🔺بخش چهارم
يا پس از
#ويتگنشتاين، کسي حق ندارد از ياد ببرد که مطالعه زبان همانا هسته مرکزي فلسفه را تشکيل ميدهد. بدينقرار، چرخشهايي داريم: چرخش راسيوناليستي، چرخش انتقادي، چرخش زباني. ولي راست اين است که در فلسفه هيچ چيز برنگرداندني نيست. هيچ چرخش مطلقي در کار نيست. فيلسوفان متعددي هم امروز قادرند در افلاطون يا لايبنيتس نکتههايي به مراتب جذابتر و مهيجتر براي
#تفکر بيابند از نکتههاي به ظاهر به همان اندازه جذابي که در هايدگر يا در ويتگنشتاين ميتوان يافت. چون چارچوب تفکر ايشان کموبيش عين چارچوب تفکر افلاطون يا لايبنيتس است. قرابتها و شباهتهاي دروني ميان فلاسفه را فقط بر اساس اين معنی ميتوان تبيين کرد که فلسفه چيزی نيست جز تکرار عمل خويش.
#دلوز با لايبنيتس و اسپينوزا؛
#سارتر با دکارت و هگل؛
#اسلاوي_ژيژک با کانت و شلينگ.
و احتمالًا در طي سه هزار سال
#تاريخ_تفکر هرکسي با هر کس ديگر.
اما اگر عمل فلسفي همواره صورت يکسان دارد و بازگشت همان چيزي است که هميشه بوده است، ميبايد که تغيير را در بستر تاريخ تبيين کنيم. چرا که عمل وقوعش مشروط به شرطهايي معين است. وقتي فيلسوفي مرزکشي تازهاي و سلسلهمراتب تازهاي براي آزمايشها و آزمونهاي زمانه خويش پيشنهاد ميکند، علتش آن است که يک آفرينش فکري تازه، يک حقيقت تازه، به ظهور رسيده است. چون در واقع، به چشم او بر ماست که پيامدهاي رخدادی نوظهور را بپذيريم و در نظر گيريم، رخدادی که درون شرطهای بالفعل فلسفه به وقوع پيوسته است.مثال بزنيم.
#افلاطون مرزي تازه کشيدميان محسوس و معقول؛ مرزکشي او مشروط بود به شروط هندسه ائودوکسوس (Eudoxus) و مفهومي مابعدفيثاغورسي از عدد و اندازه.
#هگل تاريخ و صيرورت را وارد ايده مطلق کرد؛ کار او مشروط بود به نوبودن خيرهکننده انقلاب فرانسه.
#نيچه نسبتي ديالکتيکي برقرار کرد ميان تراژدي يوناني و تولد فلسفه، در بستر احساسهاي شورانگيزي که کشف دراماي موسيقايي واگنر در نهادش بيدار کرده بود. و دريدا رهيافت کلاسيک به تقابلهاي متافيزيکي سفتوسخت را دگرگون ساخت، عمدتاً به علت اهميت فزاينده و اجتنابناپذير بُعد زنانه حيات ما براي تجربههايمان. به همين سبب است که ميتوانيم در نهايت از نوعي تکرار خلاق سخن بگوييم. چيزي ثابت هست که به قالب يک ژست درميآيد، ژست مرزکشي و تقسيمکردن. و تحت فشار رخدادهايي معين و پيامدهايشان، نيازي مبرم هست به تغيير جنبههاي معيني از ژست فلسفي. بدينقرار، فرمي داريم و آن فرم منحصر بهفرد نيز فرمِ تغييرپذيري دارد. به همين سب است که ميتوانيم فلسفه و فيلسوفان را به وضوح بازشناسيم، آن هم به رغم تفاوتها و اختلافهاي پرشمار و نزاعهاي شديد و خشونتبارشان.
به گفته
#کانت، تاريخ فلسفه ميدان نبرد و کارزار است. کاملاً راست ميگويد. اما اين تاريخ ضمناً تکرار يک نبرد واحد در يک ميدان واحد است. شايد در اينجا استعارهاي موسيقايي گرهگشا باشد. صيرورت و تحول فلسفه قالب کلاسيک تم و وارياسيونهاي آن را دارد. تکرار تم را فراهم ميآورد و نوبودنِ دائم در حکم وارياسيونهاي آن است. و همه اينها بعد از وقوع رخدادهايي در عرصه سياست، در هنر، در علم و در عشق روي ميدهد: رخدادهايي پديدآورنده نياز مبرم به وارياسيوني تازه روي تم يا مبنايي ثابت. بنابراين حقيقتي در گفته
#هگل هست: راست است که ما فيلسوفان شبکاريم، پس از پايان روز صيرورت حقيقيِ يک حقيقت تازه.
ياد شعري باشکوه از
#والاس_استيونس افتادم با عنوان «Man Carrying Thing» که به عنوان تابلویی
#نقاشی می مانَد- استيونس مينويسد: «بايد که تاب آوريم فکرهايمان را در تمام شب». دريغا که چنين است تقدير فلاسفه و تقدير فلسفه.
و استيونس ادامه ميدهد: «تا که آن
#هويداي_روشن بايستد بي حرکت در سرما». آري اميد داريم، باور داريم که روزي آن هويداي روشن در سرماي ستارهسانِ فرم نهايی اش، برآيد و بيحرکت بايستد. اين واپسين مرحله فلسفه خواهد بود، ايده مطلق، تجلي و ظهور کامل. ولي اين اتفاق نميافتد. برعکس، هنگامي که چيزي در طي روز حقيقتهاي زنده روي ميدهد، برماست که عمل فلسفي را تکرار کنيم و وارياسيوني تازه خلق کنيم. بدينترتيب، آينده فلسفه، همانند گذشتهاش، قسمي تکرار خلاق است. هميشه چنين خواهد بود که بايد فکرهاي خويش را مادام که شب ادامه دارد تاب آوريم. در ميان اين قسم فکرهاي شبانه، شايد امروزه هيچ کدام براي ما نگرانکنندهتر نباشد از آن فکرهايي که با شرط سياست گره ميخورند. دليلش ساده است: خود سياست هم رويهمرفته در قسمي شباهنگام فکري به سر ميبرد. ولي فيلسوف نميتواند رضا به داده دهد و بگذارد اين موضع شبانه نتيجه شب حقيقتهاي انضمامي باشد!
🗓 فلسفه برای مبارزان (رابطه اسرارآمیز فلسفه و سیاست)
✍آلن بدیو
@art_philosophyy🔻ادامه