فلسفه و هنر

#نيچه
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
🔺مي‌توان فلسفه را در دو هيأت تصور کرد: اگر به سياق #لکان حرف بزنيم، مي‌توان فلسفه را شکلي از گفتار دانشگاه، يعني کار‌و‌بار فلاسفه و دانشجويان نهادهاي عقل‌بنياد به شمار آورد. اين تصويرِ هماره مدرسي ارسطو است. يا مي‌توان آنرا راديکال‌ترين شکل گفتار ارباب (Master)…
🔺بخش چهارم

يا پس از #ويتگنشتاين، کسي حق ندارد از ياد ببرد که مطالعه زبان همانا هسته مرکزي فلسفه را تشکيل مي‌دهد. بدين‌قرار، چرخش‌هايي داريم: چرخش راسيوناليستي، چرخش انتقادي، چرخش زباني. ولي راست اين است که در فلسفه هيچ چيز برنگرداندني نيست. هيچ چرخش مطلقي در کار نيست. فيلسوفان متعددي هم امروز قادرند در افلاطون يا لايب‌نيتس نکته‌هايي به مراتب جذاب‌تر و مهيج‌تر براي #تفکر بيابند از نکته‌هاي به ظاهر به همان اندازه جذابي که در هايدگر يا در ويتگنشتاين مي‌توان يافت. چون چارچوب تفکر ايشان کم‌و‌بيش عين چارچوب تفکر افلاطون يا لايب‌نيتس است. قرابت‌ها و شباهت‌هاي دروني ميان فلاسفه را فقط بر اساس اين معنی مي‌توان تبيين کرد که فلسفه چيزی نيست جز تکرار عمل خويش.
#دلوز با لايب‌نيتس و اسپينوزا؛ #سارتر با دکارت و هگل؛ #اسلاوي_ژيژک با کانت و شلينگ.
و احتمالًا در طي سه هزار سال #تاريخ_تفکر هرکسي با هر کس ديگر.
اما اگر عمل فلسفي همواره صورت يکسان دارد و بازگشت همان چيزي است که هميشه بوده است، مي‌بايد که تغيير را در بستر تاريخ تبيين کنيم. چرا که عمل وقوعش مشروط به شرط‌هايي معين است. وقتي فيلسوفي مرزکشي تازه‌اي و سلسله‌مراتب تازه‌اي براي آزمايش‌ها و آزمون‌هاي زمانه خويش پيشنهاد مي‌کند، علتش آن است که يک آفرينش فکري تازه، يک حقيقت تازه، به ظهور رسيده است. چون در واقع، به چشم او بر ماست که پيامدهاي رخدادی نوظهور را بپذيريم و در نظر گيريم، رخدادی که درون شرط‌های بالفعل فلسفه به وقوع پيوسته است.مثال بزنيم. #افلاطون مرزي تازه کشيدميان محسوس و معقول؛ مرزکشي او مشروط بود به شروط هندسه ائودوکسوس (Eudoxus) و مفهومي مابعدفيثاغورسي از عدد و اندازه. #هگل تاريخ و صيرورت را وارد ايده مطلق کرد؛ کار او مشروط بود به نوبودن خيره‌کننده انقلاب فرانسه. #نيچه نسبتي ديالکتيکي برقرار کرد ميان تراژدي يوناني و تولد فلسفه، در بستر احساس‌هاي شورانگيزي که کشف دراماي موسيقايي واگنر در نهادش بيدار کرده بود. و دريدا رهيافت کلاسيک به تقابل‌هاي متافيزيکي سفت‌و‌سخت را دگرگون ساخت، عمدتاً به علت اهميت فزاينده و اجتناب‌ناپذير بُعد زنانه حيات ما براي تجربه‌هايمان. به همين سبب است که مي‌توانيم در نهايت از نوعي تکرار خلاق سخن بگوييم. چيزي ثابت هست که به قالب يک ژست در‌مي‌آيد، ژست مرزکشي و تقسيم‌کردن. و تحت فشار رخدادهايي معين و پيامدهايشان، نيازي مبرم هست به تغيير جنبه‌هاي معيني از ژست فلسفي. بدين‌قرار، فرمي داريم و آن فرم منحصر به‌فرد نيز فرمِ تغييرپذيري دارد. به همين سب است که مي‌توانيم فلسفه و فيلسوفان را به وضوح بازشناسيم، آن هم به رغم تفاوت‌ها و اختلاف‌هاي پرشمار و نزاع‌هاي شديد و خشونت‌بارشان.

به گفته #کانت، تاريخ فلسفه ميدان نبرد و کارزار است. کاملاً راست مي‌گويد. اما اين تاريخ ضمناً تکرار يک نبرد واحد در يک ميدان واحد است. شايد در اينجا استعاره‌اي موسيقايي گره‌گشا باشد. صيرورت و تحول فلسفه قالب کلاسيک تم و وارياسيون‌هاي آن را دارد. تکرار تم را فراهم مي‌آورد و نوبودنِ دائم در حکم وارياسيون‌هاي آن است. و همه اينها بعد از وقوع رخدادهايي در عرصه سياست، در هنر، در علم و در عشق روي مي‌دهد: رخدادهايي پديدآورنده نياز مبرم به وارياسيوني تازه روي تم يا مبنايي ثابت. بنابراين حقيقتي در گفته #هگل هست: راست است که ما فيلسوفان شب‌کاريم، پس از پايان روز صيرورت حقيقيِ يک حقيقت تازه.

ياد شعري باشکوه از #والاس_استيونس افتادم با عنوان «Man Carrying Thing» که به عنوان تابلویی #نقاشی می مانَد- استيونس مي‌نويسد: «بايد که تاب آوريم فکرهايمان را در تمام شب». دريغا که چنين است تقدير  فلاسفه و تقدير فلسفه.
و استيونس ادامه مي‌دهد: «تا که آن #هويداي_روشن بايستد بي حرکت در سرما». آري اميد داريم، باور داريم که روزي آن هويداي روشن در سرماي ستاره‌سانِ فرم نهايی اش، برآيد و بي‌حرکت بايستد. اين واپسين مرحله فلسفه خواهد بود، ايده مطلق، تجلي و ظهور کامل. ولي اين اتفاق نمي‌افتد. برعکس، هنگامي که چيزي در طي روز حقيقت‌هاي زنده روي مي‌دهد، برماست که عمل فلسفي را تکرار کنيم و وارياسيوني تازه خلق کنيم. بدين‌ترتيب، آينده فلسفه، همانند گذشته‌اش، قسمي تکرار خلاق است. هميشه چنين خواهد بود که بايد فکرهاي خويش را مادام که شب ادامه دارد تاب آوريم. در ميان اين قسم فکرهاي شبانه، شايد امروزه هيچ کدام براي ما نگران‌کننده‌تر نباشد از آن فکرهايي که با شرط سياست گره مي‌خورند. دليلش ساده است: خود سياست هم روي‌هم‌رفته در قسمي شباهنگام فکري به سر مي‌برد. ولي فيلسوف نمي‌تواند رضا به داده دهد و بگذارد اين موضع شبانه نتيجه شب حقيقت‌هاي انضمامي باشد!



🗓 فلسفه برای مبارزان (رابطه اسرارآمیز فلسفه و سیاست)
آلن بدیو

@art_philosophyy
🔻ادامه
فلسفه و هنر
🔺فلسفه براي مبارزان: رابطه اسرارآميز #فلسفه و #سياست پيش از آنکه به سراغ رابطه خارق اجماع ميان فلسفه و سياست برويم، مايلم چند سوال ساده درباره آينده خود فلسفه مطرح کنم. سخنم را با اشاره به يکي از استادانم يعني لويي آلتوسر آغاز مي‌کنم. براي آلتوسر، تولد مارکسيسم…
🔺بخش دوم

از نظر #مارکس، جاي فلسفه به معناي تفسير جهان را مي‌توان داد به کوششي ملموس و انضمامي‌تر براي تغيير همين جهان.

براي #نيچه، فلسفه قديم مظهر قسمي انتزاع يا تجريد سلبي است که بايد نابود شود تا راه براي ايجاب زنده و اصيل باز شود: راه براي گفتن «آريِ» بزرگ به هر آنچه زنده است و هستي دارد. و گرايش تحليلي مي‌گويد عبارات متافيزيک کاملاً مهمل‌اند، پس بايد واسازي شوند و جاي خود را به قضيه‌ها و گزاره‌هاي روشن بدهند و در ذيل پارادايم منطق مدرن جاي گيرند. در همه اين موارد مي‌بينيم اعلام‌هاي بزرگ مرگ فلسفه در‌ کل يا مرگ متافيزيک به طور خاص غالباً وسايلي بلاغي‌اند براي گشودن مسيري نو، معرفي هدفي نو، در درون خود فلسفه.
بهترين راه براي اينکه بگوييم «من فيلسوفي جديدم»، احتمالاً اين است که به تاکيد زياد بگوييم: «فلسفه به آخر خط رسيده، فلسفه مرده است!

بنابراين با کار من چيزي سراپا نو آغاز مي‌شود. نه فلسفه، بلکه تفکر! نه فلسفه، بلکه نيروي حيات! نه فلسفه، بلکه يک زبان عقلي نو! و در واقع، نه فلسفه قديم، بلکه فلسفه جديد که از قضاي روزگار اتفاقاً فلسفه من است».

بعيد نيست که آينده فلسفه همواره شکل يک رستاخير به خود گيرد. فلسفه قديم، مثل انساني پير و کهن، مي‌ميرد؛ ليکن اين مرگ به واقع تولد انسان جديد است، تولد فيلسوف جديد. اما رابطه نزديکي وجود دارد ميان رستاخيز و بي‌مرگي، ميان بزرگ‌ترين تغيير قابل تصور، يعني گذار از مرگ به زندگي، و غياب مطلق هرگونه تغيير، آن‌هم زماني که خود را به دست طرب ناشي از نجات و رستگاري مي‌سپاريم. شايد تکرار موتيف پايان فلسفه که گره مي‌خورد با موتيف مکرر آغازي نو براي تفکر نشانه بي‌تحرکي بنيادين خود فلسفه باشد.
شايد فلسفه همواره بايد تداوم خود، ماهيت تکرارشونده خود را، زير بيرق جفت دراماتيک تولد و مرگ قرار دهد

حال مي‌توانيم برگرديم به #آلتوسر. آلتوسر است که مي‌گويد فلسفه وابسته به #علم است، اما در عين حال بحث بي‌اندازه غريبي را مطرح مي‌کند که به موجب آن فلسفه اصلاً تاريخ ندارد: فلسفه همواره يک چيز است و همان است که هميشه بوده. در اين صورت، مساله آينده فلسفه به واقع آسان مي‌شود: آينده فلسفه همان گذشته آن است.

حيرت‌آور است که آلتوسر، اين #مارکسيست بزرگ، بدل مي‌شود به واپسين مدافع مقوله قديمي و مدرسي قسمي فيلوسوفيا پرنيس، فلسفه به منزله تکرار محض همان، تکرار همان چيزي که همواره بوده، فلسفه‌اي به سبک نيچه در مقام تکرار ابدي همان. ولي اين #همان واقعا يعني چه؟ چيست اين همان‌بودنِ همان که معادل است با تقدير غيرتاريخي فلسفه؟ اين سوال برمان مي‌گرداند به بحث قديمي راجع به ماهيت حقيقي فلسفه.

به صورت سردستي، مي‌توان تمايز گذاشت ميان دو گرايش در اين بحث. براي گرايش اول، فلسفه اساساً وجهي انعکاسي از #شناخت است: شناخت حقيقت در قلمرو نظر، شناخت ارزش‌ها در قلمرو عمل.
و ما بايد فرآيندي را سر و سامان بدهيم که اين دو فرم بنيادين شناخت به ياري آن تحصيل مي‌شوند و انتقال مي‌يابند. بدين‌قرار فرم مناسب فلسفه فرم مدرسه است. بر اين پايه، فيلسوف پروفسور است، مانند کانت، هگل، هوسرل، هايدگر و خيلي‌هاي ديگر من‌جمله خودم. کار فيلسوف مي‌شود سازمان‌دهي انتقال عقلاني و بحث منطقي در بابِ سوال‌هاي مربوط به حقيقت و ارزش. و راستش را بخواهيد فرم مدرسه را خود فلسفه ابداع کرده است، دست‌کم از زمان يونانيان قديم. بنا بر امکان دوم، فلسفه در واقع شکلي از شناخت نيست، خواه نظري خواه عملي.
فلسفه عبارت است از تغيير مستقيم فاعل بشري(سوژه)، بفهمي نفهمي تبديل ريشه‌اي، از بيخ‌و‌بن دگرگون‌شدن – زير و زبر شدن کل هستي و حيات آدمي. در نتيجه، فلسفه بسيار نزديک مي‌شود به دين، گيرم که ابزار کار فلسفه چيزي به غير از بحث و استدلال عقلاني نباشد. بسيار نزديک مي‌شود به عشق، البته بدون پشتوانه ستيزه‌جوي ميل؛ بسيار نزديک مي‌شود به تعهد سياسي، منتها بدون قيد و بند يک سازمان متمرکز و داراي مرکز؛ بسيار نزديک مي‌شود به شناخت و دانش علمي، اما بدون فرماليسم رياضيات يا وسايل تجربي و فني فيزيک؛ از نظر اين گرايش دوم، فلسفه بالضروره موضوعي نيست متعلق به مدرسه، تعليم و تربيت، پروفسورها و مساله انتقال معارف.

فلسفه عبارت است از خطاب آزاد و رايگان يک تن به يک تن ديگر. همچون سقراط که در کوچه-خيابان‌هاي آتن به جوانان خطاب مي‌کرد، همچون دکارت که براي شاهزاده خانم اليزابت بوهمي نامه مي‌نوشت، همچون نوشته‌هاي ژان ژاک روسو در اعترافات؛ يا همانند شعرهاي نيچه و رمان‌ها و نمايشنامه‌هاي ژان پل سارتر؛ يا مثلاً نمايشنامه‌ها و رمان‌هاي خودم، ببخشيد که اين مثالم کمي رنگ و بوي خودشيفتگي دارد؛ و البته سبک آري‌گويانه و مبارزه جويانه‌اي که به نظرم حتي در پيچيده‌ترين نوشته‌هاي فلسفي‌ام موج مي‌زند. جور ديگر بگوييم.


🗒فلسفه براى مبارزان (رابطه اسرارآميز فلسفه و سياست
✍️آلن بديو

@art_philosophyy
ادامه🔻
#نیچه که از میانِ بزرگانِ هنر و اندیشه‌یِ جهان کمتر کسي را درخورِ پاسداشت می‌دانست، در ستایشِ #حافظ گویِ سبقت را از همه‌یِ شیفتگانِ او ربوده است. با توجه به مشکل‌پسندی و سختگیریِ شدیدِ نیچه، حافظ‌ستایی‌اش بسي جایِ درنگ دارد. احترامِ عمیقِ نیچه به حافظ از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

در شعر «پرسشِ یک آبنوش» خطاب به حافظ، آبنوش به چه معناست؟

نیچه، شخصیّتِ نمادینِ فلسفه‌یِ خود یعنی زرتشت را از زبانِ انسان‌هایِ والاتر «آبنوشِ مادرزاد» توصیف می‌کند. این یعنی که زرتشت اهلِ میگساری نیست و نوشیدنی‌اش آب است و بس. در واقع نیچه به گفته‌یِ خودش عاشقِ آب است و الکل را خوش نمی‌دارد

نیچه به عنوانِ یک آبنوشِ مادرزاد از حافظ ـ که دیوان او سراسر صحنه‌یِ میگساری است ـ می‌پرسد که: «تو را با شراب چه کار؟» البته نیچه در این شعر، پیش از طرحِ پرسش، پاسخِ خویش را می‌دهد و در اصل پرسشي از حافظ ندارد. بل‌که پرسشِ او به نوعي ابرازِ شگفتي از عظمتِ حافظ است كه سرچشمه‌یِ مستى چرا بايد از شراب سخن بگويد! آرى، نیچه در توصیفي شكوهمندانه خواجه‌یِ شیراز را نه شرابخوار، که خودِ شراب ـ نه میخانه‌نشین، که خودِ میخانه ـ نه مست، که خودِ مستی ـ می‌نامد و این‌گونه نشان می‌دهد که شرابِ حافظ همان الکلي نیست که انسانِ امروز خود را در دامِ آن افکنده است. شرابِ حافظ شرابي دیونوسوسی و سرشار از فرزانگی و آزاده‌جانی و معنویّت است.

دیونوسوس ـ این ایزدِ اسطوره‌ایِ یونانِ باستان ـ در فلسفه‌یِ نیچه نیز خدایِ شور و شراب و شادی و رویش نیست، بلکه برانگیزاننده و شورآفرین و نیروبخش است. مستیِ دیونوسوسی، خلاق است، نه منفعل.

نیچه در «فراسویِ نیک و بد» بی‌پرده دیونوسوس را خداوندگارِ خود می‌خوانَد. و احترامِ عمیقِ نیچه به حافظ از همین جا سرچشمه می‌گیرد که نیچه دنیایِ حافظ را دنیایي به تمامِ معنا دیونوسوسي می‌داند. نیچه سروده‌هایِ حافظ را کوششي پیروزمندانه در راهِ «خداسازیِ جسم» ارزیابی می‌کند.

معنویّت بخشیدن به تن و زمین، روحانی کردنِ شرها و شورها، به رقص درآوردنِ واژه‌ها و مفهوم‌ها، آری گفتن به زندگی از فراسویِ نیک و بد، برایِ پاسداشتِ عشق از خطر نپرهیختن، نیک‌بنیادتر از همه بودن و سر به بدنامی سپردن و از سرزنشِ مدعیان نهراسیدن، رقم زدنِ «سلامتِ بزرگ» با «یگانه کردن و گِردِ هم آوردنِ آن‌چه در انسان پاره‌پاره است»، به راهِ خود رفتن و سر خم نکردن در برابرِ فضیلت‌هایِ دروغین، بر سرنوشتِ خود سوار شدن و دلیرانه در کارزارها تاختن، آری این‌ها همه معجزه‌هایي‌ست که در شعرِ حافظ روی می‌دهد و تحقق می‌یابد؛ و شگفتا که این‌ها همه غایتِ آرزوها و خواستِ نیچه است و تصویري روشن از آن چیزي که او اراده‌ورزیِ بزرگ می‌داند.
گوته و نیچه در آن سویِ دنیا در حسرتِ همزبانیِ حافظ سوختند امّا با او هم‌پیاله شدند.

حمید فقیهی
@art_philosophyy

▪️#گوته خطاب به حافظ: سخن تو همچون ابديت بزرگ است
#نيچه: بلندي هر قله، نشاني از عظمت تو و عمق هر گرداب، آيتي از كمال توست.

@art_philosophyy