قایق باد را به قلب خشکیدهٔ اقیانوس میوزد ماهیان، به دنبال تور دست در دست صیاد بی آنکه خیس شوند به ژرفا می روند و مرواریدها را بر گردن دختران هزار سال بعد به هم زنجیر میکنند
افشان کرده ای باد را در گیسوانت میزنی هر دم به موهایت شانه ای که هیچ دندانه ندارد و من می بافم چند شاخه نرگس سیاه را به موهای زرد تو که فرسنگ ها از من فاصله داری
منتظر آمدنت هستم تویی که هرگز نرفته ای در زیر شاخهٔ نروئیدهٔ درختی که ریشه های آن در عمق ابرها فرو رفته اند و من در اضطراب لحظه ها به آغوشت می کشم وقتی هنوز نرسیدی
در زیر چتر آفتاب درختان مدام از برگ ها می افتند و من در سایهٔ برگی به تماشای پاییزی سبز نشسته ام و به جیک جیکِ گنجشکانی گوش می دهم که هنوز از تخم خارج نشدند
در سایهٔ درخت کهنسالی در جنگلی سوخته نشسته ام بر روی نیمکتی که چوبش بر شاخهٔ درختان همچنان جوانه نمی زند و تماشا می کنم پرواز پروانه هایی را که از پیله خارج نشده اند هنوز