«مسیح و مجرد بودنش»
مسیحای مجرّد را برازد
که با خورشید سازد هموثاقی
کمی در واژهٔ «مجرّد» و تناسبها و تداعیهای آن با سایر واژهها در این بیت درنگ کنیم. بنابر روایتهای مشهور در متون کهن:
۱_ مسیح مجرّد زیست و «مجرّد» درگذشت. جامی سروده:
چو عیسی گر توانی خفت بیجفت
مده نقدِ تجرّد را ز کف مُفت
۲_ مسیح همچنین «مجرّد» و بیتوجّه به تعلّقاتِ مادی زیست.
۳_ مسیح به آسمان که عروج میکرد «مجرّد» بود و از تعلقاتِ مادی هیچ همراهِ خود نداشت جز سوزنی که خود از همراهداشتناش بیخبر بود. از همینرو او از عروجِ کامل به ملکوت بازماند و در آسمان چهارم همخانه با خورشید شد. حافظ در بیتِ دیگر سروده:
گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا به فلک
از فروغِ تو به خورشید رسد صد پرتو
(البته در تصحیح استاد خانلری آمده:
آنچنان رو شبِ رحلت چو مسیحا به فلک...)
۴_ غلامانِ «مجرّد» در کاخهای سلطنتی با یکدیگر هموثاق (هماتاق) بودند. تعبیر «وثاقیان» در ادبِ فارسی بسیار پرکاربرد است.
ضمناً «خورشید» از القابِ نوعی و عمومیِ غلامان (احتمالاً سفیدپوست)، بودهاست.
۵_ خورشید (برخلاف ماه یا ستارگان) نیز در آسمان «مجرّد» و تنها است. خاقانی سروده: «عادت خورشید گیر فرد و مجرّد شدن».
@azgozashtevaaknoon