مینیمالیسم تغزلی چه در ساحت مهرانگی و چه در ساحت قهرانگی، تغزل کپسولی و مینیمال شدهی عصر نوین را از ذات واژگان استخراج کرده و سیستمی نوین از مکتب مینیمالیسم را اعلام کرد. عواطف و تغزلهای مینیمال و روایتهای مینیمالیستی با غزل مینیمال در دههی هفتاد اعلام حضور کرد که سه اتفاق را رقم زد: 1) پیشنهاد غزل پیرایشمحور به جای غزل آرایشمحور (تمام سبکهای شعرکلاسیک ایران از آغاز تا همزمان با غزل مینیمال که همه و همه جان مایهای عرضی و آرایشمحورانه داشته و دارند.) غزل آرایشمحور بر بنیان ایماژهای بکر ادبی و هنرورزیهای شاعرانه در به کار بردن تمام داشتههای ادبی همانند آرایهها، بدایع و صنایع. غزل پیرایشی غزلی است که با به کمینه رسانیدن تمام داشتههای ادبی (صنایع، بدایع و صور خیال) شعریتی جوهری و اصیل را به نمایش گذاشت که این رویکرد پیرایشی که برای نخستین بار انجام شد با الهام از مؤلفههای مینیمالیسم رخ داد. 2) خارج از بحث قالبیک غزل مینیمال رویکردی خاص با ویژگیهای نگرگاه مینیمالیستی در جهان تغزل و تغزل جهان بود؛ بنابراین در تمام اشعار غنایی، لیریک قابلیت بروز و نمود شعری دارد. 3) مینیمال تغزلی: همانگونه که در بالا اشاره شد عاطفهمحور کردن جهانبینی و زبان هنری مینیمالیستی اتفاقی بنیادین و نوین را در مکتب مینیمالیسم رقم زد که خود شاخههای گوناگونی را در شعر کوتاه باعث شد
این باغچه را خاطرات میرویند دفتری در اینجا دفن است سطر سطرش تو تو تو ◽️ مینشینی کنارم چای دارچینی و لبخند تو پنجره اما گل سرخ را میبرد از یادم میچکد در آهم دست خونین تو
تصویری لطیف که از قاب شیشه ای فصل ها رویید چهره ماه ترک برداشت از سنگ خشونت گلخنده ها در حصار روبنده اشک ماه چکید به سالهای سیاه خسوف
(دختر از خانه فرار می شود) ماه بنفش ریسمان افکارش پاره می شود دانه دانه اشک می ریزد روی سطر های یخ زده دفتر خطی خیس پر می کشد و می نشیند بر لب آیینه
«من برای همیشه»
مترو ریل ؟ قطار؟
چندین سطر زیر زمین پله پله پله برقی پایین بلیط یک طرفه مترو آخرین ایستگاه
(با یک دختر گل فروش مواجه میشود )
می پیچد عطرزندگی در یک شاخه گل سرخ در دستان دخترکی ماه رخ
«این آخرین گل سرخ است برای تو » او دختر دختر او تنیدن دو نگاه یکی برای یک لقمه نان یکی برای یک لقمه نان تر حرف های نجویده سال های کبود مانده در بغض گلو بین مرگ و زندگی خط زرد سکو
(به گوشی اش نگاه می اندازد) پیام مادر واپسین پیام مادری دل لرزان به کجا و آمدن کی باشد؟ دیر نکن جان دلم و دلش می لرزد
راوی نقش ها را تقسیم می کند
گسترانه شوم است و دود و سیاهی جشن سوزاندن کتاب را شمع چیده اند سایه زیر سایه مرد مرد زیرسایه دروغ و جهل سیلی میشود جهان به صورت زن واژه های مصوب خراش دار هر تبصره اش نمکی است بر زخم کهنه انباشت غبارزده قرن های شب و شوم از جشن تولد آدم و حوا بگیر تا امروز تراکنش ناموفق معاشقه
«موجودی آگاهی کافی نیست»
قطار سکو بلندگو «مسافران محترمی که قصد عزیمت به نور را دارند، در این ایستگاه پیاده شوند»
(دختر را حین پرت کردنش روی ریل می گیرند) جیغ سوت قطار دستان معجزه ازدحام 🌫 چشم هایش را که می گشاید نمی داند در کدام قسمت دیوان است به عقب نگاه می کند جا مانده بود چند غزل عقب تر می رود بیت های به هم ریخته را زیر و رو می کند فکرهایش را ردیف میکند بر وزن نگاهی نو نقطه چین های جمله هاج و واج می مانند قید ها حذف می شوند می بُرد پای فعل های استمراری را عوض می کند متن داستان را
«بیرون این کتاب هم خبری نیست»
از خودش سفر می کند و می رود برای همیشه 🌫🌫
گهواره آسمان تکان می خورد می افتد به دوَران تکراری مدار تنی خسته به سختی خودش را روی سطر ها می کشاند تا دستش را برساند به پنجره فولادی حرف هایش سر می رود به همراه چای کهنه سرد می شود و می افتد از دهان
قلم بی وقفه، و کلمه ها درشوقی برای دیده شدن به تو که رسیدم مکثی مه آلود پوشاند افکارم را یک دیدار قلب متن را لرزاند تو را بوسیدم و باز آغوش شعر هایم را برایت گشودم
هر بار رویایی تا نیمه های جانم کل کشان می رقصد تو را ای همیشه سفید تصورت می کنم که بین جمله ها چگونه یک مولف را می پیچی آه که چقدر مرگ برایم گواراست با تو ای کفن
یک دو سه اسلحه دوش هایم زیر تفنگ رمز شب را ناخودآگاه بالا نمی آورم از بس که از رویش دوره نکرده بودم برایم کسی هم نگفته که دوره کنم که حفظ یا ناخود آگاه بالا بیاورم را مسلح می شوم اما و رو به هوا تا نزدیک گوسفند ها نشود مرز خوابهایم تلخی انفجار را می فهمد دشمنی که هست اما گرسنه بیقراری واژه ها قدم زدم طول شب را تا بوسهی صبح بر گهوارهی خیال روی زیر آسمان انتظاررا سپردم به ماه آه یک دو سه سنجاق می کنم چشمان خیسم را به انتها قطب نمای نگاهم دوخته بر بابونه های وحشی بهار تا زمستان تمام نمی شود روزها و گرگ زوزه کشان مرا و بابونه را و گوسفندان را و می ترسیم.. ولی هنوز دم برنو گرم است 🌫 نشسته ام به انتظار یامگر خواب یا مگرش اضطراب یک آن دفع خواهم کرد گرسنگی را از این وامانده روزی من است حداقل یکی از اینها می خواهد چکار تیر بعدی را که شلیک کرد ناگهان حمله ناگهان دندان تا گوسفندان همه هراسان تا چوپان نه نمی رسد زور گلوله به این شکم وارفته به بچه هایم گرسنگان امروز که برای شب چشم گذاشته اند یک گوسفند را
🌫 چوپان که هست گرگ هم جرات نمی کند گلوله است دیگر او را به زباله دانی در دل دشت خواهد فرستاد آتشی که متن را برایم سرخ نگه داشته است وای نه اگرم افتاد یک آن زیر پوستم وای نه زنده زنده کباب شدنم را در دردی که با گرگ می کشم درد می کشم دردی که با چوپان درد دندان و گلوله و رفتن 🌫 قطره های خون یک لاشه رقص بچه گرگ ها