فراشعر "سیلاب"
پیمانه ای سکوت در دست
هر کاراکتر یک شعر است
و شعر
زایشی از تو
ای قامت سترگ
ای کلمه
پس در تو
گذر شب در اعماق زمین
▪️گناهی مقدس قطره قطره از
چشم هایی خواب زده
بر روی زمین چکید !
و زاگرس
این افسون هزاره های فراموشی را
رقص کنان
به آخر همه چیز فکراند
_"به نظرت آنطرف تر از جهنم!؟ "
_" قسم به تمام نانوشته هایم، از گور بر نخواهی خواست !
و جوهره مانایم در جوهره نامانایش خیره
_"لطفا خاموش، وعده خداوند که برجاست"
_" تو؟! "
_" مگر نمی دانی انسان تناروح است "
و هزار دریا
جسور می شود برای گل و باغ
برای بهشت و عطر بهشتیان
_" پس مجازات ها؟ "
_" بخشیده شدهایم انگار..
همه تبخیر و در دل آسمان
نقش رنگین کمان "
(کسی از پشت سال ها سکوت
بوسه ای بر تن دردمند زمین کاشت)
◼️این متن
که تمام پدیدار ها را از هستی خود
گذر می دهد
واسطه «تو» را حذف می کند
تا بی خبر از ساختمان هایی که
در همین نزدیکی رو به انفجارند ،
به جهان تو وارد شوم
_" ما شعر بودیم از نخست
فقط ماتریال باور هایمان فرق داشت
و گاه
هنگام گذر از دیالکتیک های نخستین
کمی از خود را به دست شب سپرده بودیم
و به کلمه بازگشتیم
کلمه بوده ایم از اول
رها تر از آتش
که شبی بر هستی سیاهمان
شعله هجاها را دود شدیم
و رنگ از صورت تمدن هایی
که ما مقدس ترین آوایشان بودیم
پرید
و عکس های دودی مان
در رکس
نقش لبخند می گرفت
◼️درون سطری مردیم
هرچه کردیم
سهم ما از گلایل ها
عطر گرانیت شد
هیچ چیز از این متن به ما مربوط نبود
نوار اقیانوس خواند
ما در بالش جنگل رویای شومی را بوسیدیم
در آتلانتیس پایان طبیعت را
جیغ شدیم
و صبح در شمال جان دادیم
بعد نوار را عوض کردیم
اینبار شب سکوت کرد
روز سکوت کرد
مار ها
بر چشم هایمان لولیدند
و کسی که آوایش صخره بود
با سرب
با باروت
با خون
با چشم های بسته
نوشت
اینبار
از عطر گرانیت دور افتادم
و تو
در برف
در جنگل
در بستر دره ها
هم آغوش بکارت اشک ها
گم شدی
◼️کلمات زیادی داشتم
که سرد اما پک می زدمشان
از دریچه ای وزیدی
و خود را فراری دادی
از کاراکتر هایی
که جنگ را می بوییدند
از کاراکتر هایی
که رنگ صلح داشتند اما...
از کاراکتر های
فراموش شده و
رو به هیچ پرسیدم
اما کسی واژه تو را نمی دانست
هیچکس تو را ندیده بود
که در جنگ
که در صلح
که در لایه نازکی از تمام پدیدار ها
زیسته باشی
گسیخته بودی
به چیزی
که نه به صلح
نه به جنگ
نه به سکوت
و نه به آوا شبیه بود
اما به همه شبیه بود..
پنجره رو به هستی زمین گشوده شد
به قبرستانی به وسعت دنیا
به دنیایی بدون قبرستان
از آسمان سقوط کردم
بر جاده ای که نبود
ترانه ای در ناخودآگاهم رقصید
که به آوایی متصل نشد
سیب های بی خبری
در بهشت سیمانی دیالوگ ها رویید
کاراکتری نفرین شده
از ارتفاع تمام خواب هایم ،
سقوط کرد
▪️ زمین
از ثانیه ها
رها شد
تابلو ها در چند لحظه
نفس نفس
از حجم غروب
روییدند
و من
چشم هایم را به دست باد سپردم
و گوش هایم را
در آینه جا گذاشتم
در انتهای یک خواب گم شده ام ...
#مهدیسا_عباس_نژاد#فراشعر#مکتب_اصالت_کلمە 👇👇👇@sher_khobe__
#استاد_آرش_آذرپیک#آرش_آذرپیک #امپراطور_واژه_های_جهان#آرش_آذرپیک_امپراطور_واژه_های_جهان#اندیشکده_کلمه_گرایان_ایران#جنبش_ادبی_۱۴۰۰_عریانیسم#schoolprimary_of_Orianism#Philosophical_school#primaryschool #old_fashioned_primary_school#ideology#ism#schoolprimary#OrianismWww.orianism.com #غزل_مینیمال#غزل_ماکسیمال#غزل_گفتار#شعر_دال#عریانک#واژانه#شعر_زبانه#شعر_پدیدار#شعر_باژک#آرش_آذرپیک #مینیمال_تغزلی#فراشعر#جنبش_فراگرایان_ایران#اندیشکده_جهانی_کلمه_گرایان_ایران #غزلواژه_هنگامه_اهورا#رباعی_واژه_عریانیسم