهایی زنان را گمراه کننده می دانسته است. به نظر نیچه، اندیشه های مدرن درباره ی جامعه و سیاست، انحطاط تفکر ما را درباره ی نقش ها و وظایف مردان و زنان سبب شده اند. زنان مدرن به مبارزه برای «حقوق برابر» تشویق می شوند، اما این مبارزه، در صورت توفیق، به زوال تدریجی نفوذ و قدرت زنان خواهد انجامید. نیچه، در قطعه یی درباره ی «زن یونانی» که در سال های نوشته شده، به این دیدگاه افلاطون برخورد می کند که زنان باید در مورد «حقوق، دانش و وظایف» از سهمی کامل و مساوی برخوردار باشند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺وایگل: «نجات تکینگی»! این تعبیر را دوست دارم. عشق احساسی است که نسبت به کسی دارید و اگر هم میتوانستید آن را با هیچ چیز معاوضه نمیکردید. به نظرم لازم است تأکید کنم که تکینگیِ عشق هم مستلزم شکلی از #مشارکت و #جمع است، حتی اگر منظور فقط یک‌جور اشتراکِ ابتداییِ دونفره باشد. ما این را به خود و به یکدیگر مدیونیم، که این عشق را گرامی بداریم و اجازه ندهیم به‌کلی محصور و منزوی یا مصادره به مطلوب شود.

بنابراین گفتۀ پتمن را می‌پسندم. ما باید دربارۀ اینکه زبان عشق چگونه می‌تواند ما را برای مصرف و کارکردن تربیت کند، نگران و مراقب باشیم. اما نسبت به رویکردها و شیوه‌های برخی از متفکران مخالف با نظام سرمایه‌داری نظیر آلن #بدیو، ژان #بودریار و اسلاوی #ژیژک در مواجهه با عشق و تجربۀ اروتیک جداً تردید دارم، از دید آنها عشق و تجربۀ #اروتیک «دیگری» سرمایه‌داری یا لایۀ ظاهری آن است: آخرین پناهگاهِ اصالت در دنیایی فاسد. فکر می‌کنم در این نوع رمانتیسیم، اغلب نوعی زن‌ستیزیِ پنهان درکار است.

در #فلسف_اروپایی، سنتی بسیار دیرین وجود دارد که با تعریف‌کردن از زن و قراردادن او در تقابل با دنیای مردانه، به زنان یا به بیان دقیق‌تر مفهوم «زن» صورتی آرمانی می‌بخشد. این نوع معانی بلاغی مدعی ارتقا و تعالی «ما» است. باوجوداین، در جریانِ کار، ما را از صفات انسانی تهی می‌کند. ما به سایۀ آنچه وجود دارد تبدیل می‌شویم. برای نمونه، به این فکر می‌کنم که #نیچه چگونه از مفهوم #زنانگی_ابدی استفاده می‌کند، مفهومی که از رمانتیک‌های آلمانی پیشین وام گرفته است، و اینکه ژاک دریدا و دیگر پساساختارگرایان چگونه این سخن نیچه را که «اگر #حقیقت یک #زن باشد چه؟ بعدش چه؟»

مورد توجّه قرار دادند و همچنین به #زیگموند_فروید و سنت روان‌کاوی فکر می‌کنم که زن را بر حسبِ «کمبود» تعریف می‌کند. کمبود و فقدان یعنی فقدان آلت مردانه.

طنز بزرگ اینجاست که با رمانتیک کردن جنس زن و امر اروتیک، متفکرانِ معترف به ضدیت با سرمایه‌داری، نظیر بودریار، بوردیو و ژیژک، سرانجام به تداوم و استمرار یکی از دروغ‌های بنیادین سرمایه‌داری جدید کمک کردند. این ممکن است مهم‌ترین اسطورۀ سرمایه‌داری باشد: اینکه کار زنان در به‌دنیاآوردن و بزرگ‌کردنِ کودکان کار نیست. بلکه صرفاً بخشی از طبیعت است. و طبیعت چیزی است که می‌توانیم آن را رایگان فرض کنیم، بدون اینکه از بابت آن احساس بدی داشته باشیم.

آن #متفکران_چپ که نظم کنونی جهان را فاسد می‌پندارند و از درک این نکته عاجز هستند که بارداری کار است و بزرگ‌کردن کودک هم کار است، این عاملِ کلیدی را در نظر نمی‌گیرند که بازتولید اجتماعی می‌تواند خلّاق باشد. مراقبت و مادری‌کردن از دید آنها صرفاً اموری منفعالانه هستند، اموری که بخشی از بیولوژی‌اند، یا یک «ذخیرۀ همیشگی»ِ خودجایگزین مانند جهان طبیعی. در نتیجه، از درک این عاجزند که مراقبت می‌تواند شرایط اجتماعی را زیر و رو کند. به همین خاطر است که در وجهِ منفیِ نقد گرفتار شده‌اند: چراکه آنها هیچ تصوری از این ندارند که چگونه به این دنیا می‌آییم و رشد می‌کنیم، در تخیل آنها تغییر، به‌مثابۀ یک مکاشفه، تنها از خارج می‌آید. به همین دلیل است که آنها از زن متنفرند، هرچند با کج‌خلقی بر خلاف آن اصرار می‌ورزند.

لنارد: جداکردن ایدۀ عشق رمانتیک از سرمایه‌داری و مردسالاری خصوصاً در فرهنگی که کار را امری اروتیک و رمانتیک می‌نمایاند، فوق‌العاده چالش‌برانگیز است. ما باید عاشق آنچه انجام می‌دهیم باشیم و شور و اشتیاق خود را در کار بیابیم. این پیامی است که سیاستمدارانِ زنی نظیر شریل سندبرگ بر آن تأکید داشته‌اند، و قطعاً آن نوع فمینیسمی است که به هیلاری کلینتون نسبت داده می‌شود، کسی که ازدواج و زندگی عاشقانۀ او نیز محل تفحصِ جدی بوده است. البته استفاده از زبان عشق دربارۀ کار پدیده‌ای قدیمی نیست، اما به نظر می‌رسد که چنین استفاده‌ای به‌جای آنکه باعثِ جداکردن عشق از نظام‌های سرکوبگر شود، مشخصاً باعث به‌هم‌آمیختن و گره‌خوردنِ مضاعف عشق با آنها شده است. نظر شما در این مورد چیست، و ضرورت و اهمیتِ این پدیدۀ «کارت را دوست داشته باش» و چهره‌هایی که آن را تجسم می‌بخشند چیست؟

وایگل: #هیلاری موردِ جالبی است: او در کسانی که او را دوست دارند یا از او متنفرند، احساسات بسیار شدیدی برمی‌انگیزاند. با قطعیت می‌توانیم در این هم‌عقیده باشیم که اعضای دستِ راستیِ #زن‌ستیز، زندگی حرفه‌ای او را به خاطر اینکه یک زن است، بدنام کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد احساسات در قبال هیلاری، در میان لیبرال‌ها نیز اغلب مبتنی بر هویت او بوده است تا پیشینۀ سیاسی وی...



@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
▫️شعرى از #فردریش_نیچه خطاب به #حافظ آن میخانه‌ که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای‏ گُنجا‌تر از هر خانه‌اى ست، می‌اى که تو در آن پرورده ‌ای همه‌–عالم آن را دَرکشیدن نتواند.‏ آن پرنده‌اى که [نام‌اش] روزگارى ققنوس بود، در خانه میهمانِ تو ست، آن موشى که کوه زاد،…
20مهرماه، روز بزرگداشت #حافظ
خواجه شمس الدين محمد شيرازی شاعر معروف به لسان الغيب از بزرگترين شاعران غزل سرای ايران و جهان

حافظ را نمي توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساحتی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تنها به يک وجه تفسير و تاويل کرد.
شعر حافظ داراي ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از #حقيقت_هستی است.


▫️حافظ از زبان #نیچه را در پست ریپلای شده و بعد از آن بخوانید

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
▫️#ژرژ_آلبر_موریس_ویکتور_باتای از فیلسوفان فرانسوی است که پیشگام و الهام‌بخش بسیاری از فیلسوفان پساساختارگرا و پسامدرن فرانسوی در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم شد. @art_philosophyy
#مقاله

▪️«انگشت شست پا» نوشتهٔ #رژر_باتای
که در پست بعد خواهید خواند یکی از محبوبترین مقاله های #رولان_بارت بود او در جاها و مقاله های مختلفی به آن ارجاع داد و آنرا تحلیل و تفسیر کرد.

رولان بارت در اشاره به این مقاله در Bataille, Barthes and ‘Le gros orteil’ می گوید:
#محدودیت، #واژگون سازی، #نارضایتی و احتمالاً #سادیسم و بسیاری از مسائلی که باتای از آن سخن می گوید به طور مشخص در #مقالهٔ «انگشت شست پا» و جایگاه و مفهوم چندگانه و مبهم شست پا باز می گردد. 

بارت براین باور است که باتای در نشانه شناسی و تفسیر بدن از انگشتان پا آغاز کرده و این تفسیر را در کنار تفسیر #روانکاوی از بدن مطرح می کند و نه در برابر آن. ارزبابی از جنس دیگری که جایگزین دانشی است که همواره با الگوی #ارتدوکس یا #علمی شناخته می شود و خود را منطبق با پارادایم درست و غلط نمی کند. مانند مقاله دهان و مقعد خورشیدی.
باتای خود در این یادداشت می گوید گویی که قصد داشته است نقش دیگری از بدن را – همچون آلترناتیو_ آشکار می سازد. بارت در همان مقاله می گوید که باتای، تقابل زیبایی/ زشتی را در برابر بالا/ پایین قرار می دهد یا به طور دقیق تر زیبایی شناسی یا ارزش های #پوئتیک را با اضافه نمودن مازاد ابتذال یا فرومایگی تقابل زیبایی/ زشتی، جایگزین و غیرفعال می کند.
منظور سنت هزار سالهٔ بستن پاهای زنان در چین که باعث تغییر شکل و کوچک شدن اندازه پا می شد.

 هدف از بستن پاها، #متمایز کردن #زنان طبقه #بالای جامعه از زنان #عادی و همینطور جلوگیری از #انحراف زنان بود.

به زعم رولان بارت پارادایم فکری باتای به گونه اساساً متفاوتی ساخت یابی شده است و دارای سه قطب متمایز است: اصیل، غیر اصیل، پست.
وی برای تدقیق این واژگان از مقاله انگشت شست پا و مفهوم "هزینه گری” باتای استفاده می کند. امر اصیل مربوط به طبقه اجتماعی پادشاهان و #حاکمان است، افرادی که #قربانی می کنند، افرادی که #هزینه_گری ثروت می کنند.

 غیر اصیل مربوط به شرم، ریاکاری، بورژوازی، شعر است. پست و فرومایه، مفهوم سوم شامل تمامی آنچیزی است که به طور مادی در ارتباط با بدن و چیزهای پست است، همچون آب دهان، خون، گل و کثافت، مردار، اندام ها. بارت در نزدیکی میان باتای و #نیچه اصرار می ورزد، چنانچه نیچه در #تبارشناسی_اخلاق مدام بر پرسش "ارزش” تاکید دارد.

او اشاره می کند که #دلوز در کتاب "نیچه و فلسفه” می گوید: "چیزهایی که می توان از آن سخن گفت احساس یا فهم و ارزش ها است، که به واقع در پیوند با وضعیت خاستگاه ارزش، خاستگاه زندگی و تفکر است. این مسئله بسیار مهمی است که نقطه ی بالا و پائین، اصیل و فرومایه ارزش محسوب نمی شوند بلکه عناصر متفاوتی را بازنمایی می کنند که ارزشِ ارزش ها از آنها نشأت می گیرد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
#هنر ، #فیلم ، #سینما
⬆️ پوستر فیلم رستگاری در شاوشنک.


▪️ #نیچه میگوید: باید با پتک فلسفه‌ نوشت...
گویا تنها راه رهایی و رستگاری نوشتن با پتک است.


▫️فیلم #رستگاری_در_شاوشنک (برگرفته از کتابی نوشتهٔ استیون کینگ)
▪️The Shawshank Redemption
▪️Frank Darabont

محصول سال ۱۹۹۴ کشور آمریکا ساختهٔ #فرانک_دارابونت
لینک تماشای فیلم ⬇️

https://www.benameiran.net/foreign-movie/bni_movie_the_shawshank_redemption_1994/


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
#هنر ▪️والیه باغبان اثر:#پل_سزان @art_philosophyy
«کاش میشد درست همانگونه که سزان نقاشی میکرد، #اندیشید»

#مارتین_هایدگر


▪️آشنایی مارتین هایدگر با پل سزان به گفته جولین یانگ میتواند از طریق ریلکه و نامه های وی به سزان صورت گرفته باشد. همچنین هایدگر چندین اثر سزان را در گالری هنر بازل دیده بود‌ از جمله نقاشی معروف "کوهُ سنت_ویکتور".

هایدگر احساس نزدیکی و علاقه زیادی نسبت به سزان از خود نشان میداد. وی حتی منطقه ای که سزان در آنجا زندگی میکرد یعنی " اکس-آن-پروانس" را مورد بازدید قرار میداد و آن را خانه دوم خود تلقی میکرد.
او این منطقه را به یک کتابخانه فلسفه ترجیح میداد. هایدگر رابطه میان #فلسفه و #نقاشی را نه تنها متضاد نمیدانست بلکه آرزو میکرد میتوانست چنان بیاندیشد که سزان نقاشی میکرد!
هایدگر در این خصوص جمله قابل توجهی میگوید:
«کاش میشد درست همانگونه که سزان #نقاشی میکرد، #اندیشید

این جمله برخلاف نظر اغلب فلاسفه است،حتی فلاسفه ای که مورد علاقهٔ هایدگر بودند.
وی در مورد طریق و روش سزان مینویسد:«طریقیست که روش خود من در مقام یک متفکر، از ابتدا تا انتها به نحو خاص خود مطابق آن است.
به نقل از #یانگ این جملهٔ هایدگر ارزش زیادی دارد زیرا نقاشی سزان را با فلسفه خود، صرفا از نقطه نظر نتایج یعنی کشف حقیقت، یکسان نمیداند بلکه حتی در روش نیز این شباهت را تا حد انعکاسگری تلقی میکند. هایدگر به سیاق خویش به خوانش اثری از او یعنی « #والیه_باغبان» میپردازد:

"سزان"
صفای مملو از اندیشه،
سکون ضروری شکل نگهبان پیر، والیه که امر ناپیدا را در شمین دولوو، نگهداری میکند.
نقاش در این اثر مربوط به دوره متأخر دوگانگی آنچه حاضر است و حضور را در آن واحد تحقق بخشیده و رفع کرده است.
آن را به وحدتی رازآمیز بدل کرده است.
آیا در اینجا طریقی آشکار است که به اتحاد شعر و تفکر می انجامد؟

صحبت رازگونه از #تحقق و #رفع دوگانگی میان #حضور و #آنچه_حاضرست به نظر من قلب شعر اینجاست. زیرا نگهبان به دلیل اینکه این دوگانگی را تحقق بخشیده و رفع نموده به صفا و آرامش رسیده به دلیل اینکه این دوگانگی را رفع کرده، وحدت شعر و تفکر را در خود تجسم بخشیده آنگونه که من بازآفرینی خیالی هایدگر از این نقاشی میخوانم: نگهبان شاعر_متفکر و به تعبیری خودِ هایدگر است!
نگهبانان امر ناپیدا در کلبه ای در توتنائوبرگ...

«بنظر من آن چیزی که هایدگر از ما میخواهد در سزان تجربه کنیم:
زایش علم معنادارِ اشیاء از دل یک زمینهٔ بی معنا و رازآمیز اما ساختارمند به زبان #نیچه، زایش امر #آپولونی از دل امر #دیونیزوسی...»



آراء هایدگر بر نقاشی کوهُ سنت-ویکتور Mont Sainte-Victoire را میتوانید در صفحهٔ ۲۴۰ این کتاب بخوانید.


📕 فلسفه هنر هایدگر
جولیان یانگ
@art_philosophyy
فلسفه و هنر
آرسنالِ نیچه @art_philosophyy 🔻
▫️در پست ریپلای شده از آرسنال #نیچه سخن گفته شد در این پست #سورن_کی_یرکگور و نقطه پنالتی را دنبال کنید.


🔺کی یرکگور و نقطه پنالتی
فوتبال و فلسفه


خلاصه: چرا در لحظاتی مثل پنالتی زدن دلهره می‌گیریم؟
#آندره_کرناک با بررسی مفهوم دلهرهٔ #سورن_کی‌یرکگار تلاش کرده است نشان دهد چرا کارهایی مثل پنالتی زدن دلهره‌آور است و آیا همیشه می‌توانیم با توانمند و آگاه‌تر شدن جلوی این دلهره را بگیریم؟

تابستان سال ۲۰۰۰ برای هلندی‌ها خیلی سخت گذشت. هواداران نارنجی‌ها به سختی توانستند حذف شدن غیرمنتظرهٔ هلند در مسابقات جام ملت‌های اروپا را تحمل کنند. باخت هلند به ایتالیا در نیمه‌نهایی یکی از آن اتفاقاتی بود که ویژگی‌های خاص این ورزش را نشان می‌دهد. اما این‌ها جمله‌هایی نیست که با آن بشود هواداران هلند را راضی کرد.

در آن نیمه‌نهایی شوم ماجرا غیر قابل باور بود. بیش از دو ساعت بازی که به افسانه‌ی تراژیک غرق شدن کشتی شبیه بود. فرانک دی‌بوئر دو بار پنالتی از دست دارد و پاتریک کلایورت، یاپ استم و پاول بوسفلت شانس‌های هلند برای رسیدن به پیروزی را یکی پس از دیگری به اعماق دریا فرستادند. آمار بازی نشان می‌دهد ناکامی هلند در این بازی خیلی دردناک بوده؛ آن‌ها پنج پنالتی از شش پنالتی‌شان را از دست دادند که دو تایش قبل از پایان وقت‌های اضافه بود. در آن روز تابستانی کسی از پارتیزان‌های آتزوری انتظار نداشت که به این مسئله بیندیشند که چگونه پیروز میدان شده‌اند؛ چرا که غالباً شیرینی پیروزی مانع از بررسی دقیق ماجرا می‌شود. اما برای بقیهٔ مردم بعد از دیدن این ماجرای عجیب باید سوال‌های زیادی مطرح شده باشد؛ ساده‌ترین سوال بدون شک این است که «ضربهٔ پنالتی چگونه می‌تواند به چنین منبعی برای تراژدی تبدیل شود...؟»


🗒کی یرکگور و نقطه پنالتی
آندره کرناک

@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
#هنر ▪️دگردیسی اثر: #رافائل_سانتسیو @art_philosophyy
"در نقاشی #رافائل با نام دگردیسی، در قسمت پایین اثر با آن پسر جن‌زده‌اش، باربرانی نومید، حواریونی هراسان و بی‌پناه، انعکاسی از درد جاودان نخستینی و بنیاد جهان را به ما نشان می‌دهد. در اینجا "#وهم" انعکاسی از آن تعارض جاودان، از پدر چیزها است. در اینجا از یک چنین وهم و خیالی، رایحه‌ای مشکین بوی، جهان تازه‌ای از وهم، چیزی همچون یک مکاشفه، نادیدنی برای آنانی که در صحنه نخست زندانی گشته‌اند، چیزی درخشنده و معلق در مصفا‌ترین جذبه‌های بی دردی، مکاشفه‌ای درخشان برای نظر کردن با چشمانی گشاده، آشکار می‌گردد."


#نیچه در اینجا از #وهمِ یک وهم سخن می‌گوید. آنچه به بیداری ما سرشت اصیل می‌دهد رویای ماست.
با رویا بود که دریافتیم جهان هرروزه و پر از تعارض ما، واقعی است و به اصطلاح #شوپنهاوری "اصل تشخص" و آرام گرفتن ما در زندگی حاصل شد.

اما این مواجهه با رویا تنها به نفع زندگی روزمره نبود بلکه جهان تازه‌ای از وهم به صورت درخشنده، اصیل و شخصی به وجود آمد که زندگی روزمرهٔ همراه با تعارض رنج و لذت در پرتو آن اعتدال می‌یافت.

این همان همسازی خرد و متافیزیک، و واقعیت و حقیقت است که #فردریش_نیچه با تفسیر خود از نقاشی #رافائل_سانتسیو ، آن را بیان می‌کند.


#زایش_تراژدی
@art_philosophyy
🔺اما این سیاست بازیکن جوانِ خارجی به مذاق نیچه خوش می‌آید، چرا که ناسیونالیسم را از علایق جوانان دور می‌کند. #زرتشت_نیچه با پشت کردن به سرزمین‌های پدری و مادری می‌گوید: «اکنون من فقط سرزمین کودکانم را دوست دارم» این پیمان بستن با جوانی، شناختن و رشد دادن استعدادها بدون توجه به پاسپورت و گشتن به دنبال بازیکنانی که می‌توانند با خلاقیت و ذوق بازی کنند است که الهام‌بخش سیاست کنونی «توپچی‌های جوان» آرسنال است.


▫️هوادار آرسنال بودن

نمی‌توان گفت که نیچه تنها به خاطر ونگر باید طرفدار آرسنال باشد، چرا که یک استاد زبان‌شناسی احتمالاً دیگران را نیز به عنوان «اروپایی‌های خوب» تحسین می‌کند. این رویکردِ همه‌جایی باشگاه است که به مذاق نیچه خوش خواهد آمد. در پایان فصل ۰۹-۲۰۰۸ از ونگر درباره‌ی میراث او در آرسنال پرسیدند و پاسخ داد:

یک فلسفه وجود دارد، یک شیوه‌ی بازی کردن و فرهنگی که تعیین می‌کند چگونه بازی می‌کنید. ما همه‌اش را داریم… چیزی که بیش‌ترین اهمیت را دارد این است که باشگاه به پیش برود و به پیشرفت ادامه دهد. این برای من بزرگ‌ترین افتخار است، برای هر مربی‌ای که جاه‌طلبی و فلسفه‌ی مثبت دارد.

این مثال مثبت از اراده‌ی معطوف به قدرت، و این قضیه که یک فلسفه‌ی جاه‌طلبانه و آینده‌نگر الهام‌بخش یک باشگاه در تمام تشکیلاتش شده، چیزی است که مطمئناً نیچه را یک طرفدار آرسنال می‌کند.

آرسنال، با توجه به فلسفه‌ی باشگاهش به #اصول_نیچه‌ای بسیار نزدیک است. جذبه‌ و علاقه‌ی وافر نیچه نسبت به نابغه‌ها قرابت عمیقی با رفتار مربی و بازیکنان فعلی آرسنال دارد. روزهای باشکوه آرسنال بعد از دهه‌ها بازگشته‌اند، یعنی زمانی که مربی آرسنال هربرت چاپمن بود (از ۱۹۲۵ تا زمان مرگش در سال ۱۹۳۴) – او اولین مربی بزرگ فوتبال بود، کسی که نوآوری‌هایش مثل توپ سفید، نورافکن و پیراهن‌های شماره‌دار اکنون به جزئی جدایی‌ناپذیر از فوتبال بدل شده‌اند. در فصل ۳۱-۱۹۳۰، چاپمن می‌خواست یک دروازه‌بان اتریشی را به ترکیب تیمش اضافه کند که مقامات با نفوذ جلوی این کار را گرفتند، چرا که یک کارگر بریتانیایی را از کار محروم می‌کرد.

ولی او سوراخی قانونی پیدا کرد و یک دروازه‌بان آلمانی را به تیم آورد
چاپمن بیش از همه چیز به خاطر طرح‌ریزی سیستم M-W مشهور است و فلسفه‌ی فوتبالش در این جمله خلاصه می‌شود:‌ «هواداران یک نمایش سریع می‌خواهند حمله‌های شمشیری و روح ماجراجویی، و حتی گل‌های بیش‌تر»چنین جمله‌ای به راحتی می‌تواند با یک نقل‌قول از مربی کنونی آرسنال اشتباه گرفته شود و ویژگی‌های اصلی شیوه‌ی زیبا بازی کردن آرسنال را به طور خلاصه نشان می دهد.

امیدوارم با این نوشته به بحث میان #دوست‌داران_دانایی (فلاسفه) و #دوست‌داران_فوتبال دامن زده باشم. عشق به یکی از این‌ها به سادگی باعث عشق به دیگری می‌شود. خیلی وقت‌ها بازی‌های آرسنال را تماشا می‌کنم، وقتی تبدیل شدن باشگاهم به یک ابرباشگاه را با چشمان خودم دیده‌ام، نمی‌توانم به جمله یا مفهومی از نیچه فکر نکنم و امیدوارم این عادت من واگیردار باشد. نوشته‌های نیچه به‌ گونه‌ای‌اند که امکان تفسیر اشتباه از آن‌ها بسیار زیاد است – حتی با عواقب سیاسی خانمان‌سوز – اما اعتقاد دارم که این‌گونه بازی کردن با نیچه با روح او سازگار است.

درست مثل خیلی‌ها که ادعا کردند پس از مرگ با فیلسوف دوستی برقرار کرده‌اند، تمام تلاش من در این‌جا این بود که به عنوان یک دوست، کاری کنم که از باشگاه محبوب من هواداری کند. اکنون باید اعتراف کنم که پیش از ونگر از آرسنال «کسل‌کننده» یک هیچ (شاید به اشتباه) خیلی لذت می‌بردم و می‌دانم که علاقه‌ام به آرسنال پس از دوران ونگر نیز ادامه خواهد داشت. اما با دیدن این فلسفه‌ی بازی که باشگاه را شکل داده است درک بسیار بیش‌تری از فوتبال زیبا پیدا کردم همان‌طور که با خواندن #نیچه درک بسیار بهتری از #زندگی پیدا کردم و هدفم این است که این دو علاقه را به یکدیگر منتقل کنم.



🗒فوتبال و فلسفه (آرسنالِ نیچه)
دیوید کیلپاتریک
@art_philosophyy
🔺آرسنالِ نیچه
فوتبال و فلسفه

دیوید کیلپاتریک
دانشیار Mercy College

خلاصه: «شاید هیچ‌کس #فردریش_نیچه را، به‌خاطر خلق و خو و افکارش، طرفدار ورزش‌های جمعی نداند. آما آیا می‌توان فوتبال را یک بازی فردی نیز دانست؟ #دیوید_کیلپاتریک در این مقاله می‌کوشد نشان دهد که اتفاقا نیچه اگر در زمانه‌ای می‌زیست که فوتبال پدید آمده بود، عاشقش می‌شد.
وی با بررسی تیم‌های مختلف به این نتیجه می‌رسد که نیچه، توپچی‌های لندن را برای طرفداری انتخاب می‌کند. آیا می‌توان از نظرگاه نیچه، به ساختار تیمی آرسنال نگریست؟ پاسخ کیلپاتریک بله است.»

گفته می‌شود که ریشه‌های افسانهٔ فوتبال به قرون وسطی یا حتی دوران باستان باز می‌گردد؛ کوجو ی چینی، کماری ژاپنی، اپیسکیروس یونانی، هارپاستروم رومی، پیتز مایان‌ها و فوتبال محلی‌ و شلوغی که در خیابان‌های روستایی بریتانیا بازی می‌شد؛ تمام این‌ها به عنوان پیشینیان این بازی زیبا معرفی شده‌اند. این تلاش‌ها برای ارتباط دادن فوتبال معاصر با صورت‌های باستانی ورزش از طریق این افسانه‌ها و ریشه‌ها باعث می‌شود که مدرن بودن فوتبال به درستی دیده نشود و رشد جهانی سریع آن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مورد بی‌اعتنایی قرار بگیرد.



▫️#نیچه در سال ۱۸۸۹ در خیابان‌های تورین گرفتار جنون شد و هیچ‌گاه فرصت این را پیدا نکرد که شاهد رشد غیرمنتظرهٔ بازی مدرن فوتبال باشد. اولین قوانین بازی تازه در سال ۱۸۶۳ توسط انجمن فوتبال در لندن تدوین شدند و تا سال ۱۸۹۱ به آلمانی ترجمه نشدند. انجمن فوتبال آلمان، متولی این ورزش در آلمان، در سال ۱۹۰۰ تأسیس شد، یک سال پس از مرگ نیچه.
ممکن است نیچه کاشته شدن بذرهای فوتبال را دیده باشد. او در بهار سال ۱۸۸۸ به تورین رفت و اولین بازی فوتبال در آن‌جا تنها یک سال قبلش برگزار شده بود.اما مسلماً او هیچ‌گاه استادیومی مملو از هزاران هوادار متعصب را ندید و نمی‌توانسته نقش محوری فوتبال در زندگی میلیون‌ها انسان مدرن را پیش‌بینی کند، کسانی که بازی برایشان به یک دین سکولار و یک افیون جمعی تبدیل شده است.


▫️دیونوسیوس و تیم

گاهی اوقات با این بحث مواجه می‌شوم که نیچه نمی‌توانسته هیچ علاقه‌ای به ورزش‌های تیمی داشته باشد، چرا که روح نیچه‌ای حقیقی تنها در ورزش‌های فردی یافت می‌شود، مخصوصاً در ورزش‌های پرخطر.

آیا این جمله که به #ارنست_همینگوی منسوب شده، «تنها سه ورزش وجود دارد: گاوبازی، موتورسواری و کوه‌نوردی؛ بقیه فقط بازی‌اند» کاملاً حس نیچه‌ای قهرمان‌پروری را نمی‌رساند؟ می‌دانیم که نیچه از دیدن یک گاوبازی در نیس حسابی کیف کرده، جایی که اولین مسابقهٔ اتومبیل‌رانی در سال ۱۸۹۷ برگزار شده است. پس اتومبیل‌رانی نیز مثل فوتبال پیش از جنون نیچه رونق نداشته است. علاقهٔ او به کوه‌نوردی (یا دست‌ِکم #پیاده‌روی) نیز کاملاً مستند است، پس می‌توانیم بی هیچ شکی بگوییم که نیچه دو تا از این سه ورزش را قبول داشته و دست‌ِکم یک احتمال قوی وجود دارد که مدافع یا طرفدار ورزش‌های فردی‌ای بوده باشد که دارای حس خطر ذاتی‌اند.

به نظر می‌رسد چیزی که در ورزش‌های فردی جایش خالی است، تنش بین فرد و جمع است، هنگامی که بازیکن همراه هم‌تیمی‌هایش، که توسط هواداران تشویق می‌شوند، در برابر حریف مبارزه می‌کند. این تنش دقیقاً چیزی است که نیچه در اولین کتابش، #زایش_تراژدی، با مفاهیم #آپولونی و #دیونیسوسی به آن می‌پردازد.

آپولونی اصل #فردگرایی است که به باور نیچه در تراژدی‌های یونانی با رنج کشیدن قهرمان نشان داده شده است. دیونیسوسی، در مقابل، #اتحاد_بنیادی و از دست دادن نشئه‌وار فردیت است که در تراژدی یونانی در گروه کر نمایان می‌شود – گروهی که به عنوان یک نفر سخن می‌گویند.

به باور نیچه، یونان باستان زمانی که می‌توانست این دو حد نهایی آپولونی و دیونوسوسی را در کنار هم قرار دهد به بالاترین دستاوردهای #هنری رسید. آیا نمودی از به نمایش گذاشتن این دو حد افراطی قدرتمندتر از لحظه‌ای که گلی به ثمر می‌رسد وجود دارد؟ بازیکن گلزن موفقیت فردی خودش را با شور و هیجان جشن می‌گیرد، شوری که او را از دغدغه‌های فردی محض خود فراتر می‌برد و به منبع انرژی زندگی وصل می‌کند. هم‌تیمی‌های او نیز شادی جمعی‌شان را جشن می‌گیرند، همه در تغییر دادن بازی و رسیدن به گل نقش داشته‌اند، در همین حال هواداران (آن‌هایی که در استادیوم یا در مکان‌های عمومی و از تلویزیون بازی را می‌بینند) لذت‌شان را به اشتراک می‌گذارند – یا ناامیدی‌شان را، هنگامی که در تیمِ شکست‌خورده باشند...


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺بازآفرینی نیچه

#نیچه فیلسوفی‌ ضد #فمینیست‌ بود که‌ هیتلری‌ها مصادره‌اش‌ کردند. پس‌ چرا اکنون‌ باب‌ روزترین‌ فیلسوف‌ است‌؟ چه‌ شد که‌ جوانان‌ با چنین‌ سرعتی‌ از #مارکس‌ به‌ نیچه‌ رفتند؟

کنفرانسی‌ علمی‌ درباره‌ نیچه‌ برپا می‌کنید، و می‌بینید مانند کنسرت‌ راک‌ مردم‌ هجوم‌ می‌آورند. نگاهی‌ به‌ یکی‌ از کتاب‌فروشی‌های‌ تخصصی‌ می‌اندازید، و می‌بینید رساله‌های‌ چاپ‌ شده‌ دکتری‌ درباره‌ نیچه‌ از در و دیوار می‌بارند.

«نیچه‌ برای‌ مبتدیان‌» اکنون‌ در دست‌ است‌؛ «نیچه‌ رمان‌نویس‌» در معرض‌ فروش‌ است‌؛ و تیشرت‌ نیچه‌ با بعضی‌ از کلمات‌ قصار او اخیراً به‌ بازار آمده‌ است‌.
این‌ امر برای‌ بعضی‌ اسباب‌ نگرانی‌ بوده‌ است‌.

منتقد فقید، َلن‌_بلوم‌، در ۱۹۸۷ در جدل‌نامه‌ دست‌راستی‌ و پرنفوذش‌، تحمیق‌ آمریکاییان‌ ، درباره‌ سقوط‌ دانشگاه‌های‌ آمریکا، گناه‌ را یکسره‌ از تأثیر نیچه‌ دانست‌، و شرح‌ داد که‌ او چگونه‌ زبان‌ مردم‌ آن‌ کشور را آلوده‌ است‌، و تعبیرهایی‌ مانند کاریزما، سبک‌ زندگی‌، تعهد و هویت‌ که‌ حتی‌ جزء زبان‌ عامیانه‌ شده‌اند همه‌ از نیچه‌ آمده‌اند.

چندی‌ پیش‌ بالاترین‌ مقام‌ روحانی‌ انگلستان‌، سراسقف‌ کنتربری‌، نیز در خطابه‌ای‌ تلویحاً نیچه‌ را نشانه‌ گرفت‌، و اظهار تأسف‌ کرد از اینکه‌ «مصطلحات‌ سنتی‌ بحث‌های‌ اخلاقی‌ ــ از قبیل‌ گناه‌، فضیلت‌، خوب‌، بد، حق‌، ناحق‌، درست‌، خداشناس‌، پرهیزگار ــ اکنون‌ در معرض‌ شک‌ و بدگمانی‌ شدید قرار گرفته‌اند.» حمله‌ شدید سراسقف‌ متوجه‌ پیدایش‌ و گسترش‌ نسبی‌گرایی‌ اخلاقی‌ بود و «جهانی‌ که‌ در آن‌ “حق‌” و “ناحق‌” و “درست‌” و “نادرست‌” جای‌ استوار گذشته‌ را از دست‌ داده‌اند، و هر کس‌ شخصاً تشخیص‌ می‌دهد که‌ از نظر خودش‌ چه‌ چیز حقیقت‌ دارد.»
او نگفت‌ که‌ چه‌ بخشی‌ از گناه‌ را باید به‌ پای‌ چه‌ کسی‌ نوشت‌،

ولی‌ اَلن‌ بلوم‌ با بصیرت‌ و هوشمندی‌ به‌ این‌ روند عجیب‌ اشاره‌ کرد که‌ نیچه‌ اکنون‌ در جناح‌ چپ‌ بیش‌ از جناح‌ راست‌ نام‌آور و پر نفوذ شده‌ است‌.

چگونه‌ شد که‌ این‌ فیلسوف‌ آلمانی‌، یکصد سال‌ پس‌ از مرگ‌، از بوته‌ فراموشی‌ به‌ چنین‌ مقام‌ شامخ‌ و والای‌ شگفتی‌آوری‌ رسید؟

زمانی‌ بود که‌ نیچه‌ را دجّال‌ و پدر معنوی‌ هیتلری‌ها و زهر کشنده‌ فمینیست‌ها می‌دانستند. البته‌ تقصیر او نبود که‌ خواهرش‌ الیزابت‌ با موسولینی‌ مکاتبه‌ می‌کرد و پیرو هیتلر شد. نیچه‌ هنگامی‌ در سال‌ ۱۹۰۰ درگذشت که‌ قرن‌ بیستم‌ هنوز درست‌ آغاز نشده‌ بود و حوادث‌ هولناک‌ آن‌ به‌ وقوع‌ نپیوسته‌ بود.

امروز با وجود آن‌ دو جمله‌ مشهور «به‌ دیدار #زنان‌ می‌روی‌؟ #تازیانه‌ را فراموش‌ مکن‌»، عده‌ای‌ از فیلسوفان‌ فمینیستِ معاصر حاضرند او را تبرئه‌ کنند.

#فردریش‌_نیچه‌، فیلسوف‌ گهگاهی‌ آلمانی‌، بی‌آنکه‌ به‌ شهرت‌ و ثروت‌ برسد در ۱۸۸۹ دیوانه‌ شد. در ۱۸۴۴ به‌ دنیا آمد، در طول‌ دوره‌ای‌ بیست‌ ساله‌ چند کتاب‌ فلسفی‌ نوشت‌، و از ده‌ سال‌ پیش‌ از مرگ‌، همیشه‌ در اتاقی‌ به‌ سر می‌برد که‌ خواهرش‌ درِ آن‌ را قفل‌ می‌کرد.

با این‌ همه‌، در فاصله‌ آغاز جنون‌ تا شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ در ۱۹۱۴ نیچه‌ یکی‌ ازپرنفوذترین‌ فیلسوفان‌ جهان‌ شد. هیچ‌ #هنرمندی‌، اعم‌ از نویسنده‌ و آهنگساز و نمایشنامه‌نویس‌ در اروپا نبود که‌ در برابر او سر به‌ احترام‌ فرود نیاورد.

#مالر آهنگساز آلمانی‌ #دیلیوس‌ آهنگساز انگلیسی‌ استریندبرگ‌ و برنارد شاو نمایشنامه‌نویسان‌ سوئدی‌ و ایرلندی‌ #ژید و #مان‌ رمان‌نویسان‌ فرانسوی‌ و آلمانی‌ #زیگموند_فروید روانکاو اتریشی‌ #ماکس‌_وبر جامعه‌شناس‌ آلمانی‌ #پروست‌ و #جویس‌ رمان‌نویسان‌ فرانسوی‌ و ایرلندی‌ همه‌ به‌ افسون‌ او گرفتار آمدند. امروز درک‌ اقبالی‌ که‌ در آن‌ عصر به‌ نیچه‌ می‌شد، دشوار نیست‌. او‌ با اخلاق‌ خفقان‌آور بورژوازی‌ آن‌ روزگار دشمن‌ بود، لذت‌های‌ شدید و عمیق‌ حسی‌ را می‌ستود، و، چنانکه‌ یکی‌ از مورخان‌ تاریخ‌ هنر متذکر شده‌ است‌، از «موسیقی‌ و رقص‌ و هیجان‌های جنسی و نفرت‌ از رزم‌ و جنگ‌» تجلیل‌ و تمجید می‌کرد. بی‌جهت‌ نبود که‌ چنان‌ تأثیر نیرومندی‌ در فوتوریست‌ها داشت‌. شور و شعف‌ او حتی‌ امروز مدرن‌ و مدرنیستی‌ به‌ نظر می‌رسد. ولی‌ در عین‌ حال‌، عده‌ای‌ در او به‌ چشم‌ کاهن‌ اعظم‌ پسامدرنیسم‌ نیز می‌نگرند. حتی‌ با گذشت‌ یک‌ قرن‌، نیچه‌ سخنگوی‌ عصر پاره‌ پاره‌ ما و بیانگر دغدغه‌های‌ آن‌ است‌.

در دهه‌ ۱۹۳۰، هیتلری‌ها او را نیز مانند بسیاری‌ از مشاهیر گذشته‌ آلمان‌ مصادره‌ کردند. در جهان‌ انگلیسی‌ زبان‌ (ولی‌ نه‌ در دیگر جاها) نیچه‌ بی‌آبرو شد و به‌ محاق‌ کامل‌ رفت‌...

@art_philosophyy
ادامه🔻
#نیچه که از میانِ بزرگانِ هنر و اندیشه‌یِ جهان کمتر کسي را درخورِ پاسداشت می‌دانست، در ستایشِ #حافظ گویِ سبقت را از همه‌یِ شیفتگانِ او ربوده است. با توجه به مشکل‌پسندی و سختگیریِ شدیدِ نیچه، حافظ‌ستایی‌اش بسي جایِ درنگ دارد. احترامِ عمیقِ نیچه به حافظ از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

در شعر «پرسشِ یک آبنوش» خطاب به حافظ، آبنوش به چه معناست؟

نیچه، شخصیّتِ نمادینِ فلسفه‌یِ خود یعنی زرتشت را از زبانِ انسان‌هایِ والاتر «آبنوشِ مادرزاد» توصیف می‌کند. این یعنی که زرتشت اهلِ میگساری نیست و نوشیدنی‌اش آب است و بس. در واقع نیچه به گفته‌یِ خودش عاشقِ آب است و الکل را خوش نمی‌دارد

نیچه به عنوانِ یک آبنوشِ مادرزاد از حافظ ـ که دیوان او سراسر صحنه‌یِ میگساری است ـ می‌پرسد که: «تو را با شراب چه کار؟» البته نیچه در این شعر، پیش از طرحِ پرسش، پاسخِ خویش را می‌دهد و در اصل پرسشي از حافظ ندارد. بل‌که پرسشِ او به نوعي ابرازِ شگفتي از عظمتِ حافظ است كه سرچشمه‌یِ مستى چرا بايد از شراب سخن بگويد! آرى، نیچه در توصیفي شكوهمندانه خواجه‌یِ شیراز را نه شرابخوار، که خودِ شراب ـ نه میخانه‌نشین، که خودِ میخانه ـ نه مست، که خودِ مستی ـ می‌نامد و این‌گونه نشان می‌دهد که شرابِ حافظ همان الکلي نیست که انسانِ امروز خود را در دامِ آن افکنده است. شرابِ حافظ شرابي دیونوسوسی و سرشار از فرزانگی و آزاده‌جانی و معنویّت است.

دیونوسوس ـ این ایزدِ اسطوره‌ایِ یونانِ باستان ـ در فلسفه‌یِ نیچه نیز خدایِ شور و شراب و شادی و رویش نیست، بلکه برانگیزاننده و شورآفرین و نیروبخش است. مستیِ دیونوسوسی، خلاق است، نه منفعل.

نیچه در «فراسویِ نیک و بد» بی‌پرده دیونوسوس را خداوندگارِ خود می‌خوانَد. و احترامِ عمیقِ نیچه به حافظ از همین جا سرچشمه می‌گیرد که نیچه دنیایِ حافظ را دنیایي به تمامِ معنا دیونوسوسي می‌داند. نیچه سروده‌هایِ حافظ را کوششي پیروزمندانه در راهِ «خداسازیِ جسم» ارزیابی می‌کند.

معنویّت بخشیدن به تن و زمین، روحانی کردنِ شرها و شورها، به رقص درآوردنِ واژه‌ها و مفهوم‌ها، آری گفتن به زندگی از فراسویِ نیک و بد، برایِ پاسداشتِ عشق از خطر نپرهیختن، نیک‌بنیادتر از همه بودن و سر به بدنامی سپردن و از سرزنشِ مدعیان نهراسیدن، رقم زدنِ «سلامتِ بزرگ» با «یگانه کردن و گِردِ هم آوردنِ آن‌چه در انسان پاره‌پاره است»، به راهِ خود رفتن و سر خم نکردن در برابرِ فضیلت‌هایِ دروغین، بر سرنوشتِ خود سوار شدن و دلیرانه در کارزارها تاختن، آری این‌ها همه معجزه‌هایي‌ست که در شعرِ حافظ روی می‌دهد و تحقق می‌یابد؛ و شگفتا که این‌ها همه غایتِ آرزوها و خواستِ نیچه است و تصویري روشن از آن چیزي که او اراده‌ورزیِ بزرگ می‌داند.
گوته و نیچه در آن سویِ دنیا در حسرتِ همزبانیِ حافظ سوختند امّا با او هم‌پیاله شدند.

حمید فقیهی
@art_philosophyy

▪️#گوته خطاب به حافظ: سخن تو همچون ابديت بزرگ است
#نيچه: بلندي هر قله، نشاني از عظمت تو و عمق هر گرداب، آيتي از كمال توست.

@art_philosophyy
🔺#فلاسفه اگر جدل نکنند که فیلسوف نیستند. به همین خاطر، «نظریۀ جسورانه‌ای» که فیلم را فلسفه می‌داند چنان که باید و شاید محاصره شده است. خط اصلی حمله می‌گوید فیلم نمی‌تواند فلسفه باشد چون فلسفه باید با استدلال کار کند. اما فیلم، به‌جای استدلال، با تصاویر و هیجانات و امثالش کار می‌کند. به بیان دیگر، فیلم‌ساز نمی‌تواند فیلسوف باشد چون براساس آن درکی عمل نمی‌کند که عصارۀ فلسفه را طرح استدلال‌ها و ردیّه‌های پیش‌دستانه می‌داند. ولی با این تعریف، تعداد قابل توجهی از فلاسفه هم فیلسوف نیستند: در این تعریف جایی برای هراکلیتوس و دیوگنس نمی‌ماند، یا برای کنفوسیوس و نیچه.

فارغ از اینکه آیا فیلم‌ها با چنین تعاریف فنی‌ای از فلسفه جورند یا نه، این حقیقت پابرجاست که این آثار می‌توانند تأثیری مشابه با آثار سترگ و جاودانۀ فلسفه بر ما داشته باشند: تکان‌دادن و بیدارکردن ما، دمیدن حیات تازه به ذهن‌هایمان، مهیا کردنمان برای شیوه‌های جدید دیدن خودمان و دنیای پیرامونمان. در آثار #آندری_تارکوفسکی، #اینگمار_برگمان و #کوروساوا یک‌جور نظاره‌گری ناب، نگاه عمیق و بصیرت ظریف وجود دارد که همتای آثار فلاسفۀ بزرگ است.

ولی مهم‌ترین نکته به وسواس ناسالم خردورزی نزد فلاسفه برمی‌گردد، که فیلم‌سازان می‌توانند معنای انسان‌بودن را به آن‌ها بیاموزند: شیوه‌های آشفتۀ زندگی‌مان را، اینکه گاهی ممکن است چقدر بی‌ثبات و پیچیده و نهایتاً بی‌خرد باشیم. هیجانات و اشتیاقات هم به اندازۀ خرد ما را به حرکت وامی‌دارند؛ ما خیال‌پردازی اسطوره‌ای را هم به‌قدر تفکر استدلالی به کار می‌گیریم. و شاید به مصلحت خود فلسفه باشد که در تعریف‌هایش گشاده‌دست‌تر شود و در رابطه‌اش با سایر حوزه‌ها متواضع‌تر. فلسفه مثلاً از فیلم می‌تواند چیزهای مفید زیادی یاد بگیرد: حرارت انسانی، اضطرارهای اجتماعی، و شیوۀ صحبت مستقیم با قلب انسان. در متون فلسفی، چندان خبری از این چیزها نیست.

فیلم « #راشومون » کوروساوا دقیقاً همین‌کار را می‌کند. این فیلم نه‌تنها آن ایدۀ قدیمی را بیرون می‌کشد که حقیقت امری انسان‌ساخته است، بلکه چنان درام و شوری به آن می‌بخشد که فلسفه به‌تنهایی از عهده‌اش برنمی‌آید. ما از طریق روایت، سبک فیلم‌برداری، بازی، میزانسن و امثالش، تا حدی می‌فهمیم که ناتوانی در به‌چنگ‌آوردن واقعیت چه «حسی» دارد: داستان‌های متعارض با یکدیگر با فلاش‌بک در فیلم مطرح می‌شوند که یک مسئلۀ حیاتی را طرح می‌کند، یعنی رابطۀ حقیقت با حافظه و فراموشکاری، با یادآوری درست و نادرست. هنگام یادآوری و بازگویی واقعه، بارانْ بی‌امان می‌بارد، انگار که همه چیز این دنیا (واقعیت، حقیقت، خودمان) سیال شده است. مکان یادآوری هم ویرانه است، معبدی مخروبه، که در دادگاه هرگز چهرۀ قاضیان را نمی‌بینیم، بلکه فقط صورتِ کسانی را می‌بینیم که آورده شده‌اند تا شهادت‌های بسیار متناقض با همدیگر بدهند: آن‌ها خطاب به «ما» حرف می‌زنند؛ قاضی خودِ ما هستیم، ماییم که باید همه‌چیز را درک کنیم. برخی صحنه‌ها هم مستقیم از خورشید فیلم‌برداری شده‌اند، که حسی از کوری و گم‌گشتگی می‌آفریند که به این سادگی‌ها دست از سرمان برنمی‌دارد. همۀ این‌ها لاجرم این برداشت طاقت‌فرسا را تعمیق می‌کنند که آنچه شاهدش هستیم، این پایان توانایی‌مان در تشخیص و گفتنِ حقیقتْ یک تراژدی در ابعاد کیهانی است. مرثیه‌های راهب بودایی جان‌گداز است:

جنگ، زلزله، باد، آتش‌سوزی، قحطی، طاعون. سال به سال، هیچ نبوده جز فاجعه. و راهزنان هر شب بر سرمان هوار می‌شوند. بسیار مردانی را دیده‌ام که مثل حشرات کشته شده‌اند، اما هرگز داستانی به این هولناکی نشنیده‌ام. بله. بسیار هولناک. این بار شاید بالأخره ایمانم به روح بشر را از دست بدهم. این بدتر از راهزنی، طاعون، قحطی، آتش‌سوزی یا جنگ است.

البته همۀ این‌ها «فقط فیلم» هستند. به‌علاوه، بازی‌کردن با این ایده که حقیقت دست‌ساز بشر است، اینکه می‌توان تا ابد مشغول شالوده‌ریزی و شالوده‌شکنی هر چیزی بود، بسیار مفرّح است. بسیار مفرّح. ولی! زمان تسویه‌حساب شاید زودتر از آنی رسیده باشد که انتظارش را داشتیم. چون وقتی حکومت ما را وامی‌دارد که دروغ را نه دروغ، بلکه «حقیقتِ» بدیل بدانیم، می‌فهمیم مرجع حرفش #رورتی یا #نیچه نیست، بلکه رمان ۱۹۸۴ #جورج_اورول است!
و این دیگر داستانی نیست که بخوانیم، بلکه ساکن آن شده‌ایم.

حداقل باید آمدنش را پیش‌بینی می‌کردیم. بالاخره «راشومون» کم هشدار نداده بود.

کاستیکا براداتان
@art_philosophyy
#دکارت انسان را مالک طبیعت می‌داند و رُک و راست حق داشتن روح را از جانوران سلب میکند.
اومیگوید:انسان مالک وارباب است، درحالیکه حیوان یک ماشین خودکاراست یک ماشین جاندار.

درعین حال تصویردیگری به ذهنم خطورمیکند؛
#نیچه ازهتلی درشهر"تورینو"بیرون می‌آید ومشاهده می‌کندکه یک درشکه‌چی با ضربه‌های شلاق اسبش را می‌زند.نیچه به اسب نزدیک میشودوجلو چشمان درشکه‌چی، سرویال اسب رادرآغوش میگیردو باصدای بلندمی‌گرید
این واقعه درسال۱۸۸۹روی داد، زمانیکه نیچه هم از آدمیان دور شده بود.به عبارت دیگر،دقیقاً همانموقع نیز بیماری روانی اوبروز کرد.

امابه عقیده‌ی من همین‌جاست که بایدمفهوم عمیق حرکت اورا دریابیم.نیچه آمده است تااز اسب برای #دکارت طلب‌ مغفرت کند. جنون او(بنابراین جدایی اواز بشریت)درلحظه‌ای بروز کردکه سرویال اسب رادرآغوش گرفت و به‌زاری گریست.

من این نیچه‌ی مجنون رادوست دارم.همانطورکه ترزا رادوست دارم که سرسگ بیماردرحال مرگ راروی زانو گذاشته بودونوازش می‌داد.

من آن دو را درکناریکدیگر می‌بینم:
آنهاازمسیری دورمیشوندکه بشریت،بعنوان «ارباب و مالک طبیعت» راه خودرا به جلو ادامه می‌دهد!


📕بار هستی
میلان کوندرا
@art_philosophyy
فرهنگِ #جان‌_کندن به قلم #نیچه

فرهنگ #بیمار یعنی آشفتگی فکری.
بی‌هدفی، بدبینی، اعتقاد به پوچی زندگی و خفقان فکری از نشانه‌های اصلی چنین فرهنگی است. اجتماعی که دست‌خوش فرهنگ بیمار است انباشته از پلیدیها و کیفیت‌های ناخوشایند است و هرچند احتمال وجود اشیاء نفیس بسیار کمی نیز در میانشان هست اما لازمه دست یافتن به آنها برای پوینده راه معرفت داشتن دستکشهای پولادین و شکیبائی فراوان است. اکثر آدمیان چنین جامعه‌ای به زائده‌های متحرکی می‌مانند که جهان برایشان جز لاشه‌ای #شکم_سیرکن و شایسته‌ی تاراج و غارت نیست.

میدرند و می‌بلعند، می‌کوشند و می‌کاوند، کاه می‌کوبند و در پی باد "زحمت" می‌کشند. این عده چنان درگیر چرخ‌دنده‌های زندگی بی‌ارزش و مبتذل خود هستند که نه از گذشته درس عبرتی می‌گیرند و نه به آینده‌ای بهتر و برتر می‌اندیشند. در گورهایی که خود کنده‌اند به زندگی ادامه می‌دهند و چنان نیروی خود را برای به دست آوردن آسایش بیشتر تباه می‌کنند که در برابر طوفان آشفتگی روانی حتی یارای حلق آویز کردن خود را نیز ندارند. بدینسان آهسته جان می‌کنند و این جان‌کندن تدریجی را زندگی می‌نامند!


📕حکمت در دوران شکوفایی فکری یونانیان
فردریش نیچه
@art_philosophyy
هرگز آن ساعت‌هایی را فراموش نخواهم کرد که #نیچه برای نخستین بار مرا با رمز و رازهای اندیشه خود آشنا کرد. آوایش بسیار آرام بود و می‌شد احساس سرخوردگی ژرف را در آن باز شناخت… اگر کسی این حرف‌ها را می‌شنید، فکر می‌کرد که دو ابلیس با هم سخن می‌گویند…! برای نخستین بار که در باب مازوخیسم سخن گفتم، با نیچه (این سادومازوخیست) بود. یادم می‌آید که هنگام این گفتگوها نمی‌توانستیم به هم نگاه کنیم...


#لو_آندرئاس_سالومه (معشوقه نیچه)
@art_philosophyy
▪️شعری که #لو_سالومه
معشوقۀ #نیچه،
اندک زمانی
پس از ترک روسیه
سرود و نیچه را
بسیار تحت تأثیر قرار داد :

بی شک
عشق به دوست
چنین است
چون منی
که تو را
دوست می دارم... زندگی
معماگونه است.. و من نمی دانم
که در وجود تو
غریو شادی
سر می دهم
و می گِریم،
یا تو
نیک بختی
و رنجی را
برایم
به ارمغان آورده ای.. تو را
با تمامیِ
اندوهِ نهفته
در وجودت
دوست دارم.. اگر چاره ای
جز نابودی من
نداشته باشی،
خود را از دستان تو
نخواهم راند
چون دوستی که
از آغوشِ دیگری
جدا نمی شود... با تمامِ توان
تو را در آغوش
خواهم فشرد!

بگذار تا شعله هایت
مرا بسوزاند،
بگذار تا در آتشِ این نبرد
معمای وجودِ تو را
ژرف تر دریابم... هزاران سال
چنین خواهم بود!
چنین خواهم اندیشید!
مرا در آغوشِ خود گیر!
آیا از هدیه دادن
به من
نیکبخت نمی شوی؟

به راستی که
هنوز دردی نهفته
در وجودِ توست...


📕این است انسان
فردریش نیچه
@art_philosophyy
میگویند #نیچه، پس از قطع رابطه با #لو_سالومه، غرق در تنهایی‌مطلق‌شب در کوهستان‌های مشرف به خلیج ژن گردش می‌کرد، آتشی عظیم می‌افروخت و به تماشای خاموش شدنش می‌نشست.

من اغلب به این آتش اندیشیده‌ام و روشنایی آن در پس تمام زندگیِ فکریِ من رقصیده است. اگر حتی برای من پیش آمده که نسبت به برخی اندیشه‌ها و برخی آدم‌ها که در این قرن ملاقات کرده‌ام ناعادلانه رفتار کرده باشم، به علت این بوده که بی آن که خواسته باشم، آن‌ها را در برابر این آتش قرار داده‌ام که به سرعت به خاکستر تبدیلشان کرده است.


#آلبر_کامو
@art_philosophyy
پیامِ #نیچه به ما این بود که زندگی را به گونه ای زندگی کنیم که تا ابد بخواهیم آن را تکرار کنیم؛
زندگی تان را به کمال زندگی کنید و در وقتِ مناسب بمیرید،

هیچ جایی از زندگی را بدونِ زیستن پشتِ سر نگذار...!

📕درمان شوپنهاور
اروین د یالوم
@art_philosophyy
Ещё