🌼مولانای جان🌼

#مولانا
Channel
Logo of the Telegram channel 🌼مولانای جان🌼
@molanay_ganPromote
1.46K
subscribers
154
photos
564
videos
482
links
امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼

من که حیران ز ملاقاتِ توأم
چون خیالی ز خیالاتِ توام

به مراعات کنی دلجویی
وه که بی‌دل ز مراعاتِ توام

ذاتِ من، نقشِ صفاتِ خوشِ توست
من مگر خود صفتِ ذاتِ توام

نقش و اندیشه‌ی من از دَمِ توست
گویی الفاظ و عباراتِ توام

گاه شه بودم و گاهت بنده
این زمان هر دو نی‌أم، ماتِ توام
...

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله‌ای آمد پدید

آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
نور یابد مستعدِ تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش

سُست‌چشمانی که شب جولان کنند
کی طوافِ مشعله‌یْ ایمان کنند؟


#مولانا_مثنوی_معنوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

              به جناب عشق گفتم:
           تو بیا دوای ما باش

           که به پاسخم بگفتا:
              تو بمان و مبتلا باش


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.

کشاکش هاست در جانم ... کشنده کیست
می دانم
...

دمی خواهم بیاسایم و لیکن نیستم امکان ...!

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
گر ناز کنی خامی، ور ناز کشی رامی
در بارکشی یابی، آن حسن و ملاحت را

خاموش که خاموشی بهتر ز عسل‌نوشی
درسوز عبارت را، بگذار اشارت را


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
تا رهبر تو طبع بدآموز بود
بخت تو مپندار که پیروز بود


تو خفته به صبح و شب عمرت کوتاه
ترسم که چو بیدار شوی روز بود


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون صبح ولای حق دمیدن گیرد
جان در تن زندگان پریدن گیرد


حایی برسد مرد که در هر نفسی
بی‌زحمت چشم دوست دیدن گیرد


#مولانا
#صبح_بخیر
#امروز_با_مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
خدایا
میدانم زمان زیادی است به درگاهت دعا نكرده‌ام. راستش مطمئن نیستم هنوز به حرف‌هایم گوش می‌كنی یا نه! امّا حال و روزم را می‌بینی. حالتم بحرانی است. به من یا عشقی حقیقی بده تا از این دلزدگی و فشار نجات پیدا كنم یا كاری كن چنان بی‌احساس بشوم كه بی‌عشق زندگی كردن برایم مهم نباشد!

📕 ملت عشق
✍🏽 #الیف_شافاک

ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و دردِ حالِ من ببین

یا مُـرادِ من بده یا فارغم کن از مُـراد
وعده فردا رها کن، یا چنان کن یا چنین

#مولانا
#این_دو_بیت_مولانا_انگار_حرف_دل_من_روگفته
#شب_خوش

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای عَجَب آن عَهْد و آن سوگند کو؟
وَعده‌هایِ آن لبِ چون قَند کو؟

گَر فِراقِ بَنده از بَد بَندگی‌ست
چون تو با بَدْ بَد کُنی، پس فَرقْ چیست؟


#مولانا
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا

رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را گو همه سیل‌آب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا

ای خمشی مغز منی پردهٔ آن نغز منی
کم‌تر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا

بر دِه ویران نبود عشر زمین کوچ و قَلان
مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا

تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا

آینه‌ام آینه‌ام مرد مقالات نه‌ام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

دست فشانم چو شجر چرخ‌زنان هم‌چو قمر
چرخ من از رنگ زمین پاک‌تر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم
چون که خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقهٔ من از تو دریغی نبوَد
و‌آن که ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را

از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
چشمهٔ خورشید بوَد جرعهٔ او را چو گدا

من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو
ز‌آن که تو داوود دمی‌، من چو کهم رفته ز جا

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
گویند به بَلاساغون، تُرکی دو کمان دارد
وَر زآن‌دو یکی کم شد، ما را چه زیان دارد؟

ای در غم بیهوده، از بوده و نابوده
کاین کیسه‌ی زَر دارد، وآن کاسه و خوان دارد

در شام اگر میری، زینی به کسی بخشد
جانت ز حسد این‌جا، رنج خفقان دارد

جز غمزه‌ی چشم شه، جز غصه‌ی خشم شه
والله که نیندیشد، هر زنده که جان دارد

دیوانه کنم خود را، تا هرزه نیندیشم
دیوانه من از اَصلم، ای آنک عیان دارد

چون عقل ندارم من، پیش آ که توی عقلم
تو عقل بسی آن را، کاو چون تو شَبان دارد

گر طاعتِ کم دارم، تو طاعت و خیرِ من
آن را که توی طاعت، از خوف امان دارد

ای کوزه‌گر صورت، مفروش مرا کوزه
کوزه چه کند آن‌کس، کاو جوی روان دارد؟

تو وقف کنی خود را، بر وقفِ یکی مُرده
من وقف کسی باشم، کاو جان و جهان دارد

تو نیز بیا یارا، تا یار شَوی ما را
زیرا که ز جانِ ما، جانِ تو نشان دارد

شمس‌الحق تبریزی، خورشیدِ وجود آمد
کآن چرخ چه چرخ است آن، کآن‌جا سَیَران دارد؟

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
اندرآ ای مه که بی‌تو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست

چون خیالت بر که آید چشمه‌ها گردد روان
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست

آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
لعل شد سنگی دگر کز لطف تو آواره نیست

بارها لطف تو را من آزمودم ای لطیف
مرده را تو زنده کردی بارها یک باره نیست

ابر رحمت هر سحر گر می‌ببارد آن ز تست
وین دل گریان من جز کودک گهواره نیست

همچو کوه طور از غم این دلم صدپاره شد
لیک اندر دست من زان پاره‌ها یک پاره نیست

آهن برهان موسی بر دل چون سنگ زد
تا جهد استاره‌ای کز ابر یک استاره نیست

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دیدم در خواب ساقیِ زیبا را
بر دست گرفته ساغرِ صهبا را

گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را
می‌شد روان بر آسمان همچون روان مصطفا

خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا

گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا

چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا

بر آسمان و بر هوا صد ره پدید آید تو را
بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
خدمتِ شمس حق و دین یادگارت ساقیا
باده گردان، چیست آخر داردارت ساقیا ؟

ساقیِ گلرخ ز می این عقلِ ما را خار نه
تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا

جامِ چون طاووس پرّان کن به گِردِ باغِ بزم
تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا

کار را بگذار می را بار کن بر اسبِ جام
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا

تا تو باشی در عزیزی‌ها به بندِ خود دَری
می‌کُند ای سخت‌جان خاکیِ خوارت ساقیا

چشمه‌ی رواقِ می را نحل بگشا سوی عیش
تا ز چشمه مَی‌ شود هر چشم و چارَت ساقیا

عقلِ نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب
تا نماید آن صنم رخسارِ نارت ساقیا

بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر‌کنار
تا بگیرد در کنارِ خویش یارت ساقیا

تو شَوی از دست، بینی عیشِ خود را بر کنار
چون بگیرد در برِ سیمین کنارت ساقیا

گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی
چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا

از میِ تبریز گردان‌کن پیاپی رطل‌ها
تا بِبُرّد تارهای چنگِ عارت ساقیا

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
بیگاه شده است لیک مر سیران را
سیری نبود به جز که ادبیران را

چه روز و چه شب چه صبح دلیران را
چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
گویم سخن شکرنباتت

یا قصه چشمه حیاتت

رخ بر رخ من نهی بگویم

کز بهر چه شاه کرد ماتت

در خرمنت آتشی درانداخت

کز خرمن خود دهد زکاتت

سرسبز کند چو تره زارت

تا بازخرد ز ترهاتت

در آتش عشق چون خلیلی

خوش باش که می‌دهد نجاتت

عقلت شب قدر دید و صد عید

کز عشق دریده شد براتت

سوگند به سایه لطیفت

سوگند نمی‌خورم به ذاتت

در ذات تو کی رسند جان‌ها

چون غرقه شدند در صفاتت

چون جوی روان و ساجدت کرد

تا پاک کند ز سیئاتت

از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت

گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
در آب فکن ساقی بط زاده آبی را
بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را

ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می
پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را

ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر
پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را

بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ
بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را

احسنت زهی یار او شاخ گل بی‌خار او
شاباش زهی دارو دل‌های کبابی را

صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا
کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را

مستان چمن پنهان اشکوفه ز شاخ افشان
صد کوه چو که غلطان سیلاب حبابی را

گر آن قدح روشن جانست نهان از تن
پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را

ماییم چو کشت ای جان سرسبز در این میدان
تشنه شده و جویان باران سحابی را


چون رعد نه‌ای خامش چون پرده تست این هش
وز صبر و فنا می‌کش طوطی خطابی را

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
More