دختر دستش را باز می کند وقت تولد پروانه هاست از سر انگشتان او.. ابریشم پوشانده خودش را روی کلمه ها عاشقانه راه می رود نه ماه از فکر نوشتن متن می گذرد... نه ماه از سر انگشتان پا به ماه نه ماه دختری شادان در سرم راه رفته است تا کلمه ی تولد..
دل متن می لرزد فصل فصل کبوتر است به وقت پریدن پلک هامان از پژواک قلم عاشقانه ای شکل می گیرد و تصویر قلبی روی شیشه ی بخار گرفته غزل غزل رهایی سروده می شود در من سروده می شود در متن
مهر قدم زنان آمد تن عریان درخت را به پیشواز ابرانه های تعشق برد و آبستن زمزمه زمین بادها را برگ ها را رقص آذرخش را تا نهایت اسفند حمل کرد و در زایش سبز تنش زیر طلایی ها از یادها رفت آه بهاری ترین پاییز هزاران بوم نتوانست تو را تصویر کند....
کوچه ای آرام با گلهای رنگارنگ را تگرگ خط انداخت تمام شد آسمان صاف شد اما رد تگرگ زخمی ابدی را بر دل کوچه جا گذاشت آرام مولف پا در جای پای تگرگ گذاشت متن زخم برداشت...
موسم کوچ پرنده ها پاییز شکارچی و تفنگ و کوه و درختها، محکم گرفته ای گریبان درد را نغمه هایی که ازگلوی چکاوک وحشی به یادگار خواهند ماند حتی در متنی چنین زخمی