نوازش زهر اگینش تریاق گونه جرعه جرعه زندگی را در مرگامرگ آرزوهایمان تفسیر کرد در مسیری بی بازگشت مبدا همصدای رفتن شد تا که مقصدمان بعد از پیچ هیچ جاده ای پیدا نشود و در غمناکی روزگارمان هلهله کنان حسرت را می سرود آرامش را جغجغه کودکی کرد تا آمدن ها بهانه رفتن شوند
مهمان شدی خوابم را خواب آشفته تا دیدار سپیده دوید و در سراب روز سردرگم پناهنده چشمانت پشت پلک هایت غرور لم داده بود خوابم تا ابد بی خواب آنقدر که در متن خط خورده بود
خاطره ای پر گشود در شکوه طلوع واژه ها مست از هیاهوی بودن با رازداریِ سکوت سردرگمِ عطر خوش گذشته ها هجا به هجایِ شعرم را چراغانی کرد. خاطره در اندوه کوچه می جست خنده سرخوش کودکان را تا که خط بطلانی بر ضجه ها و اشکهای وداع از سرآغاز خلقت تا اکنونِ بوسیدن ماه و نور امیدی در ذهن قلمهای زخمی باشد. خاطره غمگین از نیافتن لبخندها در گسستن ها و با خود نشستن ها میان هجرت نور در غبار آلبوم با آیینه خندید من و من هایم در دفادف گرگ و میش به دیدار اطلسی ها رفتیم خاطره میان حجم سرد یادها یخ کرد.....
این باغچه را خاطرات میرویند دفتری در اینجا دفن است سطر سطرش تو تو تو ◽️ مینشینی کنارم چای دارچینی و لبخند تو پنجره اما گل سرخ را میبرد از یادم میچکد در آهم دست خونین تو
تیک تاک تیک تاک می دود ساعت میان صحنه زندگی ام و سرگردانی لحظه هایم و آخرین سکانس پنجره ای کوچک و ابرها ابرهایی که روی مرز دلتنگی می بارند آه مکرر پنجره از کوچ کبوترانه ام متن فردا خالی از من خنده ها و اندیشه رهایی ام دیوارهای سیاه همنشین هر روزم و عنکبوتی سیاه تر می بلعد آرزوهایم را خط می کشم بر لحظه های نیامده تا دیروزهای نرفته در خوابم بوسه زدم سیم خاردار را و هم وزن بادها رها رقصیدم قی می شود زندگی ام و چه گس ذهن خسته ام از خاطرات خاکستری بی رنگ می شود نور آگاهی بُعد دیگری از مکان دنیای موازی شاید جایی که صدای بلند افکارم را گلوله پاسخ نباشد تا که روزی واژه ای بر کتابی سفید هجا به هجا طرحی از من باشد در زمستانه ترین فصل عمرم منتظر ردی از رستن ها بهار جستجو می کنم چه عبث می دانم فردا بی من طلوع خواهد کرد شکفتند از زخمهای روحم بالهایی آتشین در انتظار بارش واژه ای رگ رویایم نبض حضور می زند......
◾️
شب ابدی آتش خاموش اتاق خالی قاب عکس ◾️◾️ ساکت باشم قبل از بوسه باران گلوله ها جان میدهم امیدم بر دوش باد تشییع می شود جنینی در بطنم شیرخواری در آغوشم کودکی جوان رعنایی نه نه او همه زندگی ام است و صدای پای سربازان سوگواره سیاوش غمنامه سهراب ای وای من چگونه مادرانه بمانم در سوگ اندیشه های سبزش
روایت کتابی سوخته آدم برفی تنها پنجره ای بسته زمزمه کلاغها در گوش مترسک بود.. آنجا که قاصدکان اسیر سیم خاردار بودند سکوت سکوت صدای فرمانده شبیخون می شوداوج بلند بودنش را صدایش تا ابد مهمان جانم
"زنده باد پرواز"
"آتش"
و با فرمان می روم از خویش چشم می بندم و داغی هر گلوله را بر جانم لمس می کنم و رد خونی بر جانش را او می میرد من تمام می شوم شب ابدی صبح رنگ خون ساعتها ایستادند و در چشمان جوانم خورشید به خاک افتاد زندگی ام لبریز دیروزها و مونسم قاب عکس خندانش او وصل بادبادک رهایی من آواره تنهایی و نمی گذرد روزهای بدون او ◾️◾️ سیلی باد هجمه سکوت و سنگینی تفنگ محوطه اعدام می چرخد می چرخد فرمان آماده باش پای خسته ام را محکم به زمین کوبیدم صدای ضجه زنی و برق اشک چشمان اعدامی شباهت عجیبی به پایان دنیا دارد دلم برای مادرش برای جوانی خودش برای خودم و سیاهی خاطره امشب می سوزد. کاش تبم خوب نمیشد کاش در برجک نگهبانی می ماندم کاش نگاه پسرک و نفیر ناله مادرش فقط کابوس امشبم باشد. سکوت سکوت مادرانه هایش سادگی مادرم را تداعی می کند نفرین می کند من هم شاملم کاش بگویم فقط سربازم و مشتاق دیدار مادرم فرمان شلیک دستم به ماشه نمی رود صدای التماس مادر فریاد بلند پسر و نفیر نفرین شده تفنگ ها شلیک نکردم حواسم حوالی مادری روی نعش پسری جاماند