_ داد از نهاد جمله ای در آمد که تو را در قید امروز نوشتم تو خودت صبورانه شعرم را خواندی نه ثانیه به مداد کوچکم خیره شدی و با لبخندی ملایم گفتی :"ممنونم" اما نگفتی من باید کجا می نوشتمت که زمین زیر پایم نلرزد و ساعت با شنیدن آن عقربه هایش مچاله نشود اجازه بده قید همه چیز را بزنم در نوشتن تو!
جاده خودش را می تکاند بلند زیر پای اسب ها قالی تکانی که دیده اید جاده بلند می شود برای پرت کردن اسب از خودش جاده جمع می کند خودش را باید به جاده شویی برود متن جمع می شود