"از دمشقِ بنیامیّه تا بغدادِ بنیعباس"
"از روزی که شهرِ کوفه به خلافت بر ابوالعباس سفّاح سلامکرد، دمشق از رونق و شکوهِ دیرینه افتاد. خلافت را خراسانیان پدیدآورده بودند و لازم بود درگاهِ خلافت به دیارِ آنان نزدیکتر باشد. دمشق که نزدیکِ ثغرِ روم بود، از اقاصیِ مملکتِ اسلامی که وسعتِ تمام داشت، زیاده دور بود. ازآنگذشته، مردمِ دمشق نیز همچنان به مروانیها و سفیانیها علاقهمیورزیدند. برای این خلافت که تازه به سعیِ موالی و آزادگانِ فرس پدیدآمدهبود، هیچجا مناسبتر از بغداد نبود زیرا عراق نخستین محلّ تلاقی و تماسِ بینِ عرب و عجم بود. هم به بلادِ خراسان نزدیک بود و هم به دیارِ تازیان چندان فاصله نداشت. اما در عراق نیز شهری که بتواند ازهرجهت جای درگاهِ خلافت را شایستهباشد، نبود. کوفه بیشتر به خاندانِ علی ارادت و تعلّقداشت و بصره جایی پُر دورافتاده بهنظرمیرسید. لازم بود که شهری تازه برآرند. شهری که درگاهِ خلافت را شایسته باشد. سفّاح _ظاهراً بههمینسبب_ در نزدیکِ کوفه شهری بناکرد، نامش هاشمیّه. و آنجا را پایگاهِ خلافتِ خویش کرد. چندی بعد مرکزِ خلافت را به شهری دیگر، به نامِ انبار منتقلکرد. بعد از او برادرش ابوجعفر منصور به خلافت نشست و درصدد برآمد بارگاهِ خلافت را جایی مناسبتر بیابد.
شرحِ بنای این شرح را چنین نوشتهاند که: منصور جماعتی از حکماء و اهلِ بصارت فرستاد تا موضعِ مناسب بطلبند و ایشان آن مقام را که امروز بغداد آنجا است، اختیارکردند و منصور نیز حاضر شد و آن موضع را بپسندید و شهر بناکرد."
(دو قرن سکوت، استاد عبدالحسین زرینکوب، انتشارات سخن، چ پانزدهم، ۱۳۸۱، صص ۸_۱۷۷).
@azgozashtevaaknoon