"دی و زمستان" (در غزل سعدی و حافظ)
برای خودم جالب بود شاید برای شما هم جالب باشد. زمانی، تصاویر و مضامینِ مختصّ فصلِ زمستان را در شعرِ فارسی میجُستم. دیدم "زمستان" و "دی" (مجازاً به معنای زمستان)، واژههایی است که از همان سپیدهدمِ شعرِ فارسی، همزمان دراشارهبه این فصل، و نیز تقابلِاش با نوروز و گرما و شکوفاییِ طبیعت، بهکارمیرفته. اما کمی که پیشتر آمدم متوجهشدم سعدی در غزلها هرگز "دی" را در معنای ماهِ نخستِ فصلِ زمستان و مجازاً خودِ زمستان و سرما و زمهریرش، بهکارنبرده. او همواره در غزلهایش "زمستان" آورده:
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرایبستان*
کامجویان را ز ناکامیکشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالبِ نوروز را
طبیعتاً ترکیبهایی همچون "زمستانِ فراق" نیز محبوبِ این شاعرِ شوریده و "شیخِ همیشهشاب"، بوده:
برگِ چشمام مینخوشد در زمستانِ فراق ... **
سعدی در بوستان و شعر و نثرِ گلستان نیز "زمستان" را بهکرات بهکاربرده:
زمستانِ درویش در تنگسال
چه سهل است پیش خداوندِ مال (بوستان)
درخت اندر بهاران بر فشانَد
زمستان لاجَرَم بیبرگ مانَد (گلستان)
البته جستجویینکردم و نمیدانم او در بوستان و گلستان و همچنین قصائدش نیز، فقط "زمستان" را بهکاربرده یا از "دی" هم در معنای فصلِ زمستان، استفادهکرده.
شگفت آنکه حافظ در سراسرِ دیوان (حتی قطعات و قصائد و دیگر قالبها) هرگز واژهی زمستان را بهکارنبرده. او همواره بهجای زمستان و فصلِ سرما از "دی" بهرهمیبرد:
شکر ایزد که به اقبالِ کلهگوشهی گل
نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخِر شد
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید
دو شاعر، در یک اقلیم و جغرافیا، و با فاصلهی تاریخیِ نهچندان قابلِتوجه، چه تفاوتهای ذوقی و سلیقهای که با هم نداشتند؟!
حال باید جُست و یافت و دریافت علتِ زیستی یا زبانشناختی و احیاناً زیباشناختیِ این تفاوتِ بهگمانام معنادار را. آیا تنزّهطلبیِ جمالشناختیِ حافظ درقیاسبا سعدی، موجبمیشده او از بهکاربردنِ واژهی زمستان که احتمالاً کاربردی روزمرهای و عامهپسندتر داشته، پرهیزکند؟!
* نمونهها را در "گنجور" و "فرهنگِ واژهنمای غزلیات سعدی" و "واژهنمای حافظ" و نیز آثارِ سعدی به تصحیح استاد غلامحسین یوسفی یافتم.
**مینخوشد: نمیخشکد
@azgozashtevaaknoon