▲
[ ادامه از بالا ]
●سوم
تمام ماجرا بر سر یک چیز است. چرا آن سند منتشر شد؟ چرا پول گرفتن از دربار پهلوی را به شاملو نسبت دادهاند! چرا شاعر ملی-میهنی را تخریب میکنند؟
خوب است دوستانِ فراموشکار، سیرهی شاملوی بزرگ را دوره کنند. ببینند ایشان، خود در تحلیل شخصیت شاعر شاعران (
#حافظ شیرازی) و در نقد اثر سترگ خداوندگار ادب فارسی (
#فردوسی) چه میگفت و چه نوشت؟
در مقدمهی تصحیح دیوان
حافظ، خلاف نظر قریب به اتفاق عقلای شعرپژوه و
حافظ شناس او را قلندر یک لاقبای کفرگو نامید که یک تنه وعدهی رستاخیز را انکار میکند. خدا را عشق، و شیطان را عقل میخواند!
و در شاهکاری افشاگرانه در سخنرانی جنجالیاش در دانشگاه مریلند، فردوسی را کذاب و دروغ زن و سفارش پذیر نظام پادشاهی دانست که جز سلطنت مطلقه نمىتوانسته نظام سیاسى دیگرى را بشناسد!
اعلام این آرای شاذ و پرمساله البته که محل نزاع نیست که ابراز عقیده، حق شاعری قَدر، در قوارهی شاملو ست و هم نقد و اعتراض به آن حق مخالفین. مساله اینجاست که سینه چاکان حضرتش این پرده دری و افشاگری را از او نسبت به دو استوانهی استوار فرهنگ و ادب پارسی اصلن نمیبینند! یا خودشان را به ندیدن می زنند و یا این که میبینند و موید آناند. خلاصه این که هر زشت و زیبایی و هر دروغ و راستی از لب و دهان یار بر ایشان مبارک است و جز اینها هرکه بیندیشد، و هرکه ایدهها را از او نپذیرد و بپرسد مستحق تحقیر و تخفیف و تکفیر است.
واقعن چه طور میشود، ادعای معاملهی فردوسی با دربار سلطان برای نوشتن شاهکاری چون شاهنامه از پس ۱۰۰۰ سال و ضد خلق نامیدندش از سوی شاملو را باور دارند و این هجمه، خاطر رفقای روشناندیش را پریشان نمیکند و بر مدعی خشم نمیگیرند، اما حالا که دست بالای دست آمده و چندتایی از همانها را برای بامداد از تاریکخانهی تاریخ بیرون کشیده، دست و دلشان لرزیده، رنگ از رخسارشان پریده و پژوهشگر افشاگر را یاوه و وابسته میخوانند؟! با این شیوهی خطرناک داوری که حضرات بنیان گذاشتهاند و هر منتقدی را از مواجب بگیران و عملهی حاکمیت میشمارند، نه از تاک نشانی میماند نه ازتاکنشان. و اول از همه دامان خودشان و شاملوی شان را میگیرد. و میبینند که وقتی سیل بداخلاقی و عصبیت و بیمدارایی و جزماندیشی و خردگریزی راه میافتد، همه را با خودش میبرد و شیخ و شاه و شاهد و ساقی هم نمیشناسد...
کاش عشاق عصبانیِ شاعر ملی، اگر سند نمیخوانند اقلن گفتههایش را دوره کنند. آن جا که پند میدهد:
تو فقط هنگامى مىتوانى بدانى درست مىاندیشى که من منطقات را با اندیشهى نادرستى تحریک کنم. من فقط هنگامى مىتوانم عقیدهى سخیفم را اصلاح کنم که تو اجازهى سخن گفتن داشته باشى. حرف مزخرف خریدار ندارد، پس توکه پوزهبند به دهان من میزنى از درستى اندیشهى من، از نفوذ اندیشهى من مىترسى...
◆پینوشت:
عادل بیابانگرد همشهری من است. قبل از مهاجرت، سالها معلم بوده. شهرتش اما بیشتر به شعرهایش است و زبان شناسیاش. آدم کوچکی نیست و مقام ادبی محترمی دارد. برای همین باورم نمیشود این خود اوست که به جای پاسخ مستدل به نقد منتقد، اینطور موضع خام بگیرد و از او میخواهد اگر میتواند برود و مثل شاملو کار فرهنگی تولید کند! فکرش را بکنید! از پژوهشگر منتقد نقد نمیخواهد. تولید اثر میخواهد! این تعصب با اندیشهی آدم چهها که نمیکند...
#روزانه@aminhaghrah