«اشاراتِ کامجویانه در شعرِ حسینِ منزوی» (دفترِ «با عشق در حوالیِ فاجعه»)
تصاویرِ کامجویانه (اروتیک) در شعر و ادبِ فارسی پیشینهای دیرینه دارد. از تغزلهای عمدتاً مختص به عشقِ مذکّرِ فرخیِ سیستانی، عشقِ ممنوعه در ویسورامین و نیز تصاویرِ درپرده و پوشش اما فراوانِ نظامی (در «خسرووشیرین»، «هفتپیکر» و «اسکندرنامه») گرفته تا اشاراتِ پنهان و پیدا در اشعارِ سعدی و مولوی و حافظ. و البته هجوها و هتاکیها و گاه حتی وقاحتنگاریهای سوزنی و برخی قطعاتِ عبیدِ زاکانی حسابی دیگر دارد. مولوی نیز گاه در مقاطعی از مثنوی به وقاحتنگاری میگراید، اما او این صحنهها و توصیفها را در خدمتِ پیامی متعالیتر بهکارمیگیرد؛ ازهمینرو شعرش غایتی کامجویانه را دنبالنمیکند. وگرنه آیا در شعر و ادبِ فارسی، تصویری برهنهتر و بیپردهتر از تصویرِ این بیت میتوانیافت؟:
زن به دستِ مرد در وقتِ لقا
چون خمیر آمد به دستِ نانبا
ماجرای کنیزک و خاتونِ او نیز که جای خود دارد!
سعدی نیز در گلستان و بوستان، درپرده نکتههای کامجویانه فراوان درکارکرده؛ در غزلهایش نیز از اینگونه تصاویر میتوان یافت؛ به ویژه در غزلی آکنده از اشاراتِ جنسی و تاحدی هتّاکانه و حتی «واسوختی» با این مطلع:
ای لعبتِ خندان لبِ لعلت که مزیدهاست؟!
وی باغِ لطافت بهِ رویت که گزیدهاست؟!
همچنین است حافظ که بهندرت از ابیاتی کامجویانه در شعرش میتوانسراغگرفت و در همان نمونههای نادر نیز خواجه همواره پردهای از «ادب» بر اشاراتِ خویش پوشانده:
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است!
در دفترهای شعرِ شاعرانِ سدهٔ اخیر نیز اینگونه قطعات و تصاویر پراکنده است. نیما هیچگاه گردِ این تصاویر نگشت؛ اما شاملو و نادرپور و نصرتِ رحمانی در کارنامهشان قطعتِ کامجویانه فراوان دارند. یدالله رویایی نیز که در این عوالم آیتی است! اما از میان شاعرانِ بزرگِ امروز، آثارِ فروغ بیشاز دیگران چنین تصاویری را بازتابدادهاست. او از همان نخستین دفتر، تا «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد»، باهمهٔ محدودیتهایی که میتوان برای ورودِ زنان به این وادیها تصورکرد، بیپروایانه در این میدان تاخت؛ نمونهرا در قطعهٔ «وصل».
میانِ غزلسرایانِ بزرگِ معاصر، در شعرِ دو تن تصاویرِ هوسبازانه و کامجویانه و البته توفیقیافته بسامدِ بالایی دارد: سیمینِ بهبهانی و حسینِ منزوی.
در این یادداشت، برخی از اشاراتِ کامجویانه را در دفترِ «با عشق در حوالیِ فاجعه*» مرورمیکنیم. منزوی در این دفتر غزل از هر دستی دارد. اما همچون دیگر دفترهایش سخنِ اصلی و اصلِ سخن همچنان بر سرِ عشق است؛ غزلهایی درخشان ازجمله با این مطلعها:
_ همواره عشق بیخبر از راه میرسد
_ خورشیدِ من برای تو یکذرّه شد دلم
_ خیالِ خامِ پلنگِ من، به سوی ماه جهیدن بود
و در این اشاراتِ عاشقانه، شاعر همواره بهبانگِ بلند از عشق میگوید؛ از ناز و نیازها و پروا و پرهیزهای بایسته در کارِ عشق؛ و گاه البته همراهبا تصاویری «بوسه و بستری». منزویِ کهنهکار، که بیشاز دو دهه یکسره از عشق و جلوههای گوناگونِ انسانیاش سروده، اکنون در توصیف و تصویرِ چموخمها و رمزورازهای شعرِ عاشقانه چیرهدستتر نیز شدهاست. چنین تصاویری را تنها در دو دفترِ آخرِ فروغ و برخی قطعاتِ رویایی میتوانیافت.
اینک نمونههایی از تصاویرِ کامجویانه در این دفتر:
_ دلاورانه به رزمِ شبانه مَرد آن است
که بر هدف بزند تیر و تابهپَر بزند (ص ۱۸)
_ بر آهوی نرِ من، جانِ عشقپرورِ من!
پلنگِ ماده هجومِ کمینیات زیبا است [...]
وزیدنِ نفسِ عشق و لرزههای طلب
به پرّههای هوسناکِ بینیات زیباست (ص ۹۶)
_ به انتهای جهان میرسیم در خلئی
که جز نفسنفس آنجا، صدای دیگر نیست
خوشا رسیدنِ باهم که حالتی خوشتر
ز حالتِ تو در آن لحظههای آخر نیست (ص ۱۰۸)
_ در دستِ کیست دنیا؟ انگار من! که باشد،
ساغر در اختیارم، بستر در انتظارم (ص ۱۲۸)
_ روی سینهام خم شو، نعل ریز و بازی کن
خوبْ ترکتازیکن، با دو گیسوی شبدیز!
مثلِ بازِ خوشوقتی گه به شانهام بنشین
مثلِ طوقِ خوشبختی گه به گردنم آویز! (ص ۱۵۸)
_ زمانی لبت را گزیدم، گهی سینهات را مزیدم
که با شیر و شکّر عجین بود، میِ خاصِ پیمانهٔ تو (ص ۱۶۸)
* انتشاراتِ پاژنگ، ۱۳۷۱ [۱۰۳ غزل].
@azgozashtevaaknoon